پیت داکتر از دنیای «درون بیرون» اش میگوید
پيت داكتر كارگردان و جوناس ريورا تهيهكننده همان دو نفري هستند كه آخرين بار داستان ماجراجويانه و اشكآور يك پيرمرد، يك خانه و مقدار زيادي بادكنك را در "بالا" پيش چشمانمان آوردند.
آنها در پروژه امسال خود به سراغ دختري ۱۱ ساله به نام رايلي رفتند. با اين حال او كاراكتر اصلي فيلمشان نيست. او بستر اتفاقات اصلي فيلم است.
"درون بيرون" در ذهن رايلي اتفاق ميافتد و احساسات مختلف او، شادي، غم، انزجار، خشم و ترس را در نتيجه نقل مكان دخترك به همراه خانوادهاش به سن فرانسيسكو را بررسي ميكند.
دخترك در تقلاست كه با شرايط جديد كنار بيايد و در عين حال به سالهاي نوجواني خود قدم ميگذارد. شادي و غم در جاي ديگري از ذهن او گرفتار شدهاند و بايد به مركز فرماندهي بازگردند.
ايمي پولر، فيليس اسميت، ميندي كالينگ، لوييس بلك و بيل هيدر از صداپيشگان اين فيلم هستند. در زير گفتگوي كوتاهي را با داكتر درباره ايدههاي متفاوت فيلم خواهيد خواند:
آيا "درون بيرون" تركيبي از ايدههاي مختلف است؟
مثل تمام فيلمهايي كه ساختيم، اين يكي هم بر نسخههاي متفاوتي از يك چيز واحد بنا شده است.
اين مفهومي بود كه من در ژوئيه ۲۰۰۹ با جان لستر در ميان گذاشتم و پس از آن به سراغ كارهاي متفاوتي رفتم، ما بر روي "دانشگاه هيولاها" تمركز كرديم، بمابراين ايده اصلي درباره اين فيلم مدتي در سرگرداني به سر ميبرد.
چگونه به چنين داستاني رسيديد؟
به نوعي از ما خواستند كه با سه ايده متفاوت وارد اين داستان شويم، از اين طريق ميتوانستيم با ايدههاي مختلف بازي كنيم و به نوعي آنها را با يكديگر تركيب كنيم و ببينيم چه چيز تازهاي در اختيارمان ميگذارد.
ما آن كار را كرديم و درنهايت ايده اصلي خودش را نشان داد و من ميدانستم كه همان ايده نهايي ما خواهد بود. مابقي چيزها را دور ريختيم و من توانستم جان را هم به قبول اين ايده راضي كنم. بنابراين همه چيز كمي غيرمعمول است اما درواقع قانون مشخصي هم در اين كار وجود ندارد.
درحال حاضر نوعي گرايش به سمت قهرمانان زن وجود دارد كه نسبت به رابطهشان با مردها تعريف نميشوند. آيا مسئله اصلي اين فيلم همين است؟
كاملا. اين بخشي از داستان دختر من نيست، اين درواقع بخشي از داستان به بلوغ رسيدن نبود بنابراين اين داستان درباره بزرگ شدن و پير شدن و ترك دوران كودكي است و مابقي چيزها خارج از آن قرار ميگيرند.
ما تحقيقات خودمان را انجام داديم و روانشناسان به ما گفتند هيچ كس بر روي زمين از يك دختر ۱۲ تا ۱۶ ساله از نظر احساسي به ديگران وابسته نيست. بنابراين ما متوجه شديم كه در محدوده درستي قرار گرفتيم.
به نظر ميرسد تدوين اين فيلم كار سختي باشد. آيا تقليل اين داستان به يك فيلم سينمايي كار طاقتفرسايي بود؟
نه، اما تقريبا نسبت به ديگر فيلمهايي كه بر روي آنها كار كردم بيشتر به نوع تدوين وابسته بود، و اين بيشتر براي سويه كمدي فيلم بود.
