درباره «کافهای کنار آب» جعفر مدرسصادقی
رمانی که هنوز ننوشتهای...
«کافهای کنار آب»، بیستودومین اثر داستانی جعفر مدرسصادقی است؛ داستانی که در آن، شخصیتهای نوول «توپ شبانه» مدرسصادقی بار دیگر ظهور میکنند.
راوی «کافهای کنار آب» نیز، همان راوی «توپ شبانه» است. در اواخر «توپ شبانه»، جیم - دوست شاعر راوی - به او میگوید که مایکل - ناشر آثار جیم - قول داده است رمانی را که راوی قرار است بنویسد، بخواند. جیم به راوی میگوید: «مایکل قول داده است رمان تو را بخواند شوخی نیست.
و نوول «کافهای کنار آب» با شرح ماجرای همین رمانِ «در یکقدمی انتشار» آغاز میشود که گویا بعد از دوسالونیم، همچنان در همان یکقدمی انتشار مانده است و تا پایان نیز در یکقدمی انتشار میماند و خواهیم دید که «کافهای کنار آب» کلا متشکل از داستانهایی است که همگی در یکقدمی انتشار هستند و در همان یکقدمی میمانند.
داستانهایی که به سرانجام نمیرسند، اما مدرسصادقی با همین داستانهای بهسرانجامنرسیده، خواننده را تا پایان با خود همراه میکند، چراکه بیوقفه داستان میگوید و از داستانی به داستان دیگر میرود بیآنکه لزوما در پی تمامکردن داستان قبلی باشد.
راوی داستان، یک ایرانی مهاجر ساکن کاناداست که بخشی از ماجرایش را در «توپ شبانه» خواندهایم. در «کافهای کنار آب» راوی، رمانی را که در «توپ شبانه» صحبتش بود به زبان انگلیسی نوشته و دوسالونیم پیش به ناشر سپرده است.
ادیتور رمان، همان جیمِ شاعر در نوول «توپ شبانه» است. همان که باعث و بانی نوشتهشدن این رمان و سپردهشدنش به دست ناشر خارجی بوده است. حالا ناشر نسخه صفحهبندیشده رمان را برای بازبینی و اصلاحات نهایی به راوی داده است؛ اما آنچه راوی با آن مواجه میشود اثری است که راوی، هیچ آن را بهجا نمیآورد. جیم، رمان را شخمزده و چنان ویرایش کرده که راوی، دیگر رمان را رمان خودش نمیداند؛ آن را چیزی مییابد کاملا غریبه با خودش.
شاکی میشود و به ناشر میگوید دوست ندارد رمانش به این صورت چاپ شود: «گفتم من با این کتاب مسئله دارم. گفتم این کتاب کتاب من نیست، کتاب شماست. کتاب جیمه، نه کتاب من». راوی میگوید که دلش میخواهد درباره این کتاب با خود جیم صحبت کند. جیم جای پرتی زندگی میکند، اما هفتهای یکبار به شهر میآید.
ناشر به راوی میگوید که جیم همین روزها برای مراسم رونمایی کتاب تازهاش به شهر خواهد آمد. راوی را به این رونمایی دعوت میکند و نسخهای هم از کتاب جیم برای او میفرستد. کتاب، سفرنامه جیم به آفریقاست که با رویکردی انتقادی به دولتهای اروپایی و امریکایی نوشته شده است. این بهانهای میشود تا «کافهای کنار آب» سرکی هم به وقایع روز دنیا بکشد.
(رد اینجور سرککشیدنها را در آثار دیگر مدرسصادقی هم میتوان یافت) در ماجرای رونمایی کتاب جیم، پای یکی دیگر از شخصیتهای «توپ شبانه» هم به داستان باز میشود: مهشید، دوست راوی، که راوی گویا مدتهاست از او بیخبر است. مهشید شاعر است و شعرهایش را در نشریات فارسیزبان چاپ میکند اما هنوز کتاب شعری بیرون نداده است.
راوی و مهشید با هم به رونمایی کتاب جیم میروند. بعد از مراسم، راوی همراه با جیم به خانه یک ایرانی دیگر میروند که همان همایون نوول «توپ شبانه» است. همان کسی که در دوران مجردی ابی، شوهر راوی، در تهران با او همخانه بوده است.
داستان فیلم، داستان عجیبوغریب و وهمآلودی است شبیه برخی داستانهای دیگر مدرس صادقی: زن و شوهری ایرانی به خارج آمدهاند و کافهای کنار آب راه انداختهاند که گویی تجسم رویاهایشان است، اما بعد از مدتی زن از خُرخُرهای شبانه شوهرش به ستوه میآید و همچنین از اینکه شوهرش همچنان با گذشته درگیر است و شبها خوابهای آشفته میبیند و اصرار دارد این خوابها را برای زن تعریف کند. زن، شبها نمیتواند بخوابد و سرانجام یک شب شوهرش را به قتل میرساند.
