حمیدرضا آذرنگ از «هتلی ها»یش می گوید
بسیاری حمیدرضا آذرنگ را به دلیل بازی در سریال شاهگوش کار داود میرباقری یا دندون طلایش میشناسند، او اما سالهاست که در تئاتر مشغول است و در مقام بازیگر، نویسنده و کارگردان کارنامه قابلقبولی را برای خودش ساخته.
هتلیها نوشته ساناز بیان است که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشود. نگین دارد برای آلاله از داستان زندگیاش میگوید.
روزهای ورشکستگی پدرش و جدایی از مادرش و مهاجرت به سوئد...، مردان و زنان روشنفکری که به اقتضای زمان و مبارزات و آرمانهایشان نتوانستهاند به زندگی دلخواهشان برسند.
از آنسو، آوارههای جنگ هم در کشور خودشان و در پایتخت هتلی شدهاند چنانچه روزگاری پدرش و امروز این دختر هتلی شدهاند در شهر خودشان!
میخواهیم بدانیم آنچه در متنِ هتلیها تو را در مقام کارگردان جذب کرد که آن را به صحنه بیاوری، چه بوده است؟
وجود درام! به آن مفهومی که کلاسیک است. متأسفانه متنهای امروزی به انحای مختلف شکل و شمایل فرمالیستی پیدا کردهاند و دیگر نگاه قصهگویانه در آنها وجود ندارد.
درحالیکه شکل و شمایل کلاسیک و قصهگویانه نگاه دیرآشنایی است که در هتلیها مرا جذب کرد چون شبیه ایدههای خودم بود و احساس کردم میتوانم کارش کنم و گفتم این باید کار شود.
علاوه بر داستانگویی، چه نکتهای در خود داستان بر تو تأثیرگذار بود؟
جهان و فضای تجربهشدهای داشت، مثل خودم که انگار این جهان را پشتسر گذاشتهام و حالا آن دوران برایم نوستالژیک شده است؛ دوران خاطرهانگیزی که چه تلخ و چه شیرین بر ما گذشته است.
در این نگاه رنگآمیزی و طراحی همه چیز جذابیت دارد حتی اگر آن خاطرات، زخم باشند. این خاطرهبازی و جهان نوستالژیک دلایل مستحکمی برای ورود به هتلیها شد که گفتم باید کارش کنم.
در اکثر آثارت، جنگ بهعنوان آسیبی تمامعیار تکرار شده است و تو در مقام یک جنگزده به چنین بنمایهای همواره توجه و تمرکز نشان دادهای؛ این بار هم که متن از دیگری است باز هم جنگ و آسیبهایش دغدغهات شده است، چرا؟
شاید باز هم در هتلیها اشارهای به جنگ میشود اما اینبار چیزی فراتر از جنگ در آن پرداخته شده است چون اینبار جنگ به مفهوم برخورد و بازخورد و مقابله و تقابل با یک دشمن بیگانه و بیرون از مرزهای وطن نیست بلکه اینجا داریم جنگی را تجربه می کنیم که درون خودمان ویرانی به بار میآورد.
در اینجا انسانهایی از مرزهای خودمان به ما پناه آوردهاند و از شهرهای جنگزدهشان به پایتخت و شهرهای دیگر پناه بردهاند با این امید که از این آسیبدیدگی بگریزند و آرامشی را تجربه کنند. هتل بینالمللی در حوالی سیدخندان یکی از این پناهگاهها بود که متأسفانه برخی چشم دیدن این آوارگان را نداشتند.
هرچند این نگاه عام و همهگیر نبود. برخی چشم دیدن آنها را داشتند و با زخم زبان و گوشه و کنایه میرنجاندنشان و حتی قصههای وحشتناک برایشان میساختند. این آدمها در کشور خودشان با آنکه با کمترین امکانات روزگارشان سپری میشد اما در آنجا با این نوع برخوردهای زننده دچار احساس غریبگی میشدند.
این فضا و برخوردها زجرآور و دردناک بود. ما میهماننوازی و میزبانی خوبی برایشان نکردیم و میهمانان ما حس کردند در جایی پا نهادهاند که زخمزبانها و گوشهکنایههایشان بیشتر از ترکشهای جنگ داشت بر تن و روحشان آسیب میزد.
