کاندیدای منچوری
اعتراضی به «صدای اعتراض»
رضا یزدانی را با «هیس» و «شمال» و «حکم» و «لاله زار» به یاد می آورم و اوجِ «محاکمه در خیابان» که ترانه دوران بود. رضا یزدانی از این ترانه ها گذشت و در این گذارِ کش دار، امر بر او مشتبه شد که «خواننده معترض» و «صدای اعتراض» یعنی آن چیزی که خودش، خودش را معترض بداند. «حلوا»ست و حس شیرینی کام!
روزنامه هفت صبح - حسین عصاران:
به زیر دو گوش ما
به اعلام حضور خویش
آهنگ های قدیمی را
با سوت می زنند
(در برابر کدامین حادثه
آیا
انسان را
دیده ای
با عرق شرم
بر جبینش؟)
(برگرفته از شعر «چلچلی» سروده «احمد شاملو»)
1- خبر کوتاه بود: «اجرای موسیقی فیلم های مسعود کیمیایی با اجرای ارکستر سمفونیک تهران و به رهبری بهزاد عبدی...»
تا اینجا، خبر یک دنیا خاطره و زیبایی و زندگی، به رسم پرده سینما را نوید می داد. حتی اگر آهنگساز فیلم های قبل از انقلاب آقای کیمیایی هم «عاجزانه» رخصت استفاده از موسیقی هایش را ندهد - که بحث جداگانه ای را می طلبد - این سینما و این نام، چنان دست پری از تصویر و موسیقی و عکس و نما و نور دارد که خودِ خبر، یک اجرا از گذر خاطرات در ذهن حساب می شود.
۲- خبر اما ادامه ای هم داشت: «... و با خوانندگی رضا یزدانی»
رضا یزدانی را با «هیس» و «شمال» و «حکم» و «لاله زار» به یاد می آورم و اوجِ «محاکمه در خیابان» که ترانه دوران بود. رضا یزدانی از این ترانه ها گذشت و در این گذارِ کش دار، امر بر او مشتبه شد که «خواننده معترض» و «صدای اعتراض» یعنی آن چیزی که خودش، خودش را معترض بداند. «حلوا»ست و حس شیرینی کام! و ما هر چه شنیدیم بیشتر ناله های عاشقانه و کلمات پرطمطراق برداشته شده از مقالات کافه نشینی و «نشئگی بعد از التماس» و عطر مانده روی میز و عشق رفته و برنگشته و «چقدر حال و روزم باهاش خوش بود» و «نه بحث و نه دعوا، فقط رفت» و «من عاشق رفتارهای تو این ترس بی اندازه شیرینم» و...!
صدا هم پر بود از غیظ در اداری واژه های بی تقصیرِ آویزان به دارِ اعتراض و ضجه گیتار و تندخوانی! در این گوش سپردن ها به «صدای معترض روز» هیچ معلوم نشد که این چه اعتراضی ست که از «خلیج فارس» و «رفت که رفت» و «سیگار پشت سیگار» و «تهران» را با یک لحن می خواند!
وقتی واژه ها از معنای خود خالی شوند و همه چیز به اجرای دوم که همان اجرای کمیکِ بعد از تراژدی باشد، برسد، «عشق و هجران» می شود: «چقدر خوب بود، با همه فرق داشت»، «اعتراض» می شود «کف افکارمو موکت کردم واسه نشتی زهر اشعارم/ بوی چسب موکت خفم کرده ادکلن می زنم به افکارم»، ترانه میهنی می شود «یکی فکر کرده که دست بردن تو این تاریخ آسونه» و «وطن یعنی خیالت راحت باشه»! در چنین دورانی، «ترانه» می شود «ناله های فیس بوکی» و اعتراض می شود نور قرمز و موی افشان و چکمه و چشمِ بسته و صدای گیتار که در میکس صدا، به انتهای ممکن بچسبد.
