۲۲۰۵۹
۱۰۰ نظر
۵۳۸۴
۱۰۰ نظر
۵۳۸۴
پ

داستان واقعی؛ جدایی من از پیمان

مادر من جزو آن دسته از خانم‌هايي است كه به ظاهر و تجملات بسيار اهميت مي‌دهد و از آنجايي كه وضع مالي بسيار خوبي داشتيم خريد و ولخرجي‌هاي مادرم هيچ‌گاه تمامي نداشت و همين‌طور چشم و هم‌چشمي‌ها با دوستانش!

داستان واقعی؛ جدایی من از پیمان

داستان واقعی؛ جدایی من از پیمان

برترین ها: نزديك عيد بود و مادرم مشتاقانه در تدارك و تغيير برخي از وسايل و تميز كردن منزل بود . مادرم تصميم گرفته بود كه تقريبا بيشتر وسايل منزل را تغيير دهد و به جاي وسايلي كه چندان هم قديمي نبود يكسري مبلمان جديد و... را جايگزين كند. آخرين سري وسايل‌مان را كه آوردند مادرم آن‌ها را تحويل گرفت و دستمزد كارگران و راننده وانت را پرداخت كرد.فرداي آن روز مادرم متوجه اشكال در يكي از ميزها شد و اين بار راننده كه «پيمان» نام داشت و پسري خوش‌قيافه و بسيار مودب بود براي بردن ميز به تنهايي آمد و آن را با خود برد و قرار شد بعد از تعويض روز بعد آن را بياورد. مادرم جزو آن دسته از خانم‌هاي تنوع‌طلب بود كه نه تنها در تغيير وسايل منزل خيلي دست و دلباز بود بلكه در صرف وقت براي دوستانش هم تا مرز فداكاري پيش مي‌رفت و اغلب مرا تنها مي‌گذاشت و به بهانه‌هاي مختلف وقتش را با دوستانش در بيرون از منزل مي‌گذراند.

بيشتر اوقات پدرم هم مشغول كار بود و شب خسته به منزل مي‌آمد و حوصله هيچ كس را نداشت. خواهر بزرگ‌ترم ازدواج كرده و سر زندگي‌اش رفته بود.تا جايي كه به ياد دارم اين تنهايي‌ها و بي‌توجهي‌ها از سوي خانواده نسبت به من موجب شده بود فردي منزوي و گوشه‌گير بار بيايم. در مدرسه جزو شاگردان ضعيف به حساب مي‌آمدم، به همين دليل تا مقطع دبيرستان را با هزار زحمت و مرارت و با كمك معلم خصوصي و همچنين تكرار پايه گذراندم. وقتي روز تحويل ميز فرا رسيد مادرم طبق معمول در منزل نبود و راننده كه شماره ما را داشت تماس گرفت و گفت، در راه است. نمي‌دانستم چه كنم؟ به همين دليل از خانم همسايه خواهش كردم وقتي راننده رسيد موقع تحويل ميز، لحظه‌اي به منزل ما بيايد تا من تنها نباشم. او هم قبول كرد و آمد.

يك‌ هفته گذشته بود كه روزي تلفن منزل‌مان زنگ خورد، وقتي گوشي را برداشتم صداي همان راننده جوان «پيمان» را شناختم پس از عذرخواهي، به بهانه اين‌كه فاكتور رسيد را جا گذاشته است، گفت، تصميم دارد براي گرفتن آن به منزل ما بيايد. خلاصه بعد از آن روز چند بار ديگر به بهانه‌هاي مختلف تماس گرفت و من هم كه تنها بودم اغلب به پرسش‌هايش پاسخ مي‌دادم.

به تدريج تلفن‌هاي گاه و بي‌گاه «پيمان» براي من كه اغلب اوقات تنها بودم تبديل به سرگرمي شد. او هم هر بار كه زنگ مي‌زد از مسائل مختلف صحبت مي‌كرد و به نظر فرد آگاهي مي‌رسيد.

