همه رویاهایی که با جانی دپ دیدیم
جانی دپ رویاپردازترین و کودکصفتترین بازیگری است که تا به حال دیدهایم و غالبا او را با شخصیتهای غریب، خیالپردازی مفرط و بازیگوشیهای کودکانه میشناسیم.
آن هم تولد مردی که انگار هرگز بزرگ نمیشود و با پیری پیوندی ندارد. مخصوصا آن موهای معمولا بلند و چشمهایی که پر از شیطنت و معصومیت توامان است، او را بیش از هر کسی به دنیای کودکان نزدیک میکند که سرشار از قصهپردازی و خیالبافیهای تمامنشدنی است.
یک فرد رویازده با رفتاری کولیوار که هر گاه او را میبینیم، فکر میکنیم همین الان از پای افسانههایی که انسانهای اولیه دور آتش تعریف میکردند، بلند شده و به میان ما آمده است. از بس که در خود جوهرهای بکر و دستنخورده دارد، یک نوع کودکی بدوی مهارنشدنی.
درواقع، جانی دپ رویاپردازترین و کودکصفتترین بازیگری است که تابه حال دیدهایم. غالبا او را با شخصیتهای غریب، خیالپردازی مفرط و بازیگوشیهای کودکانه میشناسیم. هیچ کس به اندازه او نمیتواند به کاراکترهای نامانوس حالتی انسانی و ملموس ببخشد و یا به شخصیتهای عادی و معمولی نوعی حس غرابت بیفزاید که احساس کنیم چقدر در این دنیا تنها و بیگانه هستند.
نخستین بار وقتی شیفته او شدیم که او را به سختی میتوانستیم در شخصیت «ادوارد دست قیچی» با آن صورت سفید و چشمهای ماتمزده و موهای بلند و درهمش بشناسیم، اما همانجا بود که فهمیدیم به آن دستهای به ظاهر خشن و خطرناک بیشتر میتوانیم اعتماد کنیم تا دست دوستی یک مشت آدم حقیر و پرمدعا که در پشت علاقهشان نیز یک دنیا خودخواهی و منفعتطلبی نهفته است. آن حس ترس و اشتیاق توام در نگاه و حرکات دپ قانعمان کرد گاهی آدمهای متفاوت و غیرعادی میتوانند دوستداشتنیتر از آدمهای معمولی باشند.
به همین دلیل بود که وقتی او را در «رویای آریزونا» دیدیم که میگفت به رویاهای ماهیها گوش میدهد و دلش میخواهد به یک ماهی پرنده تبدیل شود، رویای مضحک او به نظرمان جالبترین چیزی رسید که تابه حال شنیده بودیم. فقط کسی مثل او میتوانست خلبازیهای زن محبوبش را که رویای پرواز در سر داشت، باور کند و آنقدر دیوانه باشد که با یک چیز سرهمبندیشده در آسمان بپرد. دپ چنان با شکیبایی و خویشتنداری به خیالپردازیهای دیوانهوار اطرافیانش گوش میداد که احساس میکردیم او تنها کسی است که میتوانیم برایش خوابهایمان را تعریف کنیم و خیالمان راحت باشد که به آنها نمیخندد.
خوشبینی صادقانه و انرژی مهارنشدنی او در نقش «ادوود» بود که باعث شد فراموش کنیم او بدترین فیلمساز دنیاست. آنقدر بدترین چیزها به نظرش فوقالعاده میآمد و با تمام وجود از کارهای مسخره و مزخرفش لذت میبرد که یکدفعه به خودمان آمدیم و دیدیم شیفته همان دراکولاها و خونآشامهای الکی او شدهایم. درواقع، انرژی نهفته در اجزای صورت او بود که متقاعدمان کرد میتوان مثل ادوود در بدترین شرایط روی ابرها زندگی کرد.
تاثیر خیالپردازیش بر ما چنان بود که بعد از تماشای فیلم «مرد مرده» دلمان میخواست مثل او در وسط قایقی که بر آبها شناور بود، بخوابیم و به جایی بازگردیم که روحمان از آن آمده بود. اگر تا به حال این کار را نکردیم، برای این است که هنوز آن دوست سرخپوستمان را نیافتیم.
دپ طوری بازی می کرد که انگار در خواب راه میرود، طوری که آرمیدن و مرگ او در میان آبها ادامه همان خوابهای دور او به نظر میرسید و با این نگاه، مرگ شاعرانهترین اتفاقی بود که میتوانستیم در زندگیمان تجربه کنیم.
ماجراجوییهای دپ ما را از دنیای عبوس و سختگیر بزرگسالی بیرون کشید و تا «دزدان دریایی کاراییب» برد و در شور و انرژی و دیوانهبازی غرق کرد. با کلکهایی که از شخصیت غیرقابل پیشبینی و جنون آمیز کاپیتان جک اسپارو یاد گرفتیم، فهمیدیم چطور در میان دنیایی که مدام از ما تعهد و مسئولیتپذیری میخواهد، راه خودمان را برویم و بعد همه را به دنبال خودمان بکشانیم. بازی دوگانه دپ در نقش این شیطان خوشقلب به گونهای بود که هرچند نمیدانستیم چه بلایی سرمان خواهد آورد، اما باز هم دلمان میخواست بیش از هر کسی به او اعتماد کنیم.
وقتی او را در نقش گنگستر افسانهای دیدیم که در زیر رگبار گلولهها در مقابل سینما برای محبوبش پیام عاشقانه فرستاد، مطمئن شدیم فقط کسی مثل دپ میتواند چنین تصویر هنرمندانه و تغزلی از یک مجرم را نشان دهد و از کسی که به عنوان «دشمن مردم» شناخته میشود، یک اسطوره قابل ستایش بسازد. آن حس اندوه مبهم که دپ در خشونت اعمال دلینجر آمیخت، بیش از هر چیزی از خلافکاری که مرامی چون رابین هود داشت، یک قهرمان میساخت.
و حالا منتظریم تا ببینیم در نقش «رنگو»، آفتابپرستی که پا به دنیای وسترن می گذارد، ما را به کدام سرزمین دستنیافتی و تماشای رویایی تازه میبرد. البته انتظارش را داشتیم که کارش به دنیای خیال انگیز انیمیشن بکشد، جایی که بیش از همه به دنیای خواب و خیال کودکان نزدیک است و مجالی برای بزرگ شدن ندارد.
منبع : خبرآنلاین
ارسال نظر