این قصه محمد و لیلاست
بهروز شعیبی آن قدر انسان متین و خوش اخلاقی است که سخت می شود با او چالش کرد. اما از اول قرار بود موضع ما نسبت به سریال تنهایی لیلا، شخصیت محمد و بازی بهروز شعیبی یک موضع سرسختانه باشد و سعی کردیم با شدیدترین لحن ممکن سوالاتمان را بپرسیم.
این قصه شاهزاده و گدا تا کی ادامه پیدا می کند؟
این را آقای لطیفی و عنقا باید بگویند، اما واقعیت این است که ما خیلی قصه جدیدی نداریم و همه قصه ها بارها تعریف شده اند.
آخرین سوال این است که الان عشق این جوری داریم؟ جوان ۲۵ ساله این طوری عاشق می شود؟
بله، می شود، دقیقش را حامد عنقا باید توضیح بدهد، ولی چیزی که من می توانم بگویم این است که چون هیچ قصه تازه دیگری وجود ندارد، با پرداخت های مختلف می شود این قصه را روایت کرد. حالا شاید بیننده دوست داشته باشد شاید هم نه.
یعنی به نظر شما هنوز عشق اساطیری وجود دارد؟
وجود دارد و به زبان ها و فرم های مختلف بیان می شود. زبان بیان این قصه مهم است.
درباره نقشتان صحبت کنیم. الان محمد سریال نمونه کاملی از یک آدم مذهبی است؟ یعنی مثلا این دست سوزاندن، یک مقدار اغراق نیست؟
وقتی با قاعده نمایش رو به رو می شوید، شاید مجبور شوید چیزهای استثنا را هم نمایش بدهید. این را که چطور اجرا شده یا نقدها چه بوده، کاری ندارم. من می گویم در قصه گویی نویسنده و کارگردان برای اجرای یکسری اجزا به توافق می رسند، اما چرا در اجرا در نمی آید یا آن ارتباط ایجاد نمی شود؟ شاید به خاطر اینکه فاصله ما با فضای مذهبی زیاد شده است. این سریال را باید با تفکر کسانی دید که این فضا را درک کرده اند، اما من به عنوان بازیگر، باید این قضیه را باور کنم و به آن نزدیک شوم و اجرا کنم و البته من باور داشتم و قصد داشتم نشان بدهم که این اتفاق هم ممکن است رخ بدهد.
خود محمد در داستان یک نریشنی دارد که من خودم خیلی دوستش داشتم، می گوید: «آن شب مثل همان زلزله ای بود که آمد و من فردایش هیچ کس را نداشتم و می ترسیدم که آن شب هم صبح بشود و من دیگر هیچ چیزی نداشته باشم.» یا یک جای دیگر می گوید: «من آن قدر زندگی نکرده ام تا بتوانم فرق عشق و هوس را متوجه بشوم». من فکر می کنم این ماجرای «محمد»ی است که همیشه در یک محیط ایزوله و انزوای خودخواسته بوده و باید از این زاویه و دریچه محمد را ببینیم نه از دریچه خودمان.
بله شاید ما در زندگی شهری خودمان از این قضا و عقاید و اتفاقات فاصله گرفته باشیم. صحبت اولیه ای هم که من و آقای لطیفی و عنقا داشتیم این بود که محمد دستش را از ترس گناه نمی سوزاند، بلکه وسوسه نزدیک شدن به گناه هم او را آزار می دهد. موقعیت کنار یک آدم نامحرم قرار گرفتن هم اذیتش می کند. درواقع این اقتباسی است از داستان میرداماد که سرانگشتانش را سوازند، برای اینکه حتی در معرض گناه قرارگرفتن هم آزارش می داد.
اصلا محمد چرا این قدر مذهبی است؟ چون متولی امامزاده است؟ چون شهر را ندیده، شهری که ظاهرا فاصله زیادی با روستا ندارد.
محمد در یک محیط ایزوله خودخواسته بوده و نخواسته از این محیط بیرون بیاید و از فضای معنوی خودش فاصله بگیرد. نکته دیگر اینکه ناراحتی قلبی ای که از کودکی داشته، یک مقدار تحرک او را گرفته و به خاطر همین تجربه زیادی در اتفاقات ندارد.
آیا اینکه آدم های مذهبی همه در روستا هستند، نشانه خاصی است؟
تعریف شخصیت پردازی با تعریف یک المان فرق می کند. ما نگفته ایم مذهبی ها اینها هستند.
اما خانواده شهری اصلا مذهبی نیستند.
ما یک خانواده واسط داریم که عموی لیلاست و باید وقتی لیلا از آمریکا می آمد، پیش آنها می رفت. بعد هم دو قطب داستان نمی شد خیلی نزدیک به هم باشند؛ مثلا اگر عموی لیلا، حاج سیف الدین بود، آن وقت می گفتیم خب لیلا که این آدم مذهبی را می شناسد. به نظرم نباید خیلی استعاری برخورد کنیم. این یک قصه است؛ قصه پسر و دختری با این مشخصات. نباید بگوییم این آدم، نماد مذهب است.
