رضا کریمی: با حس و حال مخاطب بازی نمی كنم
حضور بازيگران توانمند، قصه پر افت و خيز و خلق شخصيتهاي ملموس، همه و همه دست به هم دادهاند تا سريال «راه طولاني» به يك كار جذاب و پرمخاطب بدل شود.
رضا كريمي تاكنون فيلمهاي سينمايي مثل عشق+ دو، انعكاس، تب و هزاران زن مثل من و آدمكش را جلوي دوربين برده و ساخت مجموعههاي تلويزيوني فاكتور هشت، مرده متحرك و شبي از شبها را نيز به عهده داشته است.
گفتوگوي ما با اين كارگردان با صحبت درباره تلخ بودن فضاي سريال راه طولاني و تاكيدات معاون سيما در اين رابطه شروع ميشود.
كريمي در اين ارتباط ميگويد اين سريال قبل از اين صحبتها و بخشنامهها فيلمبرداري شده است. درست است كه موضوع سريال ما خاص است و مخمصه قهرمان داستان، فضاي تلخي ميسازد، اما همان موقع نگاه من اين بود كه تلخي اش نبايد مخاطب را آزار بدهد. من دوست داشتم روايت جذابي داشته باشم.
آنچه پيشروي شماست متن مصاحبه با كارگرداني است كه توانسته اين شبها مخاطبان زيادي را با خود همراه كند.
اگر موافقيد گفتوگو را با يك سوال شخصي شروع كنيم. شما وقتي در سن قهرمان پسر داستان «راه طولاني» بوديد توقع داشتيد پدرتان برايتان شغلي ايجاد كند و شما را سر كاري بفرستد؟
نه. من وقتي در سن جوان قصه ام بودم از پدرم توقعي نداشتم. فكر ميكردم او آنچه ميتوانسته و در توانش بوده برايم انجام داده است. خودم خواستهايي داشتم كه براي رسيدن به آنها تلاش كردم. پدرم تا آنجا كه ميتوانست حمايت و تشويقم كرد و من توقع بيشتري نداشتم.
يعني فكر ميكنيد آن موقع فرصتهاي شغلي بيشتر از امروز بود؟
در دوره ما كار پيدا كردن سخت بود، اما نه به سختي امروز. آن زمان براحتي نميتوانستيم كار دلخواهمان را پيدا كنيم. طبيعتا الان به خاطر شرايط اجتماعي و اقتصادي كار پيدا كردن سختتر شده است. آن موقع راه عبور از سختيها به گونهاي ديگر بود، اما براي اين نسل بايد راهكارهاي ديگري انديشيده شود، چون فكر ميكنم جوانها به نوعي در شرايط خاصتر و بغرنجتري هستند.
پس با اين حساب ميتوانيم بگوييم سه شخصيت دختر و پسر شما منفي و حتي خاكستري هم نيستند. آنها ميخواهند رفاه و شغل خوب داشته باشند.
نه، اينها جوانهاي منفي نيستند. اينها متاثر از اين جامعه مدرن هستند. آرزوها و ايدهآلهايي دارند و پيوسته نگران اين هستند كه زمان و جواني شان را از دست بدهند. اين جوانها بيشتر تابع احساساتشان هستند تا واقعيتهاي موجود. اگر دركشان كنيم قطعا آنها را به شكل شخصيتهاي منفي نميبينيم. البته بين اين سه نفر، سمانه شخصيتي واقع بين و منطقي دارد.
يعني تا اينجاي كار شخصيت منفي نداشتهايد و داستان را با شخصيتهاي مثبت جلو بردهايد؟
بله. تا اينجا درگيري آدمها با موقعيتهايشان را نشان دادهايم. هنوز شخصيت منفي معرفي نكردهايم. قصه ما با همين تضاد تا اينجا پيش رفته است. مرتضي اميري ميخواسته كارهايي بكند كه نتوانسته، اما با وجود اين ناتوانايي بايد خانواده را اداره كند. اين تضادي است كه موقعيتهاي خاصي در قصه ايجاد ميكند.
