اسکار و سیمرغ؛ رفیق نقش های هراس انگیز و پُرحذر
اواخر فیلم «بازگشته» زمانی که گلس (لئوناردو دی کاپریو) پس از ماهها خون دل خوردن و زجر کشیدن برای بقا، سرانجام موفق میشود در رویارویی با قاتل پسرش هاک، در صدد انتقام بر آید.
حالا قطعاً هم دی کاپریو و هم مخاطبان فیلم ایناریتو در جواب تام هاردی در «بازگشته» میتوانند با قاطعیت بگویند «بله ارزشش را داشت! روزی پنج ساعت روی صندلی گریم نشستن، حشره خوردن، زنده به گور شدن، غرق شدن و… ارزشش را داشت!».
دی کاپریو پیش از این برای دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، سه بار کاندیدا شده بود؛ هوانورد (۲۰۰۴)، «الماس خونین» (۲۰۰۶) و «گرگ وال استریت» (۲۰۱۳). غیر از نقش آفرینی در «بازگشته» که حسابی او را به خاک مذلت انداخت و به انواع بلایا دچارش کرد، او در این سه فیلم خیلی انرژی گذاشته بود.
البته دی کاپریو از همان آغاز شهرت و بازی در «تایتانیک» ثابت کرد مرد روزهای سخت است. همانطور که در «دار و دستههای نیویورکی» هم با کارگردان مورد علاقهاش مارتین اسکورسیزی همکاری داشت و کلی نبرد تن به تن و خون و خون ریزی را به جان خرید. همین طور تعقیب و گریزهایش در «رفتگان» یا «اگه میتونی منو بگیر» و همین تنگناهایش در «جانگوی آزاد شده».
فارغ از خوب یا بد بودن «بازگشته» یا اینکه طرفدار بازی او در این فیلم باشید یا خیر، نمیتوان از تأثیر دشواریها و چالشهای این نقش در جهت مهرورزی اعضای آکادمی اسکار برای دادن بی چون و چرای جایزه به دی کاپریو گذشت. همانطور که امسال جایزه اسکار بهترین بازیگری را به بری لارسون برای بازی در «اتاق» به نقش زنی حبس شده در یک انباری تنگ و تاریک دادند و موقعیت به شدت مخاطره انگیزی که سپری کرد.
دو نمونه فوق نشان میدهد اعضای هیأت داوران در جشنوارههای مختلف چطور میتوانند شیفته و مسحور مصیبت کشیدن بازیگران در فیلمها شوند و به نفع آنان رأی دهند. اسکار سال گذشته را که یادتان هست؛ وقتی ادی ردمین در نقش استیون هاوکینگ چهها که روی ویلچر نکشید و چقدر که کج و معوج نشد! وضعی که مجسمه اسکار را برای او به ارمغان آورد تا رقبای درشتی مثل استیو کارل، بردلی کوپر و بندیکت کامبربچ را بی نصیب بگذارد.
از اینها گذشته، اما اسکار دی کاپریو ما را بر آن داشت که در یک قیاس مع الفارق نقبی به برندگان سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد و زن در ادوار مختلف برگزاری جشنواره فیلم فجر بزنیم و موارد مشابه را مرور کنیم.
پرویز پرستویی؛ بادیگارد
او پیش از آنکه در جشنواره فیلم فجر امسال سیمرغ بلورین را تصاحب کند، سه بار دیگر هم طعم شیرین این موفقیت را چشیده بود. یکبار سال ۷۶ با بازی در «آژانس شیشهای»، دیگری سال ۸۳ با «بید مجنون» و سال بعد از آن با «به نام پدر». «بادیگارد» یک نقش پر فراز و فرود برای او بود که ناگزیر شد در صحنههای زد و خورد و تعقیب و گریز متعددی ظاهر شود.
به قول خودش سر صحنه این فیلم، مچ دستش شکست، دندهاش ترک خورد و تاندون دستش کش آمد. خلاصه آنکه پس از ۱۰ سال، برای ابراهیم حاتمی کیا و فیلمش، اساسی از جان مایه گذاشت. او مدتها هم با مربیان مختلف برای آموزشهای متفاوت و آشنایی با زیر و بم کار حفاظت، همراه بود و از حیث فعالیت جسمی، بیاغراق بیش از آثار قبلیاش انرژی صرف کرد.
به قول کارن همایونفر آهنگساز «بادیگارد»، مخاطب در این فیلم با یک پرستویی متحول، ویژه و خاص رو به رو خواهد شد و انصافاً همین طور هم بود. هر چند همچنان خیلیها، او را در «آژانس شیشهای» یا حتی «مارمولک» بیشتر میپسندند.
داریوش ارجمند، ناخدا خورشید
زمانی که چهره سرشناسی در سینما به حساب نمیآمد و حالا فرصت یافته بود تا در یک نقش مشکل، عیار خود را بسنجد. دشوارترین وجه بازی او این بود که باید تنها با یک دست جلوی دوربین میرفت و مدام هم در حال روشن کردن سیگار دیده میشد.
خودش میگوید: «آنقدر بیرون آوردن سیخ کبریت از جعبه و روشن کردن آنرا با یک دست تمرین کرده بودم که تمام انگشتهایم سوخته بود.» این تمرین گویا برای سکانسی بود که ناخدا حین دیالوگ گفتن سیگاری را از پاکت خارج، کبریت را خیلی سریع روشن و سیگار خود را آتش میکند. جدای از این او حتی در نشستن و برخاستن هم، چنان مدتها توی نخ ناخداهای جنوب رفته بود که رفتارش با آنان مو نمیزد.
ضمن اینکه در کنار وظیفه فیلمبردار و کارگردان در خودداری از نمایش دست پنهان شده، او هم باید در مخفی نگه داشتن و بیاثر کردن این عضو خود جلوی دوربین مدام مواظبت میکرد تا مبادا در مجادلهها به چشم بیاید.