او در صحبت‌هايش مي‌گفت فوق‌ديپلم دارد ولي به دليل بيكاري مجبور شده است كه با اتومبيلش كار كند تا بتواند خرجش را درآورد و تصميم دارد كه در آينده به دانشگاه برود و درسش را ادامه دهد.

تماس‌هاي تلفني ما تبديل به ديدارهاي حضوري در مكان‌هاي عمومي شده بود و حالا ديگر «پيمان» زندگي يكنواخت و پر از تنهايي مرا پر كرده و احساس وابستگي شديد به او مي‌كردم.

چند ماهي از آشنايي من و پيمان گذشته بود كه روزي به من گفت، مجبور است براي مدتي به سفر برود و شايد نتواند با من تماس بگيرد.

او رفت و روزهاي سخت بي‌خبري و عذاب‌آور من شروع شد. مدام احساس مي‌كردم چيزي گم كرده‌ام در خود فرورفته و بسيار غمگين بودم. هرلحظه برايم مثل سال‌ها مي‌گذشت تا اين‌كه پيمان پس از ۲ هفته از سفر برگشت، آنچنان ذوق‌زده شده بودم كه قابل تصور نبود در اين مدت متوجه شدم آنقدر دوستش دارم كه حاضرم جانم را فدايش كنم و زندگي‌ام را به پايش بريزم.

يادم هست در آن زمان امتحانات سال آخر تمام شده بود و من مشغول آموزش زبان بودم كه روزي پيمان به آموزشگاه آمد و گفت: «من مجبورم دوباره به سفر بروم با اين تفاوت كه اين بار سفرم طولاني‌تر از دفعه قبل است.» من كه احساس مي‌كردم ديگر تحمل دوري از او را ندارم به گريه افتادم و گفتم: «خواهش مي‌كنم نرو! دوري تو براي من غيرقابل تحمله!» و او گفت: «واقعا اينقدر من را دوست داري؟» گفتم: «بله، به اندازه‌اي كه شايد نتواني تصور كني...!» و او گفت: «پس ثابت كن.» گفتم: «چطور بايد ثابت كنم؟» پيمان شانه‌هايش را بالا انداخت و گفت: «خيلي راحت! اگر واقعا راست مي‌گويي تو هم با من بيا.» من كه اصلا انتظار شنيدن چنين پيشنهادي را از جانب او نداشتم، گفتم: « مگر ديوانه شدي؟ من با تو كجا بيايم؟» خنديد و گفت:«ديدي اونقدرها هم كه مي‌گفتي دوستم نداري؟!» آن روز من با ناراحتي به منزل رفتم ولي لحظه‌اي چهره پيمان از نظرم دور نمي‌شد. فكر اين‌كه او دوباره به سفر برود به شدت آزارم مي‌داد و بسيار بهانه‌جو و حساس شده بودم.

مادرم هم طبق معمول هميشه به فكر خودش، برنامه‌ها و دوره‌هايش با دوستانش بود. فرداي آن روز سر موضوع بي‌اهميتي با مادرم حرفم شد. وقتي او از منزل بيرون رفت من هم كه شب گذشته تصميم خود را گرفته بودم چمدانم را برداشتم و با پيمان تماس گرفتم و به او گفتم:« من هم با تو به سفر مي‌‌آيم.» پيمان هم بلافاصله به دنبالم آمد و به اتفاق به نزد فردي كه آشناي او بود و قبلا با او هماهنگ كرده بود رفتيم و به توصيه او به عقد يكديگر درآمديم و عازم سفر شديم. آنقدر شيفته و شيداي پيمان بودم كه لحظه‌اي به خانواده و اتفاق‌هاي پشت سرم فكر نكردم. پس از گذشت و گذار در چند شهر و ملاقات با افرادي كه پيمان آن‌ها را دوستانش معرفي مي‌كرد، او مرا به خانه كوچكي در اطراف قزوين برد. من كه بودن در كنار او برايم از همه چيز مهم‌تر بود، فرقي نمي‌كرد كه در قصر باشم يا يك اتاق با اسباب، اثاثيه مختصر و محقر.