در سريال شما دو جور تضاد ديده ميشود. تضاد قهرمان با خودش و محيط اطرافش، ولي فعلا خبري از ضد قهرمان نيست. چرا؟
من نميخواهم قصه را باز كنم، ولي داستان ما وارد مسيرهاي تازهاي ميشود. از يك جايي براي پيشبرد داستان ايجاب ميكند ضدقهرمانهايي هم داشته باشيم.
براي تضاد قهرمان با خودش چه فكري كرده بوديد؟
فكرهايي كرده بوديم كه در چند قسمت اول و حتي در ادامه قصه آشكار است. يكي از جذابيتهاي قصه ما در همين چند قسمت به اين نكته برميگردد. مرتضي ميداند نميتواند، اما نميخواهد به بچههايش «نه» بگويد. دوست دارد بچههايش تامين باشند. خودش هم ميداند نميتواند. ما اين تضادها را در مرتضي ميبينيم. او دلش خوش است كه براي بچههايش وام بگيرد. اما وقتي نميتواند، دروغ ميگويد. او دروغهايي ميگويد كه بچههايش را مقطعي آرام كند. ما به ظرافت به اين درگيري پرداختهايم.
ولي درگيريهاي مرتضي جاهايي ميتوانست بيشتر باشد. مثلا او در كلانتري خيلي زود خودش را معرفي ميكند. صحنه كلانتري ميتوانست كشمكش بيشتري داشته باشد. مرتضي خيلي زود بر ترديدش غلبه ميكند. نميتوانستيد اين كشمكش را بيشتر كنيد؟
بعضيها فكر ميكنند يك سري موضوعات چون جذابيت دارد بايد بيش از ظرفيتش به آن بپردازيم. يعني چون بيننده چيزهايي را دوست دارد، ميتوانيم آن چيزها را ادامه بدهيم. اما تصور من اين بود كه به اين پيشنهاد يك قسمت بايد پرداخته شود. اين اتفاق با نگاه من سازگارتر است. من وقتي ترديد را در يك قسمت خلاصه ميكنم كارم سختتر ميشود، چون براي ادامه دادن قصه بيشتري ميخواهم. من نميخواهم با حس و حال مردم بازي كنم. به شكلي واقعي به يك شخصيت ميپردازم. در شرايط واقعي وقتي به آدمي پيشنهادي ميشود او با خودش درگير ميشود كه اين كار را بكند يا نكند. شكل واقعياش در چارچوب قصه ما زمان ميبرد. اگر بيشتر كش ميداديم جنبه سوءاستفاده پيدا ميكرد. خيلي جاها اين كار را ميكنند، اما با سليقه و نگاه من سازگار نيست. من ميخواستم تماشاگر معطل نشود و سريال ضرباهنگ تندي داشته باشد. ميخواستم موجز و به سرعت قصه بگويم.
در اين كار به روايت كلاسيك خيلي علاقه نشان ميدهيد. روايتتان فلاشبك (بازگشت به گذشته) و تدوين موازي ندارد و با يك شخصيت جلو ميرود. چرا؟
اين برميگردد به همان چيزي كه اشاره كردم. ما با يك خط قصهاي روبهرو بوديم كه كاملا ملموس و واقعي بود. سعي كردم در اجرا و جزئيات هم اين مشخصه را رعايت كنم. بايد انتخابها درست ميبود و بازيگران سرجايشان قرار ميگرفتند. سعي كردم در ديالوگنويسي و دكوپاژ به واقعيت وفادار باشم. فكر ميكردم در اين صورت است كه مخاطب با كار ارتباط برقرار ميكند. من در كارهاي سينماييام نوع ديگر روايت را هم داشتهام. فيلمهاي انعكاس و آدمكش فلاشبكهاي زيادي دارد، اما در سريال راه طولاني بايد روايت و نگاه اينگونه ميبود. در اينجا خانواده سادهاي داريم و بايد همه چيز را ساده تعريف ميكرديم. در پلانبندي و دكوپاژ سعي كردم يك سادگي وجود داشته باشد. اين سادگي را ساختن، كار سختي بود. من بسختي اين سادگي را اجرا كردم، چه در تعريف قصه و چه در اجرا.