تازه ارجمند بعد از رعایت این قضایا، باید لهجه هم میداشت؛ یعنی یک مشهدی باید تمام و کمال جنوبی میشد. همین شد که هیأت داوران هم سال ۶۵ تردید نکردند که سیمرغ بلورین فیلم فجر را بدون درنگ تقدیم او کنند.
رضا کیانیان؛ خانهای روی آب
شاید بگوئید کامبیز دیرباز هم در «خاکستر و برف» یا حامد بهداد هم در «چه خوبه که برگشتی» اضافه وزن را به قیمت در آمدن نقش و فیلم تجربه کردهاند، اما کیانیان مشکلات دیگری هم داشت. به ویژه آنکه همه آدمهای مبتلا به میدانند که «چاق شدن چه آسان و لاغر شدن چه مشکل» !
آن هم در سن و سال بازیگری مثل کیانیان که برای خانهای روی آب ریسک ۲۰ کیلو اضافه وزن را به جان خرید و بعدها هم به وزن ایدهآل برگشت. او ناچار بود در این فیلم لحظات حسی سنگینی را نیز به نمایش بگذارد که با وجود اضافه وزن، سختی کار او را دو چندان میکرد. رهاورد این نقش در سال ۸۰ برای او سیمرغ بلورین بود.
بهرام رادان؛ شمعی در باد، سنتوری
«شمعی در باد» رادان را در نقش یک معتاد و در نهایت بیماری ایدزی معرفی کرد و در شناساندن او به عنوان بازیگری حسی، باهوش و مستعد موثر بود. به ویژه آنکه یک سال پیش از آن فیلمهای ضعیف و شاید شکست خورده «رز زرد» و «عطش» با بازی او اکران شده بود و هیچ دستاوردی را برایش به همراه نداشت.
عصیان گری ابتدایی او در «شمعی در باد» با هدایت دقیق پوران درخشنده ، تعارض جذابی با استیصال دوران اعتیاد و بیماری او ایجاد میکرد که قطعاً همین مسئله، داوران را ترغیب کرد تا در اهدای سیمرغ بلورین به او تعلل نکنند.
سه سال بعد هم این اتفاق به نوعی دیگر برای رادان تکرار شد. او در این فاصله درخشش خود را با بازی در «سربازهای جمعه»، «گیلانه»، «حکم» و «تقاطع» تداوم بخشید. هر چند «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» و «ازدواج صورتی» را هم در این مقطع بازی کرد که میتوانستند به افول همیشگی او منجر شوند. پس از آن نقطه عطف کارنامه رادان در همکاریاش با داریوش مهرجویی پدیدار شد.
«سنتوری» هم برای رادان سیمرغ بلورین داشت. خودش در سال ۹۰ طی گفت و گو با مجله «زندگی ایده آل» صحبتهایی شنیدنی را درباره این نقش مطرح کرد: «سر «سنتوری» شایع شده بود که خودم قبلاً معتاد بودهام. اصولاً بحث ازدواج کردن و معتاد بودن و… ما هر چند وقت یک بار در جمع عوام شکل میگیرد! به گوش خودمان هم میرسد، ولی کاملاً عادی است.
یادم است محسن چاووشی یک بار بعد از «سنتوری» به من گفت با یکی از دوستانش که چند سال هروئینی بوده، حرف میزده و او گفته که رادان قطعاً معتاد است. محسن گفته نه بابا، بهرام حتی سیگار هم نمیکشد. او هم دوباره گفته من به همه مقدسات قسم میخورم که رادان معتاد است!».
رادان الحق هم در این فیلم سنگ تمام گذاشت. نزول او از جایگاه یک موزیسین شاداب و سرزنده به قامت خمیده معتادی آویزان و آواره در بازی رادان نمود عینی شگفت انگیزی داشت.
او حتی طنز ظریف و خاص سینمای مهرجویی را هم با استادی تمام در نقش خود منظور کرده بود. هنوز یادآوری بازی او در سکانسی که در خانه پدریاش و جمع زنان حاضر در یک جلسه مذهبی، به دنبال مداد برای نوشتن شماره تلفن میگردد، خنده تلخی را به لبان مخاطبان فیلم مینشاند!
داوران جشنواره ۲۵ فیلم فجر هم ارزشهای بازی رادان را به کمال دریافتند و او را به رقبای قدرتمندش سعید پورصمیمی (تک درختها)، مسعود رایگان (خون بازی) و پوریا پورسرخ (روز سوم) ترجیح دادند. هر چند فیلم در نمایش عمومی به مشکل خورد و از اکران باز ماند.
بازیگران زن سیمرغ گرفته
فاطمه معتمدآریا سال ۷۱ با «یکبار برای همیشه» در نقش زنی که در مقابل درخواست همسرش (مرحوم خسرو شکیبایی) برای سقط جنین و علاقهاش به نگهداشتن آن، یارای جنگ ندارد، اما به مرور تصمیم قطعی و مادرانه خود را میگیرد، حضوری بسیار تکان دهنده داشت. همین شد که بازی معتمد آریا در بهترین فیلم سیروس الوند، او را شایسته دریافت سیمرغ کرد.
گلچهره سجادیه نیز وقتی سال ۷۵ برای بازی در «سرزمین خورشید» سیمرغ گرفت، مخالف خوان نداشت. او در فیلم احمدرضا درویش در بغرنج ترین موقعیتهای جنگی و پر تلاطمترین پلانها چنان مصمم و خیره کننده ظاهر شد که تردیدی برای اعطای سیمرغ به او در میان هیات داوران پانزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر باقی نگذاشت.
ارسال نظر