مایکل فاسبندر؛ نامرئی هزارچهره
با «گرسنگی» شناخته شد؛ در نقش بابی ساندز. اما نه آن مبارز پرشور که در تاریخ و نوشته های مطبوعاتی خوانده بودیم.
«گرسنگی» یک فیلم انگلیسی مستقل بود که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن کشف شد و می توانست برای زوج مک کوئین- فاسبندر جرقه ای باشد که زود خاموش می شود. اما «شرم» و بعد «12 سال بردگی» نشان داد این دو سینماگر بریتانیایی واقعا از کشف های مهم این دهه هستند و قرار است تثبیت شوند. به خصوص فاسبندر خیلی زود ستاره فیلم های اروپایی و تولیدات مهم هالیوود شد.
راز موفقیت سریع مایکل فاسبندر چیست؟ از زمانی که اولین کار تلویزیونی اش را بازی کرد، فقط پانزده سال و از زمانی که اولین بار در یک فیلم سینمایی مقابل دوربین رفت، کمتر از ده سال می گذرد. اما در همین مدت او دو بار نامزد اسکار، سه بار نامزد گلدن گلوب و چهار بار نامزد بفتا شده و می توان حدس زد به زودی اولین اسکارش را به خانه می برد. او نه جذابیت و زیبایی چهره هیو گرانت را دارد و نه مثل استادان بازیگری بریتانیا پیشینه غنی تئاتری.
یک دورگه آلمانی- ایرلندی است که در ایرلند بزرگ شده و هنوز در آپارتمانی ساده در لندن زندگی می کند. شکل و شمایل پرزرق و برق یا فاخر بریتانیایی ندارد. به نظر می رسد بیشتر می تواند یک دنیل دی لوئیس جوان باشد و حتی بیشتر از او افتخار کسب کند. اما فاسبندر مزیتی دارد که دی لوئیس نداشت.
به شکل حیرت آوری می تواند در قالب نقش های متنوع و حتی متضاد باورپذیر باشد. همین حالا اگر کارنامه اش را مرور کنیم، کمتر مواردی را می یابیم که با هم شبیه باشند. از بابی سانزد «گرسنگی» تا کانر «تنگ ماهی» تا اریک لنشر جوان سری «مردان ایکس» تا برندن بیمار «شرم» تا دیوید، ربات انسان نمای «پرومتئوس» تا کارل گوستاو یونگ «یک روش خطرناک» تا ادوین، ارباب شیطان صفت «۱۲ سال بردگی» تا موسس فقید کمپانی اپل در «استیو جابز» (که نقش های مهم او در کارنامه اش به شمار می روند)، به سختی می توان شباهت ظاهری یا محتوایی بین نقش هایش پیدا کرد.
فاسبندر مثل اغلب بازیگران موفقی که در انگلستان چهره می شوند، صدای گرم و گیرایی دارد و تسلطش بر کلام طوری است که هم می تواند یک مرد لندنی امروزی باشد و هم یک آمریکایی اهل ایالت های جنوبی در قرن نوزدهم. اما آنچا فاسبندر را به یکی از بازیگران سرشناس و پرکار هالیوود در دهه دوم قرن بیست و یکم تبدیل کرده، احتمالا به ویژگی های فیزیکی او بر می گردد. چشمان آبی و استخوان بندی درشت و صورت تختش باعث می شود از یک سو جذابیت لازم برای ستاره شدن را داشته باشد و از سوی دیگر انعطاف عجیبی به ظاهر او می دهد. فارغ از شخصیت ها، کافی است به خاطر بیاوریم که او با گیرم های متفاوت تا چه حد تغییر می کند.