اين روزها خيلي راجع به شيوه فيلمبرداري دوربين روي دست بحث ميشود. شما بيشتر در صحنههاي كلانتري از دوربين روي دست استفاده كردهايد. تحت چه شرايطي استفاده از اين شيوه را درست ميدانيد؟
فصلهايي از قصه مثل كلانتري و دادسرا را دوربين روي دست كار كردهام. در خانه بندرت سراغ دوربين روي دست رفتهام. به نظر من لوكيشن تعيينكننده نيست. قصه و فضايي كه ميخواهيم ايجاد كنيم اين مساله را مشخص ميكند.
بعضيها به دليل فرار از ميزانسن و نمابندي به دوربين روي دست متوسل ميشوند. من اصلا اين شكلي نگاه نميكنم. من به تناسب حس و حال صحنهها از دوربين روي دست استفاده كردهام، اما ميزانسن و دكوپاژم را عوض نكردم و سهل نگرفتم. در تمام صحنههاي دوربين روي دست، ميزانسن به درستي رعايت شده است. اينطوري نبوده كه ميزانسني نداشته باشم و دوربين در هر شرايطي بازيگران را دنبال كند.
من فكر ميكنم هر كاري بايد حساب شده باشد. وقتي كاري تقليدي باشد به چشم ميآيد. در بعضي كارها شما هيچ دليلي نميبيني كه چرا اينجا بايد از دوربين روي دست استفاده شود. شما ميبيني آن صحنه هيچ هيجاني ندارد. بعضيها فكر ميكنند اين كار به صحنه هيجان ميدهد. در صورتي كه اينطوري نيست. اگر يك صحنه هيجان و تعليقي نداشته باشد، وقتي دوربين را بيجهت تكان ميدهي تماشاگر آزار ميبيند.
درباره روند رسيدنتان به كارگرداني سريال راه طولاني توضيح دهيد. از چه زماني به اين سريال پيوستيد و چقدر در نگارش متنها مشاركت داشتيد؟
بعد از آخرين سريالم فاكتور هشت پيشنهاد تلويزيوني زياد داشتم. در آن زمان براي من دو مساله خيلي اهميت داشت؛يكي قصه كار و ديگري شرايط توليدش. اين قصه از طرف آقاي تختكشيان و شبكه يك به من پيشنهاد شد. در آن مرحله قصه كامل نبود و قسمتهايي از آن نوشته شده بود. من و آقاي تختكشيان اعتقاد داشتيم قصه خوبي است و جاي كار دارد.
متن حدود ۱۲ قسمت نوشته شده بود و من آن را خواندم. سوالم اين بود كه آيا بايد اين قصه با عجله به فيلمبرداري برسد يا فرصت كافي داريم. دوست داشتم قصه پرداخت درستي داشته باشد. خوشبختانه شبكه اين فرصت را قائل بود كه به قصه مناسب و كاملي برسيم. احساس من اين بود كه متن بايد بازنويسي شود. مهر دو سال پيش من جلساتي با فيلمنامهنويسان گذاشتم و بازنويسي شروع شد. اين كار را بسرعت انجام داديم.
بر خلاف پيشبينياي كه قبلا انجام شده بود، به اين نتيجه رسيديم كه اين سريال نميتواند بيشتر از ۲۶ قسمت باشد. دوست داشتيم نوشتن فيلمنامه تمام شود و بعد سراغ پيش توليد برويم، اما شرايط اينطور رقم خورد كه پيش توليد زودتر شروع بشود. در بهمن ۸۹ كه پيش توليد شروع شد ده قسمت را نوشته بوديم. آن زمان هنوز پاياني براي قصه نداشتيم. به همين علت كارمان فشردهتر و سختتر شد. دوستان نويسنده ديگري هم به كار اضافه و در محل تصويربرداري مستقر شدند تا با من در ارتباط باشند. تا زمان پايان تصويربرداري اين جلسات ادامه داشت. در مقطعي وقفهاي چند روزه در كار انداختيم تا ادامه قصه نوشته شود. اين وقفه خيلي كوتاه بود. وقتي تصويربرداري مجدد شروع شد طرحهاي ادامه كار را داشتيم و فقط بايد ديالوگنويسي ميشد. من به دليل حساسيتهايي كه داشتم ضمن كارگرداني زمان زيادي را براي كار روي فيلمنامه گذاشتم.