چند ماه گذشت و من در خانه مي‌ماندم و او به سركار مي‌رفت، سعي مي‌كردم همانند يك كدبانو غذاي مختصري تهيه كنم و منتظر همسرم بمانم. تا روزي رسيد كه دل‌درد شديدي داشتم، پيمان به اصرار خواست تا براي تسكين درد به قول او دودي بگيرم! آن هم با وسيله‌اي كه هرگز نديده بودم و هيچ آشنايي و اطلاعي از تاثير آن نداشتم. بعد از آن روز چند بار اين عمل تكرار شد و به تدريج متوجه شدم كه نيازم به آن ماده هر روز بيشتر و شديدتر مي‌شود. بله، من معتاد شده بودم...!

گاهي از شدت بي‌قراري نمي‌دانستم بايد چه كنم؟ بعد از استفاده از آن ماده مخدر دچار رخوت و سستي مي‌شدم و اغلب در خواب بودم و مدام پدرومادرم را در خواب مي‌ديدم. دلم براي آن‌ها تنگ شده بود ولي از اين‌كه آن‌ها مرا در آن شرايط ببينند شرم داشتم. با همه دلتنگي‌ها تصميم گرفتم كه هرگز سراغي از آن‌ها نگيرم حتي اگر به قيمت جانم تمام شود.

حالا ديگر پيمان بسيار بداخلاق و بهانه‌جو شده بود. بيشتر مرا تنها مي‌گذاشت و دير به خانه مي‌آمد اما در آن سوي ماجرا پدر، مادر و خواهرم وقتي از ناپديد شدن من مطلع مي‌شوند ابتدا باور نمي‌كنند كه من خانه را ترك كرده باشم، به همين دليل منتظر بازگشت من مي‌مانند. پس از گذشت چند روزي وقتي خبري از من به دست نمي‌آورند بين پدر و مادرم مشاجره سختي در مي‌گيرد و هركدام ديگري را متهم مي‌كند كه باعث فرار من از خانه بوده است. با توجه به شغل حساس پدرم و حسن شهرت او، پدرم موضوع را به پليس اطلاع نداده و خودش از هر طريق ممكن به تحقيق، كند و كاو و به جست‌وجو پرداخت. تا اين‌كه از طريق پيگيري پرينت تلفن منزل متوجه تماس‌هاي گاه و بي‌گاه و شماره‌‌هاي مشكوك مي‌شوند. پس از تحقيق متوجه مي‌شوند، شماره تلفن متعلق به همان راننده‌اي است كه به منزل‌مان رفت و آمد داشته است. پدرم با صاحب كار پيمان تماس مي‌گيرد آن‌ها مي‌گويند او فقط به عنوان راننده مدتي به صورت موقت در آنجا كار مي‌كرده و مدت‌هاست كه از او بي‌خبرند.

با مراجعه به آدرسي كه در آنجا داشته، متوجه مي‌شوند كه ماه‌هاست از آن خانه نقل‌مكان كرده است.

كار به جايي رسيد كه ديگر پنهان‌كاري فايده‌اي نداشت و پدرم به ناچار پليس را در جريان قرار مي‌دهد.

وقتي پليس وارد ماجرا شد با پيگيري آن‌ها در كمتر از يك هفته ما را يافتند ولي من حاضر نشدم در آن حال و آن شرايط ناگواري كه ناشي از اعتياد من به مواد مخدر بود با پدر و مادرم روبه‌رو شوم.

