۲۳۲۲۱
۴۷ نظر
۵۵۷۴
۴۷ نظر
۵۵۷۴
پ

داستان واقعی : اشكان و اشك‌های من...!

اشكان روی صندلی در مقابلم نشسته بود و من كه پس از شنیدن حرف‌هایش مات و مبهوت شده بودم با حیرت و ناباورانه به بقیه صحبت‌هایش گوش می‌دادم و در آن مدت كوتاه از توجه او نسبت به خودم متعجب شده بودم؛ آن هم در زمانی كه من در اوج بی‌تفاوتی و ناراحتی روحی قرار داشتم كه ناشی از جدایی و طلاقم در آن روزها بود...

داستان واقعی : اشكان و اشك‌های من...!

داستان واقعی : اشكان و اشك‌های من...!

برترین ها: اشكان رئیس شركتی بود كه من به تازگی در آن مشغول به كار شده بودم، فقط چند ماه از اشتغال من در آن شركت می‌گذشت كه از اشكان ‌شنیدم از همان روزهای اول به من توجه داشته و نشانی تك‌تك لباس‌ها و رنگ كیف و كفش و حتی حالات مرا در روزهای مختلف می‌داد.

برای من كه سال‌ها از بی‌توجهی همسرم دچار رنج و عذاب بودم و به همین دلیل از او جدا شده بودم، شنیدن این حرف‌ها از زبان اشكان كاملا موجب شگفتی و تعجب آشكار و در عین حال شعف و شادی پنهانی بود. در ادامه صحبت‌هایش اظهار داشت به این دلیل مرا درك می‌كند كه او هم سرنوشتی همانند من داشته و تجارب تلخی را در مورد زندگی مشترك پشت سر گذاشته است. همسری كه انتخاب خانواده‌اش بوده و هیچ‌گونه علاقه‌ای به او نداشته؛ او گفت سال گذشته از همسرش جدا شده است چون دیگر تحمل بدخلقی‌ها و بهانه‌جویی‌های بی‌دلیل او را نداشته و حالا احساس رهایی می‌كند. به چشمانم نگاه كرد و گفت: «تو همان كسی هستی كه من سال‌ها به دنبالش بودم. ضمن این‌كه هر دوی ما دردی مشترك را تجربه كرده‌ایم.»

آن روز وقتی به آپارتمان كوچكم برگشتم مدام حرف‌های اشكان در گوشم تكرار و چهره‌اش در برابرم نمایان می‌شد.

فردای آن روز وقتی به سركار رفتم سعی كردم به روی خود نیاورم كه چه حرف‌هایی از اشكان شنیده‌ام. تلاشم این بود مثل همیشه وظیفه‌ام را به بهترین نحو انجام داده و از شركت به خانه برگردم ولی پس از آن ملاقات و صحبت‌های بین ما رفتار اشكان با من متفاوت شده بود.

گهگاهی به صورت تصادفی به من برخورد می‌كرد یا مرا برای توضیح مسائلی جزئی به دفترش فرا می‌خواند. بار آخری كه به دفترش رفتم لحظه‌ای كه قصد داشتم آنجا را ترك كنم صدایم زد و پرسید: «در مورد پیشنهاد من فكر كردی؟»

بدون این‌كه جوابی به پرسش بدهم فقط نگاهش كردم و او ادامه داد: «خواهش می‌كنم به حرف‌هایم جدی‌تر فكر كن. هر دوی ما سرگذشتی مشترك داشته‌ایم پس می‌توانیم به خوبی یكدیگر را درك كنیم و در صورت قبول پیشنهادم، مطمئنم آینده خوبی در انتظارمان خواهد بود.» سپس ادامه داد: «اگر به زمان بیشتری برای فكر كردن نیازی داری من حرفی ندارم و تا هر زمان كه تو بخواهی منتظر می‌مانم.» خلاصه هر روز كه می‌گذشت او با حرف‌هایش فكر مرا بیشتر به خود مشغول می‌كرد. روزی كه در برابر آینه نشستم و از خود پرسیدم: «نظرت درباره اشكان چیست؟» به خود پاسخ دادم: مرد بااحساسی است كه بسیار به تو توجه دارد. یك جورهایی باید بگویم دوستت دارد! اما تو چطور؟ به او علاقه داری؟!»