شما جزو كارگردانهايي هستيد كه خودشان را ملزم ميكنند با يك فيلمنامه كامل سر صحنه بروند؟
در هر شرايطي ترجيحم اين است، اما در سريالسازي امكانش خيلي سخت است كه شما تمام قسمتها را به طول كامل و مطلوب داشته باشيد و بعد سر صحنه برويد. در چنين شرايطي بايد به كليتي رسيده باشم و بدانم قصه از كجا به كجا ميرسد. جزئياتي هست كه در اجرا شكل ميگيرد. برخي لحظات قصه و ديالوگها و شخصيتپردازيها در حين كار پيدا ميشود. نميتوانيم متني داشته باشيم و آن را مو به مو اجرا كنيم، ولي بايد چارچوب و منحني قصه و شخصيتها روشن باشد.
شما در صحبتهايتان اشاره كرديد كه پايان قصه را نميدانستيد. در حالي كه برخي فيلمنامهنويسان ميگويند وقتي ميخواهيم قصهاي را شروع كنيم بايد اول و وسط و آخرش را بدانيم. به نظر شما دانستن نقطه آخر قصه چقدر ضرورت دارد؟
براي سريال راه طولاني آن اوايل انتهايي فرض شده بود. اين حرف از اين بابت درست است كه نويسنده بايد بداند به كجا ميخواهد برسد، ولي اين گزاره از يك جهت درست نيست. چون ما داريم به قصه، پاياني را تحميل ميكنيم. نويسنده ميخواهد قصه را به نقطه مشخصي برساند. به نظر من بايد يك طرح كلي را داشته باشيم، اما خودمان را مقيد نكنيم كه انتهاي قصه ميخواهد به يك نقطه مشخص برسد. من به دوستان نويسنده ميگفتم با آدمها جلو برويم شايد به پايان خاص تري برسيم. به همين خاطر پايان داستان ما از كليشههاي رايج خارج شد. بيننده در اين كار با يك پايان متفاوتي مواجه ميشود.
وقتي ساخت سريال را پذيرفتيد چه بخشي از قصه برايتان جذابتر بود. اين كه به مشكلات زندگي روزمره مردم ميپردازد يا ملموس بودن و فراگير بودنش؟
كريمي: نميتوانم با نابازيگر كار كنم. من بايد با بازيگر حرفهاي كار كنم. براي من اين الزام وجود دارد كه بازيگر و بقيه عوامل كارشان را بلد باشند. از طرفي ميدانم مخاطب جذب اثري ميشود كه بازيگران معروفي داشته باشد
وقتي كارگرداني يك طرح را ميشنود يا ميخواند بر اساس تجربهاش ميتواند تشخصيص بدهد آن ايده چقدر ظرفيت دارد. براي من مهم بود كه اطراف اين طرح تا چه اندازه ميتوانم شخصيتها و ماجراهايي را بچينم. موضوع دوم تفكر پشت اين قصه بود. من احساس كردم اين داستان همانطور كه شما ميگوييد خيلي به روز است. موضوعي است كه پدر و مادرها و فرزندان درگيرش هستند. آدمهاي اين خانواده ما به ازاي بيروني دارند. مضمون هم زيبا بود و آدمها از هر قشري با آن ارتباط برقرار ميكردند. بحث بعدي اين بود كه تلاش كنم در اجرا به يك ساختمان و شكلي برسم كه جذابيت قصه حفظ شود.
