اتاقک های شیشه ایِ صابر ابر
صابر ابر بعد از حضور در مدیوم های مختلف، حالا با ایفای نقش در یک اتفاق بصری با عنوان «از مردم استمداد می کنم» فضایی متفاوت را تجربه کرده؛ نمایشگاه چیدمان و پرفورمنسی که از خلال اتاقک های شیشه ای، مخاطب را درگیر می کند.
روزنامه هفت صبح - مریم آموسا: صابر ابر بعد از حضور در مدیوم های مختلف، حالا با ایفای نقش در یک اتفاق بصری با عنوان «از مردم استمداد می کنم» فضایی متفاوت را تجربه کرده؛ نمایشگاه چیدمان و پرفورمنسی که از خلال اتاقک های شیشه ای، مخاطب را درگیر می کند.
صابر ابر که نامی آشنا در عرصه سینما و تئاتر است، این بار با برپایی یک نمایشگاه چیدمان و پرفورمنس تلاش کرده دغدغه هایش را با مخاطب در میان بگذارد. ابر در این نمایشگاه با بهره گیری از آگهی های گمشده های دهه 40 شمسی که در مطبوعات منتشر شده، تلاش کرده به موضوع مهم گمشدگی بپردازد. موضوعی که هر یک از ما به نوعی با آن دست و پنجه نرم می کنیم.
گاهی آنقدر برایمان بی اهمیت جلوه می کند که از کنار آن می گذریم و گاه این گمشدگی آنقدر تاثیرات عمیقی بر روح و روان ما می گذارد که به چیزی جز گمشدگی و گمشده مان نمی توانیم فکر کنیم و شاید سال ها و دهه ها منتظر گمشده مان بمانیم.
نمایشگاه چیدمان و اجرای صابر ابر با عنوان «از مردم استمداد می کنم» با تهیه کنندگی احسان رسول اف، پرفورمنس پانته آ پناهی ها و صابر ابر و گردآوری امین دوایی، نهم مرداد ماه در گالری محسن افتتاح شد و جمعه گذشته به کار خود پایان داد. به همین بهانه گفتگویی داشتیم با صابر ابر درباره حال و هوای این نمایشگاه چیدمان و پرفورمنس هایش.
قرار گرفتن در حس انتظار برای یافتن گمشده ای که شاید ردی از او هم نباشد، بسیار غم انگیز است و در این پرفورمنس در شب اول شما پنج ساعت پیوسته در این حس بودید و برای من که مخاطب کار بودم، دیدن اشک های شما پس از اجرای اول، تاثیر کار را چند برابر کرد. از حس تان درباره این کار بگویید.
- واقعا درباره حسم نمی دانم چه بگویم. این انتظار یک حس است که در درون آدم اتفاق می افتد و وقتی قرار است نمود بیرونی پیدا کند، کار دشواری است. من پیش از این اجرا واقعا نمی توانستم احساس مخاطبانم را پیش بینی کنم اما واقعا امروز با افرادی روبرو شدم که با کار، ارتباط باور کردنی برقرار کرده بودند؛ مثلا خانمی که مدت طولانی در اجرا حضور داشت و زمان رفتن کاغذی را از لای در داخل اتاقک شیشه ای برای من انداخت یا کسانی که با حضور در اجرا، اشک هایشان جاری شد.
همه ما در زندگی مان به نوعی گمشده یا گمشده هایی داریم. شاید یک ساعت مچی یا یک کیف پول و همیشه در موقعیت های مختلف در جستجوی آن باشیم یا آدمی که به هر شکلی گمش کرده ایم و شاید تنها نشانه به جا مانده از او، بوی عطری در ذهن باشد یا حتی یک دکمه کت. برای من این حس انتظار بسیار ارزشمند است و قرار گرفتن در این موقعیت بسیار دشوار است.
موضوع این نمایشگاه چه قابلیتی داشت که باعث شد انتخابش کنید؟
- اصولا هر کاری که می خواهم انجام بدهم باید با خودم ربط داشته باشد و برای همین همواره با این حرف روبرو می شوم که در نقش هایم خودم را تکرار می کنم. معتقدم یک بازیگر وقتی قرار است نقشی را بپذیرد یا یک هنرمند، اثری را خلق کند، موضوع هر چیزی باشد از فیلتر ذهن او می گذرد و در نهایت رنگ و بوی او را می گیرد. انتظار و گم کرده داشتن همواره موضوعی بوده که ذهن من را درگیر کرده و آنقدر قدرتمند بوده که من تصمیم گرفتم آن را انتخاب کنم.