مردد بودم و نمی‌دانستم در جواب آینه چه بگویم؟

شاید به این دلیل بود كه می‌خواستم منكر این موضوع شوم كه من هم اغلب به او فكر كرده و از توجه و نكته‌سنجی‌هایش نسبت به خودم احساس رضایت می‌كردم. به خصوص كه هر روز بیشتر متوجه می‌شدم چقدر زندگی‌مان به یكدیگر شباهت داشته و به قول اشكان هر ۲ در زندگی مشترك شكست خورده و تنها هستیم.

دوباره به آینه خیره شدم و پرسیدم: «آیا او واقعا مرد سرنوشت‌ساز و همراه آینده من است؟»

هر روز كه می‌‌گذشت بیشتر به سوی او جذب می‌شدم و نگاه‌های منتظرش را با همه وجود احساس می‌كردم. عاقبت تصمیم خود را گرفتم و با خود گفتم: «دیگر غم و غصه و تنهایی بس است! حالا دیگر نوبت شادی و عشق و نشاط است.»

این بار كه اشكان باز هم به بهانه‌ای مرا به اتاقش فرا خواند خواسته‌اش را مجددا تكرار كرد و از من پرسید: «خب... فكرهایت را كرده‌ای؟» من در سكوت نگاهش كردم و با اشاره سر جواب مثبت دادم. اشكان آنچنان ذوق‌زده شده بود و با خوشحالی از جایش پرید و مثل بچه‌ها واكنش نشان داد كه اصلا انتظارش را نداشتم و هر۲ از این حركت او به خنده افتادیم. او همان روز مرا برای صرف ناهار دعوت كرد.

همان‌جا بود كه گفت: «اگر صلاح بدانی تا سر و سامان دادن به كارها برای این‌كه به زیر یك سقف برویم، كسی از ماجرای آشنایی‌مان باخبر نشود. فعلا برای محرمیت به عقد موقت یكدیگر درآییم.»
ابتدا از پیشنهادش به شدت جا خوردم و از آن همه تاكید برای پنهان‌كاری از جانب او متعجب شدم ولی پس از كمی فكر، گفتم: «حق با توست! فعلا در مورد این موضوع به كسی چیزی نگوییم بهتر است.»

در آن لحظه وقتی موافقتم را اعلام كردم استقبال و واكنش شادمانه او موجب شد تا دیگر این موضوع چندان فكر مرا به خود مشغول نكند. یك هفته بعد به محضر رفتیم و صیغه محرمیت بین ما جاری شد. چند روزی را به اتفاق به سفر رفتیم. در آن سفر اشكان تلفن همراهش را جا گذاشته بود و بارها با شادمانی اظهار می‌داشت چه خوب شد كه تلفنش را جا گذاشته و در آن مدت كسی مزاحم‌مان نمی‌شود. من كه زنی شكست‌خورده بودم و فقط 6 ماه از جدایی‌ام می‌گذشت و در زندگی مشترك قبلی‌ام مشكلات زیادی را تجربه كرده بودم، قدر هر لحظه از زندگی جدیدم را در كنار اشكان می‌دانستم و از این‌كه در انتخابم اشتباه نكرده بودم خود را خوشبخت احساس می‌كردم. اشكان هم در توجه و ابراز علاقه به من لحظه‌ای آرام و قرار نداشت.

سفرمان به پایان رسید؛ در بازگشت برای حفظ ظاهر به زندگی عادی بازگشتیم. كلید آپارتمان كوچكم را به اشكان دادم و از او خواستم كه بهتر است فعلا تا عقد رسمی و دائمی دیدارهای‌مان پنهانی و دور از نظر اطرافیان و خانواده‌های‌‌مان باشد. از آن پس در شرایط انتخابی از معاشرت در حضور دیگران پرهیز داشتیم و مراقب بودیم كسی متوجه ارتباط ما نشود.

نزدیك به 6 ماه از ازدواج‌مان گذشته بود كه احساس می‌كردم دیگر اشكان آن شور و شوق سابق را ندارد. هرگاه در مورد عقد دائم صحبت به میان می‌آمد عصبی می‌شد و واكنش شدیدی از خود نشان می‌داد و می‌گفت: «مگر همین‌طور كه هستیم چه اشكالی دارد؟» می‌گفتم: « هنوز خانواده من در جریان زندگی مشترك ما نیستند و نمی‌خواهم ماجرای ما را از زبان دیگری بشنوند. دوست ندارم با افشا شدن اتفاقی رابطه ما اطرافیان در مورد من قضاوت‌های نابجا داشته باشند.»