قصه يك خطي كه جذبش شديد چه بود؟
خانوادهاي كه زندگي خوبي دارند و با معضل پيچيدهاي روبهرو نيستند، اما زياده خواهي بچهها باعث ميشود اتفاقاتي بيفتد. پدر خانواده نگران است اگر بچهها تامين نشوند به انحراف كشيده شوند. در چنين شرايطي چون پدر نميتواند خواستههايشان را برآورده كند دچار خطا ميشود.
از همان اول قرار بود خطاي پدر قبول كردن يك صحنه تصادف باشد؟
بله.
وقتي خودتان به گروه نويسندگان اضافه شديد چه بخشهايي را عوض كرديد؟
من نميخواهم خيلي روي نقش خودم در قصه تاكيد كنم. من ميخواستم به گروه نويسندگان كمك كنم. به عنوان مثال قصه اوليه مقدمه زيادي داشت. تصادفي كه در قسمت پنجم ميبينيد در آن قصه در قسمت دهم اتفاق ميافتاد. نظر من اين بود كه اين ماجرا بايد زودتر اتفاق بيفتد. سعي كرديم اين نقطه اوج را از قسمت دهم به پنجم بياوريم و اين كار سادهاي نبود. اين تغيير همه چيز را عوض ميكرد. خيلي از ماجراها فشردهتر شد. معرفي شخصيتها بسرعت انجام شد. اين كارها به جذابيت قصه اضافه ميكرد. مقدمه طولاني ممكن بود به قيمت از دست دادن بيننده تمام بشود.
البته به نظر من اين مقدمه طولاني ميتوانست درام داستان را جذابتر كند. در سريالي كه ميبينيم لحظات خوشي اين خانواده در كنار يكديگر خيلي حس نميشود. اگر اين خوشي و صميميت را ميديديم عمق فاجعه دوران ناخوشي شان بيشتر ميشد. در سريال شما خيلي زود به دل بحران پرتاب ميشويم. قبول داريد؟
من اين حرف را قبول ندارم. من با ايجاز اين خوشي را نشان دادهام. خيلي لازم نيست همه چيز را مفصل بگوييم. تماشاگر امروز ما توقعش خيلي بالا رفته است. در سينما و ادبيات هم همين طور است. شما ميتوانيد با گزينش لحظات و اتفاقات درست اين موضوع را بگوييد. قرار نيست مخاطب را خسته كنيم. من فكر ميكنم اين نوع روايت درستتر است.
جامعهشناسان ميگويند پرتوقعشدن آدمهاي اجتماع يكي از مشخصات دوران مدرن است. شما با اين گزاره موافقيد؟
بله. اين مساله وجود دارد و همين موضوع سريال را جذاب و واقعي و بهروز كرده است. اما بحث ما در قصه اين است كه خواستن پيشرفت اشكالي ندارد، اما آدم بايد به اهدافش با واقع بيني نگاه كند. اگر كوركورانه حركت كند به بنبست ميخورد. نبايد من فقط به توقعم فكر كنم و بخواهم يكشبه راه صد ساله را بروم.
در كارهايتان به حضور ستارهها اهميت زيادي ميدهيد. خيلي از بازيگران مطرح و سرشناس مثل حامد بهداد، مهناز افشار، لعيا زنگنه و بهرام رادان در فيلمهاي شما بازي كردهاند. ستارهها را به خاطر اين كه ويترين كار هستند دوست داريد يا به خاطر قدرتشان در نقشآفريني؟
من نميتوانم با نابازيگر كار كنم. بايد با بازيگر حرفهاي كار كنم. براي من اين الزام وجود دارد كه بازيگر و بقيه كارشان را بلد باشند. دليل اولش اين است كه من دنبال آدمهايي هستم كه بازيگري را خوب بلد باشند. دليل بعدش اين است كه به نظر من چه در سينما و چه در تلويزيون جداي از موضوع و تكنيك براي مخاطب مهم است كه بازيگر آشنا ببيند. البته بازيگر مشهور به تنهايي كافي نيست. در فيلمهاي من عنصرهاي ديگري هم براي جذب تماشاگر هست. در تلويزيون هم ترجيحم بر اين است با بازيگراني كار كنم كه خيلي ديده نميشوند و خود به خود طراوت و تازگي را به تماشاگران هديه ميدهند.
