جلال خالقی مطلق: شاهنامه تبلور اخلاق ایرانی است
شاهنامه آخرش خوش بوده است از این روی که یک ایرانی کاردان تصحیح آن را به اسلوب و آداب استوار پیش برد و متنی را در اختیار گذارد که بی گمان برجستهترین است از میان دیگر چاپها.»
پس شاهنامه آخرش خوش بوده است از این روی که یک ایرانی کاردان تصحیح آن را به اسلوب و آداب استوار پیش برد و متنی را در اختیار گذارد که بی گمان برجستهترین است از میان دیگر چاپها.»
ایرج افشار، در رونمایی نخستین چاپ شاهنامه، مرکز دایرئالمعارف بزرگ اسلامی، سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶ بیستم شهریورماه بود که ۷۸ ساله شد.
او که شیفته ایران است، بیآنکه بخواهد بیگدار به آب بزند و کاری از روی احساس کند از پسِ چندین سال غور در شاهنامه، دست به تصحیح این شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی زد. چیزی حدود ۱۴ سال، رنج بسیار برد تا آنکه گنج گرانی نصیبش شد.
القصه آنکه «جلال خالقی مطلق» که به قضای روزگار به آلمان رفت تا درس بخواند و پس از دریافت دکترا، به تدریس در بخش مطالعات ایرانی دانشگاه هامبورگ مشغول شد و همان جا ماند تا به امروز.
اما پیوندش با زبان فارسی چنان وثیق بود که کار تصحیح شاهنامه را پی گرفت تا بدل به حاصل عمرش شد. او در جریان سفری که مهر ماه امسال به ایران کرد، در فرصت کوتاهِ اقامتش در تهران، در این گفتوگو حاضر شد.
آقای دکتر خالقی مطلق؛ برای شروع بحث ابتدا از خانواده پدریتان بگویید. از این جهت این پرسش را مطرح میکنم که چقدر محیطی که در آن رشد یافتید، در جهتگیری آینده و سمت و سوی فکریتان مؤثر بوده است؟
خانواده من از تهرانیان اصیل بودند و ما در جنوب تهران زندگی میکردیم. آنها کمتر اهل ادبیات بودند ولی دلبستگی به ایران و ملیت، در آنها استوار بود. اصولاً مردم تهران قدیم، خیلی ایرانی بودند.
تا جایی که به یاد دارم، در میان آنها انسانهای متعصب وجود نداشت و به واقع من در یک خانواده آزادمنش بزرگ شدم. باید بگویم که در زندگی معتدل بودیم و تا امروز نیز همین روش اعتدال را حفظ کردم.
در چه سنی راهی آلمان شدید؟
بعد از اینکه دیپلم گرفتم حدود یک سال در بانک سپه کار کردم تا به اصطلاح کاغذ قرانیهای پذیرش آماده شد و رفتم.
شما دیپلمه ادبی بودید؟
بله من دیپلم ادبی از دبیرستان مروی داشتم و بین ۱۹ تا ۲۰ سالگی راهی آلمان شدم.
در روز کودتای ۲۸ مرداد، ۱۶ ساله بودید. آیا چیزی از آن روز به یاد دارید یا خیر؟
بله، کاملاً یادم است. ۲۸ مرداد در تهران بودیم. من و بسیاری از اعضای خانواده ما، پیرو مصدق بودیم و به این افتخار میکردیم.
سبب علاقهمندیتان برای ادامه تحصیل در آلمان چه بود؟ چرا بعد از لیسانس به آنجا نرفتید؟
من در آن سالها اعتقاد داشتم که در خارج تحصیل بکنم. ولی اینکه به آلمان رفتم اتفاقی بود. چراکه برای انگلیس و آلمان همزمان درخواست پذیرش فرستاده بودم. آن زمان رسم بود که برای دو کشور درخواست میفرستادند تا ببینند از کدام زودتر میرسد که از آلمان زودتر آمد؛ لابد قسمت اینگونه بود.