از واقعی ترین نقش ها تا شخصیت های تاریخی و کاراکترهای خیالی فیلم های علمی- خیالی را می تواند بالقوه بازی کند. انعطاف چهره اش باعث می شود از یک او را بتوان در هر نقش فرضی پذیرفت و از سوی دیگر یادآور بازیگر دیگری هم نباشد. آنچه می توان براساس فیلم هایی که از فاسبندر دیده ایم درباره روش بازیگری او گفت آن است که او در جلد شخصیت ها فرو می رود و می کوشد با نقش ها یکی شود و کمتر به نظر می رسد که بخواهد بر نقش یا کاراکتر سوار شود و خودش را به رخ بکشد. درواقع این روش بازیگری مکمل انعطاف ذاتی چهره اوست و ترکیب خوشایند و پرطرفداری می سازد.
البته این ترکیب باعث می شود که گاهی او را فراموش کنیم. از یادمان برود که مثال نقش ارباب خشن «۱۲ سال بردگی» را بازی کرده است یا حتی نقش شخصیت مشهوری مثل یونگ را در کارنامه دارد. به جای او، ویژگی های نقش بیشتر به یاد می ماند. این خصلت شگفت آوری درباره یک بازیگر- ستاره است.
انگار آنچا از «خود» و فردیت بازیگر برای طراحی شخصیت لازم است، در کارنامه فاسبندر حذف می شود و به جز یک مورد (که در ادامه اشاره می شود) کمتر نقشی در کارنامه اوست که به صراحت بتوان گفت کسی جز او نمی توانست بازی کند! انگار آنچه از مایکل فاسبندر به عنوان فرد و بازیگر قرار است به یاد بماند، در نقش های متنوع و پی در پی او تقسیم شده است.
انگار با مردی نامرئی طرفیم که هر لحظه می تواند نقابی جدید بر چهره بزند و از شخصیتی به شخصیت دیگر تبدیل شود. تجربه نشان داده کمتر بازیگر موفقی می تواند با حذف فردیت و ویژگی های خصای که باید با آنها در یاد تماشاگر بماند، ماندگار شود. هنوز آن قدر زمان نگذشته که بتوان گفت او بازیگری ماندگار خواهدبود، اما به عنوان هنرپیشه ای که در چند سال اخیر ترکیبی از فیلم های در دست تولیدش از انگشتان یک دست بیشتر است، با اطمینان می توان گفت او به یکی از بازیگران مهم این دهه سینمای جهان تبدیل شده که حضورش باعث کنجکاوی و اعتبار می شود.
تنها مورد استثنایی کارنامه او نقش ربات هوشمند و حساس «پرومتئوس» است. این فیلم ریدلی اسکات که (به دلیل توقع و پیش داوری درباره ارتباطش با سری فیلم های «بیگانه») کمتر از انتظار تحسین شد، ستاره ای جز فاسبندر ندارد. حتی می توان گفت فیلم بیش از آن که درباره انسان ها و ابرانسان ها و موجودات بیگانه باشد، درباره رباتی به نام دیوید است که بیش از حد مجاز نسبت به انسان بودن حساس شده و حتی وسواس فکری پیدا کرده ظاهرا می تواند احساسات بشری را تجربه کند.
فیلم با او شروع می شود که فیلم می بیند و اعمال بشری را تقلید می کند. وقتی با گروه فضانوردان آشنا می شود، نسبت به الیزابت شاو و رابطه او با همکارش دچار حسادت می شود و به شکل ظریف و بیمارگونه ای آن مرد را رقیب خود می بیند. دیوید سلسله ماجراهایی را که به خلق موجود بیگانه ختم می شود، آغاز می کند.
اوست که مرد را آلوده می کند و باعث می شود، آن موجود هیولاوار در الیزابت شکل بگیرد. بی حالتی و خونسردی چهره فاسبندر در قالب شخصیت دیودی و تضاد آنب ا کنش ها و رفتارهایش یکی ار ترسناک ترین ربات های تاریخ سینمای علمی- تاریخی را اسخته که می تواند حتی به کابوس تماشاگر تبدیل شود. این همان تنها مورد است که احتمالا با حضور هیچ بازیگر دیگری نمی توانست این چنین حالت به یادماندنی داشته باشد.