شخصيت مرتضي را بر اساس ويژگيهاي رضا كيانيان نوشتيد؟
نه. من سعي ميكردم نويسندگان را به سمت بازيگر خاصي نبرم. چند بار نويسندگان از من پرسيدند چه كسي بازي ميكند و من گفتم نميدانم. ميترسيدم اينها به سمت يك فرد مشخص بروند و روي شخصيتپردازيشان تاثير بگذارد. هر بازيگري يك ويژگيهايي دارد و نويسنده نبايد به اين چيزها فكر كند. براي خودم هم قطعي نبود كه چه كسي بازي ميكند. وقتي پيش توليد شروع شد، نظرم اين بود بازيگر نقش مرتضي اميري مشخص شود و بعد اطرافش را بچينيم.
براي مرتضي گزينههاي زيادي نداشتم. دو سه نفر در ذهنم بودند كه اينها ميتوانستند مناسب باشند. خوشبختانه آقاي كيانيان پيشنهاد من را پذيرفت. آن زمان پنج قسمت از فيلمنامه آماده بود. او وقتي اين پنج قسمت را خواند و با نگاه من آشنا شد ابراز تمايل و موافقت كرد بازي كند.
در شخصيت مرتضي يكجور سادهلوحي ديده ميشود. او يك آدم دست و پاچلفتي به نظر ميرسد كه نميتواند خيلي كارها را درست انجام بدهد. در تعيين ويژگيهاي نقش چه تعاملي با بازيگر اين نقش داشتيد؟
وقتي يك نقش خوب درميآيد پشتش يك بده و بستان درست وجود داشته است. ضمن اين كه مبناي كار هم بايد درست باشد. اينجا اين اتفاق افتاده است. طبيعي است كه ابتداي صحبت در ذهن بازيگر و كارگردان يك كليتي هست. من و كيانيان قبل از كار جلساتي داشتيم و صحبتهاي زيادي درباره اين آدم يعني اميري كرديم. از ابتدا فكر ميكردم اين آدم بايد عينك داشته باشد و كيف به دستش بگيرد و كت و شلواري باشد. يك تيپ اين شكلي در ذهن من بود. ما براي كيانيان تست گريم به آن معنا نداشتيم. با عينكها و لباسهاي مختلف عكس گرفتيم تا به اين تيپ رسيديم.
بين من و آقاي كيانيان ارتباط خوبي شكل گرفت و به يك زبان مشترك رسيديم. شخصيت را پيدا كرديم. اينقدر شخصيت درست شكل گرفت كه من سعي كردم مشخصات مرتضي را در ادامه قصه لحاظ كنم. يعني قصه را در راستاي رفتارهاي اين شخصيت طراحي كردم.
سادهلوح بودن شخصيت را قبول داريد؟
سادهلوحي و دست و پاچلفتي كلماتي هستند كه آدم را به يك سمت خاصي ميبرند. خيلي نميشود اينها را به مرتضي اطلاق كرد. اين كلمات تعريف ديگري دارند. مرتضي اميري در جاي خودش آدم باهوشي است. موقعيتها و نوع قصه شخصيت را شكل ميدهد. اگر مرتضي آدم محكمي بود و تحت تاثير قرار نميگرفت در دل اين قصه جايي نداشت. قصه ايجاب ميكند شخصيت مشخصاتي داشته باشد. اين آدم يك سادگي و شرافتي دارد. او در موقعيت خاصي قرار گرفته كه از پس آن برنميآيد.
البته در شخصيت مرتضي يك تناقضي هم وجود دارد. او در قضيه شراكت نيما خودش را يك آدم باهوش نشان ميدهد. منظورم زماني است كه سهم پسرش را ۵۱ درصد ميكند. چنين آدم باهوشي نبايد به اين راحتي در كلانتري فريب بخورد.