به پليس گفتم، من به عقد پيمان درآمده‌ام و همسرم را دوست دارم و نمي‌توانم از او جدا شوم. ولي پدرم دست‌بردار نبود. طي ملاقات‌هايي با پيمان و پيشنهاد پرداخت مبلغ قابل توجهي از او خواست تا مرا طلاق دهد ولي او حاضر نبود و مبلغ بيشتري طلب مي‌كرد. همه اين ماجراها نزديك به يك‌سال طول كشيد تا در نهايت با تلاش پدرم و كمك يك وكيل و راي قاضي دادگاه پدرم توانست طلاق مرا از او بگيرد. تازه ماجرا شروع شده بود پدر و مادرم از اين‌كه چنين سرنوشتي نصيبم شده بود به شدت احساس عذاب‌وجدان مي‌كردند. ابتدا مرا در يك مركز ترك اعتياد معتبر زير نظر پزشكان متخصص بستري كردند سپس طي جلسات مختلف روانكاوي توانستم تا حدودي بر خود مسلط شوم و اعتماد به نفسم را به دست آورم ولي با وجود گذشت سال‌ها از اين حوادث تلخ هنوز به آن فكر مي‌كنم و با وجود خواستگاران متعدد نمي‌توانم مجددا ازدواج كنم. هر سال نزديك عيد نوروز يادآوري آن خاطرات موجب عذاب روحي و رواني من مي‌شود. اما تنها اين موضوع نيست! خانم مشاور، من در شرايطي قرار گرفته‌ام كه از مادرم متنفر شده ام و مسبب اصلي همه اين ماجراها و وقايع را در خودخواهي‌ها و بي‌تفاوتي‌هاي او نسبت به خود مي‌دانم، مرتبا بين ما بگو مگو است و با كوچك‌ترين مسئله منزل‌مان تبديل به ميدان جنگ مي‌شود. ديگر خسته شده‌ام و نمي‌دانم چه كنم؟
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • hoda

    به نظر من مقصر اصلی مادردختره است چون چشمو هم چشمیاش نمیذاشته شوهرش آرامش داشته باشه و شوهرش واسه اینکه از پس هزینه ها برمیاد همش کار میکرده و خونه نبوده درثانی وقتشو بیرون بادوستاش میگذرونده نه دخترش.دخترش هم واسه اینکه خلا روحی روانیشو پرکنه اشتباها و نادرست دل به پسری ناشایست بسته.

  • فاران

    استادمون می گفت :
    ( هوش و زیرکی زیاد دردسر آفرین است ) .
    آنانی که زیاد کنجکاوی می کنند با مخاطرات بیشتری روبرو می شوند زیرا می خواهند همه چیز را تجربه کنند و از علت و علل همه چیز آگاهی یابند
    اینجاست که عملا" وارد ماجرا می شوند و بدون توجه به عواقب آن تا بی انتها پیش می روند و لغزشهای کوتاه را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارند تا جایی که به غرقاب می رسند !!
    جایی که برگشت را غیرممکن می سازد و حسرت بر قلب انسان سنگینی می کند و کمتر کسی راهگشای این رخداد می شود .
    امید که همه سرمشق بگیریم و تمامی ناملایمات زندگی را تجربه نکنیم و با مشورت و چاره اندیشی ، مسیر روشنی را در پیش گیریم .

    پاسخ ها

    • یکی مثل خودت

      نه اینجا کلاس درسه نه ما شاگرد..اینو لحاظ کن حتما!

    • azad

      filsoofane harf nazan khosham naiamad.

  • رها

    خدایا تا کی دخترا باید گول این پسرا رو بخورند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اه اه اه
    بابا دخترا به حرف هیچ مردی جز باباهای گلتون و بعد ها شوهرتون اطمینان نکنید لطفا خواهشا
    دیگه چی بگم.
    خسته شدم از شنیدن این جور داستان ها

    پاسخ ها

    • بدون نام

      بابا رو قبول دارم ولی شوهر رو نه

    • رها

      باباتونم که شما بهش اعتماد کامل دارید شوهر مامانت بوده.
      به نظر من اگه دو طرف واقعا همدیگه رو بخوان (منظورم این عشق های آبکی آتشین دو روزه نیست ها) و با شناخت کامل و با عقل سالم تصمیم بگیرن می تونند به هم اعتماد کامل داشته باشند چه دختر به پسر و چه پسر به دختر
      البته اینم موافقم که این روز ها پیدا کردن یه همچین ادمی سخته.