فاسبندر جتی در «استیو جابز»- که به خاطرش برای دومین بار نامزد اسکار شده- اگر انتخابی عالی است و باعث می شود به راحتی همه تردیدهای جابز در بزنگاهی مهم را به نمایش بگذارد، به همان حالت نامرئی حضور و بازی اش بر می گردد ه بین بازیگر و نقش فاصله نمی اندازد. اما وقتی به «پرومتئوس» و آن ربات انسان نما فکر کنیم، چیزی جز چهره بازیگری را به یاد نمی آوریم که از یک سو حالتی زنانه دارد و از سوی دیگر تیره و تارترین غرایز مردانه را با خود حمل می کند. در صحنه ای که سر دیوید از بدنش جدا می شود و فاسبندر در قالب سر جداشده با آمیزه ای از التماس و تهدید از الیزابت می خواهد کمک کند چون فقط او می تواند نجاتش دهد، یکی از مخوف ترین لحظات رویارویی با پدیده هوش مصنوعی در سینمای علمی- خیالی رقم می خورد.
در سال ۲۰۱۵ او با «استیو جابز» و «مکبث» در قالب دو تا از مشهورترین شخصیت های واقعی و نمایشی ممکن دیده شد و آنچه حیرت انگیز است، قدرت او در متقاعدکردن تماشاگر است. انگار نه انگار که قرن ها و کیلومترها فاصله میان این دو شخصیت وجود دارد. حتی وقتی با فاصله زمانی اندک دو فیلم را می بینیم، حضور او در نقش دیگر مزاحم برقراری ارتباط نیست.
مایکل فاسبندر مثل آب خوردن می تواند استیو جابز یا مکبث باشد. مثل بازیگری که قرا راست دو نقش متفاوت را در دو شب با دو نقاب متفاوت روی صحنه اجرا کند. اما نقاب در کار نیست. نقابت همان چهره اوست؛ چهره ای که فردیت و حضورش را چنان نامرئی کرده که هر بار او را می بینیم، باور می کنیم نمی تواند چیزی جز همین شخصیت باشد. مردی با هزار چهره- هزار چهره باورپذیر.
گرسنگی؛ Hunger/ ۲۰۰۸
نقش بابی ساندز در گرسنگی یک مسیر بدون بازگشت بود. هم می توانست مایکل فاسبندر را یک شبه به ستاره ای در کانون توجه تبدیل کند و هم از او شمایلی غیرجذاب بسازد که به درد فیلم های کم اهمیت و پیش پاافتاده می خورد. فاسبندر اما با کمک سکوت معنادارش، چهره تکیده و اندام فوق العاده نحیفش کاری کرد که این نقش را به هیچ وجه نشود در میان فیلم های سال ۲۰۰۸ نادیده گرفت. این اتفاق برای یک بازیگر تلویزیونی که سابقه ای در سینما نداشت بهترین شانس زندگی بود. فیلم جوایز زیادی گرفت. نام این بازیگر در آن زمان ۳۱ ساله را بر سر زبان ها انداخت.
تنگ ماهی؛ Fish Tank/ 2009
بازی در فیلم مستقل و کم هزینه تنگ ماهی به کارگردانی فیلمساز جوان و جسوری مثل آندره آ آرنولد نشان داد فاسبندر به سلیقه شخصی اش در انتخاب نقش ها بها می دهد و حاضر نیست فیلم های پرهزینه و احتمالا پرمخاطب را به آثار بی ادعایی که ممکن است مهجور بمانند ترجیح دهد. تنگ ماهی به دو دلیل سر زبان ها افتاد؛ توجه بی پروای فیلم به جامعه حاشیه نشین انگلیس و تصویر غیرمنتظره اش از بریتانیایی های فروپاشیده و فاسبندری که حالا برعکس فیلم قبلی قرار بود نقش جوان معقولی را بازی کند و دل یک مادر و دختر را ببرد.
