روایتی از دردسرهای عشقی فرانتس کافکا
تا به حال چیزهای متناقض را در درون خود دیده اید؟ میل به زندگی و در همان حال تمایل به نیستی، سیری و اشتهای فراوان برای بلعیدن، تمنا برای به دست آوردن و در همان حال، میل بی وقفه برای از دست دادن را؟ در زمان کشف این احساس های متناقض چه حسی داشته اید؟
تا به حال چیزهای متناقض را در درون خود دیده اید؟ میل به زندگی و در همان حال تمایل به نیستی، سیری و اشتهای فراوان برای بلعیدن، تمنا برای به دست آوردن و در همان حال، میل بی وقفه برای از دست دادن را؟ در زمان کشف این احساس های متناقض چه حسی داشته اید؟ خودتان را دغل باز و دروغگو یافته اید یا در پشت توجیه های الکی خود را پنهان کرده اید؟ آیا این تناقض های درونی شما، زندگی عزیزترین هایتان را از هم پاشیده است؟ آیا دوستی، همسری، یا اولادی را در میدان نبرد احساس های متناقض قربانی کرده اید؟ یا شاید هم قربانی چنین تناقض هایی در فردی دیگر، شما بوده اید؟ مردی به شما قول داده که با شما ازدواج کند و دو بار شما را در مراسم عقد تنها گذاشته؟ در چنین شرایطی چه می کنید؟
تناقض و هراس از تناقض
فرانتس کافکا درونگرا، خجالتی و در ظاهر کارمندمآب، در بیستم سپتامبر ۱۹۱۲ به فروتنی و ترس و شرم خود غلبه می کند و تصمیم می گیرد برای فلیسه باوئر، دختری که او را در یک مهمانی دیده، نامه ای عاشقانه بنویسد: «دوشیزه باوئر عزیز. با این فرض که کمترین یادی از من در خاطر شما باقی مانده باشد، بار دیگر خودم را معرفی می کنم: اسم من فرانتس کافکا است. من همان کسی هستم که نخستین بار آن شب در خانه آقای رییس برود در پراگ با شما آشنا شدم..»
این شروع سال ها نامه نگاری میان این نویسنده چکی و دختری یهودی است که سال ها بعد دوست کافکا، آن ها را جمع آوری و به چاپ رساند. بنابراین در نگاه اول خواندن چنین کتابی نه ربطی به ادبیات خواهدداشت و نه می توان آن را واجد ارزشی هنری دانست، چرا که صرفا نامه هایی هستند میان دو عاشق و معشوق. اما اگر خواننده این کتاب دوجلدی باشید و حوصله کنید،ادبیات پر از جزییات و متناقض گویی های کافکا را تحمل کنید، آن گاه به یکی از مهم ترین و پیچیده ترین نکات هستی انسان پی خواهید برد: «تناقض» و «هراس از تناقض».
آمیزه خوشبختی و بدبختی
از اولین جمله های نخستین نامه کافکا واضح است که او عاشقانه فلیسه را دوست دارد؛ گواه این مدعا همین بس که ۱۴ نامه (تقریبا دو ماه) طول می شد که او، فلیسه را «تو» خطاب کنید. با این همه در متن نامه ها، چیز جز تناقض های عجیب و غریب کافکایی به چشم نمی خورد: «عزیز دلم، من هنوز تو را دلیل ثانوی زنده بودن خودم می دانم. آخر این شرم آور است که آدم انگیزه زنده بودن خودش را تماما در وجود محبوبش منحصر کند.»