    • بدون نام

      خوب ناشناس دلبندم بابای شما همون مردیست که مادر شما زمانی به ایشان اعتماد کردند. باور کن خیلی از ما ها اونقدر ها هم بد نیستیم

    • بدون نام

      خاک توسرمادخترهاعشق چیه همه دروغه دل به هیچ کسی نبندیدمواظب باشیدبریدزندگیتونوبکنیدچی ازاین بهترمیخواین

    • Nasim

      منی که به عشقم خیانت نکردم با گوشی توکیا تموم خاسته هاشو براورده کردم گذاشت رفت چی عزیزم هیچ وقت جمع نبند

  • mn

    ادم باید خیلی خام وکم عقل باشه "البته با کمال شرمندگی" که بخواد یه پسر غریبه رو به خانوادش ترجیح بده حالا میخواد هرچقدر پدرومادر بد باشن. هرچی باشه خانواده در همه حال حامی وپشتیبان ما هستن. ولی این خانم هم باید از گذشته اش درس بگیره و زندگی حال و اینده اش رو بسازه.

  • فرشته

    خدایا
    تا خرخره پر از دلتنگی ام
    .
    .
    دیگه میل ندارم
    مرسی...

    پاسخ ها

    • رها

      چه متن قشنگی

    • ati.N

      فرشته جون چقدر متنت دلنشین

    • azad

      are vaghean manam hamintor be ja gofti azizam.

  • f

    عزیزم خدا بزرگه.توکل به خدا از ته دل.و مادرت را ببوس

  • dokhtare shargh

    هیچ کس جایئ این خانم نبوده که بفهمه چی‌ میگه، پس جای هیچ بحثی‌ نیست جز کمک فکری....

    عزیزم ، ببین، همهٔ ماها اشتباه می‌کنیم، اشتباهاتی که باعث ساختن میشه ، نه باختن، خوب ، تمومش کن، آغاز رو خراب نکن. موفق باشی‌ فرشتهٔ کوچک خوشبختی‌ :)

  • بدون نام

    چرا خالي مي بندين؟؟؟؟؟؟؟
    من نميدونم اين دختره چه جوري بدون اجازه باباش ازدواج كرده؟؟؟
    داستان واقعي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخ ها

    • ati.N

      موافقم با شما

    • آسیه

      سلام خدمت شما ناشناس محترم.
      عده ایی از مراجع هستند که برای ازدواج اذن پدر رو لازم نمیدونن و دختر بدون اذن پدر میتونه ازدواج کنه.

    • parand

      movafegham, hich marjai ham vojud nadare joz dadgah ke unam age tashkhis bede ke salahiat nadare!!

  • Mami

    در مقصر بودن مادره شکی نیست ولی الان که عهد بوق که نیست.الان ما دختر های خیلی فهیمی داریم.این دختر نباید انقدر زودگول میخورد که به خاطر رفع دل درد سراغ دود برود در ثانی هیچ محضری بدون اجازه پدر دختر را عقد نمی کند.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      حرفتون خیلی خوبه و منطقیه افرین به شما

  • خانمی

    وقتی کسی اندازت نیست
    دست به اندازه خودت نزن ....

    پاسخ ها

    • رها

      خیلی قشنگ بود.

    • nili

      affarin aali bud

  • سلمان

    نمیدونم چقدر راسته به قول ناشناس بدون اجازه ازدواج کردن آدمو تو شک میندازه.
    به هر حال ، این طور آدما رو از ته دل درک میکنم.
    تنهایی، دوست نبودن پدر ومادر، دوری از دوستانی که خیلی دوستشون داریم، نداشتن کسی که ذره ای احساس همدردی و نزدیکی باهاش داشته باشیم ، شکست هایی که تا قبل از رخ دادنش مطمئنیم که پیروزیم ...
    و در کل تنهایی و تنهایی وتنهایی ، باعث این زندگی های شکست خورده اس.
    آدم به جایی میرسه که فقط یه نفر و میخواد که فقط پر از عاطفه باشه . همین.
    شاید این جمله رو شنیده باشین: گاهی تمام چیزهایی که یک نفر میخواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او وقلبی است برای فهمیدن او.
    اما، اگر تنها ترین تنهایان شدیم باز هم خدا هست...
    نتیجه ای که من میگیرم با اجازه دوستان اینه که یه کم به خدا نزدیکتر بشیم چون فقط موقع تنهاییه که میشه با خدا راحت حرف زد ؛ اون موقع دیگه دچار این سرنوشت های تلخ نمیشیم. ببخشید پرحرف بودم :)

