سقوط لطیفی با معجونی کلیشه ای!
«تنهایی لیلا» برخلاف انتظاری که از حسین لطیفی و حامد عنقا می رفت، در سطح یک سریال معمولی و ساده باقی مانده و در محاصره کلیشه و شعار و اغراق دست و پا می زند
هفته نامه همشهری جوان - مرجان فاطمی: اگر کل سریال های تلویزیون در همین یک سال اخیر را ببریم روی نمودار و بیاییم با آمار و ارقام دقیق تعداد خوب ها و متوسط ها و ضعیف ها را بیرون بکشیم، قطعا «تنهایی لیلا» هم حداقل اعصاب و روان آدم را به هم نمی ریزد. درضمن این سریال تا حدودی نمودار حرکتی کارنامه لطیفی را که با آثار مثل «قلب یخی»، «ساخت ایران»، «زمانی برای عاشقی» و «اسب سفید پادشاه» در مسیر سقوط بود را کمی بهبود بخشیده و کمی جهت فلش نمودار را به سمت بالا هدایت کرده است.
شباهت به صاحبدلان؟
لطیفی خودش هم دیگر آن طور که باید اطمینانی به ساخته هایش ندارد و یک جورهایی شکست را پذیرفته است. بعد از زمانی برای عاشقی و رو به رو شدن با آن حجم انتقاد، به جای اینکه آستین هایش را بالا بزند و دوباره به دوره اوج برگردد، اعلام کرد که تنهایی لیلا به نوعی حال و هوای «صاحبدلان» را تکرار می کند و به «سفر سبز» هم نزدیک است؛ یعنی پذیرفت که اوج فعالیت حرفه ای اش در زمان ساخت این سریال ها بوده و حالا دیگر نمی تواند قدمی فراتر از آنها بردارد. آن سریال ها شاید 9 سال قبل با توجه به حال و هوای آن زمان جذابیت زیادی داشتند اما قطعا متعلق به این دوره و زمانه نیستند؛ یعنی مردم انتظارشان از لطیفی ساخت مجدد کاری شبیه آنها نیست.
ساده ترین مسیر
لطیفی برای تنهایی لیلا عملا دست روی ساده ترین مسیر گذاشته و نه در قصه پردازی و نه ساخت شخصیت ها از یک روال کلیشه ای و تیپیکال فراتر نرفته. تنهایی لیلا مخلوطی از ساده ترین موقعیت هاست که با یکسری شخصیت تیپیکال و بازیگرانی کلیشه ای، رنگ و لعابی تقریبا آبرومند به خودش گرفته.
البته بخشی از این تقصیر قطعا متوجه فیلمنامه حامد عنقاست؛ نویسنده ای که در قلب یخی و انقلاب زیبا نشان داد استاد خلق موقعیت های پیجیده و معمایی است، این بار وقتی پای دارم ساده و عاشقانه معمولی به میان آمده انگار حال و حوصله پرداخت درست را نداشته و خیلی راحت از کنار ریزه کاری ها و شخصیت پردازی های دقیق گذشته. با این حال اما سریال متعلق به لطیفی است و انتظار می رفت حتی یک فیلمنامه ساده و معمولی تر هم از زیر دستش بهتر از اینها بیرون بیاید.
خوب، بد، زشت
شخصیت های تنهایی لیلا مصداق کامل جداسازی خوب ها از بدها روی تخته سیاه کلاس درس اند. آقامحمد، فرشته ای که فقط کم مانده دو تا بال روی شانه هایش سبز شود. نمونه کامل خوبی و پاکی روی زمین است که به قول خود لطیفی تعدادشان روی زمین زیاد نیست و معمولا عمر زیادی هم نمی کنند. در مقابل شایان و رفتارهایش همیشه لبخند روی لب دارد و حتی در بحرانی ترین شرایط، می داند چطور باید کظم غیظ کند و همچنان مهربان باشد.
حاجی سیف الدین و حاج خانم، خوبی را به حد کمال رسانده اند و آنها هم دست کمی از فرشته های نجات قصه ها ندارند. سیف الدین مثل هم حاجی های معتمد محله که در سریال ها سراغ داریم، خطا نمی کند، همه حتی سرگرد کلانتری هم حرفش را می خواند و بهترین رفتار ممکن را با حاج خانم دارد. از طرف دیگر، حاج خانم هم مثل تمام زنان مسن وجه سریال ها، حسابش از خاله زنک های دیگر جداست. همه کارهایش روی حساب و کتاب است و درباره لیلا هم که دایه مهربان تر از مادر.
در سوی دیگر، شایان و عمو قرار دارند که مصداق کامل زشتی هستند و انگار رگه هایی از خوب هم نمی شود درونشان پیدا کرد. شایان مثل بدمن های کارتون ها حتی در چهره اش هم بدجنسی موج می زند. مدام راه های مختلف را برای سنگ انداختن جلو لیلا امتحان می کند و هربار شکست می خورد.
عم هم مثل همه سردسته ها در حال نقشه کشیدن است؛ بدون اینکه یک ذره حس عمو بودن داشته باشد. این وسط زرین هم نمونه بارز یک بنگاه دار بدجنس است. وقتی اسم بنگاهی بدجنس می آید وسط از همان اول می شود حدس زد که برای رسیدن به اهدافش هرجور شری که باشد، انجام می دهد و... هیچ کدام آنها حتی یک پیچش ریز شخصیتی هم ندارند که حداقل آدم بتواند دلش را خوش کند؛ تیپ محص اند بدون حتی یک ذره ناخالصی!