کافکا قدم به قدم پا به دنیای فلیسه می گذارد و با سادگی و پیچیدگی اش (دو عامل متناقض)، دل فلیسه را می رباید و خود کم کم احساس می کند پایگاهی احساسی بیرون خانه اش یافته، اما هر رابطه عاشقانه ای انگار مقصدی جز ازدواج ندارد و تردید کافکا در عین تمایلش به ازدواج، یادآور همان تناقضی است که در بالا حرفش را زدیم: «آیا می دانی عزیز دلم، این آمیزه خوشبختی و بدبختی که ارتباط من و تو از آن تشکیل می شود (خوشبختی برای این که تو هنوز مرا تنها نگذاشته ای و وقتی که تنهایم بگذاری، باز یک زمان دوستم داشته ای و بدبختی برای این که خیلی غم انگیز در امتحان شایستگی ام مردود شده ام، امتحانی که تو نمونه مجسم آن برای من هستی) به جست و جوی دایره وار در اطراف روانه می کند، گویی بی مصرف ترین موجود روی زمین هستم.»
پایان کار
حتما می خواهید بدانید سرانجام این عشق آتشین که کافکا بیش از ۸۰۰ صفحه نامه به فلیسه نوشته است چه شد؟ هیچ! آن ها دو بار قرار عروسی گذاشتند و هر دو بار، کافکا، در مجلس حاضر نشد، همچنان که هر بار در نامه ها فلیسه از او خواسته بود همدیگر را ببینند، کافکا، برایش نوشته بود که در تعطیلات ترجیح می دهد بنشیند و داستان هایش را بنویسد و اتفاقا همین کار را هم کرده بود، منتها داستان ننوشته بود، برای فلیسه از دلتنگی هایش نامه ای تازه نوشته بود! تناقض پدیده عجیبی است که جز در مصداق ها نمی توان آن را کشف کرد. اگر آدم متناقضی نیستید، اگر در یک لحظه دو چیز متناقض را حس و درک نمی کنید، سراغ آدم هایی از این دست نروید و اگر رفتید، بپذیرید که آن ها می توانند هم زمان عاشق شما باشند و از دیدارتان طفره بروند، می توانند میلیون ها خط نامه روانه خانه تان کنند اما در پایان حتی ساده ترین تشویش هایشان در پرده بماند.
مصطفی اسلامیه؛ کاشف زندگی نامه ها
روی جلد کتاب «نامه به فلیسه» حکایت از آن دارد که این کتاب در سال ۱۳۷۸ توسط مترجمی به نام مرتضی افتخاری به چاپ رسیده اما بعدی است که چنین شخصیتی واقعا زحمت ترجمه این کتاب را به دوش کشیده باشد، خصوصا آن که در چاپ های پیشین، نام مصطفی اسلامیه به عنوان مترجم قید شده و مقدمه و ویراستاری او در این کتاب هم مشهود است، پس شاید این هم یکی از آن رازهای اسلامیه باشد که مردم بود کاشف رازهای زندگی نامه ای نویسندگان و هنرمندان بزرگ.
هفته گذشته، خبر مرگ اسلامیه، نگارنده این سطور را در شوک عظیمی فرو برد، چرا که اگر او قرار باشد مترجمی را به عنوان مولف و زندگی نامه نویس در میان مترجمان حال حاضر نام ببرم، نامی جز نام او در خاطرم نمی آید. فقط کافی است مقدمه ای که اسلامیه بر این کتاب نوشته را بخوانید تا درک بالای او از پیچیده ترین قصه تاریخ ادبیات معاصر، یعنی قصه کافکا را کشف کنید. او از نسلی بود که ترجمه را نه برگردان، که کشف معانی فلسفی می دانست و در این راه، توشه ای که از ترجمه آثار کافکا جمع کرده بود، بهانه ای شد برای نوشتن زندگی نامه ای مختصر از کافکا که در حقیقت همین مقدمه مختصر و مفید است. کافکا در تمام طول زندگی اش میان حقیقت بیرونی و حقیقت درونی اش تعارض و تناقض می دید و این کشفی است که لااقل ۳۰ سال پیش، مصطفی اسلامیه عزیز آن را با خوانندگان فارسی زبان به اشتراک گذاشت.
نظر کاربران
مرسی و تشکر