عامدانه، عاشقانه، قاتلانه
زنی مادرشوهرش را با شلنگ کشت! زنی همسر شوهرش را با چاقو کشت! زنی در دفاع از خود شخصی را به قتل رساند. موضوعی که ساناز بیان کارگردان نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» بر اساس واقعیت زندگی سه زن متهم به قتل به آن پرداخته است.
هفته نامه چلچراغ - الهه حاجی زاده، سید مهدی احمدپناه: زنی مادرشوهرش را با شلنگ کشت! زنی همسر شوهرش را با چاقو کشت! زنی در دفاع از خود شخصی را به قتل رساند. این تیترها برای ما ناآشنا نیستند. شاید حتی در مقطعی با دقت جزییاتی را که رسانه ها درباره این حوادث منتشر می کردند، دنبال کرده ایم اما همیشه از دریچه رسانه ها این ماجراها را دیده ایم.
موضوعی که ساناز بیان نویسنده و کارگردان نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» بر اساس واقعیت زندگی سه زن متهم به قتل، مهین غدیری، شهلا جاهد و افسانه نوروزی به آن پرداخته است.
درباره نگاه، انگیزه و تجربیات این پروژه با کارگردان، بازیگران، مخاطبان و حتی وکیل مدافع این زنان به گفتگو پرداختیم که چکیده آن پیش روی شماست.
گفتگو با ساناز بیان، نویسنده و کارگردان نمایش
اولین برخورد شما با شخصیت شهلا در چه سنی بوده است؟
- در نوجوانی حسابی اهل فوتبال بودم. وقتی که خواهرم خبر این اتفاق را به من داد، گفتم «این خبر شایعه است» اما نبود.
در همان سال ها قضاوتت نسبت به گناهکاری یا بی گناهی او چه بود؟
- نه آن سال ها و نه امروز نمی توانم قاطعانه بگویم این فرد بی گناه است یا گناهکار. حتی نمی خواهم و نمی توانم کسی را در این ماجرا مقصر بدانم. شاید به همین خاطر این موضوع سال ها ذهن من را درگیر خود کرده بود. به خاطر همین سوال بی جوابی که در ذهنم به جا ماند.
با چه انگیزه ای نوشتن این نمایشنامه را آغاز کردید؟
- یکی از صفحات جالب و جذاب روزنامه ها برای من صفحه حوادث است. شاید چون برایم همیشه ضدقهرمان ها جذاب تر از قهرمان ها هستند. این جذابیت هم در دنیای نمایشنامه ها وجود دارد هم در دنیای واقعی. من یک زمانی در کامپیوترم فایلی داشتم از عکس های قاتل ها. افرادی از همه جای دنیا که به دلایل مختلف آدم کشته وبدند و ماجرایشان در اخبار آن دوران بود. من همیشه به چشم های این افراد نگاه می کردم.
سومری های باستان اعتقاد داشتند که چشم ها دریچه های روح انسان هستند. من این باور اسطوره ای را بسیار درست می بینم. جالب این است که نگاه این آدم ها حتی به نوع جنایت شان بسیار متفاوت است. نمی توانم درباره این جنس نگاه حرف بزنم. یک جور احساس و کیفیت غریب است که شاید بشود درباره اش شعر گفت یا موسیقی ساخت. سال ۸۹ از من خواسته شده تا برای شرکت در کنفرانس زنان نمایشنامه نویس جهان یک نمایشنامه بنویسم. همان وقت بود که تصمیم گرفتم داستان زندگی سه زن قاتل را روایت کنم.
چرا زنان قاتل را انتخاب کردید؟
- دلیل زن بودنشان شاید این است که خودم هم یک زن هستم و اصولا زمانی که می خواهم یک قهرمان را تصور کنم، در ابتدا یک هم جنسم... کسی نزدیک به خودم را تصور می کنم. نکته دیگ راین است که زن ها می توانند مادر بشوند و از نگاه و تلقی باور مسلط عمومی مادر بودن و قاتل بودن با هم منافات دارد که این خودش یک چالش خیلی جذاب برای نمایشنامه من بود. شاید چون هیچ کس فکر نمی کند مثلا زنی که قاتل سریالی است، بتواند مادر خوبی باشد و آدم قاتلی هم باشد.