چرا آگهی های دهه ۴۰ شمسی را برای این اجرا انتخاب کردید؟
- این دهه را من از این جهت انتخاب کردم که هنوز موج مدرنیته به آن شدت در ایران راه نیفتاده بود و همه چیز به واسطه مدرنیته تغییر نکرده بود. در این دهه همه به نوعی به این موضوع بی اعتنا بودند که چرا آدم ها از دست می روند یا نیستند. در یک مقطعی دلیلی برای گم شدن وجود دارد و در دوره ای نه. در این دوره هم من دلیل روشنی برای گم شدن نیافتم.
مثلا در مقاطعی از تاریخ ایران، جنگی رخ داد و به واسطه جنگ، افرادی اسیر یا کشته شده اند که ردی از آنها به جا نمانده. برای من مهم بود بدانم که چه اتفاقی افتاده که مثلا من دیگر از امروز نیستم و هر یک از افراد می توانند بر اساس نگاه خودشان به موضوع گم شدن من فکر کنند و چون در این دهه دلیل قانع کننده ای برای گم شدن نبوده، این بی دلیلی برایم مهم شد که چه می شود که افراد گم می شوند یا گم شان می کنیم؟
به نظرتان چه اتفاقی می افتد که آدم ها گم می شوند؟
- به نظر من وقتی برای آدم ها اهمیت قائل نشویم و برایمان مهم نشوند، آدم ها گم می شوند. وقتی آدم ها برای ما مهم باشند ازشان مراقبت می کنیم، نوازش شان می کنیم. وقتی این اهمیت وجود نداشته باشد ما شروع به از دست دادن می کنیم. مثلا دو روز با کسی که دوستش داریم، قهر می کنیم و این قهر آنقدر طولانی می شود که او را گم می کنیم.
برای همین برای گم شدن افرادی که کمتر از ۱۰ سال و بالای ۷۰ سال دارند زیاد نباید دنبال دلیل گشت. مثلا یک کودک زیر ۱۰ ساله یا سر راه گذاشته می شود یا در شلوغی یک بازار گم می شود یا یک پیرمرد ۷۰ ساله به خاطر آلزایمر راه خانه اش را پیدا نمی کند اما وقتی یک جوان ۱۸ و ۱۹ ساله گم می شود، باید به فکر فرو رفت.
بین گمگشتگی و گمشدگی تفاوتی می بینید؟
- بله. به نظر من گمشدگی در فرد تعریف می شود. وقتی آدم ها مفرد هستند، معنایش بیشتر است. گمگشتگی شاید یک تصمیم شخصی باشد؛ کسی اینجا هست اما نمی خواهد دیده شود و ما به تعبیری می گوییم فلانی گم است. یعنی دیده نمی شود. من برای انجام این پروژه تحقیقاتی انجام دادم و بخشی از این تحقیق معطوف به گفتگو با چند روانکاو بود. یکی از آنها می گفت من همواره با مراجعاتی روبرو می شوم که مثلا می گویند: «من هستم اما بچه ها می گویند چرا نیستی!» این یک بیماری بسیار عجیبی است.
من حضور دارم اما دیگران من را نمی بینند. حتما با آدم هایی روبرو شده ایم که به نقطه ای نامعلوم مات شده اند و برای یک مدت طولانی در یک وضعیت می مانند، شبیه عکس می شوند. انگار برای یک مقطع تاریخی دیگری هستند و آدم آن لحظه نیستند. فکر می کنم ما در زندگی روزمره مان خیلی راحت از کنار این افراد می گذریم. فکر می کنم اگر با اهمیت باشند ما کمک می کنیم که از گمگشتگی خودشان هم بیایند بیرون. همه ما باید در قبال هم احساس وظیفه کنیم که اجازه ندهیم کسی به حسی برسد که بخواهد خودش را گم کند.
باید آدم ها را در موقعیت های مختلف ببینیم؛ وقتی غمگین هستند. وقتی خوشحال هستند. وقتی دچار بحران های متعدد می شوند. شاید در ظاهر ما در کنار هم باشیم اما همدیگر را نمی بینیم. مثلا طرف مقابل مان مشغول حرف زدن با ماست اما نمی شنویم و بعد از چند لحظه می گوییم ببخشید، حواسم نبود، یک چیزی گفتی.