اين يك كمدي همگاني و هماهنگ است و گاهي اوقات تفاوت ميان يك صحنه خندهدار و غيرخندهدار تنها دو فريم است، بنابراين عمل كردن در چنين مسيري سختيهاي خودش را داشت.
و حجم داستاني كه ميبايست آن را به تصوير ميكشيديم در نوع خود قطعا يك چالش بزرگ محسوب ميشد، اينكه چيزي تا اين حد پيچيده را انتخاب كني و بخواهي آن را تقليل دهي و در عين حال باعث ايجاد احساسي متناقض در تماشاگر نشوي...
چگونه به ايده ذخيره خاطرات به شكل گويهاي برفي رسيديد؟
مردي به نام جرج رودز در فرودگاهها مجسمههاي متحرك توپي ميسازد و آنها معمولا كرههايي متحرك و جستوخيزكنان هستند، بچهها (و من) ميايستند و ساعتها آنها را تماشا ميكنند، بنابراين فكر كردم اگر ما هم بتوانيم در رابطه با خاطرات كاري مشابه با آن انجام دهيم بازخورد خوبي خواهد داشت.
حقيقت درباره خاطرات اين است كه شما با هربار فكر كردن به يك اتفاق و يادآورياش آن را تغيير ميدهيد.
بنابراين هرچه بيشتر به يك اتفاق فكر كنيد ناخودآگاه المانهاي تازهاي را به آن اضافه ميكنيد و آن را نسبتا دگرگون ميكنيد. اما ما به هيچوجه چنين تصوري درباره خاطرات نداريم، بنابراين آنها را به شكل ويدئوهايي ساختهايم كه ميتوانيد نمايششان دهيد و آنها را به جلو يا عقب ببريد.
چه مدت طول كشيد تا درباره تعداد احساسات حاضر در فيلم به نتيجهاي مشترك رسيديد؟
زماني بود كه فكر ميكرديم با ۲۷ احساس مختلف اين داستان را تعريف خواهيم كرد، چراكه تحقيقاتمان اينگونه به ما ميگفتند. پس از آن زماني كه وارد مرحله فيلمنامهنويسي شديم همه چيز به شدت پيچيده بود، احساسات متفاوتي را وارد داستان و برخي را هم از آن خارج كرديم.
بسياري از محققان ميگويند كه ما حس غافلگيري را ناديده گرفتيم، چيزي كه براي ما با توجه به ترسيمي كه از آن داشتيم بسيار به ترس شبيه بود. ما غرور را هم وارد بازي كرديم، با اين حال به نظر ميرسيد غرور با توجه به اساس كار ما آميزهاي از احساسات مختلف بود.
با توجه به تحقيقاتي كه درباره مغز و ذهن انسان داشتيد، آيا چنين چيزي در تحليل رفتار و شيوه كار خودتان تاثيرگذار بود؟
اوه، بله. يكي از كساني كه با او صحبت كرديم مردي به نام پل اكمن بود و او مهارت بالايي در تحليل حالات مختلف چهره دارد.
او ميتواند حالات جزئي چهره كساني را كه در حين صحبت به پذيرش اجتماعي متمايل هستند و ميخواهند به نظر رفتار خوشايندي داشته باشد تشخيص دهد، چنين افرادي ترس يا تغييرات ناگهاني دروني خود را مخفي ميكنند با اين حال رفتارهايي جزئي را از خود بروز ميدهند كه حقيقت را برملا ميكند. بنابراين من اين روزها بيشتر به اين تغييرات در مردم دقت ميكنم و اين اصلا عادت خوبي نيست!
از چه چيز در طراحي ظاهري ذهن تاثير گرفتيد؟
من قصد داشتم كه بازتابدهنده ذهن يك دختر ۱۱ ساله و تفكرات او باشم، بدون اينكه بخواهم چيزي را بيش از اندازه بامزه و دوستداشتني يا مغروق در كليشهها نشان دهم. ما يك شبكه بزرگ را ترسيم كرديم و به چيزي كه حالا شاهدش هستيد رسيديم.