ادبیات؟
خیر، من برای اقتصاد رفتم. ادبیات آلمانی، وضعیت خاصتری دارد. برای اقتصاد رفتم ولی بعد از اینکه زبان آلمانی را آموختم آن وقت رشته ام را عوض کردم. چون هیچ وقت اهل پول و این مسائل نبوده و نیستم.
حداکثر دو سال.
درباره روندی که شروع شد تا به شاهنامه برسید، توضیح دهید.
آشناییام با شاهنامه یک پیشینه دیرینه داشت که مربوط به دوران کودکی من میشد و آن زمانی بود که در خانواده شاهنامه خوانده میشد.
وقتی در دبستان بودم، پسر داییام کشتیگیر بود و قهرمان ایران هم شده بود. او تخته شنا را میگذاشت و کتاب شاهنامه را باز میکرد و درست داستان «رستم و اشکبوس» را میآورد.
شروع میکرد به شنا کردن و میخواند. من هم حیرت زده چمباتمه میزدم و نگاهش میکردم. عاشق جایی بودم که رستم کمانش را کشیده و میخواهد اشکبوس را بزند. این آشنایی نخستین من با شاهنامه بود. بعداً در رشته ادبیات در دبیرستان بیشتر به دنبال اشعار تغزلی بودم.
اما به آلمان که رفتم به حماسه علاقه پیدا کردم و این علاقه نخست، علاقه به حماسههای دیگر جهان بود؛ حماسههای انگلیسی و آلمانی و اسپانیایی. بعد از آشنایی با این حماسهها به سراغ شاهنامه آمدم. نه اینکه شاهنامه را نخوانده باشم ولی صحبت از دلبستگی نبود.
و آغاز این تعمق در چه سالی رخ داد؟
1344 (1965). در آلمان، البته پس از اخذ لیسانس مستقیم برای دکترا اقدام میشد تا آنکه در دانشگاه کلن موفق به دریافت آن شدم.
پایاننامه دکترایتان چه موضوعی بود و آن را با راهنمایی چه کسی دریافت کردید؟
پایان نامه من «زنان شاهنامه» بود که به زبان آلمانی نوشته شد و به زبان انگلیسی هم ترجمه شد. استاد راهنمایم هم یک آلمانی به نام «اروین گرف» بودکه یک شرق شناس بود.
بله، بعد از آنکه دکترا را گرفتم قصد داشتم به ایران بیایم، که تقاضایی از دانشگاه هامبورگ برای تدریس در رشته شرق شناسی، به دستم رسید. تصمیم گرفتم چند سال به آنجا بروم و درس دهم که رفتن همانا و ماندگار شدن همانا.
آقای دکتر، آیا بین ایران شناسی و شرق شناسی تفاوتی وجود دارد؟ یا اینکه ایران شناسی زیر مجموعه شرق شناسی است؟
خیر، دانشگاه به دانشگاه متفاوت است. در بعضی از دانشگاهها ایرانشناسی عبارت است از زبان فارسی که گاهی خود زبان فارسی در آن نیست و به تاریخ، فرهنگ و زبانهای پیش از تاریخ اسلام مربوط میشود. گاهی زبان فارسی جزو آن است و گاهی نیست.
شرق شناسی مربوط به ادبیات و زبان شناسی ترکی، عربی و فارسی است که البته اهمیت در درجه اول با اسلام شناسی است که مربوط به زبان عربی است و بعد فارسی و ترکی. تا زمانی که من بودم این طور بود ولی بعداًعوض شد و اینها همه مستقل شدند.
این اهمیت بیشتر در قرن نوزدهم بود و تا چند سالی بعد از جنگ جهانی دوم ادامه داشت ولی حالا سالها است که چنین اهمیتی برای ایران شناسی در خارج، در هیچ جای دنیا وجود ندارد. البته در امریکا، ایران شناسی بیشتر به ادبیات جدید معطوف شده است.
ایران شناسی امروز با مفهومی که در قرون نوزدهم و بیستم بود کاملاً متفاوت است؟
کاملاً متفاوت است. شما به هیچ وجه آن اهمیت را نه در مورد زبانهای کهن ایرانی دارید و نه زبانهای فارسی که دلیلش آن است که دلبستگیهای فرهنگی خیلی کم شده است.