اما این استعاره را دارد. تصویری که کارگردان و نویسنده به مخاطب می دهند، همین است.
درست است، اما نمی شود مدام این طور نگاه کرد. این طور خیلی دچار مشکل می شویم. اگر قرار بر این بود، باید به قصه پردازی وسعت زیادی داده می شد، اما از اول قرار بود که قصه ما در یک جامعه کوچک تعریف شود، مثل پرده نشین، در روستایی یا در محله ای.
اینکه آدم های شهر مذهبی نیستند یا روستایی ها مذهبی هستند، محل بحث ما نیست. شهر تنها یک نقطه واصل است . در شهر فقط یک خانواده می بینیم، اما برای بقیه آدم های روستا شاید از تعاریف کلیشه ای استفاده شده باشد، این سلیقه نویسنده بوده است. اینکه آدم مذهبی از جهان دور است یا گوشه گیر است، حرف ما نیست. ما فقط یک قصه تعریف کرده ایم.
در قسمت اول، ما آخر سریال را می بینیم. چرا؟ این شیوه مخصوص سریال هایی است که دائم به ما رودست می زنند. قرار است ما چه رودستی بخوریم؟
به هرحال شاید نوع قصه گویی نویسنده یک مقدار متفاوت تر و مدرن تر از جریان روایی معمول تلویزیون باشد، اما ما می بینیم که این قضیه در میانه قصه آمده است. این ورودی است که ما می بینیم تا به زمان حال برسیم. مسیری است که بعد از آن، ماجراها و درگیری های دیگری پیش می آید. این خاصیت فرم داستان است.
ولی ما می دانیم آخرش چه می شود. لیلا عاقبت به خیر می شود و بقیه به سزای اعمالشان می رسند.
قسمت اول، قسمت آخر را نشان نمی دهد. قسمت پانزدهم است. ماجرایی را که اتفاق افتاده تعریف می کند. در نیمه دوم، حالا تازه درگیری ها و اتفاقات را برای ما باز می کند. این کاملا از روی آگاهی و تصمیم نویسنده بوده است؛ فرمی که عده ای دوست دارند و عده ای هم نه.
چرا خوشحالی زندگی محمد و لیلا را نمی بینیم؟ همه اش غم است، یک غم طولانی.
قصه از اول مصائب لیلا بوده است. نکته دیگر در سوالات خود شما اینکه پرسیدید آیا این نوع ازدواج وجود دارد؟ یعنی خود شما هم به عنوان بیننده این نوع ازدواج را قبول ندارید. این انتخاب آگاهانه نویسنده است، یعنی شما حتی در قالب قصه هم قبول نمی کنید، وای به حال آدم های در داستان و همین نگاه منجر به سختی های لیلا می شود.
الان پیام یک خطی سریال چیست؟
عدم پذیرش آدم ها نسبت به هر چیزی که مخالف میلشان باشد. قضاوت! یعنی آدم های اطراف لیلا و محمد، این ازدواج را بر نمی تابند، غیر از معدود اطرافیان محمد.
آخر اصلا قرار نیست هر دو نفری با هم ازدواج کنند. توی دین ما هم هست که از طبقه های اجتماعی یکسان با هم ازدواج کنید.
این نقد کاملا مفهومی است که من با آن مساله دارم. این یک قصه است. قرار نیست برای کسی نسخه بپیچد که این طوری ازدواج کن. یک لیلا و محمدی با هم ازدواج می کنند و این داستان برایشان پیش می آید. اگر قرار باشد این طور پیام برسانیم باید سخنرانی کنیم، اما این قصه است.
چرا محمد به عنوان یک آدم مذهبی هیچ نقطه سیاهی در زندگی ندارد؟
خودش این را قبول ندارد. ما او را می بینیم و می گوییم چه آدم خوبی است، اما بیشتر آدم های خوب، خوب بودنشان را قبول ندارند. محمد شخصا آدم مذهبی مورد اطمینان و امینی است، اما خودش این را قبول ندارد.
اما محمد هیچ باگی در سریال ندارد، یعنی نمی شود آدم مذهبی، ایرادی هم داشته باشد؟
آخر آن وقت تعریف شخصیت پردازی عوض می شود. قرار نیست ساختار شکنی ای در این سریال بشود. ما در این فیلم نمی بینیم که آدم های مذهبی دیگر هم کار خلاف بکنند که محمد را نشان بدهیم.
خب من جوان باید با این کاراکتر همذات پنداری کنم.
اگر در شهر بود بله. می توانستید، اما خصوصیات محمد، منحصر به فرد است. باید با این ویژگی ها قبولش کنید.
آخر من با چه چیز محمد باید همذات پنداری کنم؟
با لیلا همذات پنداری کنید. چرا با لطیف (برزو ارجمند) همذات پنداری نمی کنید؟
محمد هم یکی از قهرمانان قصه است.