اراذل بی آبرو؛ Inglorious Basterds/ 2009
فاسبندر که حالا علاوه بر زادگاهش، انگلستان، در آمریکا هم به چهره ای شناخته شده تبدیل شده بود، تصمیم گرفت به یک پروژه هالیوودی جواب مثبت دهد. البته نه هر پروژه ای. او بازی در یک فیلم به شدت عجیب و غریب به کرارگدانی یکی زا جسورترین کارگردان های تاریخ سینما با محوریت هجو تاریخ و شوخی با جنگ جهانی دوم را پذیرفت.
فاسبندر با لهجه غلیظ بریتانیایی که از فیلم های قبلی اش به یادمان مانده بود، حالا نقش افسری انگلیسی را بازی می کرد. افسر که در سکانس گفت و گوی مشهور و طولانی فیلم با دیالوگ های تاثیرگذار و میمیک های کنترل شده، بار اصلی فیلم را به دوش می کشید و نمی گذاشت قصه از ریتم بیفتد.
یک روش خطرناک؛ A Dangerous Method/ 2011
مایکل فاسبندر را تصور کنید با عینکی گرد و سبیل در نقش روان شناس معروف، کارل یونگ. مقابل ویگومورتنسن در نقش زیگموند فروید. ترکیب کنکاوی برانگیزی است. احتمالا همین کنجکاوی و جذابیت باعث شد فاسبندر به دعوت دیوید کراننبرگ جواب مثبت بدهد و سر از درامی روان شناختی دربیاورد. دشوارترین بخش کار برای فاسبندر وفاداری به ویژگی های شخصیتی واقعی و مشهور بود که معمولا خیلی ها نسبت به تصویر این گونه بر پرده سینما حساسیت دارند. از روان شناسان بگیرید تا مخاطبان عادی که وقتی پای مقایسه نقش ها با شخصیت های عادی وسط می آید سخت گیرتر می شوند. فاسبندر اما کمتر کسی را ناامید کرد و به یکی از امتیازات یک روش خطرناک تبدیل شد.
پرومته؛ Prometheus/ 2012
پرومته شاید بیشتر به عنوان فیلم مایکل فاسبندر به چشم آمد تا ریدلی اسکات. فاسبندر در فیلمی که اسکات در آن از روزهای جشن فاصله گرفته بود، توانست به شکل تحسین برانگیزی در نقش یک ربات انسان نما یا اندروید فرو برد و پیچیدگی های او را به دقت به نمایش بگذارد. رباتی که به موقعیت خودش آگاه است و به همین دلیل تلخی باورپذیری در چهره و وجودش ته نشین شده است. فاسبندر با کاریزمایی که در پرومته به اوج رسیده بود، توانست بازی تاثیرگذاری داشته باشد و به راحتی بر دیگر بازیگرها سایه بیندازد.
جین ایر؛ Jane Eyre/ 2011
حالا مایکل فاسبندر به یک ستاره هالیوودی تبدیل شده و دیگر نه یک فعال سیاسی است و نه جوانکی فرصت طلب و نه یک افسر، حالا او را در نقش مردی عاشق پیشه می بینیم که قرار است شخصیت ادوارد راچستر را در رمان مشهور شارلوت برونته بازنمایی کند. با چهره ای که این بار بیشتر از فیلم های قبلی استاندارد به نظر می رسد، با لباس هایی که کاملا برازنده اش هستند و با دیالوگ هایی که بروز احساسات در آنها حرف اول را می زند. فاسبندر به خوبی می دانست که شخصیت راچستر به دلیل رازهایی که از فاش شدنشان هراس دارد جذاب است. بنابراین تا جایی که توانست مرموز بودن را به یکی از مهم ترین ویژگی هایش در این نقش تبدیل کرد.