«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» آیا این اسم بر اساس سه اپیزود نمایش انتخاب شده است؟
- ابتدا نام این نمایش «مستند»بود ولی بعد عنوان «قاتلانه»را برایش انتخاب کردم. این یکی کمی به نظرم تند و تیز آمد و در آخر عنوان «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»را انتخاب کردم. البته به خاطر سه اپیزودی بودن و همینطور داستان این اپیزودها تصور می شود هر اسم برای یک اپیزود است اما رای من قضیه اینطور نبود. «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» تم های جاری در هر سه اپیزود هستند و فقط جنس و میزان شان فرق می کند. من از ابتدا می خواستم سه زن در سه مسیر کاملا متفاوت را بررسی کنم. یکی از سخت ترین بخش های کار انتخاب این سه زن بود.
از همان شروع کار می دانستم یکی از این شخصیت ها همان اپیزود دوم کارم و همان علامت سوال بزرگی خواهد بود که پیش تر به آن اشاره کردم. جالب است بگویم که اصلا اول اپیزود دوم را نوشتم، یعنی نوشتن نمایشنامه را از وسطش شروع کردم! بنا را بر یک جور نزدیک شدن تدریجی گذاشتم. یعنی تصمیم گرفتم نفر اول را آدمی انتخاب کنم که ما همان اول خود را بسیار دور از او احساس کنیم. کسی که کاری بسیار خشن و دور از ذهن ما انجام داده و در آخر به کسی و موقعیتی برسم که ممکن است هر یک از ما در آن قرار بگیریم.
متاسفانه که در جریان تحقیق برای پیدا کردن مورد اول یعنی زنی که قتل خشونت باری انجام داده باشد، انتخاب های زیادی داشتم. همه هدفم این بود که تماشاگر حتی در مورد اول به یک آگاهی اجتماعی بیش از آنچه پیش تر داشته، برسد. برای داستان دوم ژاله را انتخاب کردم، کسی که هنوز در مورد او سوال و حرف های ناگفته وجود دارد. برای مورد سوم به این دلیل که می خواستم قاتل در شرایطی اتفاقی دست به قتل زده باشد تا هر کدام از ما بتوانیم خود را جای او بدانیم، دنبال یک مورد قتل به دلیل دفاع بودم و در آخر هم داستان سودابه را که از شاخص ترین پرونده های دفاع مشروع متاخر بود، انتخاب کردم.
آیا برای نوشتن این نمایشنامه به پرونده های این افراد هم دسترسی داشتید؟
- می شد با افراد زیادی صحبت کنم اما نکردم. می توانستم به دیدن خانواده این افراد یا خانواده مقتولان بروم اما اگر می رفتم، ممکن بود مشاهداتم روی احساس و نگاهم تاثیر بگذارند و جایی در اثر نسبت به کسی جانبدارانه برخورد کنم. نمی خواستم احساسات شخصی ام قصه ها را پیش ببرند... اصلا مسئله ام این نبود که روایت های جدیدی از این پرونده ها ارائه دهم. فقط می خواستم یک بار دیگر برگردیم و به همه آن چیزهایی که رسانه ها از این آدم ها بازتاب دادند، همه آن جمله های آشنایی که در مصاحبه هایشان خواندیم و عکس هایی که دیدیم، برگردم و همان ها را مورد چالش قرار بدهم.
فکر می کنید رسانه ها تا چه میزان در سرنوشت این پرونده ها تاثیر داشته است؟
- رسانه ها ابرقدرت های جهان معاصرند. «بودریار» می گوید جهان امروز،جهان وانمودهاست. انسان معاصر را ما همیشه از طریق یک واسطه رسانه ای دیده ایم و شناختیم. ما میان حقیقت و واقعیت سرگردانیم. از سوی دیگر ما هیچ وقت فرصت نزدیک شدن به حقیقت موقعیتی را که این سه زن در آن قرار داشته بودند، درک نکردیم و به آن نزدیک هم نشدیم. هیچ وقت فرصت نگاه کردن مستقیم در چشم هایشان را نداشتیم و این همان چیزی بود که من می خواستم به آن برسم.
این که از طریق به چالش کشیدن مستندات موجود بیشتر بر این موضوع تاکید کنم که اصلا از کجا معلوم که حقیقت چه بوده؟ شاید قاتل خودش اولین قربانی باشد. البته که رسانه ها تاثیر مستقیم هم در روند پرونده ها داشته اند. دیدیم که چقدر در رساندن صدای شوهر سودابه قصه من (که ما به ازای واقعی هم دارد) موثر بودند.