پافشاری‌های مكرر من برای علنی كردن ازدواج‌مان ادامه داشت ولی اشكان باز هم در رابطه با من نه‌تنها تغییری نمی‌داد بلكه روزبه‌روز بیشتر متوجه رفتارهای سرد و بی‌تفاوتش می‌شدم.

دیگر مثل سابق برایم وقت نمی‌گذاشت. اغلب اوقات اظهار خستگی و كسالت می‌كرد. بیشتر اوقات تلفن همراهش خاموش بود. وقتی پیگیر می‌شدم پیامك می‌فرستاد كار دارم و خودم تماس می‌گیرم. منتظر می‌ماندم ولی فردایش یا چند روز بعد تماس می‌گرفت. دیگر كمتر به دیدنم می‌آمد و بیشتر سعی می‌كرد از من دور شود، به نوعی فرار كند. در پاسخ به تماس‌های تلفنی من، جواب‌هایش توام با خشونت و تهدید بود كه مگر نگفتم زنگ نزن خودم زنگ می‌زنم یا این‌كه حالا كه به حرفم گوش ندادی حق نداری تا یك هفته به من زنگ بزنی!

خلاصه آن اشكان عاشق و دلباخته و بااحساس تبدیل به مردی خشن و بدرفتار شده بود. همین رفتارهایش سبب شد تا در مورد او حساس شوم و شروع به تحقیق كنم. خیلی زود پس از چند روز پیگیری متوجه شدم اشكان نه تنها از همسرش جدا نشده بلكه 2 فرزند هم دارد و در تمام آن مدت نقش مرد شكست‌خورده و... را بازی می‌كرده است. وقتی فهمیدم چگونه فریب حرف‌هایش را خورده‌ام و در دام او افتاده‌ام از شدت ناراحتی یك هفته خود را در خانه زندانی كردم و در تب و هذیان به سر بردم. در این مدت حتی پیگیر این نشد كه بداند من كجا هستم و چه بلایی به سرم آمده! حالا دیگر ناراحتی و غصه‌ام تبدیل به عصبانیت شده بود. زنگ زدم ولی جوابم را نداد. از تلفن عمومی زنگ زدم و وقتی گوشی را برداشت گفتم: «خیلی نامردی! دستت برایم رو شده؛ آبرویت را می‌برم!چطور وجدانت قبول كرد به من دروغ بگویی كه مجرد هستی؟ چرا با احساس من بازی كردی؟» و دیگر گریه مجالم نداد ولی معلوم بود كسی در اطرافش هست و نمی‌تواند به راحتی صحبت كند.

به همین دلیل در سكوت به حرف‌هایم گوش می‌داد وگرنه او كسی نبود كه در مقابل توهین‌های من سكوت كند و چیزی نگوید. این احساس كه مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌ام عذابم می‌داد. از طرفی نمی‌دانم با توجه به نكاح موقتی چگونه می‌توانم پیگیر ماجرا شوم. ضمن این‌كه هرگز راضی نمی‌شوم آشیانه‌ام را روی ویرانه‌های آشیانه‌ای دیگر بنا كنم.


نظر مشاور

در اجتماع، افرادی وجود دارند كه بدون توجه به احساس و عواطف دیگران آن‌ها را به بازی گرفته و مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند و باعث ایجاد مشكلات و آسیب‌های روحی و روانی در انسان‌های دیگر می‌‌شوند.

این‌گونه افراد سودجو خود دچار اختلالات شخصیتی هستند كه نیاز به درمان دارند. شما انسانی بسیار باوجدان و درست‌كار هستید ولی متاسفانه زود تحت تاثیر اشكان و حرف‌هایش قرار گرفته‌اید.در ابتدای هر رابطه، قرارداد و به خصوص ازدواج قبل از هرچیز، اندیشیدن، تحقیق و شناخت در مورد آن شخص یا... بسیار ضروری و الزامی است. مشكل شما از چند جهت قابل بررسی است. ابتدا در مدت كوتاه بعد از جدایی عجولانه‌ تن به ازدواج دیگر داده و وارد رابطه‌ای جدید شده‌اید.قبل از این‌كه بپذیرید به عقد اشكان درآیید در مورد وی خصوصیات فردی و خانوادگی و... تحقیق نكرده و تحت تاثیر حرف‌های او به مشتی دروغ كفایت كردید كه نتیجه چنین اعتمادی همین است كه شما تجربه كرده‌اید آن هم تجربه‌ای بسیار ناخوشایند!ازدواج‌تان را از اطرفیان به خصوص خانواده‌ پنهان كرده و در صورتی كه اگر مطرح می‌‌شد ، می‌توانستید از تجارب و حمایت آن‌ها بهره‌مند شوید یا توسط همكاران و اطرافیان‌تان كه شناخت بیشتری از اشكان داشتند و پی به دروغ‌پردازی‌هایش ببرید.

