علی نصیریان؛ هنـرمند ۱۸ عیار
كسانی كه هنوز حیرت زده نقش حاج فتوحی در« میوه ممنوعه»، مش غفور در«بوی پیراهن یوسف»، مستر فرحان در« ناخدا خورشید» و.. از یاد نبردهاند .خوب می دانند كه هیچ شعبده آفرینی به مانند علی نصیریان قدرت جان بخشیدن به چنین نقشهای حیرتآوری را ندارد.
اینك پای خاطرات، دلبستگی ها و دلمشغولی هایش به نقش های ارزشمند و ماندگاری كه آفریده نشستهایم.
آقای نصیریان در زندگی و كار هنریتان چه چیزی بیشترین انگیزه را در طول بیش از شش دهه فعالیت هنری به شما داده است؟
چون كار ما نمایش است ، سر و كار ما چه در قاب تلویزیون و چه در سینما و چه در تئاتر با مردم است. بیشترین انگیزه را خود مردم به ما میدهند، در خیابان كه راه میروم مردم به من ابراز محبت میكنند و همین برای من بزرگترین لذت، پاداش و هدیه است.
زمانی از صبح تمرین میكردید، بعد از ظهرها در تئاتر بودید و شبها روی صحنه میرفتید.حالا كه كمتر كار میكنید ، حسرت آن روزها را نمیخورید؟
خیلی حسرت میخورم. ما با تئاتر زندگی میكردیم و خیلی انرژی داشتیم. باور كنید! حالا كه از مرز 80 سال گذشتهام، هنوز ذوق و شوق درونیام را دارم. همین سالها كه شهرزاد را بازی كردم برایم خیلی لذت بخش بود. این كه هنوز توان كار كردن دارم برایم دلپذیر است، اما به آن شكلی كه شما توصیف كردید دیگر نمیتوانم شبانه روز كار كنم.
كودكی شما با تنفس در هوای نمایش و تئاتر ایرانی سپری شد. آن فضا روی شما چقدر تاثیر گذار بود؟
توجه من به نمایش از نمایشهای روحوضی و تعزیه و نقالی شروع شد. دیدن آن نمایشها مرا برانگیخت. یادم است كه پس از تماشای آنها به خانه میآمدم و ادای هنرپیشهها ، نقالها، سیاه بازها و تعزیه خوانها را در میآوردم.امام خوان میشدم، حاجی میشدم و پی در پی ادا در میآوردم. یادم است در عروسی یكی از اقوام یك نمایش روحوضی دیدم.وقتی آمدم خانه ساعتها رفتارشان را اجرا میكردم. نیمچه صدایی هم داشتم و آواز هم میخواندم.
رادیو داشتید؟
خودمان نداشتیم، اما همسایهای داشتیم كه من خانه آنها میرفتم . از رادیو ی این همسایه به صدای خوانندههایی كه آواز و پیش پرده میخواندند گوش میكردم و همانها را میخواندم. البته آن تصنیفها روی صفحه چاپ میشد و آنها را در لاله زار دانهای یك قران میفروختند. تصنیفها را كه میخریدم، میآمدم خانه گوش میكردم و از آنها تقلید میكردم.
یادتان است اولین كاری كه در لاله زار دیدید چه بود؟
اولین كارم را در جامعه باربد در لاله زار دیدم. یك نمایش تاریخی بود. جالب است بدانید كه خودم هم بعد در یك نمایش تاریخی دیگر نقش سیاهی لشكر را در سال 1329 بازی كردم.
آن زمان بین گروههای تئاتری رقابت وجود داشت؟
بله! چون تئاتر خصوصی و آزاد بود و مثل حالا دولتی نبود. هر تئاتری برای خودش و مالكی داشت و در نتیجه رقابت سالمیایجاد میشد . تئاتر پارس، تئاتر باربد، تئاتر تهران و ... هر كدام با هم تفاوتهایی داشتند.
بله! ما در مدرسه «پیرنیا» درس میخواندیم. با این بچهها یك نمایش كمدی اجرا كردیم كه آقای بهمن فرسی آن را كارگردانی كردهبود. مدرسه پیرنیا در چهارراه گمرك بود.
بعد هم با هم به هنرستان هنرپیشگی رفتید؟
بله! با لایق و داورفر و چند تن دیگر از بچهها به هنرستان هنرپیشگی رفتیم. البته آموزههای آن هنرستان جنبههای تجربی داشت و بیشتر بر اساس استیل تئاتر قرن نوزدهمیحركت میكرد.