موقعیت های کلیشه ای
تنهایی لیلا حتی در خلق موقعیت ها هم روی ابتدایی ترین اتفاق های ممکن دست گذاشته. برای نمایش فضای مذهبی کار، باز هم همه چیز حول محور یک مسجد یا امامزاده می گذرد. درواقع آدم های خوب در ساده ترین حالت ممکن، سیر حرکتیشان را از چنین مکان هایی شروع می کنند. کلانتری باز هم مثل بقالی سر کوچه نمایش داده شده که اهالی محله خیلی راحت به آن رفت و آمد دارند و می توانند هروقت بخواهند کنار سرگرد وقت بگذرانند.
آدم های خوب و فرشته صفت اینجا هم لب حوض گرد آبی رنگ و گلدان های شمعدانی و... وقت می گذرانند؛ لباس هایی ساده، بعضا آشفته و موها و ریش های به هم ریخته دارند و در قیاس با آدم های بد که از قضا پولدارند و ماشین شاسی بلند سوار می شوند یا پیاده تردد می کنند یا نهایتا داخل ماشین های قراضه صد سال پیش می نشینند. سریال حتی برای تصویرکردن خاله زنک بازی زن های محله هم پار را از همان کلیشه های رایج بیرون نگذاشته. تهدیدها هنوز در سطح فرستاده عکس داخل پاکت دم در خانه است و...
دست گذاشتن روی مهره سوخته
موضوع خواستگاری یک دختر بدون اعتقاد از یک پسر مذهبی و به شدت معتقد شاید تنها در نگاه اول موضوعی جدید در تلویزیون به نظر برسد، اما نهایتا سوژه ای تکراری و سوخته است. بنابراین نمی تواند برگ برنده ای برای سریال باشد. پرونده عشق هایی شبیه به این در فیلم های «متولد ماه مهر» و «دل شکسته» کاملا باز شده بود و ماجرای محمد و لیلا به هیچ وجه جدید به نظر نمی رسید.
حداقل لطیفی می توانست از همین عشق به شیوه های دیگری استفاده کند و با پرداخت مناسب، شکل و شمایلی جدید بیافریند، اما اینجا هم متفاوت عمل نکرد. تنها عامل تفاوت تنهایی لیلا با آنهای دیگر وارد کردن داستان میرداماد و سوزاندن دست بود که همان هم به دلیل عدم پرداخت مناسب، با اعتراض های متعددی رو به رو شد.
شخصیت های غلوشده و شعاری تنهایی لیلا؛ امان از این همه اغراق
آقامحمد و لیلا به عنوان کاراکترهای اصلی «تنهایی لیلا» کاملا اغراق شده اند. آقامحمد سراسر خوبی است و لیلا مثل کاراکتر فیلم ها و سریال های کمدی که در لحظه متحول می شوند، ناگهان با نیمه قبلی زندگی اش خداحافظی می کند؛ به همین راحتی!
بهروز شعیبی؛ محمد
قیافه ظاهری: مثل اغلب تیپ های مذهبی که در سریال ها و فیلم ها سراغ داریم، موهای به هم ریخته و ریش بلند دارد. شلوار گشاد پایش می کند و پیراهنش را روی شلوار می اندازد.
گذشته شخصیت: بچه که بوده پدر و مادرش را در زلزله از دست می دهد و بی کس و کار می شود. اهالی محله برای اینکه تنها نماند او را به عنوان متولی امامزاده می پذیرند. از همان بچگی در همان چهارچوب محله و امامزاده باقی می ماند و هیچ وقت با دنیای اطراف ارتباطی پیدا نمی کند. تمام زندگی اش در ساده زیستی و کارگری و عبادت گذشته. زیاد اهل حرف زدن نیست و هیچ وقت به فکر ازدواج و این جور حرف ها نیفتاده نمی تواند کنار یک زن تنها باشد و حتی دستش را می سوزاند که یک وقت فکر بدی به سرش نزند.
پیچش شخصیتی: محمد با اینکه در فضای کوچک رشد کرده در مقابل لیلا یک مرتبه افکارش را تغییر می دهد. با اینکه می تواند به عنوان شرط اصلی ازدواج، تغییر ظاهر لیلا را بخواهد، اما چنین کاری نمی کند و اجازه می دهد لیلا با همان ظاهر قبلی در محله بچرخد.
مینا ساداتی؛ لیلا
قیافه ظاهری: عینک مارک دار می زند و ماشین خوب زیر پایش است. همیشه روسری های رنگی به سر می کند و حتی کیف کوله پشتی می اندازد.
گذشته شخصیت: از بچگی خارج از ایران زندگی کرده. تمام کشورهای آمریکایی و اروپایی را گشته و کنار دوست و آشنا و فامیل گذرانده. هیچ تعریفی از ایران نداشته و از این جهت بلد است فارسی صحبت کند که پدر و مادر و فامیل هایش آنجا به این زبان با هم حرف می زنده اند. از اعتقادات کم می داند و کلا معنا و مفهوم غیرت و سر به زیر بودن را هم متوجه نمی شود.
پیچش شخصیتی: یک مرتبه از آن سوی دنیا می آید و عاشق مردی سر به زیر و مذهبی می شود. به خاطر او نماز می خواند و حاضر می شود خانواده اش را ترک کند. عینکش را بر می دارد و چادر مشکی می پوشد و آن قدر متحول می شود ک انگار کل گذشته اش را دور انداخته.
نظر کاربران
تم فیلمش مثل این فیلم ترکیه ای های آبکی بود .
اگه روش کار می کرد مثلا روی فیلمنامش میتونست کار بهتری ارائه بده