    پاسخ ها

    • رها

      (+)

  • ppeymanqq

    من عاشق این جمله ام:خود کرده را تدبیر نیست
    همه ی مادر زندگی nتا مشکل داشتیم داریم و خواهیم داشت اما این دلیل مطلق وکافی ای برای کشیده شدن به ....(هرچی)نیست البته اینم باور دارم که خونواده و جامعه میتونن یه فرد رو به عرش واز عرش به فرش بکشن اما اینم دلیل مطلق و کافی ای نیست
    به نظر من
    100%تقصیر دخترس به امثال پیمانم اصلا کاری ندارم چون اگه پیمان نبود 100%اصغر یا اکبریاو....بودند(به این افراد اگه حیوونم بگی حیوونا اون دنیاkheretoمی گیرن)وبه اینم باور دارم که افرادی که شکست میخورن یا زمین میخورن اگه بخوان میتونن بسیار موفق تر از افرادی باشن که تا به حالا زمین یا شکست نخوردن.
    میخوام به عنوان یه پسربگم که اگه یه پسری شما رو واقعا دوست داشته باشه و عاشقتون باشه بدونید که تمام تلاششو میکنه که تاشمارو تا آخر عمر برای خوش کنه (خاستگاری و ازدواج)واگه راهی غیرازاین انتخاب کنه بدونید که نه تنها شما رو دوست نداره بلکه اصلابراش مهم نیست که در آینده براشما و خونوادتون چه مشکلاتی به وجود میاد(یعنی ازاون کسی که از کنارتون بی اهمیت رد میشه هم کمتر دوستون داره)

    (این آبروی نداشتمونم برد
    با کله پریدم تو صفحه ببینم چه اتفاقی برا پیمان افتاده)

    پاسخ ها

    • Sadaf

      har peymani k shoma nemishe!!!!! ma faghat ye peymane khoooob o bahal darim k oooonam*ppeymanqq* hast....:)))))))))) movafagh bashi *ppeymaqq*

    • رها

      صد در صد موافقم.

    • سارا

      واقعا افرین نظرت منطقی بود

    • پیمان

      thanks

    • azad

      100% ba nazaret moafegham . gol gofti pesare khoob.

  • Melody

    nemishe ghezavat kard

  • hoda

    پیمان جان؟همه پیمان ها که مث شما خوب نیستن.ما یه پیمان خووب داریم اونم شمایی.موفق باشی.منم نظرتو قبول دارم.

    پاسخ ها

    • ppeymanqq

      thanks

  • سپیده

    فاصله بین مشکل وحل آن یک زانو زدن است ،اما نه دربرابرمشکل بلکه دربرابرخدا.................
    عزیزم خداخیلی دوست داشته که زودازدست پیمان راحت شدی ناامیدنباش وبه خودش اعتمادکن مطمئن باش بهترینهاروبرات فراهم میکنه

  • فرهاد

    ای بابا آخه این هم شد که پسره بی شعور یک لاقبای خلافکار گردنش این قدر کلفت باشه که برای طلاق دختر شرط و شروط بذاره و پول هم بگیره؟(انصافا کاسبی خوبیه... بشتابیم که غفلت موجب پشیمانیست با این قوانین دادگاه های خانواده) در هر کشور آسیایی دیگری (منظورم کشورهای تا حدودی پیشرفته است مثل اندونزی و مالزی )تا بعد از ظهر همون روز حکم اعدامش باید اجرا شده باشه. ما هنوز باید با این گردن گلفتی ها بسازیم؟

    حالا نمیدونم این کامنت من تایید میشه یا باز هم از خط قرمزها عبور کردم؟

  • nazanin

    زندگی حتی با عشق گم شده نیز شیرین تر از زندگی بی عشق است .