بله،دلبستگی فرهنگی وقتی جای خودش را به نظامی یا اقتصادی میدهد، قطعاً خوشایند نیست.
آن طور که من مطالعه کردم، ترنر ماکان نخستین کسی بود که شاهنامه را در سال ۱۸۲۹ تصحیح کرد و بعد نسخههای دیگری هم مثل کلکته و مسکو و کلن آمد. به اینها چه ایرادهایی وارد بود که شما را ترغیب کرد؟
باید از دو جنبه به کارهای ترنر ماکان، ژول مول و بروخیم نگاه کرد. یک جنبه این است که اینها آغاز کننده بودند و تحول ایجاد کردند.
نگاهها را متوجه شاهنامه در غرب کردند و تحقیقاتی به وجود آمد. آغاز کارها علمی نبود ولی بر اساس همان کارهای غیر علمی، کارهای درجه یکی انجام شد. «حماسه ملی ایران» از تئودور نولدکه یا «فرهنگ شاهنامه» فریتز ولف که به وسیله آلمانیها انجام شد از این دست هستند.
ولی از جهت اصالت متن و اینکه تا چه حد با متن اصلی شاهنامه نزدیک یا دور است خیلی کارهای معتبری نبودند. کار ماکان، مول و بروخیم، هیچ کدام ارزش علمی ندارند.
از آن زمان کمکم، مسأله تصحیح شاهنامه به معنی علمیتر شروع شد که نخستین گام را، مصححان چاپ مسکو برداشتند. ولی کار آنها هم، نقایص بسیار زیادی داشت.
پس چرا شاهنامه چاپ مسکو، رایج ترین شاهنامه موجود است؟
این یک شهرت کاذب است و تا حدودی هم از طرف بعضیها مغرضانه تقلید شده است. عیب یک کار را باید با سود و نفع کار و نکات مثبت و منفی آن بیغرضانه گفت.
در مسکو، برای نخستین بار چند دستنویس را به شیوه علمی با ضبط نسخه در حاشیه، تصحیح کردند که این قدمی بسیار بزرگ و قابل قدردانی بود. عیب کار آنها این بود که هیچ کدام از آنها شاهنامه شناس نبودند.
یعنی قبلاً اطلاع خاصی از شاهنامه نداشتند و در طی کار تصحیح، کم کم چیزهایی آموخته بودند و چون کار گروهی بود هیچ کدام هم چیز زیادی نیاموخته بودند.
عیب دیگر این بود که تعداد دستنویسهای این کتاب (۵-۴ نسخه) خیلی اندک بود که به صورت دیمی در اتحاد جماهیر شوروی انتخاب شده بود. نه اینکه اینها مطالعهای در دستنویسهای شاهنامه بکنند و بعد از میان اینها تعداد بیشتری از چهار، پنج نسخه انتخاب کنند.
بلکه از همان چهار، پنج نسخه که در دستشان بود استفاده کردند. عیب دیگرشان این بود که چون شاهنامه شناس نبودند اطلاع قبلی روی زبان فارسی کهن نداشتند و شاهنامه را مطالعه نکرده بودند و پژوهشی در آن نداشتند هر چه در همان نسخه اساسشان آمده آن را در متن قرار میدادند. یعنی اقدم نسخ برایشان اصح نسخ بود و این درست نبود.
بعداً که ما در شاهنامه کار کردیم دیدیم که چنین چیزی شدنی نیست. شاهنامه را نمیتوان به هیچ وجه بر اساس یک دستنویس تصحیح کرد که این دستنویس معتبرترین دستنویس است و آن را اساس مطلق قرار بدهیم بلکه همیشه باید به شیوه انتقادی تصحیح کرد که باید بر اساس ضبط کهنتر تصحیح کرد و نه بر اساس نسخه کهنتر و اقدم نسخ یا اصح نسخ، بلکه بر اساس اصح کلمه باید تصحیح کرد.
باید با زبان فارسی، با ویژگیهای سده چهارم هجری و تحول آن آشنا بود. باید تشخیص داد که کدام ضبط کهنتر و کدام جدیدتر است.