در دنیای امروزی که همه مان در اتاقک های شیشه ای زندگی می کنیم، این گمشدگی چگونه اتفاق می افتد؟
- به نظرم در چنین فضایی آدم ها می توانند نمانند و از این اتاقک های شیشه ای بروند بیرون و انعکاس خودشان را در جهان بیرون ببینند. مثلا در این اجرا می توانم از این اتاقک شیشه ای خارج شوم. در همین اجرا خیلی از افراد با رفتار و واکنش هایشان من را تحت تاثیر قرار دادند. من یک حدس هایی می زدم درباره این اجرا اما فکر نمی کردم اینجوری جواب بگیرم. مثلا فردی بیاید یک ساعت کنار اتاقک شیشه ای بنشیند و به من اجازه ندهد بلند شوم، بعد گریه کند و از فضای کار برود بیرون. می خواهم بگویم این مخاطب که یک خانم مسن بود دارد یک چیزی از این کار می گیرد و چیزی به من اضافه می کند.
این عوامل و حس افراد در اجراهای بعدی تان تاثیر خواهد داشت؟
- من و خانم پناهی ها هیچ اصراری نداشتیم که پیش از اجرا، تمرینی داشته باشیم. فکر می کنم هیچ کدام از اجراها شبیه هم نخواهند بود. وقتی در روز نخست این اجرا شروع شد ابتدا فکر می کردم خب در یک ساعتی این اجرا تمام می شود و من چه جوری می توانم در این فضا همچنان بمانم و حسم را به مخاطب منتقل کنم اما هر چه که از اجرا می گذشت حس می کردم این اتاق بزرگ و بزرگتر می شود. به طرز عجیبی این محیط کوچک روی من تاثیر داشت. به مرور حتی فکر می کردم که در دو هزار متر جا هستم و این حس انتظار به صورت پیوسته برای من بزرگ و بزرگتر می شد.
این برخورد هر روزه و تبادل احساسات با آدم های معمولی چه جور تجربه ای برایتان به همراه داشته؟
- من بازیگرم. حتما خیلی ضبط خوبی دارم و حتما از این حس استفاده می کنم. مهمترین نکته که برای من وجود داشته این است که زندگی کنم. من در این اجرا چیزی را تجربه کرده ام که فکر می کنم خیلی ها نمی توانند تجربه اش کنند و این برای من خیلی لذتبخش است. در این اجرا من وصل می شوم به خیلی از آدم های معمولی که به تعبیر امروزی شاید خیلی هاشان را دیدم اما خیلی چیزها ازشان ندیده ام که به واسطه این اجرا دارم ازشان می بینم.
می شود درباره ارتباط میان باکس های شیشه ای که اشیای گمشده را در خود جای داده اند با باکس های شیشه ای که اجرا در آن اتفاق می افتد بگویید؟
- یک زمانی کسی گم می شود، یک انسانی که روح دارد؛ یک زمانی است که یک چیزی به واسطه کسی که دوستش داریم، به ما داده شده. مثلا نمی دانم این عینک به شما هدیه داده شده یا خودتان خریده اید و یا این کاناپه که رویش نشسته ایم در چند خانه رفته و امروز به اینجا رسیده و مالکانش چگونه با آن برخورد کرده اند؟ حتما خاطراتی با خودش دارد.
یک نفر خوشحال بوده رویش نشسته و یا فردی ناراحت ناراحت بوده رویش کز کرده یا مثلا دختری که می خواسته برایش خواستگار بیاید روی آن دستمال کشیده یا یکی این مبل را پاک کرده که فقط تمیز شود. می خواهم بگویم که احساس آدم ها به ایا منتقل می شود. بر این اساس همه این اشیایی که در این باکس ها قرار دارند، شاید چون از ذهن من گذشته و در آن خلاقیتی وجود دارد، با این آگهی که کنار باکس نصب شده مرتبط شده اند. اصلا شاید از این اشیا حداقل ۱۰ عددشان با آگهی هم مرتبط باشند و اصلا آخرین نشانه به جا مانده از فرد گم شده باشند.