با توجه به این‌كه از جنبه روحی و روانی به شما آسیب جدی وارد شده است نیاز به مشاوره و روان‌درمانی دارید.

ضمن این‌كه مشكل شما از لحاظ حقوقی قابل بررسی و پیگیری است كه می‌توانید با یك حقوقدان مشورت كنید.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • MOHSEN

    خب شما باید بیشتر مراقب بودی عزیزم.
    بیشتر تحقیق می کردی.
    درسته که مردا خیلی خوبن............
    اما جنس بد هم توشون به ندرت پیدا میشه.
    همه که مثل اقا:MOHSENنمی شن

    پاسخ ها

    • فرشته

      حالا این آقا محسن ما خوبه یا درو از جوووون...؟

    • یلدا

      بله واقعا مثل شما که اصلا پیدا نمیشه !!!

  • عسل

    متاسفم و امیدوارم هیچکس وجدان خود را زیر پا نگذارد و انسانی را اینگونه تخریب نکند هرچند که روزگار روزی دمار از روزگار امثال اشکان درخواهد آورد

  • amir mf

    دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است

    پاسخ ها

    • fafa

      تنهایی به هم صحبت بد ارجحیت داره

  • meshki push

    دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه: نرو !!
    کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم بگه: صبر کن منم باهات میام؛ تنها نرو !!
    زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را میبینند !!
    بر میدارند ونشانه میروند درست به سوی خودت ...... !!
    چه ساده بود که گمان میکردم به دورم میگردند!! کسانی که دورم میزدند ....!!

    پاسخ ها

    • مینایی

      قشنگ گفتی واقعا که آدم نمیتونه تو این دوره زمونه ساده باشه

    • فاران

      مشکی پووووووش ، جالب بود

    • mn

      عالی بود مشکی پوش به خصوص 2خط اول.

    • برف

      خیلی قشنگ بود مشکی پوش عزیز :)

    • eli

      روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت
      هر کسی غصه این را که چه می کرد نداشت
      چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید
      خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

  • MOHSEN

    سلام مشکی پوش چقد دل پری داری پسر.
    اینو که فارسی نوشتی خوندم.
    دمت گرم خیلی خوب بود.

  • رها

    واقعا که
    دختره نکرده یه تحقیق بکنه درباره ی مرده!!!!
    حالا من به شیادی مرده کاری ندارم ولی به این معتقدم که از ماست که برماست
    تقصیره خود دختره است.
    نباید به این راحتی اعتماد می کرد.
    مخصوصا که زخم خورده هم بود.

    پاسخ ها

    • برف

      آره رها جون، همش به خاطر اینه که انسان فراموشکاره، بعضی موقع ها کاراش از چاله دراومدن و افتادن تو چاهه...

  • laya

    جای زخم زبون زدن به این خانوم الان نیست فقط باید الان به زندگیش بچسبه چون مردا ارزش غصه خوردن رو هم ندارند خدا مردا رو آفریده واسه عذاب خانوما.پس ما نباید اجازه بدیم اونا سوء استفاده کنند...

    پاسخ ها

    • وروجك

      چطوري بايد به شما خانوما فهموند كه جمع نبنديد همه رو با هم.ايييييييي خدا

  • ghazal khanum

    خود کرده را تدبیر نیست.آخه عقد موقتم شد کار خواهر من؟؟!!!!!!

    پاسخ ها

    • ghazal khanum

      وقتي‌ عمق يک ارتباط رو نميتوني‌ تخمين بزني
      ‌ شيرجه زدن…
      اصلا کار عاقلانه‌اي نيست!

  • meshki push

    slm dustane khubam lotf darin
    Arezum khoshbakhtie shoma hast
    sharmandam ke dir javabe nazaretun ro midam
    MOHSEN jun tnx
    delam por Ast, Anghadr ke gahi ezafash Az cheshmanam michekad.