من این نسخهها را با هزینه شخصی خودم، بدون کمک هیچ بنیادی از کتابخانههای جهان، یکی بعد از دیگری و با گرفتاریهای بسیار، جمعآوری و مطالعه کردم و نکات مثبت و منفی را معرفی کردم.
چه زمانی کار تصحیح را آغاز کردید؟
بعد از اینکه، عیوب چاپهای شاهنامه را در نوشتن رساله دکترایم متوجه شدم، خواستم تا درباره آشنایی و بررسی و معرفی نسخههای شاهنامه کاری انجام دهم و نه تصحیح کنم.
ولی به خودم جرأت نمیدادم و دلهرهای داشتم که شروع کنم؛ و بعداً که دیباچه شاهنامه را خواندم دیدم که خود فردوسی هم در سرودن شاهنامه چنین ترسی راداشته است.
ترس از عظمت کار؟
بله و برای اینکه ترسم بریزد، مطالعه نسخهها را آغاز کردم. از سال ۱۹۷۰ تا حدود ۱۴ سال، بیشتر نسخههای شاهنامه را مطالعه و معرفی و یادداشت میکردم.
و در چه سالی وارد تصحیح شدید؟
این روز را در دفترچهام نوشته ام؛ سال ۱۳۶۳ (۱۹۸۴) در هامبورگ آلمان.
در این ۲۰ سال، شیوه چاپ شاهنامه به چه نحوی بود؟
ما در امریکا دفتر به دفتر چاپ میکردیم.اما عیب کار این بود که وقتی به دفتر دوم رسید اگر عیبی در دفتر اول میدیدیم گذشته بود و چاپ شده بود. به هر حال در چیزهای اولیه بود بعد در همان زمان که تصحیح میکردم یادداشتهایش را تهیه میکردم.
چون مطالبی و سؤالاتی و مشکلاتی به ذهن شما میرسد که بعد از آن از ذهن شما رفته است. باید در همان زمان، سؤالات و دشواریها را یادداشت بکنید و اگر پاسخی دارید پاسخ بدهید. ولی چاپ یادداشتها بعد از اتمام چاپ هشت دفتر شروع شد.
نه، همه اینها دست سرنوشت است. من اینها را تصحیح کردم و وقتی هم به دفتر پنجم رسیدم، از نظر جسمی خیلی بیمار بودم ممکن بود با این شیوه که من پیش میرفتم به پایان نرسد و یادداشتها بماند.
این بود که دفتر ششم را با همکاری دکتر محمود امیدسالار، دفتر هفتم را با همکاری دکتر ابوالفضل خطیبی و دفتر هشتم را هم که دفتر پایانی بود خودم به عهده گرفتم. البته بلافاصله، کار پیرایش دوم را شروع کردم.
آقای دکتر، مسأله مهم و با وجود چاپهای مختلف در شاهنامه ، ابیات جعلی است. این ابیات تا چه میزان در شاهنامه وجود دارد؟
دستنویس تا دستنویس فرق میکند. شاهنامه به ۴۹ هزار بیت نمیرسد و تصحیح من هم ۴۸ هزار و ۳۵ بیت است.
البته ما یک شاهنامه هم داریم که اسمش را گذاشتهاند شاهنامه کلان، که حدود ۱۲۰ هزار بیت است که گرشاسب نامه و کوش نامه و همه اینها را به اسم فردوسی وارد کتاب کردهاند.
اما همیشه در همین حدود ۵۰ هزار بیت بوده است. بنابراین ما در دستنویسهای کم اعتبار قرنهای دهم و یازدهم هجری را هم بیش از ۵۲ یا ۵۳ هزار بیت نداریم. رقم ۶۰ هزار بیت حدس خود شاعر بوده است.
توجه فردوسی به شاهنامه این پرسش را مطرح میکند که آیا در زمان فردوسی، مفهومی به اسم «وطن» مطرح بوده است یا فردوسی تلقی دیگری از ایران داشته است؟
به نظر من کسانی که موضوع ملیت برای زمان فردوسی را انکار میکنند یک بینش سیاسی را ترغیب میکنند. چطور میشود فردوسی در یک کتابی چندین بار نام ایران را بیاورد و راجع به وضعیت فعلی کشورش صحبت بکند و بعد بگوییم موضوع ایران دوستی در شاهنامه نبوده است.
این یک بینش سیاسی است که میخواهند بگویند وطن دوستی، از زمان انقلاب مشروطه به بعد تحت تأثیر افکار خارجی رواج یافته است.
درست است که آشنایی ما با غرب، سبب بیداری ما نسبت به فرهنگ کهن ما شده است اما غربیها که عاشق چشم و ابروی ما نبودند که درس وطن پرستی به ما بدهند.
سیاست غرب چنین چیزی را ایجاب میکرده است. یکی از بقایای حزب توده از این حرفها زده بود که کلمه ایران اصلاً وجود نداشته است و ما این را از خارجیها آموختیم. پشت این هم سیاستی نهفته است و اصلاً تجزیه ایران در پشت این کلمه است.
البته ما مفهوم وطن و مفهوم ایران را مدیون فردوسی و شاهنامهاش هستیم. هیچ شاعری بعد از فردوسی نبوده که شاهنامه را نخوانده باشد. وقتی نظامی در گنجه میگوید «همه دنیا، تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل»، نشان از علاقه به ایران دارد.
مگر میتوانیم بگوییم نظامی، ساسانیان را نمیشناخته وقتی تمام داستانهایش، داستانهای آن دوره است.
یا خاقانی شروانی که در راه زیارت مکه، وقتی به ایوان مدائن میرسد، اشک میریزد و آن قصیده را - با وجود شیوه خیلی سختی که خاقانی در قصیده سرایی دارد - میسراید که انسان متأثر میشود. پس چطور میشود که بگوییم مهر به ایران وجود نداشته است.
حتی خلفای عباسی شیوه مالیات، ضرب سکه و شیوه فرمانروایی شان را ساسانیان گرفتند و حتی میخواستند بگویند ما فرمانروایان به حقی هستیم، با نسب نامه جعلی، خودشان را به ساسانیان میرساندند.
این یک وجه است. همه به خاطر اشعار ایران دوستی شاهنامه نخواندهاند، و نمیخوانند. بعضیها برای دلبستگی به زبان فارسی میخوانند.
خیلیها به خاطر داستانهای زیبایش، شاهنامه میخوانند ولی از سوی دیگر همه اینها هم، داستانهای نیاکان ما بوده است. چرا ما به بعضی از داستانهای غیر ایرانی آنطور که باید دلبستگی نداریم اما علاقه خاصی را به داستانهای رستم و اسفندیار داریم.
درست است که بدون اینکه بخواهیم اغراق کنیم یا دچار احساسات ملی شویم؛ زیرا ما در آن ایرانیت و اخلاق ایرانی را بیشتر میبینیم. ما این را تشخیص میدهیم که انسانی تر است. حالا چرا؟ چون برای اینکه ما خودمان سرودیم. نیاکان ما سرودهاند. دلبستگی ما به این داستانها ریشهای است.
متأسفانه چون زبان کهن است امروز ممکن است بعضیها به داستانهای غرب علاقهمند شوند. البته باید از شیوههای مدرن سود برد؛ فیلم تهیه کرد، برای بچهها کارتون ساخت تا به این داستانها علاقهمند بشوند.
پرسشی که برایم مهم است، بحث سعدی و فردوسی است. از این جهت که گفته میشود اگر فردوسی نبود زبان فارسی ممکن بود از بین برود. ولی سعدی حتی در زمانی که در قید حیات بود نیز اشعارش تا چین خوانده میشد. آیا در ماندگاری زبان فارسی، فردوسی نقش مهمتری دارد، یا سعدی که باعث شد زبان فارسی تا اقصا برسد؟
البته من معتقد نیستم که اگر شاهنامه نبود،زبان فارسی هم نبود بلکه معتقدم، عواملی چندی باعث پایایی و مانایی زبان فارسی شده است، وقتی که یعقوب لیث صفاری گفت «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت» بزرگترین و نخستین گام برای رسمیت پیدا کردن زبان فارسی بود.
چون از این به بعد شعرا به زبان فارسی شعر گفتند. قدم دوم آن بود که سامانیان برداشتند. سامانیان با ترجمه قرآن کلام الله مجید به فارسی، کار سترگی کردند که خیلی جرأت میخواست و بعد ترجمه تفسیر طبری به فارسی که کار دیگر آنها بود. من سومین گام را شاهنامه میدانم.
پس اگر هریک از اینها نبود، احتمال داشت اینک زبان فارسی از دست برود. ما فقط فردوسی را نام بردیم ولی فرمانروایانی مثل یعقوب لیث،سامانیان، ابومنصور عبدالرزاق موفق هروی و خاندان کاکوییه در اصفهان پشت زبان فارسی ایستادند. همین خاندان به ابنسینا گفتند که دانشنامه علایی را به زبان فارسی بنویسد.
در حالی که ما کار اینها را فراموش میکنیم. این امیران ایران دوستو فارسی دوست، با این شاعران و دانشمندان ایرانی و وزیران ایرانی، دست به دست هم دادند،و با آن علاقه و دلبستگی که از پدرانشان ارث برده بودند، زبان فارسی را جانشین زبان عربی کردند.
منتها خط عربی را باید میپذیرفتند. زیرا خط پهلوی از بین رفته بود و فقط خط خوبی هم نبود و خیلی ناقص بود. خط عربی با وجود نقایصی که دارد باز بهتر از آن خط بود. زبان عربی،در پیشرفتش به شمال آفریقا هیچ مانعی نداشت.
در پیشرفتش به مشرق، با دیوار زبان فارسی روبهرو شد. و از این جاست که دیگر ملیتها عرب نیستند بلکه ملیتها ملیت خودشان هستند. همه ملیتها از این مرز به بعد همه زبان خودشان را مدیون زبان فارسی هستند. اگر زبان فارسی مقاومت نکرده بود، ما امروز نه کردی داشتیم و نه بلوچی و نه ترکی.
اما نقش سعدی در راستای گسترش جغرافیای فارسی بود.
بعداً، البته. همه کسانی که هستند، چه کسانی که اهل شاهنامه بودند و چه کسانی که نبودند مدیون شاهنامه هستند. اولاً باید شاهنامه را میخواندند تا بتوانند از افسانهها استفاده کنند.
وقتی که حافظ در اشعارش مرتب از داستانهای شاهنامه یاد میکند آن را به عنوان ابزار استفاده میکند، نه تنها او، بلکه تمام شاعران دیگر نیز چنین میکنند.
شاهنامه مرجع بزرگی میشود. درست است که زبان حافظ و سعدی، با زبان فردوسی فرق کرده است ولی از آن مایه میگیرند.
آقای دکتر، در جایی گفته بودید این تصحیح انتقادی بوده است. پرسشم این است که اساساً چقدر تصحیح متون و نسخ، در ایران روش علمی و در واقع مدرن دارد؟
ما شیوههای مختلفی در تصحیح متون داریم. یک شیوهای است که کاتبان در قدیم داشتند. هر جایی که نمیفهمیدند یا به ذوقشان، خوب نبود خودشان عوض میکردند.
این شیوه ذوقی بود. یا مثلاً مصحح چند متن را مطابقه میکند ولی چیزی که ذوقش تشخیص میدهد - یعنی به زمان و زبان ما نزدیک تر است- آن را انتخاب میکند.
شیوه دیگر ماشینی است. یعنی میگوید اقدم نسخ و اصح نسخ و تشخیص میدهد که متن قدیمتر، صحیح تر است. پس این را متن قرار میدهد و بقیه را در حاشیه یا پایان کتاب میآورد.
مثلاً نه تنها ما نسخهای از اصل شاهنامه نداریم که نزدیکترین نسخه مربوط به سال ۶۱۴ است که آن هم، نیمه اول شاهنامه است و به نسخه فلورانس شناخته میشود. اولین نسخه کامل، به سال ۶۷۵هجری، مربوط به ۲۶۵ سال بعد از شاهنامه است. علاوه بر این، در قرون سپسین، زبان فارسی دستخوش تغییرات زیادی شده است.
یعنی سه قرن بهاندازه دو برابر زبان فارسی تغییر پیدا کرده است تا ده قرن بعدش. اینها همه باعث شده است که کاتبان، شاهنامه را به روز کردهاند. کاتبان هیچ وقت نظم ثابتی ندارند. شیوه انتقادی این نسخهها را با هم مقایسه میکند و عناصر کهن را به جای عناصر نو میگذارد.
نه اینکه به شیوه ذوقی عناصر نو را به جای کهن بگذارد که میکنند و متوجه هم نیستند. فکر میکنند هنر فردوسی در این است که در قرن چهارم، به گونهای شعر گفته است که عیناً زبان ماست.
زمانه فردوسی با زمانه ما، تغییرات زیادتری دارد که شاهنامه خطی و چاپی امروز به ما میدهند. شیوه انتقادی میآید این عناصر کهن را به جای آن عناصر نو میگذارد.
در نتیجه در بعضی جاها سخن خود فردوسی میشود و در بعضی جاها به سخن فردوسی نزدیک تر میشود. این شیوه، انتقادی است. من این شیوه را به کاربردم ولی در مقدمه، اضافه کردم که شیوه من، شیوه علمی، انتقادی و تحقیقی است.
یعنی میتوانید ادعا بکنید که شاهنامهای که شما تصحیح کردید کامل است یا اینکه میتوان گفت هنوز دریایی است که میتوان روی آن کار کرد؟
من در مقدمه پیرایش دوم گفتم، البته جای بعضی تصحیحها هست. ممکن است کسی مطالعه بکند و بعد در جایی متون قدیم مثالی بیاورد و بگوید که این درست تر است. اما تا به وجود آمدن و پیدا شدن یک نسخه کهنتر و معتبرتر، اینگونه تصحیحها، زحمت بیخودی است.
در واقع من مطمئن از خودم در مورد کار خودم هستم اما به محض اینکه چیزی کهنتر را بگویند که از متن من درستتر است بلافاصله میپذیرم. به همین دلیل میگویم هنوز جای این تغییرات هست ولی مجموع این تغییرات این قدر نیست که کسی دوباره شاهنامه را تصحیح کند.
توجه کنید در شرایط نسخههای موجود تغییرات جدیدی وجود ندارد و اگر پیرایش جدید کند، اشتباه است. به جای اینکه ابرو را درست کند، چشم را کور میکند. مگر اینکه یک دستنویسی از جایی - که احتمالش کم است ولی هیچ نیست - پیدا بشود که کهن تر و معتبرتر از نسخه من باشد.
ایران، در قرون و اعصار، از بسیاری از گردابها و طوفانها نجات پیدا کرده است اما اکنون جهان خیلی آشفته است و من امیدوارم و مطمئن هستم که ایران از آشوب جهانی امروز هم به سلامت کشتی خودش را بیرون میبرد و به ساحل امن میرساند و اگر این انجام شود، شاید یکی دو دلیل دارد. یکی اینکه ما ایرانیها آدمهای معتدلی هستیم.
بزرگترین بلا برای نابودی یک کشور تعصب است؛ از هر جهتی که باشد یک کشور را نابود میکند و مردم را به جان هم میاندازد و سرزمین را نابود میکند.
خوشبختانه مردم ما هیچ گاه تعصبات شدید را نپذیرفتند و همیشه رو به اعتدال داشتند و دوم علاقه دیرینی است که در وجود مردم ایران به زبان فارسی و به فرهنگ این کشور وجود دارد و مصداق «با شیر اندرون شد و با جان بدر رود» است.
آنها هیچ گاه تفاوتی نمیگذارند و تقصیر حمله دشمنان را به گردن تاریخ و فرهنگ کشورشان نمیاندازند. همه تاریخ و فرهنگ خودشان را دوست دارند و البته ما در طول تاریخ گاهی هم خوب نبودیم.
کارهای بد هم کردیم و آن نقاط منفی و بد را هم باید به عهده بگیریم. مسئولیتش را بپذیریم. و ایرانیان میپذیرند. خوشبختانه از این جهت هیچ نگرانی از اینکه ایران صدمهای ببیند، ندارم.
ارسال نظر