شما بر اساس تحقیقات تان به چند آگهی گمشده دست یافتید و از نظر جنسیتی آیا تفکیکی میان افراد گمشده زن و مرد قائل شدید؟
- در نتیجه پژوهش ها به ۱۷۵۰ آگهی گمشدگان برخوردم اما هیچ تفکیک جنسیتی میان آنها قائل نشدم. حتی از نظر سنی. این تعداد آگهی دقیق نیست چون بسیاری از این گمشده های این دهه حتی شانس آگهی شدن را نداشته اند. هم به دلیل هزینه ها و هم خانواده گمشده ها در شرایطی نبوده اند که به این موضوع فکر کنند. خیلی از خانواده ها به دلیل شرایط اجتماعی حتی حاضر نمی شدند عکس دختر یا همسرشان را در مطبوعات منتشر کنند. مثلا عکس خودشان را منتشر می کردند و می گفتند که همسر این فرد گم شده.
دقیقا در آخرین آگهی که در نمایشگاه روی دیوار نصب شده، مخاطب با نوع دیگری از گمشدگی روبرو می شود؛ زنی که گم شده اما نشانی از او نیست. در این آگهی با دو نوع گمشدگی روبروییم؛ هویت زنی که گم شده و به واسطه همسر ۹۷ ساله اش معنا می یابد و زنی که به عنوان یک انسان گم شده.
- دقیقا همینطوره. در چنین شرایطی ما اصلا چگونه می توانیم این آدم را پیدا کنیم؟ یکسری از مسائل بازمی گردد به یک بازه زمانی. آن مقطع زمانی تعیین کننده است. ما نمی توانیم برگردیم به آدم های آن دهه و بگوییم چرا حاضر نشده اند عکس دختر یا همسرشان را در مطبوعات منتشر کنند. می خواهم بگویم یک زمانی فرهنگ رایج، مسیر را به ما نشان می دهد و یک زمانی احساسات فردی مان در رویارویی با یک امر.
همین حالا در سال ۱۳۹۴ خیلی از آدم ها حاضر نیستند که کار خیلی عجیبی انجام بدهند. ما چیزی در جامعه داریم به نام عرف که گاهی همین عرف جلوی دست و پایمان را می گیرد. ما باید بیشتر دنبال راه حل این موضوع باشیم که گمشدگی اصلا اتفاق نیفتد. چه کار کنیم که کسی یا چیزی را اصلا از دست ندهیم که حالا بخواهیم بگردیم و پیدایش کنیم.
بر اساس آخرین اعلام سازمان بهزیستی سالانه هزار کودک سر راه گذاشته می شوند و بهزیستی مسئولیت این افراد را برعهده می گیرد.
- به نظر من این کودکان، مهمترین گمشده ها هستند چون هیچ تصمیمی نمی گیرند. آنها ناخواسته به وجود می آیند و بعد گم شان می کنند. شاید اصلا این بچه ها گم نمی شوند و این خانواده های آنها هستند که گم می شوند چون نمی توانند با این موضوع روبرو شند. اتفاقا این در بهترین حالتش است. اگر بخواهیم انسانی نگاه کنیم اینکه تحمل ندارند. شرایط نگهداری بچه ها را ندارند. به همین خاطر من همیشه تاکید دارم که باید حواس مان به بچه ها باشد. این بچه هایی که گمشان می کنیم بعدها خیلی هاشان افرادی می شوند که به نوعی بزه را در جامعه گسترش می دهند.
برگردیم به اجرا؛ می شود درباره انتخاب موسیقی بگویید؟
- از آنجایی که من هیچ تمرینی برای این اجرا نداشتم برای انتخاب موسیقی هم هیچ انتخابی نداشتم و یک آرشیو موسیقی از بابک چمن آرا از دهه ۵۰ گرفتم و بعد در گالری این آرشیو را گوش دادیم و اولین ترانه ای که پخش شد و خوشم آمد گفتم همین خوبه. همه اتفاقاتی که در اجرا اتفاق افتاد را از پیش تعیین نکردم و اجازه دادم همه چیز مثل زندگی پیش برود و هر بخش کار را به فردی سپردم که کلیت کار توسط یک تیم پیش برود.
بعضی از بازدیدکنندگان انتظار داشتند بی ربط بودن، خط پیوند اجزای نمایشگاه باشد؛ تصور نمی کردند بازیگران فیلم کوتاه و پرفورمرها یکی باشند و در اجرا با اتفاقاتی متفاوت روبرو شوند.
- نظر من این است که همین الان از شما بپرسم که چه رنگی دوست دارید؟ بی شک این انتخاب و این حرف حسی است است. شاید با مخاطبانی هم روبرو شوید که به شما بگویند چه خوب که پرفورمرها همان هایی هستند که گوشه ای از انتظارشان را در فیلم دیده ایم.
ارسال نظر