مصطفی كيايی و «بارکدِ» معروفش
فيلمساز جواني است با دغدغه مندي اجتماعي كه تداوم حضور با فيلمهاي باكيفيت در سينما و البته جشنواره فجر يكي از ويژگيهاي او محسوب ميشود.
واقعيت اينكه من بعد از «عصر يخبندان» دوست داشتم يك قصه اجتماعي درباره پارازيتها بسازم كه دغدغهام شده بود اما به دلايل مختلف آن فيلمنامه پروانه ساخت نگرفت. من قبلا چند مدل كمدي را در فيلم هايم تجربه كرده بودم به همين دليل دنبال فضايي جديد ميگشتم.
«خط ويژه» هم در زمان خودش تجربهاي جديد بود كه فضايي شيرين همراه با ريتم و هيجان داشت و بسياري از نوجوانان ۱۳،۱۲ ساله به دليل فضاي تعقيب و گريز و هيجان و ريتم تند حاكم بر فيلم از علاقهمندان آن شدند. آن زمان متوجه شدم تا چه حد سينماي ما به جهت گونههاي فيلمسازي فقير است و ميبينيم كه هر سال در جشنواره فجر ۸۰-۷۰ درصد فيلمها در فضاي كارهاي آقاي اصغر فرهادي هستند.
شايد يكي از دلايلي كه فيلمهاي من مورد توجه قرار گرفت - چه خوب و چه بد- اين باشد كه شبيه به فيلمهاي ديگر سينماي ايران نبود. احساس كردم جوانان ما نياز به اين مدل فيلمها دارند به همين دليل سراغ قصهاي رفتم و با جواني به نام مهيار شاهرخي كار را پيش برديم.
مهيار دانشجوي رشته فيلمسازي در يكي از شهرهاي شمال است و به سينماي من علاقه دارد. او از طريق فيسبوك با من ارتباط برقرار كرد و چند فيلمنامه برايم فرستاد. وقتي فيلمنامههايش را خواندم احساس كردم قلمش شبيه نوشتههاي من است.
مهيار پيشنهاد داد بعد از تجربه «عصر يخبندان» حالا قصهاي را از انتها به ابتدا روايت كنيم و بعد از صحبتهاي مداوم تم فيلم «باركد» را پيدا كرده و شروع به نوشتن كرديم. كار را با كمك يكديگر پيش برديم و در نهايت وقتي ساختمان قصه درآمد و مشخص شد، من فيلمنامه را به طور كامل از ابتدا تا انتها نوشتم.
همكاري مشترك و كار دو نفره برايم تجربه جالبي بود البته قبلتر هم تجربه مشورت و كار گروهي را با محسن كيايي و نيما جعفري جوزاني داشتم. در اين تجربه معمولا در يك روند بحث و گفتوگو، زواياي مختلف فيلمنامه برايم مشخص ميشد و بعد شروع به نوشتن ميكردم كه حاصل آن، فيلمنامه «خط ويژه» است.
وقتي نتوانستم «پارازيت» را كار كنم با اين انگيزه كه فيلمي پر از هيجان، موسيقي، ريتم و ديوانه بازيهاي جوانانه بسازم، سراغ اين قصه رفتم. البته يك سري دغدغههاي اجتماعي دارم كه سعي كردم با لحني مناسب وارد كار كنم اما به هر حال نگارش اين فيلمنامه كار مشكلي بود و ساخت و اجراي سختي هم داشت.
حفظ راكورد قصه و نشانهگذاريهايي كه مستلزم كاشت، داشت و برداشت حساب شده است، كار آساني نبود اما به اين دليل كه تجربه «عصر يخبندان» را- هر چند متفاوتتر- داشتم، توانستم راحتتر كار را پيش ببرم.
در فيلمهايتان در كنار دغدغههاي اجتماعي، نگاهي به شرايط سياسي روز هم داريد و به عنوان مثال آقازادهها حضوري مداوم در آثار شما دارند كه در «عصر يخبندان» توسط نماينده جامعه نابود ميشود. اما در «باركد» اين كاراكتر به نوعي خودش قرباني اختلاس بالادستيها شده و ماجرايي جديد را رقم ميزند. چطور به اين تعديل نگاه رسيديد؟
قصه ما از جايي شروع ميشود كه جواني كه قرباني ماجرايي شده، براي كار به شركتي ميرود و داستان زندگياش را براي رييس شركت تعريف ميكند، اما به تدريج معلوم ميشود رييس شركت همان فردي است كه اين بلا را سر او و خانوادهاش آورده است.