به چه دلیلی در نمایش خود از اسامی زن های نمایش های کلاسیک معروف مانند لیدی مکبث، مده آ و کلر از نمایشنامه کلفت های ژان آنوی برای این سه شخصیت زن ایرانی استفاده کردید؟
- هر سه این زن ها جزو معروف ترین زنان قاتل تاریخ ادبیات نمایشی هستند. مهم ترین سخنوران تریبون ادبیات هم، مثل خیلی تریبون های دیگر، مردان بوده اند. شخصیت های زن و همینطور زنان مجرم جهان هم همواره از دیدگاه مردان روایت شده اند. مردانی که احتمالا قتل را با همه آن ویژگی هایی که به ذات زنانه نسبتش می دهند فنمی توانند کنار هم ببینند و به همین خاطر قهرمان های زن قاتل شان جنبه هایی شیطانی یا فراانسانی پیدا می کرده اند.
در چیدمان و انتخاب هر قطعه از دیالوگ های زنان شاخص دنیای ادبیات دراماتیک من سعی کردم متناسب با قصه اپیزود عمل کنم. لیدی مکبث جاه طلب و قدرت خواه است و خشونتی که در حرف هایش هست، نزدیک است به قتل های سریالی نسرین اپیزود اول.
در داستان مده آی اوریپید آمده که شوهر مده آ با زن دیگری ازدواج می کند و او برای انتقام از شوهر، بچه های خود را می کشد و لباس نفرین شده ای برای تازه عروس می فرستد که او را در کام خود فرو می کشد که برای اپیزود دوم استفاده شد. کلر کلفت ها که خدمتکاری است که بانوی خانه را کشته است، از نظر جنس شخصیت پردازی و داستان نزدیک به فضای معاصر زندگی ماست، به داستان سوم من نزدیک بود.
با به صحنه آوردن زنانی که قضاوت شده اند، چه رویکردی را دنبال می کنید؟
- فصل مشترک این زنان اتهام قتل و محکومیت به اعدام بود. این یعنی هر سه شان مورد قضاوت حقوقی قرار گرفته بودند و به اشد مجازات محکوم شده بودند. می خواستم این سوال را با تماشاگر مطرح کنم که خود ما پیش تر از دستگاه قضا این آدم ها را در ترازوی ارزش های شخصی و اجتماعی مان سنجیدیم؟ چقدر عادل بودیم و چقدر پیش داوری کردیم؟
وقتی روی موضوعات مستند دست می گذاریم، بازخوردها برای مخاطب عینی تر می شوند. شما چه بازخوردی از مخاطبان دریافت کردید؟
- یک بار یکی از تماشاگران به من گفت «تو حق نداشتی تا این میزان حال من را بد کنی» یا دیدم کسی را که گفته بود: «من تا یک هفته بعد ذهنم درگیر بود و اصلا نمی خواستم بدانم چنین اتفاقی دارد در دنیا می افتد.»خب آدم ها متفاوتند.
فکر می کنید شرایط ویژه ای باید اتفاق بیفتد تا یک نفر، از یک فرد عادی به قاتل شخص دیگری بدل شود؟
- نه. فکر می کنم حتی چیزی در ظاهر بعیدی مثل قتل خیلی نزدیک تر و ممکن تر از آنی است که فکرش را می کنیم. خیلی وقت ها فقط حاصل ناتوانی در مدیریت خشم در یک لحظه است. همین که روزنامه ها را بخوانیم، می بینیم چقدر فاصله ما با این که یکی از این قاتل ها یا مقتول ها باشیم کم است. این ترسناک هم هست.
در نمایش ما چهارچوب های شیشه ای و آینه ای، بسته های روزنامه و کفش های نارنجی زندان دیده می شود. با این طراحی صحنه به دنبال انتقال چه پیش فرض هایی به مخاطب هستید؟
- به نوعی نشان دهنده یک زندان و یک جهان برزخی و تاکید بر همان فاصله فریبنده ای است که رسانه ها بین مخاطب و سوژه ایجاد می کنند. روزنامه ها شاهدان خاموش اند. روزنامه ها هم به رسانه ها اشاره می کنند و هم شاید به خود تماشاگران می گویند شما شاهدان این قضاوت ها هستید یا به نوعی خود شما قاضی این مسائل هستید.
دمپایی ها که رو به تماشاگر وجود دارد، اشاره دارد به این که امکان دارد همین کفش مال شما باشد و این که او هم از میان شما برخاسته، پا برهنه شده در جایگاه متهم قرار گرفته. شاید اشاره به این که برای این که افراد را قضاوت کنی با کفش های او راه برو تا بتوانی او را درک و قضاوت کنی. تعبیرهای متعددی می شود از اینها داشت که با بابک کچه چیان، طرح صحنه کار، درباره آنها حرف زدیم.