استادانتان چه كسانی بودند؟
كسانی مثل علی اصغر گرمسیری، معزالدیوان فكری، دكتر نامدار و حالتی كه كارگردانان تئاترهای لاله زار بودند.
تئاترها روی مردم آن دوره تاثیر گذار بودند؟ آیا مردم دوستشان داشتند؟
بله! خب! در نظر داشته باشید كه آن موقع رادیو گسترده نبود. تلویزیونی نیامده بود و هنوز دوبله در سینما رواج پیدا نكرده بود. فیلمها هم اغلب فرنگی بودند و فیلمفارسی هنوز محكم وارد عرصه نشده بود. به همین خاطر طبیعی بود كه مردم تئاتر را انتخاب كنند. مردم تئاتر رو بودند و تئاترهای لاله زار همیشه پر از تماشاچی بود.
در جوانی عضو گروه شاهین سركیسیان بودید؛كسی كه متنهای مدرن و معاصر كار كرد. او بود كه اولین بار شیوه استانیسلاوسكی را به تئاتر ایران معرفی كرد و پیشگام تئاتر نوین ایران بود. شما از نزدیك با او مراوده داشتید. او چطور نمایشهایش را به عامه مردم نزدیك كرد؟
سركیسیان ما را آگاه كرد، ما را راه انداخت و به ما یاد داد. او تئاترامروز و استانیسلاوسكی را به ما شناساند. الان این چیزها چه در فیلم و چه در تئاتر خیلی عادی شدهاست،اما آن زمان تئاتر دكلماسیون بود. اصلا زبان تئاتر این چیزی كه الان هست نبود، كمدیش فرم كلیشهای داشت،درامهایش دكلماسیون وار بود و ما هنوز به رئالیسم نرسیده بودیم . همه اینها را مدیون سركیسیان هستیم. او به گردن بچههایی مثل من و نسل بعد از ما دین دارد.
نمایشهای ایرانی همیشه برای شما مهم بوده است. حتی وقتی هم مدتی بهآمریكا رفتید، نمایشهایی مثل «صورتخانه» را اجرا كردید. بعد هم سراغ اجرای دوباره «بلبل سرگشته» رفتید. یادم است وقتی «سعدی افشار» از دنیا رفت پیام غم انگیز و هشدار دهندهای برای جامعه تئاتر كشور دادید. نبود كسانی مثل سعدی افشار چقدر به نمایش ایرانی كه شما عمرتان را برای آن گذاشتید ، لطمه میزند؟
خیلی، خیلی! چون آن هنرمندان تمام شدند .من كسی را سراغ ندارم كه توانسته باشد جایگزین آنها شود. شاید در شهرستانها كسانی باشند كه من نمیشناسم. البته من به شهرستانها هم رفتهام،اما كسی را در این زمینه پیدا نكردهام.
در زمان حیات و دوره ما كسانی مثل مهدی مصری، ذبیح الله ماهری، سید حسین یوسفی و رضا عرب زاده سیاه بازیهایی بودند كه ما شاهد هنرنماییهایشان بودیم، كه آخرینشان همین سعدی افشار بود.
من سال 1340 «سیاه» را روی صحنه آوردم و به تئاتر جدید ایران معرفی كردم. سیاه را كسی متاسفانه قبول نداشت، اما من نمایش «سیاه» را نوشتم و در هنرهای دراماتیك اجرا كردم.
همان زمانهم بنگاه تئاتر ال را اجرا كردید؟ درست است؟
بنگاه تئاترال كاملترین كارم در نمایشهای سنتی بود. من به نمایش ایرانی خیلی اعتقاد داشته و دارم. درواقع؛ با نمایشهای «افعی طلایی» و «بلبل سرگشته» شروع به مطرح كردن و گسترش تئاتر ایرانی و ملی كردم.
اواخر دهه 30 و بیشتر در دهه 40 علاوه بر بازیگری نویسنده پر كاری هم بودید.
نمایش نامه نویسیام به خاطر نیاز بود كه به دستمایه و متن داشتم. متن در اختیار نداشتم. در نتیجه خودم شروع كردم به تلاش و انجام كارهایی كه بشود آنها را روی صحنه برد. درواقع؛ نمیخواستم به عنوان نمایشنامه نویس فعالیت كنم بلكه دوست داشتم بیشتر به عنوان بازیگر و كارگردان تئاتر كار كنم.
توصیهها و تشویقهای جلال آل احمد وامیر حسین جهانبگلو ، احمد شاملو بود كه ما را به این سمت و سو هدایت میكرد. آن زمان تئاتر ترجمه بیشتر كار میشد. آنها بودند كه انگیزه میدادند كه تئاتر ایرانی كار كنیم.