    پاسخ ها

    • رقیه

      ازچی دلت پره برادرمن؟بدون که تو این دنیا هیچکس وهیچ چیز ارزش اینو نداره که به خاطرش دل آدم پرباشه سعی کن دلت (قلبت) از چیزایی پر شه که واقعا قابل باشن.

  • alireza

    غزل جون تو این دوره زمونه حتی به ازدواج دائم هم نمیشه اعتماد کرد یه موقع گول نخوری.

    پاسخ ها

    • ghazal khanum

      درسته ولی لااقل آدم دستش به یه جایی بنده نه این که....
      در ضن چرا نظرمو سانسور کردی مدیرررررررررررر؟؟؟؟؟

  • laya

    وروجک جان من که هرچی از این مردا دیدم و شنیدم بدی بوده شما یه مورد خوبشون رو بگو که منطقی باشه قول میدم جمع نبندم

  • hiva

    ای داد بر من!
    باز که رمان نوشتین؟!
    بد نبود...

    وروجک جان شماها که استاد جمع بستنین اینو نباید میگفتین!:)

  • بیتا

    یک انسان عاقل باید بدونه مردی که موبایل همراش نمی آره و نمی خواد دیگران چیزی بدونن و همش پنهون کاری می کنه یه ریگی به کفششه ... خودت مقصری جانم !

  • بدون نام

    بالاخره شما با توجه به موقعيتي كه داشتيد بايد حدس مي زديد منظور اين آقا از صيغه موقت چي بوده . ضمن اينكه هيچ بار حقوقي هم براش نداره . چون كار خلافي نكرده . شرعا و قانونا شما همسر صيغه ايش بودي.

  • گندمگون

    میشه به این دختر هم حق داد و درکش کرد.
    تو زندگی قبلیش بی توجهی دیده بود و وقتی طلاق گرفت و نیاز به یک همدم روحی داشت با اشکان رو ب رو شد که خلاف همسر سابقش بود .در واقع انگار نیمه گمشدش رو پیدا کرده بود .
    بعد اون شکست نیاز به ترمیم داشت و حرفهای اشکان هم بوی ترمیم می داد و انگار اون هم همین درد کشیده بود و اون دختر فکر کرد با این وجود هر دو حرف هم رو می فهمند و می تونند به هم کمک کنن و همدیگر رو از همه لحاظ تامین کنند
    اما نگو یک گرگ در لباس میشی وجود داشت و که شاید قصدش ....
    مشاور راست گفت :نباید از خانوادت مخفی می کردی

  • fafa

    بابا شاعر میگه تواین زمونه عشق نمی مونه عاشقی وعشق چیه وفا کدومه؟رفته محبت غم شده عادت کجارفیق کجا یه دوست کجا یه همدم گلی تودنیا.............(باحس شاعرا بخونین)حالا هی خاله زنک بازی در بیارین و نظر بدین

  • homa

    همه دستا بالا.....

  • meshki push

    رقیه جون دوست عزیز همه چیز رو نمیشه بر زبون اورد پس نپرس !!!
    اینم بگم اگه میگی هیچکس و هیچ چیز ارزش اینو نداره که بخاطرش آدم ........ ودر آخر گفتی سعی کن دلت (قلبت ) از چیزی پر بشه که واقعا قابل باشن !!
    پس هست چیز هایی که به قلب آدم رو زخمی کنه. ممنون دوست عزیز

    پاسخ ها

    • رقیه

      حالاهرچی که باشه نزار اضافه ی دلت از چشمات روزمین بچکه شاید بعد ها پشیمون بشی اینو ازمن داشته باش داداشی.....

    • رقیه

      در ضمن اگه چیزی رو ازدست دادی یاترکت کردن بدون که لیاقت باتوبودن رو نداشتن.

  • مهشید

    عزیزم منم به تازگی یه شکست سخت داشتم اولش برام خیلی سخت بود اما حالا میفهمم که اون ارزش وقتی که براش گذاشتم رو به هیچ عنوان نداشت و اینکه اسونتر میتونم فراموشش کنم راستش ازش متنفرم

  • meshki push

    رقیه جون دقیقا حرفی رو فرمودین که من بهش عقیده دارم دوست عزیز درست گفتی
    آره بخدا پشیمونی خیلی سخته ....
    من از خودم طریف نمیکنم که بگم لیاقت منو نداشتن من حقیر به هر دوست و رفیقی خوبی و مرام گذاشتم یا خنجر زد یا فکر میکردن من محتاج جبران هستم پس نتونستن جبران کنن ترکم کردن
    بازم ناراحت نیستم همین که چشمام مثل دلم خوب میبینن همه رو خوب میبینمو ناراحت نیستم
    مرسی رقیه جون