همانطور كه اشاره كرديد در فيلمهاي قبلي من آقازادهها ميبُردند و ميخورند و... اما گاهي آنها آقازاده واقعي نيستند بلكه به واسطه مناسباتي كه دارند، فضايي اطرافشان شكل گرفته كه از واقعيت فاصله دارد. در اين قصه حامد قرباني شرايط اقتصادي شده كه پدرش و او را نابود كرده است.
يك سري كاراكتر سودجو مانند رييس شركت هستند كه كارها را پيش ميبرند اما در سايه قرار دارند و وقتي هم قرار است قانون اعمال شود، آنهايي گرفتار ميشوند كه مهرههاي اصلي نيستند. احساس كردم خوب است از اين زاويه هم به موضوع و آدمها نگاه كنيم چون در داستان ما همه اين اتفاقات به نوعي سمبليك و نمادين هستند.
بحث مواد مخدر، از دست دادن عشق، زندگي و... مضاميني هستند كه در قصه مطرح ميشوند و وقتي در انتهاي فيلم به اول ماجرا ميرسيم، متوجه ميشويم چطور جواني كه - ميتواند نماينده نسل جوان باشد - خانواده، زندگي، عشق، درس و دانشگاه داشته، با يك اشتباه اقتصادي، سياسي و... در مسيري قرار ميگيرد كه به چنين بازي خطرناكي ختم ميشود.
در واقع حرف اصلي داستان ما همان منولوگ پاياني است كه حامد ميگويد (شايد خيليا فكر كنند ما شبيه احمقا هستيم اما خوب ميدونيم منشا اتفاقاتي كه برامون افتاده، كجاست!) به نظرم اين جمله ميتواند تعريف نسل جوان ما باشد. اين فيلم به نوعي تعريف تماتيك اتفاقاتي است كه در جامعه مارخ ميدهد.
در «عصر يخبندان» يك قصه محوري داشتيم كه بقيه قصهها حول آن شكل گرفته و همه در نقطهاي به هم پيوند ميخوردند. اما اين قصه يك راوي دارد و لوكيشن شركتي كه براي استخدام ميرود، موقعيت زمان حال داستان است كه حامد داستان زندگياش را براي رييس شركت روايت ميكند.
اين ساختار از سويي كار ما را راحت ميكرد ولي از سويي اين آسيب را داشت كه با وجود اينهمه اتفاق و ماجرا در فلاش بكها، وقتي به زمان حال برميگرديم، ريتم قصه بيفتد و ارتباط مخاطب با آن قطع شود. به همين دليل سعي كرديم زمان حال را در داستان به گونهاي طراحي كنيم كه تاثير اتفاقات فلاش بكها را در اين فضا ببينيم و همچنين موقعيت زمان حال، يك خط قصه دراماتيك داشته باشد.
در واقع خط اصلي داستان ما در شركت اتفاق ميافتد كه قصه جواني است كه براي استخدام به رييس يك شركت مراجعه كرده و در عين متقاعد كردن او، سعي ميكند مداركي عليه او به دست بياورد و در نهايت ميبينيم رييس شركت باعث همه بدبختيهاي او شده است.
ما اگر اين خط قصه را درست و به اندازه و در تعادل با قصه فلاش بكها تعريف ميكرديم، ميتوانستيم موفق شويم كه فكر ميكنم اين اتفاق تا حدود زيادي در فيلم افتاده است.
دغدغه پرداختن به مسائل اجتماعي و مشكلات روز جوانان از مولفههاي مشترك فيلمهاي شما است كه در «باركد» با ساختار و لحن كمدي كه در سينماي ايران تجربه نشده، بيان شده و البته از فيلتر ايراني عبور كرده است. چطور با ريسك رفتن به سمت و سوي جديد به خصوص با انتخاب بهرام رادان و محسن كيايي براي اين زوج و بازخورد آن از سوي مخاطب ايراني كنار آمديد؟
موقع نگارش فيلمنامه بازيگري را در ذهن نداشتم و وقتي نسخه آخر را به مهيار دادم كه بخواند، درباره گزينههاي او براي بازيگران نقشهاي حامد و ميلاد پرسيدم كه پيشنهادهايش مورد نظرم قرار نگرفت.