آن اقدامات باعث شكل گیری و جنبش و موج جدیدی در تئاتر شد؟
همان مقطع بود كه ساعدی از تبریزآمد، رادی را شناختم و كسانی مثل بیضایی پیش ماآمدند .این افراد ادامه دهندهشایسته تئاتر بودند. بعد هم كه آدمهای مهمی به حوزه تئاتر جدید وارد شدند و كسانی مثل فرسی، نعلبندیان و...در آن زحمت كشیدند .
در روزگار ما هم اكنون كسانی مثل چرمشیر و رحمانیان كارهای بسیار درخشانی انجام میدهند. آنهاخوب مینویسند و به این طریق هنر ملی و ایرانی را حفظ میكنند. ما تئاتر ایرانی را باید ادامه دهیم. تا وقتی ادبیات دراماتیك نداشته باشیم و چیزی از خودمان ننویسیم ، نمیتوانیم در دنیا عرض اندام كنیم و بگوییم ما تئاتر داریم. درست است كه تئاتر مرزی ندارد،اما بالاخره هر جغرافیایی عطر و بو و زبان و حس خاص خود را دارد.
مثل شعر، نمیخواهم بگویم كه شعر مرز دارد. ما شاملو و اخوان را هم داریم،اما حافظ منحصر به ماست و مولفهها و حس دیگری دارد. بنابراین معتقدم كه تئاتر ما باید تئاتر ایرانی باشد و متنی باشد كه نویسندههای ما نوشته باشند.
تئاتر ما چه وقت میتواند مثل تئاتر در آمریكا مورد حمایت شركتها و بنیادهای بزرگ قرار بگیرد؟
آن زمانی كه ما اجرا داشتیم تئاتر ما راآمریكاییها هم میپسندیدند،اما هنوز تا رسیدن به آن مرحله راه درازی در پیش داریم.
تئاتر به عنوان یك نمایش اصیل و پایهای چطور میتواند باعث غنای فرهنگی یك كشور شود و هویت فرهنگی آن را قوام ببخشد؟
تئاتر جایی است كه انسان با انسان روبرو میشود و مسلما به لحاظ فرهنگی بسیار تاثیر گذار است. همانقدر كه موسیقی، شعر و سینما تاثیر میگذارد، اما متاسفانه به آن توجه كمیمیشود وامكانات آن كم است. الان همه چیز ر دست دولت متمركز در دوست شدهاست و ای كاش این طور نبود و تئاتر برای خودش آزاد بود.
شما سال 1341 نمایشنامه«هالو» را نوشتید؛ داستانی تراژدیك و كمدی كه در بستری از درام آفریده میشود. این ایده چطور به ذهنتان رسید؟
داستان هالو مربوط به زمانی میشود كه من در میدان توپخانه فردی حیران را دیدم كه بهت زده به ساختمانها نگاه میكرد. من در آن شلوغی و رفت وآمد مردم او را دیدم با كت و شلوار و خودنویسی در جیب، كلاه شاپكو، كروات و... متاسفانه در آن شلوغی نتوانستم با او از نزدیك حرف بزنم. او را گم كردم، اما همین دیدن الهام بخش من شد.
آن سالها به شهرستانها هم رفت و آمد میكردم و آدمهای متفاوتی میدیدم كه لحن و انتخاب كلمات شان برایم بعدها تداعی گر نوشتن قصه «هالو» شد.
شخصیت فتحالله خان كه آقای عزتالله انتظامی آن رادر «آقایهالو» بازی میكند، چطور شكل گرفت؟
گاهی كه به دربند میرفتم با قهوه چیها روبرو میشدم. این باعث شكلگیری كاراكتری شد كه آقای انتظامی آن را با درخشش در آقایهالو بازی كرد.
مجموعه همه اینهاست، در این میان شانس نقش زیادی دارد. توانایی و دلبستگی بازیگر هم به كار مهم است. هر كار ی كه میپذیرم بازی میكنم انگار میخواهم از اول شروع میكنماز هر جا بتوانم كمك میگیرم؛ از متن، كارگردان و... خوش شانسی كه شما گفتید مهم است، مثلا این شانس من بود كه با مهرجویی در سال 1347 و 1348 آشنا شدم .او كه آن زمان میخواست فیلم گاو را بسازد ، من را با سینما آشنا كرد.