در نمایش «هم هوایی» هم خانم افسانه ماهیان به موضوع شهلا اشاره کرده بود. فکر می کنید چه شباهتی بین این دو تئاتر وجود دارد؟
- شاید خلاصه داستان دو نمایش خیلی شبیه به نظر برسد: «روایت مستندگونه از سن زن معاصر که دو نفر از آنها مرده اند و کی نفر از آنها شهلا است.» اما زاویه نگاه به شخصیت و پرداخت و شاید حتی تحلیلی که پشت این دو اثر وجود داشت، بسیار با هم متفاوت بود. شاید حتی تفاوت ها پررنگ تر از اشتراکات بودند.
بازی در لبه شک
گفتگو با نسیم ادبی، بازیگر نقش شهلا جاهد
اولین باری که خبری از پرونده شهلا جاهد شنیدید، در چه سنی بودید؟
- سال های بسیاری گذشته است چون فرد حساسی هستم و از خواندن این خبرها اذیت می شوم، خودم در این زمینه تحقیق نمی کردم. در آن زمان هم خودم مطالب رسانه ها را نمی خواندم و از طریق دوستانم این اخبار را می شنیدم.
زمانی که این خبر را شنیدید، در رابطه با او چه قضاوتی داشتید؟
- من قضاوت خاصی نمی توانستم بکنم. بیشتر برای من شوهر این فرد عجیب بود زیرا در آن ایام فکر می کردم افراد با اسم و رسم این رفتارها را انجام نمی دهند. ناگهان مسائل زیادی برایم فاش شد.
برای رسیدن به این نقش چه تحقیقاتی انجام دادید؟
- بیشتر کشف و شهود خودم بود زیرا ما از صدا،حرکات و ظاهر این آدم هیچ تقلیدی نداشتیم. تنها در صحنه هایی از تئاتر از روی عمد به کاراکتر اصلی نزدیک می شدیم که این دیدگاه کارگردان نمایش بود. برای نقش های اینگونه من اعتقاد دارم باید با خود کاراکتر ارتباط برقرار کنم.
سخت ترین لحظه بازی این نقش برای شما چه لحظه ای است؟
- زمانی که می خواهم وارد نقش شوم، وارد آن شیشه ها شوم، برایم بسیار سخت است. بیشترین فشاری که از سوی این کاراکتر به من وارد می شود این است که من نمی دانم واقعا این فرد گناهکار بوده است یا نه؟ من در دوگانگی قرار دارم. نمی دانم این قتل را انجام داده یا نه. زن اول و سوم می دانند که این قتل را انجام داده اند اما من نمی دانم این اتفاق افتاده است یا نه؟
این درگیری ها من را اذیت می کند. من تمام تلاشم این است که قضاوت نکنم. تماشاگر هم در زمان دیدن این نمایش همیشه در حال شک است؟ در آخر می گوید اگر هم این کار را کرده باشد، به خاطر عشق بوده است؟ شک مهمترین نکته این نقش است که در من وجود دارد و به مخطاب هم منتقل می شود. من در تلاشم تا بین نقش و خودم فاصله گذاری کنم.
فکر می کنید شرایط خاصی باید وجود داشته باشد که یک فرد تبدیل به یک قاتل شود؟
- زمانی که مخاطب این نمایش را می بیند، به این نتیجه می رسد که هر فردی امکان دارد در شرایطی تبدیل به قاتل شود. همانطور که می گویند هر آدمی از لحظه بعد خود خبر ندارد. امکان دارد من هم که این نقش را بازی می کنم در شرایطی تبدیل به قاتل شوم. تئاتر به ما می آموزد که به خودت مطمئن نباش و قضاوت نکن.
به عنوان یک بازیگر دوست دارید تماشاگر از نمایش شما چه برداشتی داشته باشد؟
- تماشاگر بر اساس ذهنیات خود برداشت های زیادی از این نمایش می کند زیرا سه قصه به صورت مستقیم مطرح می شود و در لابلای این داستان ها، داستان های فرعی هم به مخاطب ارائه می شود. در تک تک این لحظات امکان دارد تماشاگر در درونش تکانی بخورد. دوست دارم تماشاگر به این فکر کند که تمام تصمیم هایش در زندگی اش اهمیت دارد.