  • سپیده

    عزیزم واقعابرات متاسفم میدونم که تواون شرایط نیاز به یه همدم یاکسی داشتی که بهت محبت کنه ولی تواین زمونه به این راحتی نبایدبه کسی اعتمادکرد مخصوصااین که بخوای صیغه هم بشی

  • سحر

    این روزها فقط میشه به عزرایل اعتما کرد چون حداقلش اینه که قصدو نیتش مشخصه.خواهر گلم شما نباید قضیه رو از خانوادت ÷نهون میکردی

  • fati

    منم عاشق بودم بدجورم قلبم شکست الانم فراموشش نکردم وای حسی بهش ندارم.هزاران باردرخواب و رویا میکشمش وانتقام میگیرم یا باهاش اشتی میکنم.ولی یجورایی ازش متنفرم.

  • دریای معرفت

    مشکی پوشم عاشقتم...ححرفمون مشترکه ایول داری بخدا

  • مریم

    درمورد مخفی کردن عقدتون واقعا اشتباه کردین.اون آدم وقتی دید شما با هرنظرش موافقت کردین به خودش اجازه هرکاری را میدهد

  • بدون نام

    عزیزم بدبختی ما آینه که تجربه را تکرار می کنیم خوب عزیزم قبل از هر کاری اول تحقیق میگردی چرا گرفتار شدی بکر تحقیق افتادی اعتماد بیش از حد آدمی را دچار گرفتاری میکنم

  • بدون نام

    خانومم هر رنجی کسب تجربه است از این درد درسی بزرگ بگیر در هر کاری صبر و حوصله به خرج بده و عجول نباش

  • Nafass

    همه ی ما تو زندگیمون دردایی داریم که شاید فقط خودمون میدونیم ...خودمون حس کردیم ..زمین خوردیم...گریه کردیم...دونه دونه های اشکمونو فقط فقط خودمون دیدیم ...خودمیم پاکش کردیم....این فقط ما بودیم که طعم ای دردو کشیدیم و دیگران هیچ وقت نمیتونین به جای ما باشن ...و نیستن...لحظه لحظه ی زندگیمون حتی تو یه ثانیه و یه نگاه ادمو از ای رو به اون رو میکنه....حتی تو یه ثانیه....من میگم ادما هیچ وقت هیچ وقت اونی دوسش داشتنو فراموش نمیکنن فقط عادت میکنن به نبودنشون....اما همیشه بعد از شب تاریک و طولانی فردایی میرسه و زیبا تر از هر روز زندگیمونه اون فردا رو همه ی ما‌میتونیم بسازیمش اگه واقعا ...واقعا بخوایم....پس بجنگ واسه زندگی ...و شاد باش

  • سمیرا

    چقد سخته که هیچکس دلش برای من تنگ نشد.هیچ کس نپرسید کجایی؟حتی اونایی که خیلی دم از معرفت میزدن!یادحرف همسایه افتادم که یه بار بهم گفت:ب سایه ها دل نبند...راست گفت...

  • عسل تنها

    الان 4 سال از این داستان میگذره..... ارزو میکنم هرچی که مصلحت هست براش رخ داده باشه و هرجاست خوشبخترین باشه. شکست احساسی خیلی سخته. ادما هرگز اونی که بی نهایت میخواستن رو فراموش نمیکنن. من خودم پنج سال پیش داغون ترین شکست عشقی رو خوردم. هنوز فراموشش نکردم. فهمیدم که هرگز باهاش خوشبخت نمیشدم. اما خب دل گاهی تنگ میشه. با اینکه تو فضای مجازی هربار با یکی تو رابطه هست. :( اما من ادم غد و مغروری ام. و کاملا بی اعتماد. ... دو سال پیش حس کردم از یکی خوشم اومده. اما همین شکست باعث شد نتونم بگم بهش. و از دست دادم همین تشابه اسمی بود که امشب این داستان رو خوندم. ارزو میکنم هیشکی دلش نشکنه و عشقش یک طرفه نباشه.

  • بدون نام

    والا من دیگه قدرت قضاوت ندارم تو این دنیا وزندگی امروزی

  • آوا

    والا من دیگه قدرت قضاوت ندارم تو این دنیا وزندگی امروزی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج