معرفی کتاب: سینما این بود، من و کافه، ایرج و زدوخورد
یکی فردین، یکی کافه، یکی ایرج و یکی هم زدو خورد. قصه ها هم که تقریبا شبیه بود، بعد از گنج قارون هم این مساله حادتر شد...»
چاپ چهارم کتاب «ناصر و فردین» گفتگوی رضا کیانیان با ناصر ملک مطیعی و محمدعلی فردین از سوی نشر مشکی منتشر و در غرفه این انتشارات در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می شود.
کیانیان در پشت جلد این کتاب نوشته است:«... این سوال برای من وجود داشت که چرا مردم بعضی از بازیگران را به اسم کوچک صدا می زنند. مثل ناصر. مثل بهروز. در مورد فردین فامیلش راحت تر است، اسمش دو کلمه ای است. چرا مردم پس از سال ها آن را دوست دارند؟ فقط به خاطر قیافه و ظاهرشان؟
خب کسان دیگری هم بودند که از آن ها قیافه شان بهتر بوده. به خاطر نقش هایی که بازی کردند؟ می دانید که شبیه آن نقش ها را دیگران هم بازی کردند. حتی امروز هم کسانی دارند شبیه آن ها بازی می کنند. وقتی با فردین مصاحبه کردم فهمیدم علاوه بر همه این ها، او برای بازی هایش زحمت کشیده، کار کرده، ناصر هم همین طور. آن ها بازیگر حرفه ای بودند. تصمیم گرفتم سراغ ...»
در بخشی از این کتاب و پاسخ فردین به تکراری شدن سینما در زمان او می خوانیم:
«من در چارچوبی قرار گرفته بودم که هیچ نقشی غیر از این را نمی توانستم بازی کنم، یعنی سینمایی داشتیم که چهار ویژگی داشت: یکی فردین، یکی کافه، یکی ایرج و یکی هم زدو خورد. قصه ها هم که تقریبا شبیه بود.
بعد از گنج قارون هم این مساله حادتر شد. در آن سال ها برای اینکه از این وضعیت خلاص شوم، جهنم بعلاوه من را ساختم که آواز و کافه و ...نداشت. فقط پس زمینه کویر را داشت و این کار بسیار مشکلی بود که با چنین پس زمینه تصویری بخواهی مردم را دو ساعت سرگرم کنی.
موقع فیلمبرداری این فیلم ما فقط می توانستیم روزی یک ساعت و نیم کار کینم. یعنی از ۶ تا ۷.۳۰ صبح. بعد از آن هوا آنقدر گرم شد که اصلا نمی شد بیرون بیایی. پس ببینید سینما برای من چقدر تکراری شده بود که حاضر شدم با آن مشکلات فیلم متفاوتی بسازم.»
وی در خصوص اختلاف و اتحاد بازیگران آن دوران نیز گفته است: «اختلاف بین تئاتری ها خیلی زیاد بود. من یادم هست یک موقعی تصمیم گرفتم کلیه نمایش های موفق تئاتر را از سی چهل سال پیش تا آن زمان جمع کنم و با بچه های خود تئاتر آنها را در تهران روی صحنه ببرم و از آن ها فیلمبرداری هم بکنم.
یعنی با همان سروصدای مردم و خنده و تخمه و دست زدن ها. بعد هم به صورت فیلم به کلیه شهرستان های ایران بفرستم. آنوقت ها تابش بود، وحدت بود، در اصفهان ارحام صدر بود در وزارت فرهنگ و هنر جوان مرد بود، انتظامی بود، نصیریان بود و خیلی های دیگر. من همه شان را به دفتر خودم دعوت کردم. حدود چهل پنجاه روز دور هم جمع می شدیم، ناهار می خوردیم و صحبت می کردیم...
می خواستیم تئاتر را توسعه دهیم و درآمدش را هم فقط برای خود بچه های تئاتر بگذاریم. همه این کارها را کردیم و درست وقتی خواستیم اولین نمایش را کار کنیم این بحث پیش آمد که اولین کار چه باشد؛ دعوای مان شد یعنی بچه های تئاتر خودشان با هم دعوایشان شد. یکی می گفت نمایش من...آن یکی می گفت نمایش من...یکی می گفت اسم من اول باشد و...خلاصه دعوا شد و همه چیز به هم خورد.»
در بخشی دیگر از این گفتگو می خوانیم:
«جلیلوند جای همه صحبت می کرد. جای من هم صحبت کرد که البته عالی بود. مساله خیلی مهم نبود اما صدای ایرج چرا. صدای ایرج تا آنجا مساله بود که کم کم خیلی از دست اندرکاران سینما اعتقاد داشتند اگر ایرج جای فردین نخواند، فردین شکست می خورد.
به همین خاطر من سلطان قلب ها را ساختم با صدای عارف. از دیگر دلایلش این بود که ایرج خواننده هم مثل جلیلوند جای همه می خواند و از طرف دیگر دستمزدش را هم زیاد کرده بود؛ به هر حال ایرج در کار موثر بود ولی نه صددرصد...»
چاپ چهارم این کتاب با قیمت ۳هزار تومان عرضه شده است.
ارسال نظر