در هتلیها دو نوع روایت داریم؛ یکی مربوط به امروز است و در بالای صحنه مکانی برایش درنظر گرفته شده است و دومی مربوط به روزگار گذشته و سالهای آغازین دهه ٧٠ که با نشانههایی از آن دوران به نمایش درآمده است و همچنین روایتی درباره یک خانواده و در مقابل روایتی دیگر درباره یک جامعه، چقدر این روایتها مکمل همدیگر هستند؟
درواقع دو قصه داریم که یکی در یک خانواده کوچکتر چهارنفره میگذرد و یکی هم در یک خانواده بزرگتر که همان ملت است، در نظر گرفته شده است.
بله، چگونه است موازنه این دو؟
در کلیت اثر اتفاقاتی هست که درواقع دارد حرف شریفی را می زند که هشداردهنده است. در این اثر آنچه مرا خیلی راغب کرد این نکته بود که چه میشود آدمها در شهر خودشان هتلی میشوند. در متن دختر میگوید: میخوام برم هتل، دوستش میگوید: مگه تو آوارهای که تو شهر خودت داری میری هتل!
اگر این را بسط بدهیم، میشود اینکه در کشور خودش دارد آوارگی میکشد و در فضای کوچکتر در خانواده خودش خانه ندارد و باید برود در خیابان بخوابد. این حرفی است که دارد اصطکاک بین افراد خانواده را در کلیتش نشان میدهد و این فضایی است که آدم را قلقلک میدهد که به آن بپردازد.
شاید تنهایی هم مسئله عمده دیگری است که در کشور ما با توجه به دوره گذار از سنت به مدرنیته، به شکل فراگیر دیده میشود و البته این مسیر را در اروپا و آمریکا و دیگر جوامع پیشرفته پشتسر نهادهاند؛ و در هتلیها در بخش روایت امروزش بیشتر نمود یافته است. این تنهایی چقدر برایتان اهمیت داشته؟
این تنهایی ربطی به شرایط سیاسی ندارد و شاید این به تبعات جهان مدرن بستگی داشته باشد که ما هم در پذیرش مدرنیته داریم دچارش میشویم و نیاز دارد که آسیبشناسی شود که از خطرات بیشتر پیشگیری شود.
میشود از آسیبهایش پیشگیری کرد؟
تاریخ این تنهایی را به یاد دارد و امیدوارم که در ایران ما شکل فراگیری پیدا نکند و چون هنوز به قطعیت اتفاق نیفتاده است بشود با آسیبشناسی جلویش را بگیریم.
چگونه است که در این کار هم روانشناسی مسئله است؛ برای اینکه بشود از زیرلایهها گذر کرد برای کشف بهتر شخصیتها در موقعیتی که دو گستره و بازه زمانی را تحت پوشش قرار داده است؟
این در پرداخت نمایش انجام شده است چون خلق شخصیت در جهان نوشتاری و درام اتفاق افتاده است. در پردازشش، چه حیطه کارگردانی و چه تخصصهای دیگر کمک میکنند که آن باور به باروری برسد.
پردازش شخصیت فقط با اراده کارگردان انجام نمیشود و برای چنین منظوری رنگ، لباس، اشیا، موسیقی، گریم و نور تأثیرگذارند. مجموعه عوامل هستند که این زیرلایهها را بر ما آشکار میکنند.
بهشدت معتقدم آنچه در هتلیها هست بازتاب مدرنیته است که در آن تنهایی به صورت غالب درآمده است و این جهان بهخوبی در تئاتر نمایان میشود و این تنهایی بهشدت به چشم میخورد.
ما به دلیل اینکه مشکلات مالی داشتیم، نتوانستیم بیشتر از این امکاناتی را فراهم کنیم که بشود به پرداخت دراماتیک نمایشمان کمک کنیم.
منظورتان در طراحی صحنه است؟
بله، امروز متأسفانه همه آنقدر درگیر نگاه فرمالیستی شدهاند که دیگر از قصهگویی و پرداختن به جزئیات پرهیز میکنیم و همچنین در این جهان همه بهگونهای تنها شدهایم.
انگار قرار نیست بین افراد هماهنگیای ایجاد شود و هر کدام از عوامل به دنبال جلوهدادن تخصص خود هستند و انگار بین کارگردانی، آهنگسازی و طراحی نباید هماهنگی باشد و اینها منفک از همدیگرند!
انگار همه دارند با تخصصهایشان خودنمایی میکنند. اگر قرار باشد از میان مجموعهای عوامل و عناصر ضعیف، یک نوشته خوب را بیرون بکشیم، در واقع همان متن هم غلط خواهد بود.