بعد از دو، سه روز فكر به اين نتيجه رسيدم كه بهرام و محسن براي اين نقشها مناسب هستند چون فكر ميكردم محسن ميتواند نقش ميلاد را كه شيرينتر است، به خوبي ايفا كند. به هر حال آنقدر نسبت به محسن شناخت دارم كه چشم بسته تواناييهاي او را ميشناسم.
در مورد بهرام همان شبي كه پروانه ساخت گرفتم با او تماس گرفتم و گفتم (نقشي را برايت در نظر گرفتهام كه بسيار با تو فاصله دارد اما دوست دارم تو هم در اين ديوانه بازي با ما شريك شوي) . او هم بعد از خواندن فيلمنامه گفت (هر فرد ديگري اين كار را به من پيشنهاد ميداد، قبول نميكردم اما حس ميكنم تو ميداني كه ميخواهي چكار كني، به همين دليل قبول ميكنم) .
در طول تمرينها بهرام كاملا به فضاي كار و جنس شخصيت حامد نزديك شد و پيش رفتيم. قبول دارم كه قرار دادن بهرام كه يك ستاره است در كنار محسن كه يك بازيگر حرفهاي موفق است، ريسك داشت اما هر دو مرا به اين اطمينان رساندند كه انتخابم درست بوده است.
فكر ميكردم اگر بهرام در اين نقش درست از كار دربيايد، يك اتفاق خوب براي هر دو نفر ما رقم ميخورد چون حضوري متفاوت از بازيگري ميبينيم كه هميشه به نوع ديگري او را ديدهايم.
پژمان بازغي هم انتخابي متفاوت است كه در نقش خود كاملا جاافتاده و حضوري غيرقابل انتظار از او در يك نقش نسبتا پيچيده ثبت شده است. چطور به اين گزينه رسيديد؟
من اعتقاد دارم بسياري از بازيگران جوان ما استعدادهاي خوبي دارند اما استفاده درستي از آنها نشده و در جاي مناسبي كه بتواند استعداد آنها را بروز دهد، قرار نگرفتهاند. من در اين كار متوجه شدم چقدر خوب ميتوان از پژمان در فيلمهاي كمدي استفاده كرد. او به قدري انگيزه و ايدههاي خوب كمدي داشت كه مجبور بودم كنترلش كنم. اين نكته در مورد همه بازيگران فيلم صدق ميكند و همگي بهشدت همراه بودند.
مثلا ممكن بود براي رسيدن به يك نگاه خاص از بهرام بيش از ۱۵ برداشت بگيرم و او تا آخرين برداشت همراهي ميكرد. به همين دليل فكر ميكنم فضاي بازيهاي فيلم خوب از كار درآمده و شاهد تركيبي جديد با حضوري متفاوت از آنها هستيم.
به علاوه بازيها در تعادل با يكديگر و به اقتضاي فيلمنامه هستند و مثلا بازيگر چهرهاي مثل بهرام رادان بازي و حضورش از نقش و فيلم بيرون نميزند و به اندازه و بجاست.
متاسفانه بين برخي ستارهها رفتار ناخوشايندي باب شده كه وقتي سر فيلمبرداري ميروند، شرط ميگذارند كه مثلا اگر قرار باشند كتك بخورند، از كار انصراف ميدهند يا شروط ديگر. اما بهرام از اين رفتارها دور بود و در گريم و... دست مرا باز گذاشته بود و واقعا آمده بود كه اين نقش را به بهترين شكلي بازي كند. محسن، پژمان و سحر دولتشاهي هم همين طور.
آقاي رضا كيانيان هم به من لطف داشتند و همه جوره با من راه آمدند و با اينكه استاد هستند و جايگاه خوبي در سينماي ايران دارد، به راحتي در فضاي فكري من قرار گرفتند به طوري كه هر دو متوجه شديم از اين نقش چه ميخواهيم.
به هر حال تركيب بازيگران در يك فيلم بسيار مهم است و خودم اين نوع تغيير و حضور بازيگر در نقشي كه تا به حال تجربه نكرده را دوست دارم و در فيلمهاي قبلي من هم اين اتفاق افتاده است.
ما موقع فيلمبرداري رج فيلمنامه زديم و از صحنههاي خارجي شروع كرديم و وقتي همه صحنههاي خارجي را گرفتيم به صحنههاي داخلي رسيديم. حفظ راكورد زخمها، موها، باركدها، ... و تاثير اتفاقاتي كه در صحنههاي ديگر براي كاراكترها، كار سختي بود. آقاي كيانيان هم در هفته پاياني كار به ما پيوستند و صحنههاي شركت را در پايان كار فيلمبرداري كرديم.
در واقع فيلم در مرحله فيلمنامه هم به همين شكل بود فقط در يكي دو سكانس نيما سر تدوين سكانسها را جابهجا كرد اما توالي بقيه سكانسها كاملا مطابق با فيلمنامه است. هميشه در فيلمهاي من، نيما از ابتدا در جريان همهچيز قرار دارد و حتي در طول نگارش فيلمنامه سكانسها را برايش ميفرستم تا بخواند و نظر بدهد.
از معدود گروههاي سينمايي هستيد كه به خصوص در عوامل فني با افراد ثابت همكاري ميكنيد كه البته نتيجه خوبي هم داده است. علاقهاي به حضور نگاههاي جديد كه ميتواند ايدهها و تجربههاي جديد را به همراه داشته باشد، نداريد؟
البته كه علاقه دارم اما در ايران كار گروهي سخت است و وقتي در طول سالها به نوعي حرف مشترك ميرسيم، اهميت دارد. همين شرايط باعث ميشود بازدهي كارمان بالا برود كه ناشي از درك متقابل است. گاهي لزومي به حرف زدن هم پيش نميآيد مثلا آقاي مهدي جعفري با نگاه كردن به چهره من متوجه ميشود از يك پلان راضي هستم يا نه.
علي علويان، آرمان موسي پور، نيما جعفري جوزاني و... دوستاني هستند كه كاملا با روحيات من آشنا شدهاند و فكر ميكنم حفظ اين فضا و كار در چنين فضايي ارزشمند است. علاوه بر اينكه من به رفاقتي كه در اين ميان شكل ميگيرد، اهميت ميدهم چون فضاي پشت دوربين خودش را در يك فيلم نشان ميدهد.
هميشه سر فيلمهاي من روز آخر فيلمبرداري بچهها گريه ميكنند و اين حس و انرژي خوب به كيفيت كار كمك ميكند چون همه اعضاي گروه از تداركات تا توليد، فني و... كار را متعلق به خودشان ميدانند و به همان اندازه وسواس دارند. اين فضا و حس و حالها براي من جذاب است و دوست دارم آن را حفظ كنم.
معمولا در فيلمهاي شما بار موسيقايي متناسب با جنس درام پررنگ است. در اين فيلم هم موسيقي دو بخش دارد شامل موسيقي متن با قطعات آرمان موسيپور و موسيقي تيتراژ پاياني كه نسخه جديد ترانه «من ادامه ميدم» ياس است و بهشدت با فضاي كار همخواني دارد. فكر نميكنيد قطعاتي كه در متن فيلم كار شده ميتوانست تناسب بيشتري با فضاي هيجاني و ريتم پر شتاب فيلم داشت و اين حجم از موسيقي را مناسب ميدانيد؟
به نظرم موسيقي آرمان اين ريتم را دارد ولي واقعيت اين است كه فرصتي كوتاهي به اندازه ۱۰ روز براي ساخت موسيقي فيلم داشتيم. آرمان به من گفت اين سختترين فيلمام است چون به قدري فضا و لوكيشنهاي فيلم متنوع است كه نميتوان لحن ثابتي براي موسيقي انتخاب كرد. بالاخره تمي را انتخاب كرد كه در موقعيتهاي مختلف ريتماش عوض ميشود.
به نظرم موسيقي اين فيلم از آن دستهاي است كه بايد چند بار شنيده شود تا با آن درگير شويد. خودم از بخش موسيقايي فيلم راضي هستم و به نظرم استفاده از سازهاي غربي روي ملوديهاي ايراني، كار را متفاوت كرده و اين تجربه را دوست دارم.
در مورد انتخاب ياس هم بايد بگويم خودش معتقد است اين فيلم نخستين تجربه رسمي او است. احساس كردم اين فيلم نياز به موسيقي از جنس همين فضاي جوانانه با اعتراضي نرم و خشونتي شيرين دارد و چون با موسيقي رپ آشنايي نداشتم بعد از مشورت با اطرافيان به ياس رسيدم.
بعد از شنيدن ترانههايش برايم جالب شد به خصوص به خاطر اهميتي كه به شعر ترانههايش ميدهد و متفاوت از بقيه ترانههايي بود كه در اين سبك شنيده بودم. قبل از فيلمبرداري هم فيلمنامه را دادم كه بخواند و وقتي با خودش صحبت كردم، بيشتر ترغيب شدم تا با او همكاري كنم.
البته ياس پيشنهادات بسياري داشته ولي تا به حال قبول نكرده بود براي فيلمي ترانه بخواند. هر دو احساس كرديم فضاي كارهايمان با هم تناسب دارد و ابتدا قرار شد يك موسيقي براي فيلم بسازد.
وقتي اجراي قبلي همين ترانه «من ادامه ميدم» را شنيدم احساس كردم قرابت بسياري با فضاي فيلم دارد اما در بخشهايي شعر ترانه همخواني نداشت. وقتي اين موضوع را با خودش مطرح كردم گفت ميتواند شعر ترانه را ۸۰-۷۰ درصد تغيير بدهد تا به باركد و فضاي فيلم نزديك شود.
البته در يكي دو جاي فيلم هم از ملوديهاي او استفاده شده اما شخصا دوست ندارم بدون منطق روايي در طول فيلم موسيقي با كلام شنيده شود. در فيلم هايم هر وقت از ترانه در طول فيلم استفاده كردهام حتما بهانهاي داشته مثل پخش موسيقي از ضبط ماشين در سكانسي از «عصر يخبندان» كه مهتاب كرامتي همراه با آن ميخواند يا سكانس مرگ بهرام رادان در همان فيلم.
حامد و ميلاد هستند كه روي لبه تيغ و مرز بين احمق بودن يا باهوش بودن حركت ميكنند تا اينكه در انتهاي فيلم متوجه ميشويم كليت كار بر اساس نقشه آنها چيده شده است. چطور اين خطر را در مرحله نگارش فيلمنامه و بعدتر در بازي بازيگران برطرف كرديد كه اين حركت بر لبه تيغ تا انتهاي همراهي مخاطب حفظ شود؟
مهمترين بخش اين اتفاق در بازيها ميافتاد. در طول فيلم تلاش زيادي كردم كه حماقت بهرام و محسن در نقش حامد و ميلاد دربيايد و هرچه به ابتداي قصه نزديكتر ميشويم اين حماقت بيشتر نمود پيدا ميكند بطوريكه براي راهنمايي بهرام از او ميخواستم نگاه احمقتري داشته باشد.
روزي كه فيلمبرداري اين بخشها تمام شد و ميخواستيم سر صحنههاي شركت برويم، به بهرام گفتم همه اين صحنهها را فراموش كن چون بايد نگاهت نافذ باشد، خونسرد باشي و... دقيقا نقطه مقابل قبل، طوريكه انگار همه اتفاقات گذشته او را به يك پختگي رسانده و حالا مقابل رييس شركت نشسته است.
حامد در شركت با آنچنان اعتماد به نفس و نگاه نافذي حرف ميزند كه وقتي به پايان دوئل اين دو كاراكتر ميرسيم كه مرتب حامد دستش را براي رييس شركت رو ميكند، اين حس بايد كاملا به مخاطب منتقل شود. ما سعي كرديم اين بالانس به شكل درستي اتفاق بيفتد تا مخاطب اين موقعيت و كاراكترها را باور كند.