در این میان مظلوم واژه «اعتراض» که به ما نفهماند دعوا سر چیست! عشق رفته؟ بوی عطر مانده؟ وطن؟ رفتن؟ نیامدن؟ اما امرِ معلوم اینکه وقتی یک چیز بنا باشد همه چیز را دربگیرد، حتما کم عمق خواهد ماند. این قاعده اما، اعتراض بردار نیست!
۳- همه شنیده ایم داستان روزگاری را که مسعود کیمیایی قصد کرد از اعتبار نام، چیزی را خرج خواننده فیلم «حکم» کند! گویا آن روز با او شرط کرد که مبادا روزی شش و هشت بخوانی و ما را شرمنده کنی! و بیچاره شش و هشت! وقتی واژه ها از معنا خالی شوند، حتما این توهم هم برای خواننده پیش می آید که «شش و هشت» فقط یعنی «هم نامهربونه/ هم آفت جونه/ هم با دیگرونه/ هم قدرم ندونه/ ندونه/ ندونه».
نهیب آقای کیمیایی احتمالا رو به سوی آن تفکر ساده انگارانه ای داشت که می تواند به «از بس خیالم راحته/ از همه چیز ناراحتم» و «نمی دونم قرارمون چی بود/ من از وقتی تو رفتی می ترسم» و «نمای دوریت میشه عادتم» ختم شود! ختم شود و حتما تمام شود!
اگر ترانه امروز به چنین مفاهیمِ در حد مقطع سنی دبیرستان، اعتراض دارد که خوشا حرکت در مدار «بتراش! ای سنگ تراش!» و «خوش به حالت تکه سنگ/ که نداری دل تنگ» و «ساقی امشب می بده پیمونه پیمونه» که هر چه باشد، صحبت با سنگ و ساقی معترضانه تر است تا صحبت با عشقِ همیشه رفته! این قاعده هم اعتراض بردار نیست!
۴- فرض که «اعتراض» در غیظ و عصبیت در اجرا و ضجه گیتار و سطح جلد با چشم بسته و نور قرمز و چکمه باشد. حال داستان انطباق رسومات ارکستر سمفونیک و این مشخصات و ترانه «مرد تنها» را چه کنیم؟ ارکستری که بناست سازهای سمفونیک، از زهی ها و بادی ها و کوبه ای ها را در انتهای صحنه بنشاند! از آقای بهزاد عبدی انتظار نمی رود که ناگهان گیتار و بیس را اذن ورود دهند و نور قرمز را اشارت دهند که «بتاب!» تا احتمالا با صدای غیظ دار و به توهم اعتراض خوانده شود: «گنجیشکک اشی مشی/ لب بوم ما مشین». تا آنجا که دانسته ایم ارکستر سمفونیک یعنی هر چیزی سر جای خود، یعنی اینکه «فالشی نداشته باشه»!
۵- «اعتراض» احتمالا از جایی نزدیک به تفکر می آید. از مطالعه و دانسته ها و تحلیل! «اعتراض» در شیوه خواندن نیست. خواندن ترانه هایی که فرهاد آنها را خواند، برای هیچ خواننده ای اعتبار نمی آورد. چه آنکه اگر چنین بود، خواننده «آره! آره! اوه اوه اوه اوه!» و «بلا ای/ بلا ای/ بلا دل نگرونم» سال ها پیش و از پی بازخوانیِ «مرد تنها» لقب خواننده معترض را ربوده بود و دیگران همچونه معاون آن کلانتر کارتونی دنبال او می دویدند که در آن صورت، ما تماشاگران این بازارِ اعتراض، همه با هم می خواندیم: «دنیای کارتونا قشنگ/ دنیای ما سیاهُ زشت/ کاش که کسی زندگی مونُ/ شبیه کارتون می نوشت!»
۶- «کبک بودیم، کلاغ شدیم! بره بودیم، کباب شدیم!»
ارسال نظر