این مساله با تعریف سینمای اجتماعی درست است که هرکسی باید با آدم های داستان یک ارتباطی بگیرد، اما اینجا نه. محمد آدم خاصی است و با طیف خاصی ارتباط برقرار می کند.
چرا این قدر نقش های تکراری بازی می کنید؟ یعنی نقش کلیشه ای یک جوان مذهبی ساده با گریم معمولا یکسان که باعث می شود هر کارگردانی که یک شخصیت مذهبی در فیلمش دارد، به شما پیشنهاد بدهد.
من خودم این نقش را آگاهانه انتخاب کردم. در حالی که بعد از سیدرضای طلا و مس که بیشترین شباهت را به لحاظ مذهبی بودن با محمد دارد، کلی نقش روحانی و به همان شکل به من پیشنهاد داده شد که من رد کردم. در این مدت من نقش صادق هدایت را بازی کردم، در فیلم «مهمان داریم» بازی کردم یا مثلا نقشم در سریال مهرآباد که اصلا شبیه این نقش هایم نبود. شاید طلا و مس در ذهن ها مانده است، اما «تنهایی لیلا» به لحاظ قصه آن قدر برای من جذابیت داشت که اصلا به این چیزها فکر نکردم.
ولی در این سریال همه چیز کلیشه است. متولی امامزاده (مثل فیلم قدمگاه)، بنگاه دار زمین خوار، حاجی ای که در همه فیلم ها هست و...
این به نگاه آقای لطیفی برمی گردد و در مورد کلیت سریال ایشان باید پاسخ بدهند، اما به نظر من همه کلیشه ها بد نیستند و برخی مواقع کلیشه ها تاثیر بیشتر و باورپذیرتری بر بیننده می گذارند. شاید سازندگان سریال روی این قاعده فکر کرده اند، اما من به عنوان بازیگر وارد این بحث ها نشدم و فقط بازی کردم.
نمی ترسید که در این کلیشه بمانید؟
نه، چون دیگر این نقش ها را بازی نمی کنم. من بعد از روحانی طلا و مس، باز هم پیشنهاد بازی در نقش روحانی دارم، اما دیگر قبول نمی کنم. همان طور که نقشی شبیه نقشم در تنهایی لیلا را هم دیگر قبول نمی کنم. ولی معتقدم شخصیتی که در این سریال است، با شخصیت طلا و مس خیلی فرق دارد در حالی که شاید از لحاظ ظاهری و مذهبی بودن به هم نزدیک بودند.
نکته دیگر اینکه من حاضر نیستم به هر قیمتی و اینکه مثلا خودم را متفاوت نشان بدهم به پرسوناژ ضربه بزنم. من می خواستم آنچه را قصه و کارگردان از من خواست، اجرا کنم، چون این را قبول کرده بودم. در تنهایی لیلا، این خواسته از روی اول در فیلمنامه بود و من پذیرفتم.
فکر می کنید از اول نقش برای شما نوشته شده بود؟ یعنی به شما فکر کرده بودند؟
نه. اما من جزء اولین بازیگرانی بودم که به این پروژه پیوستم، چون خیلی از قصه و شخصیت ها خوشم آمده بود. ضمن اینکه من با آقای شفیعی، تهیه کننده سریال و حامد عنقا، نویسنده کار، رفاقت دارم و خیلی قبل از این، دستیار آقای لطیفی در فیلم خوابگاه دختران بودم و به خاطر همین این نقش را قبول کردم.
خودتان فکر می کنید که چرا بهروز شعیبی در کارهای مذهبی جاافتاده است؟
فقط دو تا کار بوده است، ولی اینکه شما می گویید به این دلیل است که طلا و مس و تنهایی لیلا بیشتر دیده شده اند، اما من مثلا در فیلم «قصه های یک زندگی» نقش صادق هدایت را داشته ام یا در «مهمان داریم» نقش یک جانباز قطع نخاعی را بازی کرده ام.
که آن هم، یک نقش مذهبی است. سوال من این است که آیا به شما نقش دزد هم پیشنهاد می شود؟
بله، شما فیلم فرزندخوانده به کارگردانی آقای نیکخواه که هنوز اکران نشده را ببینید، در سریال مهرآباد هم نقش من اصلا مذهبی نبود.
ولی جنس بازیتان یکسان بود. حتی گریمتان هم تقریبا شبیه بود.
من به این قاعده معتقدم که به هر قیمتی نباید کار کنم و شاخصه های نقش به من می گویند باید چه کار کنم و به هر دری نمی زنم تا متفاوت باشم و به فیلمنامه لطمه بزنم. ضمن اینکه من هنوز تجربه های کمی در بازیگری داشته ام و حتما در آینده کارها و نقش های بیشتری را تجربه خواهم کرد.
با این توصیف، بازیگری را ادامه می دهید؟ نمی خواهید روی کارگردانی تمرکز کنید؟
دوست دارم مثل همین الان کارکنم یعنی هروقت نقش خوبی پیشنهاد شد، بازی می کنم و کارگردانی هم می کنم.
ارسال نظر