نباید در یک نمایش بازیگری برجسته شود یا طراحی صحنه، چون در این حالت اینها غلط خواهند بود. برای اینکه باید همه چیز در هماهنگی با هم، خوب باشند و هیچ چیزی مجزا و تفکیکشده دیده نشود.
این نقیصه در تئاترِ ما فراگیر شده؟
این اتفاقی است که در جامعه ما افتاده است و بهشدت هم به شکل چشمگیری دیده میشود. هر کدام از ما به دنبال ارائه تخصص خودمان هستیم بیآنکه بدانیم باید با چه کلیت و اثری در ارتباط و هماهنگی باشیم.
شما این هماهنگی را داشتهاید؟
مجید علیاسلام، طراح صحنه با کارگردان بسیار هماهنگ بود و برای همین خواستم با آنکه به لحاظ مالی دچار مشکل بودیم تاوان بدهم.
برای علیاسلام جزئیات بسیار مهم است و او از کوچکترین لوازم هم برای نمایانشدن سل و حال لازم چشم نپوشیده است. او به دنبال طراحی صحنهای است که در تعریف کارگردانیاش مستتر است و طراح با هوشمندی میخواهد پیشنهادهایش را بر اساس شیوه اجرائی مدنظر کارگردان بیرون بکشد.
اگر ردپایی هست به دلیل پیروی از شیوه اجرائی است و او با پیشنهادهایش خواسته سمت و سویی بدهد که درواقع این جهان نوستالژیک را به شکل افراطیاش رعایت کنیم.
برای اینکه نسل نو با بسیاری از این نشانهها و اتفاقات فاصله گرفته است. انگار که اینها نمیخواهند حتی با نزدیکترین روزگار خویش و با تاریخ ٢٠ سال پیشرویشان هم ارتباط بگیرند.
شاید دلیل این همه خودنمایی، فاصله و گسست بین نسلها، تفرعن و خودخواهیهایی باشد که به شکل فراگیر آدمها را تحتالشعاع خود قرار داده است؟
دقیقا همینطور است. به همین دلیل است که ما نمیتوانیم آثاری یکدست تولید کنیم. در آثار تئاتر امروز کمتر شاهد کلیت خوب هستیم.
اینکه نگاه اجتماعینگر و تولیدات تئاتری واقعگرا هم کمتر شده و در عوض جریان غالب فرمگرایی است؟ اینکه به نام فرمگرایی کار میکنند و بیشتر دچار فرمزدگی میشوند و ای کاش فرمی شکل میگرفت آنگاه شاهد تئاتری بودیم که برای خودش شکل و رسمی داشت. اینها چه علتی دارد؟
ما موظف به هشداردادن به همدیگر هستیم. همانطور که در ٢٠ سال گذشته آدمها تنهاتر شدهاند، و ما این را در هتلیها گوشزد میکنیم.
این هشدار است که داریم فریادش میزنیم. بنابراین معتقدم که غالب آدمهایی که در عرصه هنر برجسته شدهاند دغدغه اجتماعی روزشان را داشتهاند با آنکه در زمان خودشان کمتر موردمحبت واقع شدهاند.
این رسالتی است که بر گردن هر هنرمند است که در هر جامعهای که زندگی میکند نسبت به آن نگران باشد. هنرمند زاویهدید بالاتری نسبت به عموم افراد در جامعهاش دارد و باید این در نوع نگاه و دریافتهایش مشهود باشد.
وظیفه میدانم در اکثر مواقع نگرانیهایم را بروز دهم و فریاد بزنم. این وظیفه است و این نگاه همواره در آثارم رعایت شده است و الان هم در نقطه نگرانکنندهای ایستادهام که دارم به این فاصلهگرفتن آدمها که در جهان مدرنیته دارند به آن میرسند، اشاره میکنم.
شاید مدل و شیوه اجرائی که دارد به سمت طبیعیشدن همه چیز حرکت میکند، گروه بازیگران را واداشته که پیرو همین طبیعیشدن، بازی بکنند؟
دیگر کمی برایم سخت شده که بتوانم جهان بازیگری را برای خودم تعریف کنم و در برههای از زندگیام به جایی رسیدهام که نمیخواهم بین بازیگری و زندگی تفکیک قائل شوم.