کسی نمیفهمد که او قاتل بوده و او به کارش در کافه ادامه میدهد و دوباره بیخواب میشود و صبح تا شب و شب تا صبح بیدار است بهنحوی که اتاق خوابش به انبار بدل میشود. راوی، این داستان را که میشنود میگوید جاهایی از آن ایراد دارد. بعد معلوم میشود که این داستان اصلا نوشته نشده و تنها در ذهن همایون ساخته و پرداخته شده است.
داستان همایون هم بهنوعی در یکقدمی انتشار است، اما نه نوشته میشود و نه فیلمی از آن ساخته میشود چون کارگردان حین جستوجو برای لوکیشن مناسب برای این فیلم در دره سقوط میکند و همایون هم راهی بیمارستان میشود. داستانی که جیم برای این سانحه روایت میکند بیشباهت به داستان همایون نیست.
طبق این داستان، سقوط به دره به خاطر این بوده که زن همایون که حین جستوجو برای لوکیشن همواره با ماشین خودش دنبال شوهرش و کارگردان میرفته، یکباره و بهعمد از پشت ماشین کارگردان را به جانب دره هل داده است. البته به قصد کشتن همایون. راوی همچنین حین روایت داستان خود به جاهای دیگری نیز سرک میکشد.
از جمله به محافل شعر و داستانخوانی ایرانیان خارج از کشور که به گفته مهشید با آمدن یک نویسنده ایرانی مشهور به کانادا رونق گرفته است. مهشید یکبار که جلسه قرار است در خانه او برگزار شود، از راوی هم دعوت میکند که بیاید. راوی با اینکه از شرکت در اینجور جلسات فرار میکند اما اینبار میرود.
آنجا با نویسنده ایرانی مشهور همکلام میشود و به او اعتراض میکند و میگوید چه دلیلی دارد همه نویسنده باشند و چیز بنویسند؟ نویسنده همانموقع حرفی نمیزند اما بعدا به مهشید پیغام میدهد که به راوی بگوید نباید سخت گرفت و رفاقت از این مته به خشخاشگذاشتنها مهمتر است و اصلا چه اشکالی دارد استعدادهای جوان بهجای اینکه بروند دزد و قاتل و معتاد و قاچاقچی و چه و چه بشوند، بیایند توی خط نوشتن. نویسنده این را هم به مهشید میگوید که نکند راوی چون کتاب به زبان انگلیسی نوشته و کتابش قرار است چاپ شود وهم برش داشته است.
«کافهای کنار آب» سفری است در میان مهاجران ایرانی که از خلال آن بر تقابل و فاصلهای پرنشدنی نیز انگشت گذاشته میشود. تقابلی که مهاجران را در یکقدمی جهانی که به آن مهاجرت کردهاند نگه میدارد.
مهشید اما راه دوم را پیش گرفته و باز هم شکست خورده است. این شکست از فاصلهای میآید که پر نشده است. جیم معتقد است که نویسنده باید عین واقعیت را بنویسد و شخصیتهای داستان هم اگر شخصیتهایی واقعی هستند، اسمهاشان همان اسمهایی باشد که در زندگی واقعی با آن اسمها شناخته میشوند.
جیم به حشو و زوائد و قلمفرسایی معتقد نیست و میگوید باید اصل مطلب را نوشت. آنچه راوی نوشته و ما هم نمیدانیم چیست، با تلقی جیم از داستان متفاوت است. جیم داستان را ادیت کرده و داستان دیگری تحویل راوی داده است که راوی خود را با آن بیگانه مییابد. پس ترجیح میدهد رمانش را در همان یکقدمی انتشار متوقف کند.
از طرفی، نویسنده ایرانی بزرگ معتقد است که نباید زیاد مته به خشخاش گذاشت و باید همه را توی خط نوشتن آورد. تا اینجای کار نگاهش با نگاه جیم یکی است چون جیم هم به همه میگوید آنچه را بر آنها رفته است بنویسند. البته داستانهای ایرانی، به مرحله چاپ هم میرسند، منتها چاپ به زبان مادری.
این داستانها، همچون شعرهای مهشید در نشریات فارسیزبان چاپ میشوند و خوانندگانشان همان اقلیت مهاجری هستند که در محافل شعر و قصهخوانی دور هم جمع میشوند و گویی به جهانی بیرون از خود راه نیافتهاند.
پس این داستانها نیز عملا بهجای چاپشدن، دفن شدهاند چنانکه راوی یکبار هم که شده شعرهای مهشید را در نشریات فارسیزبانی که شوهرش میخرد و روی هم تلنبار میکند ندیده است.
از آنطرف همایون که حالوحوصله و همت نوشتن - چه به فارسی و چه به انگلیسی - را ندارد، برای مشهورشدن میانبری انتخاب کرده است: چسبیدن به کارگردانی که چون ابزارش نه زبان بلکه تصویر بوده، از مرزهای جغرافیایی خود عبور کرده و جهانی شده است. همایون میخواهد داستان نانوشتهاش توسط این کارگردان به فیلم بدل شود.
البته این آرزو هم چنانکه گفته شد ناکام میماند. در «کافهای کنار آب»، نخست فکر میکنیم که تا پایان داستان قرار است کلنجار راوی را با جیم بر سر عوضکردن داستانش دنبال کنیم؛ در ادامه اما میبینیم که این تنها بهانهای است برای ماجراهای بعدی.