شروع فيلم كه قرار است تور قصه پهن شود، طراحي براي رفتن حامد به سر يك قرار مهم داريد كه انگار سر يك قرار عاشقانه يا كاري ميرود و نميتوان حدس زد كه اين يك نقشه از پيش تعيين شده براي گرفتن انتقام است. اما به تدريج قصه كه پيش ميرود ارتباط بين گذشته و زمان حال كشف ميشود تا در نهايت به گرهگشايي ميرسيم. چطور اين مسير حساس را كه قابليت لو رفتن دارد، طراحي كرديد؟
واقعيت اين است كه يكي از خطرات فيلم حضور آقاي كيانيان در نقش رييس شركت بود. ما به بازيگران مختلفي فكر كرديم اما در نهايت به اين نتيجه رسيديم كه بهترين گزينه ايشان هستند.
چون هم كاراكتري شيرين است هم شخصيتي نافذ دارد حتي در بازي هم حواسمان بود كه نگاه يا جنس بازي ايشان چيزي را زودتر از موقع لو ندهد و همهچيز نرم و ملايم باشد. چراكه مخاطب تا آخرين لحظه نبايد متوجه شود عامل همه بدبختيهاي حامد اين آدم است.
انتقام و رفاقت از مفاهيمي هستند كه همواره در فيلمهاي شما مورد توجه قرار ميگيرند و به نظر ميآيد جزو دغدغههاي شما باشند. اين توجه و دغدغه تكرارشونده از كجا ميآيد؟
شخصا آدم انتقامجويي نيستم اما حس ميكنم مخاطب دوست دارد تكليف شخصيتهاي فيلم برايش مشخص شود و خوشايندش نيست بلاتكليف رها شوند.
اين حس بين مخاطبان فراگير است و طبيعي است كه بر اساس حس قصه، اين انتظار در مخاطب وجود داشته باشد به خصوص وقتي با كاراكتري همذات پنداري ميكند. البته هميشه هم انتقام از جنس كشتن نيست بلكه ميتواند رسيدن حق به حقدار باشد.
هميشه ظالم و مظلوم مساله من بوده و به نظرم احقاق حق هميشه خوب است به همين دليل سعي ميكنم در فيلم هايم شخصيتها حقشان را بگيرند. در مورد رفاقت هم بايد بگويم واقعا طرفدارش هستم و متاسفانه حس ميكنم در حال كمرنگ شدن است.
اگر ما به نوع ارتباط آدمها در اين روزگار توجه كنيم، متوجه ميشويم تا چه حد جاي رفاقتهاي اصيل قديم خالي است. علاوه بر آن همواره در سينما رفاقتهاي دو نفره جذاب بوده از سينماي وسترن تا سينماي ما و نمونههاي جذابي هم دارد؛ دو كاراكتري كه با هم رفيق هستند، پاي هم ميايستند، در مشكلات كنار هم هستند و بدهبستان جذابي با هم دارند.
به هر حال اين نوع فيلم همراه با ريسك است به همين دليل دوست دارم واكنش مخاطبان را ببينم. من سعي كردم تمام مولفههايي كه مخاطب در فيلم هايم دوست داشته، در اين فيلم داشته باشم و واقعيت اين است كه با هدفگيري مخاطب اين فيلم را ساختم تا بتواند با طيف گستردهاي از تماشاگران ارتباط برقرار كند.
ميدانم مخاطب دوست دارد فضاي فيلمهاي من شيرين باشد و فكر ميكنم اين فيلم بعد از «عصر يخبندان» - كه از مخاطب بازخورد خوبي هم گرفت - به نوعي بازگشت من به فضايي شوخ و شنگتر باشد كه اميدوارم اين ارتباط به خوبي برقرار شود.
پيشبيني ميكنيد چه بخشهايي از فيلم در جشنواره مورد توجه قرار بگيرد يا انتظار داريد ديده شود؟
به هر حال جشنواره رقابتي است كه من تا وقتي فيلمهاي ديگر را نديدهام، نميتوانم نظري بدهم. اما همه گروه تلاش كرديم يك فيلم استاندارد بسازيم و به بازيها، فيلمبرداري، تدوين، طراحي صحنه، طراحي لباس، كارگرداني و... توجه خاصي كرديم كه البته بايد فيلمهاي ديگر را ببينيم و نظر قطعي بدهيم.
ارسال نظر