نمیخواهم طوری رفتار کنم که اطرافیانم را متوجه کنم که دارم بازی میکنم و نمیخواهم غرقشان کنم. میخواهم از این واژه و از بازی فاصله بگیرم بنابراین فقط میخواهم خودم را به جهان آدمهایی که قرار است نقششان را بازی کنم، نزدیکتر کنم و آن آدمها را به زندگی خودم نزدیکتر میکنم و این دو آنقدر در هم تنیده شدهاند که قابلتفکیک نیستند.
برای همین حالا اسمش را میخواهند بگذارند بازی زیرپوستی، بازی عمیق، بازی احساسی که دیگر به اینها بیتوجهم چون ما را دورتر میکند از آن نقطه و هدفی که داریم. ما تعریف قرارگرفتن در موقعیت را داریم که آن را باید به باور مخاطب برسانیم.
مخاطب باید به باور درست از نقشم برسد نه اینکه یک ساعت فقط شاهد بازیام باشد. من اینطوری بازی را دریافت کردهام و تلاشم این است که در مسیر خودم را پرورش دهم.
بنابراین انتخاب بازیگران هم بهگونهای باید در راستای چنین پرداختی شکل گرفته باشد؟
من بنابر آنچه درون شخصیتهای متن میبینم به دنبال بازیگرانی میگردم که چنین چیزی را درون خودشان داشته باشند و به آن شخصیت نزدیک باشند. الان شرایط کارکردن آنقدر سخت و پیچیده شده است که کمتر میتوانی بازیگران دلخواهت را بهراحتی در کنار هم قرار دهی.
پروسه تمرین تا اجرا را در این شرایط سخت چگونه سپری کردهاید؟
یک ماه و شاید هم کمتر با توجه به تعطیلات و اتفاقاتی که در روزهای آخرِ تمرین به وجود آمد. حجم دکور هم سنگین بود و سالن را هم در اختیار نداشتیم که بشود بهموقع نصبش کرد.
از آن سو هم زمان کم داشتیم برای نهاییشدن میزانسنها و باید در پلاتوهای کوچک بیآنکه حرکتی را بهدرستی ترسیم کنیم، تصور میکردیم از کجا و چگونه باید حرکات را انجام دهیم. باید سرپا میایستادیم و فقط خیالپردازی میکردیم.
چرا به این شرایط سخت تمرین و اجرا رسیدهایم؟
خیلی سخت است حتی برای خودم که کسی بتواند مرا برای دو ماه در این شرایط نگه دارد. با این دستمزدهای کم و نگرانیها چگونه میشود سر تمرین رفت. هرکسی نگران ارتزاق خودش است.
نمیتوانم از بازیگران بخواهم فقط در اختیارم باشند مگر آنکه بتوانم جلوی نگرانیهایشان را بگیرم برای همین باید در کوتاهمدت کارم را به سرانجام برسانم.
یک نمونهاش ستایش محمودی که مدرسه دارد و باید با او هماهنگ شویم و نمیشود رو بزنیم که همه وقتش را به ما بدهد؛ با آنکه دغدغهاش این است که حرفهای عمل کند.
بچههای دیگر هم فیلمبرداری دارند و خودم هم درگیر فیلمبرداری بودهام. خدا را شکر دست به دست هم دادهایم و با وجود این نگرانیها، تمام توش و توانمان را گذاشتهایم که کار را به نتیجه برسانیم و الان درصدی از آن زحمات را در اجرای هتلیها شاهد هستید و امیدوارم هرچه زودتر به مطلوب و ایدهآلمان برسیم.
در این میان فقط با خانم نسیم ادبی بارها همبازی بودهاید که در سرانجامیافتن کارت میتواند بسیار مؤثر باشد؟
بله، با او در مرگ فروشنده، خون رقصه، کسوف و چند کار دیگر همکار بودهام. بهنوعی این همکاری باعث میشود که با بازی همدیگر آشنا شویم و بتوانیم دغدغهها و حرف همدیگر را خوب بفهمیم. این نوع انتخاب باعث زودتر درککردن قصه و شخصیتها خواهد شد و بهسرعت میشود حرف همدیگر را فهمید و اجرا را به منصه ظهور رسانید.