لحظات بسیار در زندگی تاثیرگذارند. این تاثیر فقط در زندگی خود آن فرد نیست. به این موضوع فکر کرده اید که فرزندان مقتول در حال حاضر چگونه زندگی می کنند؟ آیا توانسته اند صحنه قتل مادرشان را فراموش کنند؟ فرزندان قاتل سریالی توانسته اند با شرایط جدیدشان زندنگی کنند؟ فرزندان سودابه که در زمان تجاوز در خانه حضور داشته اند، این صحنه را فراموش می کنند؟ زندگی آدم های زیادی تغییر می کند.
فکر می کنید تاثیر رسانه ها در این نوع پرونده ها چگونه است؟
- مردم به صورت مستقیم در دادگاه ها شرکت نمی کنند. صحبت های متهم را نمی شنوند و تنها جایگاهی را که برای قضاوت در اختیار دارند، بر اساس صحبت های رسانه هاست. رسانه ها باید صادقانه این مسائل را پوشش دهند و به گونه ای باشد که برخلاف واقعیت و منفعت دو طرف نباشد زیرا ذهنیت مردم در روند این پرونده های جنجالی تاثیر بسیاری دارد.
از بازخوردهایی که از مخاطبان می گیرید، کدام یک برای شما جالب تر بوده است؟
- سوالی که برای برخی مخاطبان پیش می آید، این است که شما چگونه می توانید هر شب این داستان را تجربه کنید، در حالی که خود آن فرد فقط یک بار آن را تجربه کرده است. شما ۴۰ بار تجربه اش می کنید. چطور امکان دارد؟
قاتل هر شب
بهاره رهنما، بازیگر نقش افسانه نوروزی
واقعیت برای من این بود که ذهن من در همان سال هایی که رسانه ها ماجرای افسانه نوروزی را دنبال می کردند، بسیار درگیر این ماجرا بود و برایم بازی کردن در این نقش بسیار جذاب بود. جدا از جذابیت های نمایشی، داستانی بود که ما پیش از آن فقط در رسانه ها شنیده بودیم و نقطه قوت این نمایش به نظرم بی طرفی نگاه نویسنده بود که شبیه برخی از آثار مارکز بود.
من خودم به شاگردانم در کلاس درس می گویم که شما اجازه قضاوت در مورد نقش را دارید و نه شخصیت های واقعی را. با همین نگاه خود من هم در بخش هایی اگر می خواستم به شخصیت واقعی فکر کنم، درگیر اعمال او می شدم و قضاوت می کردم یا برخی از کارهای او را قبول نداشتم ولی با کمک کارگردان تلاش کردم از این قضاوت دور شوم و روی ویژگی بی پناهی شخصیت کار کنم.
در کنار انعطاف پذیری و راهنمایی های کارگردان، نمی توان به نقش آثار مستند خانم مهوش شیخ الاسلامی اشاره نکرد. مجموعه کارهایی که ایشان به صورت مستند روی زنانی که مرتکب قتل شده بودند انجام دادند، تاثیر زیادی در شناخت ما از نقش داشت.
اجرای دوباره این نمایش برای ما فشار بسیاری را دارد، به گونه ای که تا به حال دو بار اورژانس سر اجرای ما آمده. به قول استاد صادق صفایی سوزان هیوارد که فیلم «می خواهم زنده بمانم» را بازی کرد، پس از آن ماه ها در بیمارستان روانی بستری بود. این زنان یک بار قتلی را مرتکب شده اند ولی ما هر شب باید این فشار را تحمل کنیم.
بخش دیگری که رسیدن به این نقش را برای من ویژه می کرد،تلاش برای نمایش تفاوت بین لهجه مادرزادی و لهجه ای که مرور زمان باعث رسوب آن در گویش فرد می شود بود که خوشبختانه این تلاش توسط داوران جشنواره هم دیده شد و سال گذشته در بخش بازیگران زن برای این نقش کاندیدا بودم.
در اینجا لازم به تاکید می دانم که بگویم ما زنانه نویس و زنانه نگار هستیم ولی فمینیسم نیستیم. این نمایش یک صدایی از فریاد زن ایرانی است که ما تلاش کردیم به گوش مخاطب برسانیم و خوشبختانه بعد از این نمایش چند نمایش دیگر هم با رویکردهای مشابه اجتماعی به روی صحنه هستند و خوشحالیم که این نمایش با نگاه خانم ساناز بیان توانست بدعت گذار این مسیر باشد.
ارسال نظر