آيا از طرف تيم مورد اعتماد خود پيشنهادي دريافت كرديد كه در حين كار بر روي فضاي كلي فيلم به شما كمك كرده باشد؟
مثل بسياري از فيلمهاي ما، اين يكي هم وارد مسيرهاي مختلفي شد. اما به محض اينكه به صحنه ميز شام رسيديم آينده برايمان مشخص شد، اين ضحنه واقعا باعث برانگيختگي ما شد. بنابراين ايده دخول به ذهنهاي مختلف باعث شد به لحن مشخصي برسيم.
جان لستر درك غريزي فوقالعادهاي دارد. ساخت اين فيلم از آنجايي دشوار بود كه نميتوانستيم با نگاه به ايگوناها يا اسباببازيها يا ماشينها متوجه سروشكل آن شويم.
اما ما چيزهي مختلفي را به او نشان ميداديم او جواب ميداد "اگر اين كار را انجام دهيد به چنين احساسي خواهيد رسيد..." يا "بايد بيشتر بر روي اين قسمت كار كنيد...". او در اين رابطه نوعي حس ششم دارد كه بسيار ياريدهنده است.
سفرهاي تحقيقاتي پيكسار عموما به مقاصد جالبي منتهي ميشوند، اما اين يكي ظاهرا منظره كمتر خوشايندي را پيش چشمتان گذاشت.
آنقدرها هم عالي نبودند! اما پي بردن به رفتار انسانها، طرز تفكر آنها و نحوه عملكردشان واقعا جالب بود.
من به عنوان يك انيميشنساز زماني گفته بودم كه مردم در پي بردن به احساسات مختلف اطرافيانشان واقعا توانا هستند و يكي از روانشناسان به من گفت كه اين كاملا تصور اشتباهي است.
ما موجودات ماهري در اين زمينه نيستيم و با اين حال ناخودآگاه به خوانش شخصي خودمان ميرسيم و تفكر عميقي درباره علت اصلي عصبانيت يا هر احساس ديگر يك فرد نداريم.
ما فيلممان را براي برخي از عوامل پروژه به همراه خانوادههايشان نمايش داديم و روز بعد يكي از پدرها به من گفت پسرش مدتها بود كه از شيرجه زدن در استخر واهمه داشت و همان روز آن را انجام داد.
آن بچه به پدرش گفته بود كه "حس ميكردم ترس بر ذهن من تسلط دارد و به او گفتم كه از اين موضوع كنار بكشد." اين تجربه جالبي بود.
انتخاب جنسيت احساسات به چه شكل بود؟
آن هم غريزي بود. احساس كردم كه خشم بايد بسيار عضلاني باشد، دليلاش را نميدانم. بخشي از آن هم مربوط به صداپيشگان بود... غم نوعي خاصيت زنانه داشت و ميندي كالينگ به نظر گزينه خوبي براي انزجار بود. بايد به نوعي تعادل ميرسيديم.
اط طرفي كاراكترهاي زن بايد رهبري ذهن را برعهده ميگرفتند چراكه داستان داخل ذهن يك دختر ميگذشت. در رابطه با پدر و مادر ما همه آنها را به ترتيب مرد و زن در نظر گرفتيم تا مكان دقيق همه چيز معين باشد، شايد اين كمي متقلبانه به نظر برسد اما اميدواريم كه مردم اهميتي به آن ندهند!
چگونه داستان كلي را از درون و بيرون ذهن كنترل كرديد؟
مسئله دشوار در اين مورد خاص تقسيم داستان به دو بخش درون وبيرون از ذهن نبود، مسئله اصلي پيشروي دو داستان متفاوت در يك زمان بود، داستان بيروني با رايلي و داستان دروني با شادي. كاري كه شادي ميكند بر رايلي تاثير ميگذارد و كار رايلي هم بر شادي.
اما رايلي/انسان چيزي درباره شادي نميداند، او تنها در مراحل مختلف زندگي همراه اوست. فكر نميكنيم هنوز ۱۰۰ درصد اين مسئله را حل كرده باشيم، اما مشكل اصلي همين بود، وجود دو داستان كه بر يكديگر تاثير ميگذارند.
ارسال نظر