مردان ایکس: کلاس اول؛ X Men: First Class/ 2011
فیلم های قبلی فاسبندر پروژه هایی موفق بودند که عیار بازیگری او را مشخص کرده بودند. حالا و ستاره ای در اوج شهرت و محبوبیت بود و استودیوهای هالیوودی در خانه اش را از پاشنه درآورده بودند. مقاومت در برابر پیشنهادهای وسوسه کننده آنها غیرممکن بود. همه بازیگرانی که در موقعیت فاسبندر قرار می گیرند دیر یا زود ناگزیر به انتخاب یکی از این نقش ها می شوند. انتخاب فاسبندر هم بازی در سری پرمخاطب مردان ایکس و هم بازی شدن با جیمز مک آووی بود. او بازی در نقش اریک لشنر را پذیرفت. انسانی جنش یافته با قدرت تولید میدان های مغناطیسی که می خواهد از دکتر کلاوس اشمیت (قاتل مادرش) انتقام بگیرد. یک قصه ابرقهرمانی با همه ملزومات قابل انتظار، اکشن و انتقام و جلوه های ویژه.
12 سال بردگی؛ 12 Years a Slave/ 2013
فاسبندر در سومین همکاری اش با استیو مک کوئین توانست برای اولین بار نامزد جایزه اسکار شود و افتخار دیگری به کارنامه اش اضافه کند. هر چند جایزه اسکار را برنده نشد، اما حضورش در یکی از مهم ترین فیلم های سال ۲۰۱۳ و بازی در یکی از بحث برانگیزترین آثار چند سال اخیر باعث شد جای پایش در هالیوود به عنوان بازیگری قابل اعتماد و کاربلد محکم شود. او جایگاهش را در هالیوود تثبیت کرد و نشان داد در کنار بازیگران بزرگ هالیوود، حرفی برای گفتن دارد و می تواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، حتی اگر به اندازه آنها در میان سینمادوستان معمولی هودار نداشته باشد و طرفدارانش بیشتر در میان مخاطبان حرفه ای سینما باشند.
مکبث؛ Macbeth/ 2015
هرچند خود فیلم چندان با استقبال مواجه نشد اما بازی فاسبندر یکی از معدود نقاط قوت آن ارزیابی شد و بارها از کیفیت و کاریزمای آن حرف به میان آمد. فاسبندر که قبل از این هم نشان داده بود به دلیل چهره، فیزیک و کنترلی که بر بیانش دارد یکی از بهترین گزینه ها برای بازی در نقش های تاریخی است. این بار هم توانست گلیم خودش و فیلم را از آب بیرون بکشد.
استیو جابز؛ Steve Jobs/ 2015
بازی در نقش استیو جابز که دومین نامزدی اسکار را برای مایکل فاسبندر به همراه آورده. تا اینجای کار به یکی از بهترین نقش های کارنامه او تبدیل شده است. نقشی دشوار براساس یکی از مشهورترین شخصیت های تاریخ معاصر که نه فقط در دنیای علم بلکه در ایجاد فرهنگی نوین، در نسل جدید کامپیوترها و تلفن های همراه، نقش تعیین کننده ای داشته است. از قرار معلوم فیلم تصویری کاملا بی پروا و صادقانه از زندگی، موفقیت ها و شکست های استیو جابز در زندگی حرفه ای و خانوادگی اش ارائه می دهد و فاسبندر هم توانسته تصویری ملموس و باورپذیر از او در فیلم به نمایش بگذارد. تا جایی که گفته می شود یکی از شانس های جدی دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر سال هم هست.
نظر کاربران
کاش فیلم شرم رو هم معرفی میکردید که از نظر خیلیا بهترین بازی فسبندر تو اون فیلم بود هرچند از محدودیت هاتون برای توضیح راجع به فیلم هایی با این موضوع آگاهم