در طراحی صحنه اشیاي بسیاري وجود دارد و دو طبقه از دو نوع زندگی متفاوت در دو برهه زمانی - با فاصله ٢٠ ساله - چیده شده است. این روزها کمتر چنین خرج سنگینی وارد صحنه میشود و همه به کمترین المانها اکتفا میکنند. چرا این نوع طراحی را انتخاب کردید؟
مجید علیاسلام بنابر شیوه اجرائی و ایجاد حس نوستالژیک، چنین چیزهایی را وارد صحنه کرده و او قرار نبوده چیزی را حقنه کند.
متأسفانه علیاسلام به این دلیل که ١٢، ١٣ سال از تئاتر دور افتاده کسی او را نمیشناسد. برای همین احساس میکنند که من او را از سینما به تئاتر آوردهام در حالیکه او تئاتری است.
من با مجید در چند کار سینمایی و سریال همکار بودهام. در آنجا هم متوجه شدم که او میزان توجهاش به ریزترین مسائل بسیار است و بهراحتی از هر چیزی نمیگذرد و بهراحتی پذیرای هر چیزی نمیشود. مجید در تاریخ قدم میزند و نشانهها را به خاطر دارد و مدام مطالعه میکند و بهشدت هم هرآنچه مدنظر دارد اجرا میکند.
علیاسلام به کارش متعهد است و به این دلایل خواستم در کنارم باشد. او هم با آغوش باز پذیرایم شد و به نتیجه هم رسیدیم. به همین دلیل حتی از فضای رئالیته هم فاصله گرفته و بهنوعی ناتورالیستی همهچیز را چیدهایم.
او نگران انجام این طراحی بود و من هم به آقای قدس، تهیهکننده گفتم که باید همه چیزش را فراهم کنیم. حتی علیاسلام خواست ما دستمزدش را صرف طراحی کنیم و این دغدغهاش باعث شد که احترام بسیاری برای این همه شرافت قائل شوم.
این در حالی است که الان باب شده وقتی میخواهی بازیگری را دعوت کنی، اول میگویند فلانی قیمتش این قدر است.
یعنی داستان ارتباطات کمی پیچیده شده است برای همین سراغ رفیقت هم نمیتوانی بروی، چون در ابتدا رقم و قیمتش را به رخ میکشد. همین حداقلگرایی و فرمزدگیها باعث شده به قول مجید علیاسلام دیگر به دکور فکر نکنند و این را میشود در ورودی سالنها دید چون به اندازهای نیست که بشود از آن دکوری را وارد و خارج کرد.
موسیقی هم از مواردی است که نقش اساسی در ایجاد فضای نوستالژیک دارد و آن حس و حال دیروز و امروز را بهخوبی ایجاد میکند، چگونه با ابراهیم اثباتی به اینجا رسیدید؟
با ابراز خرسندی بگویم که من تا به امروز با ابراهیم اثباتی عزیز همکاری نکرده بودم. متأسفانه با آهنگسازان زیادی کار کردهام که نتوانستهایم به هم نزدیک شویم که به جهان اثر معنا بدهیم. ابراهیم اثباتی به دنبال خودنمایی تخصصش نیست.
او میداند که کارگردان مشرفتر بر متن و اثر است و اهل مشورت است و دلش میخواهد آنچه کارگردان به دنبالش است در آهنگسازی اعمال شود. بنابراین او احترام میگذارد و مرا هم به احترام وامیدارد. نمیخواهم زیاد از واژه تعهد که بسیار بد از آن استفاده شده است نام ببرم.
اثباتی مدام نگران کار خودش بود و این باعث میشد از حضورش لذت ببرم حتی در روز اجرای اول و یک ساعت مانده به شروعش با وجدی غیرقابل توصیف به دنبال کشف چیزی تازه بود و این یعنی او وزنی پیدا کرده است و این حال کودکانهاش هم باعث شد که هر دو حال کنیم و یادم میماند.
روایت ما طوری است که شک میکنیم که این قصه را دختر جوان در روزگار امروز نوشته است یا اینکه آن را دیروز و در زمان کودکیاش نوشته و امروز میخواند و یادآوریاش میکند؛ برای همین هم خواستهایم موسیقی را از دیروز شکل بدهیم و امروز را تحتتأثیر قرار دهیم.
لباس هم کارایی خودش را دارد؟
علیاسلام همه لباسها را طراحی کرده و خیاطش را سر تمرین آورده که اندازه بگیرد و بدوزد. برای برخی دو دست لباس دوخته که آنچه بهتر است را برای بازی انتخاب کنیم.
ارسال نظر