این در زمان خودش اتفاق میمونی بود و باعث شد كه من سه فیلم دیگر هم با مهر جویی بازی كنم. ما بازیگر تئاتر بودیم، حالا وقتش رسیدهبود كه بازی در سینما را با او یاد بگیریم. پس شانس به اضافه تلاش، دلبستگی ،كار و نقش است كه نتیجه میدهد.
مهرجویی چطور از بین آن تعداد نقش ،به شما نقش «اسلام» را پیشنهاد داد؟اصلا نقشها چطور تقسیم شده بود؟
قبل از آن در تلویزیون به طور خیلی مختصر نمایشنامه گاو را بازی كرده بودیم. آقای والی از آقای ساعدی اجازه گرفته بود و آن را اجرا كرده بودیم .بعد آقای مهرجویی سناریویی نوشتند با همان نقشها و همه سر جای خودمان بازی كردیم. در حقیقت نقشها از قبل تقسیم و مشخص شده بودند و ما سر صحنه رفتیم.
شما نقش مظفرالدین شاه را هم در كمال الملك بازی كرده اید. این نقش تركیبی است از بلاهت و ذكاوت. این تركیب را چطور در نوع حركت و حسی كه در چشمان تان دیدیم، به ما انتقال دادید؟ آیا دیدن عكسها و شمایل به جا مانده از ناصر الدین شاه به شما كمك كرد؟
آن زمان نواری را كه آقای علی حاتمی از رادیو گرفتهبود،به من داد. ظاهرا آن نوار در جشنهای مشروطه پخش میشد و صدای واقعی مظفرالدین شاه در آن بود. او در آن نوار خود را سایه خدا دانسته بود.
وقتی آن نوار را شنیدم پی بردم كه آن شخصیت آن قدر بلاهت دارد كه خود را سایه خدا میداند . خب! معلوم است چنین آدمیشناختی از دنیا و هستی و اطرافش ندارد.
با خودم فكر میكردم چطور ممكن است شخصیتی چنین ادعایی كند؟! لحن و گفتاری هم كه شنیدم برای من خیلی الهام بخش بود. جایی از فیلم هم علی حاتمی هوشمندی به خرج داده بود .
سكانسی در فیلم هست كه مظفرالدین شاه در آن برای كنایه زدن به اتابك به كمال الملك میگوید: « ما صدراعظمیمثل بیسمارك نداریم كه نقاشی مثل رامبراند داشته باشیم.» این هوش علی حاتمی را میرساند كه به راحتی یك متلك بار اتابك میكند.
نمیدانم اصلا مظفر الدین شاه به كمال الملك چنین حرفی میزند یا نه. اگر حاتمیاین جمله را گذاشته نشان میدهد كه چقدر باهوش بوده است.
در هزار دستان شما وزن خاصی به شخصیت ابوالفتح دادید؛ شخصیتی كه در بازی كه از شما میبینیم، سرشار از ظرافتهای مینیاتوری با جزئیات فراوان است. چطور پتانسیلهای نهفته ابوالفتح برای شما آشكار شد؟
اول این كه در شغل این آدم این عناصری پنهان بود. این افراد عضو كمیتهای بودند كه فكر میكردند گفت و گو، بحث، مبارزه سیاسی و حزب راه به جایی نمیبرد،. برای همین كمیتهای به نام مجازات تشكیل دادند تا با اقدامات غیر مسالمتآمیز بتوانند آدمها را به سزای اعمالشان برسانند.
این تئوری در زمان خودش مطرح بود و آن آدم هم به خاطر حرفه و وظیفهای كه داشت و یا بواسطه نوع دوستی و كمك به مستضعفان و فرودستان جامعه، آلودگیها به نوعی در وجودش پنهان ماندهبود. او نمیتوانست آدم رو و آشكاری باشد.
به شدت فرد تو داری برای من بود. او از گفت و گوی و آمیزش با دیگران ابا داشت. این رفتارها الهام بخش من بودند. همه اینها دست به دست هم داد تا شخصیتی درون گرا و در خود خلق شود.
آن سال وقتی آقای ناصر تقوایی مرا برای آن كار دعوت كرد ، به من گفت كه من دو نقش در ناخدا خورشید برای شما در نظر گرفتهام. هم نقش ناخدا و هم نقش مستر فرحان را. من سناریو را خوانده بودم. ایشان گفت هر كدام را مایل باشی میتوانی بازی كنی.
من به او گفتم شما باید بگویی كدام نقش را بازی كنم ؟ آقای تقوایی گفت؛ اگر از من بپرسید میگویم مستر فرحان را بازی كن. من بالافاصله پس از این پیشنهاد گفتم به این نقش خیلی اعتقاد دارم و همان طور كه شما میخواهید بازی میكنم.