آن كارش آگاهانه است. او ميخواهد از يك موقعيتي فرار كند. ميخواهد شراكت را عقب بيندازد. دوستان پسرش ميفهمند و ميگويند پدرت خيلي باهوش است. چون پول ندارد بهانه ميآورد.
اگر اينطور باشد خيلي باهوشتر از آن چيزي است كه من فكر ميكردم!
در اين جامعه اتفاقاتي ميافتد كه ديگر نميشود مرتضي اميري را باهوش فرض كرد. (مي خندد) ولي مرتضي اين زرنگي را دارد. وقتي افشار به او ميگويد تصادف را گردن بگيرد بلافاصله قبول نميكند. كش و قوسهاي زيادي دارد. راحت نميپذيرد. اين هوش را دارد كه بفهمد در موقعيت سختي گير كرده. ميگويد: «بيخود نيست كه ميخواهيد به من ۲۰۰ ميليون بدهيد.» مرتضي شخصيت جذابي است كه نميشود به او صفت سادهلوحي داد. اين قصه به شخصيتي چون مرتضي نياز داشت.
در اين كه بازي و اجراي رضا كيانيان موفق است شكي نيست. ولي در خيلي از لحظهها ميبينيم او بر صحنه حاكم است و بازي ديگران خيلي به چشم نميآيد. به نظر شما اين مساله به خاطر اختلاف سطح بازيها رخ ميدهد؟
قهرمان اين قصه مرتضي است و همه چيز حول محور او ميچرخد. او در مخمصهاي قرار گرفته و ماجراهايي را شكل ميدهد. مرتضي يك نقش محوري است. شما در همه صحنهها مرتضي را بيشتر دنبال ميكنيد. به نظر من بازيها در مجموع استاندارد است، اما توجه ما به دليلي كه گفتم به سمت مرتضي ميرود.
شما در لايه دوم اين قصه ميخواهيد جامعهاي را نشان بدهيد كه بشدت پولدوست است و مناسبات اقتصادي بر همه چيزش سايه انداخته است؟
به هر حال اين مساله به نوعي وجود دارد و نميتوان منكرش شد. پيش از اين هم بوده و امروز حادتر شده است. مختص جامعه ما هم نيست. مهم اين است كه در اين گرداب نيفتيم.
در پيرنگ سريال تا ثريا سقوط تدريجي يك قهرمان (ثريا) را ميديديم. شما هم قرار است از همين الگو براي مرتضي استفاده كنيد؟
من آن كار را نديدهام و نميدانم سريالم شباهتي به آن دارد يا خير.
به هر حال در هر دو سريال قهرمان قصه مشكلات اقتصادي دارد و اين مشكل به خاطر زيادهخواهي اطرافيانش ايجاد شده است.
شايد به لحاظي شبيه باشد. ميشود دهها كار را شمرد كه به لحاظ مضموني به هم شبيه هستند. مهم نگاه و نوع روايتي است كه كارگردان دارد. هر قصهاي در پايانش نتيجهگيري ميكند. شما نميتوانيد بر اساس اين هفت قسمت كليت سريال را قضاوت كنيد. به هر حال نميشود از الگوها فرار كرد. مهم اين است كه به الگوها كليشهاي نپردازيم و نگاهي تازه داشته باشيم. ما سعي كرديم در پايانبندي از كليشه پرهيز كنيم.
حرف آخر؟
من ميخواستم سريالم مخاطب زيادي داشته باشد و فكر ميكنم اين اتفاق افتاده است. در اين كار قصه جذابي در اختيار داشتيم، اما واقعيت اين است كه يك خط قصه خوب بهتنهايي كافي نيست. بايد بپذيريم كه سطح سليقه مردم خيلي بالا رفته است. ما نميتوانيم مردم را گول بزنيم و وقتشان را بدزديم.
ارسال نظر