شاید گفته شود که این نوول که هیچ معما و موضوع مورد جستوجوی واحدی در آن نیست که تا آخر دنبال شود و بیشتر پرسهزدن صرف در سرگذشتهای دیگران است، بیشتر به مجموعهای از داستانهای بههمپیوسته با یک راوی و چند شخصیت تکرارشونده دیگر در تمام داستانها میماند تا به یک نوول، اما با دقت بیشتر درمییابیم که مدرسصادقی در این نوول، به صورتی نامحسوس و بیآنکه به چشم بیاید، شبکهای تودرتو از قصههایی فراهم آورده است که خواننده آنها را دنبال میکند تا بفهمد بعد چه میشود اما حین این دنبالکردن سر از قصهای دیگر در میآورد و این بیشباهت نیست به کاری که ایتالو کالوینو در رمان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» انجام داده است.
مدرسصادقی نیز در «کافهای کنار آب»، داستانهایش را پیش از پایان و در یک یا چندقدمی پایان قطع میکند تا وارد داستانی دیگر شود و البته با سبکی متفاوت با کالوینو این کار را انجام میدهد.
اگر کالوینو، بیرون از سنتی قرار داشت که هزارویکشب در آن پدید آمده بود و در نتیجه بهطور خودآگاه به تکنیک هزارویکشب نگاه میکرد و آن را بهکار میبرد، داستان مدرسصادقی، نوعی مواجهه از درون با سنت قصهگویی هزارویکشبی است.
بدترین پایان برای این رمان، این میتوانست باشد که دستآخر دریابیم که آنچه خواندهایم همان داستانی است که راوی از چاپ آن صرفنظر کرده است. خوشبختانه اما رمانِ در یکقدمی انتشار، تا آخر در یکقدمی انتشار باقی میماند و این با شخصیتی هم که از راوی سراغ داریم سازگارتر است.
جعفر مدرسصادقی به گواه شمار آثارش یکی از پرکارترین نویسندگان حال حاضر ایران است. شاید نوسان و افتوخیز در کار نویسندهای که مدام مینویسد و کارهایش در فواصل زمانی نزدیک به هم منتشر میشود بیشتر به چشم آید و چنین نویسندهای بیش از نویسندهای که دیربهدیر کاری منتشر میکند آتو به دست منتقدان بدهد، چراکه به دلیل قانون نانوشته «نوستالژی غیاب»، هر نویسندهای که دیربهدیر کاری منتشر کند خودبهخود در هالهای نفوذناپذیر پیچیده میشود و از نقد مصون میماند.
مدامنوشتن اما نویسنده را به موضوعی بدل میکند که همیشه دمِ دست منتقدان است، چون دیکته نوشتهشده طبیعتا غلط هم خواهد داشت.
بااینهمه جعفر مدرسصادقی در تمام این سالها در قامت نویسندهای ظاهر شده که جدا از افتوخیزهای کیفی که در کارش هست، خوشبختانه در برابر انواع وسوسهها مقاومت نشان داده است؛ از جمله وسوسه تغییر سبک از ترس تکراریشدن، وسوسه آببستن به کارهایش از ترس اینکه نگویند نمیتواند رمان حجیم بنویسد و وسوسه پیچیدهنویسی زورکی، تا نشان دهد میتواند خوانندهاش را مرعوب کند.
او نویسندهای است که راحت مینویسد و این راحتنوشتن نه محصول سهلانگاری و شلختهگی که به عکس، محصول تجربه و انضباطی است که پشت کارش خوابیده است. نکته دیگر، نحوه مواجهه او با رئالیسم است.
مواجههای که رئالیسم را خیلی نرم و رندانه از خط مستقیم منحرف و به سمت درهای هولانگیز متمایل میکند. پشت رئالیسم مدرسصادقی و پشت روایت ساده و موجزش گروتسکی خوابیده است که خواننده را به خنده و وحشت توامان دچار میکند و اینجاست که حین خواندن قصههای او با یک پیچ ملایم، از خط مستقیم منحرف میشویم و سر از کابوس درمیآوریم.
این پیچ ملایم گاه حین عبور از صحنهای به ظاهر بسیار پیشپاافتاده اتفاق میافتد؛ مثل یکسانی افراطی کتابهای همایون در «کافهای کنار آب». کتابهایی که راوی اول میگوید که همه مثل هم صحافی شدهاند و یک اندازهاند؛ بعد راوی بهتدریج آنقدر خواننده را با جزئیات این یکسانی و یکاندازگی درگیر میکند که این یکسانی وجهی وهمآلود و تا حدودی هراسآور پیدا میکند.
در شیوه نگارش مدرس صادقی، جزئیات، قربانی ایجاز نمیشوند و همین جزئیات، همین تأکید وسواسگونه بر جزئیات است که آن پیچ انحرافی را پدید میآورد و خواننده را از خط مستقیم به جایی ناشناخته و وهمانگیز میبرد.
ارسال نظر