آقای تقوایی برای هدایت آن نقش درباره چه چیزهایی با شما صحبت كرد؟
تقوایی یكی از هنرمندان منحصر به فرد در سینمای ماست. گاه كارگردانها سرنخهایی با اشارههای كوچكی به بازیگران میگویند كه برای بازیگر خیلی راه گشاست. او به من گفت ؛ مستر فرحان یك دلال مسافر بر قاچاق است و مسافرانی را به آن طرف میبرد و دندانش هم طلاست.
این دندان طلا را كه گفت دریچهای از این شخصیت به روی من باز شد .همین جا بود كه فهمیدم چگونه آدمیاست. برایم روشن شد كه از چه سنخ گفت و گو، لحن، رفتار، حركت و بیانی باید استفاده كنم. بعد رفتیم سراغ لباس، كلاه شاپو و آن مو و دندان كه هر كدام جدا جدا به من كمك زیادی كردند كه بتوانم آن نقش را بازی كنم.
همزمان با این كار بازی در فیلم« اجاره نشینها» هم به شما پیشنهاد شد.چه شد كه بین بازی در اجاره نشینها و بازی در ناخدا خورشید، ناخدا خورشید را انتخاب كردید؟
داستان ناخدا خورشید را با وجود این كه داستان اجاره نشینها بسیار بسیار خوب و دوست داشتنی بود، بیشتر پسندیدم. اجاره نشینها هم قصه خیلی خوبی داشت،هم آقای مهرجویی عالی بود ،اما نقشی كه در ناخدا خورشید برای من بود، پیچیدگی بیشتری داشت تا نقش روشنفكری كه در یكی از طبقات خانه در «اجارهنشینها» زندگی میكرد.این نقش را در نهایت آقای راد بازی كرد.
در برخی از نقشها قهرمان داستان هستید و بازی تان در آن ها مثل آقایهالو، پستچی، میوه ممنوعه و ... تاثیرگذار و ماندگار است. در حالی كه در برخی از نقشها قهرمان داستان نیستید،اما آن در جای خود در سیر ماجرای فیلم موثرند .چطور در انتخاب چنین نقشهایی این قدر هوشمندی به خرج دادهاید؟
برای من این كه نقش محوری یا اصلی باشم یا نقش فرعی تر و كمك كننده به داستان فرقی نمیكند. اگر شخصیتی باشد كه ابعاد جالب توجه و نسبتا انسانی و كمی پیچیدگی داشته باشد و كلیشهای و یكجانبه نباشد خوب است. نقش چه محوری باشد چه غیر محوری، من در مورد نحوه اجرا و تجسم آن همان كاری را انجام میدهم كه باید.
شما همیشه شیفته آثار كلاسیك سینما بوده اید. این حس و تعلق خاطرتان به سینمای كلاسیك به خاطر چیست؟
فیلمهایی كه امروز ساخته میشوند، مثل بتمن، جنگ ستارگان، مكس دیوانه و... سرشار از جلوههای ویژه و تكنولوژیهای عجیب و غریب است. این قبیل فیلمها سلیقه من نیستند. هیچ كدام از این آثار مثل كازابلانكا، برباد رفته، اسپارتاكوس، سرگیجه و... روی من تاثیر نمیگذارند.
این فیلمها هنوز در ذهن من ماندگارند. این كارها یا سریالهای انگلیسی مثل «طبقه بالا طبقه پایین» كه قصههای زیبا و ساختارهای انسانی دلچسبی دارند، همیشه روی من تاثیر میگذارند.
بیشترین بازخوردی كه گرفتهام مربوط به بازیم در تلویزیون بودهاست. تلویزیون ابزار بسیار گسترده و كارایی است . از این حیث تلویزیون در سراسر دنیا رسانه بسیار موثری است. با این حال، هر كدام از این رسانهها كه نام بردید كیفیت منحصر به خودشان را دارند.
تلویزیون به دلیل گستردگی ارتباطش با مردم اهمیت دارد، ولی تئاتر حس ناب و كیفیت غیر قابل تكثیری دارد. فیلم و موسیقی و... تكثیر میشود، اما تئاتر تكثیر شدنی نیست.
نظر کاربران
سلام خدمت اقای نصیریان ودیگرهنرمندان واقعادوستون داریم بهتون افتخارمیکنیم
کفش های میرزا نوروز یادتون رفت. عالی بود