  • nazanin

    وقتی که دیگر نبود
    من به بودنش نیازمند شدم
    وقتی که دیگر رفت
    من به انتظار آمدنش نشستم
    وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
    من او را دوست داشتم
    وقتی که او تمام کرد
    من شروع کردم
    وقتی که او تمام شد
    من آغاز کردم
    چه سخت است تنها متولد شدن
    مثل تنها زندگی کردن است
    مثل تنها مردن

    .

    .

    دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج است …

    پاسخ ها

    • ppeymanqq

      قشنگ بود

    • azad

      ey vay : kasi ke doosesh dashtamo doosam dasht mikhastim ba ham zendegimono besazim chand sale pish raft pishe khoda o man inja ro zamin tanha o bi yavar mondam.

  • زی زی

    هیچ جایی بی اذن پدر عقد نمیکنن.آسیه جون میگه بعضی مراجع اذن پدرو لازم نمیدونن.خب این میشه یه همچین آشوبی به پا میشه. البته من نظر گذاشتم ولی مثله نظر فرهاد نتونسته بود از خط قرمز بگذره. ببینیم این یکی چکار میکنه.

  • hoda

    very good nazanin jon.

  • علیرضا

    عجییبه این زنا به راحتی گول همچین مردایی رو میخورن ولی به همان راحتی دل کسی رو که واقعا دوسشون داره میشکنن. این روشی که مردا برای به دست اوردن زنا به کار میبرن ناشی از همین خصیصه آنهاست. هر مرد واقعا عاشق و صادق کلاهش پس معرکست. یا باید تا آخر عمر حسرت به دل بمونه و یا باید راههای فریب زنا رو بدونه...

  • فرشته بهرامی

    با سلام ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه ست. ازموده را ازمودن خطاست .
    با عرض پوزش ادمها بهای نادانیشون رو میدن .

  • lمهدي

    خوب اين هم قسمتي از زندگي است تجربه كن كه تجربه بهتر از علم است .اخر دنيا كه نيامده يكي ديگر.

  • شکیبا

    خدایا کاش ما زنا اینقدر احساساتی نبودیم !

    پاسخ ها

    • شكيبا 2

      كاش ما زنها كمي عاقل بوديم

  • حسن

    ای کاش یادبگیریم وقتی عاشق بشیم که آماده ایم نه وقتی که تنهاییم.

    دوست عزیز اولین قدم برای اصلاح شدن و تغییر کردن اینه که آدم قبول کنه اشتباه کرده ولی شما هنوزم اشتباه خودت رو قبول نکردی. اینکه مادره رفتارش درست نبوده کاملا درسته ولی اگه یکم عقلانی تر تصمیم می گرفتی و اسیر احساسات نمی شدی الان سرنوشتت اینجوری نبود. ازدواج یه تعهده یه اتفاق بزرگ تو زندگی هر آدمیه. اینقدر ساده نبینیدش. کلی مسعولیت داره و کلی آمادگی می خواد. اگه با همین شخصیت طلبکارانه جلو بری بازم زمین می خوری. بیشترین نقش رو خودت داری پس اول طرز فکر و نگاهت رو عوض کن.

    وااای چقدر طولانی شد. دوستان ببخشید تازه گرم شده بودم

  • امیررضا

    خانواده وقتی محبت فرزدشو تامین نکنه اون فرزند برای تامین این نیاز دس به دامن هر کس و نا کسی میشه.در روانشناسی یه بحثی است بنام "عقده ی سیندرلا" که میگه زنا خودشون رو وابسته به مردا میدونن و یاد نگرفتن رو پای خودشون بایستن در صورتی که فرقی بین زن و مرد نیست و زنا باید رو پای خودشون بایستن و مرد در کنارشون بعنوان یک همراه برای بهتر شدن زندگی باشه نه همه ی زندگی!!!! ایشالا که دخترا و پسرا آگاه باشن و کار غیر عقلانی نکنن

  • پیمان

    ممنون که تصحیح کردین

  • ملیحه

    سعی نکن گذشته رو فراموش کنی. بزارش یه گوشه گاهی وقتا یه نیم نگاهی بهش بنداز که تکرارش نکنی. ولی فقط یه نیم نگاه. یه گوشه ی زندگیتم بزار برای همین الان، درسته که شکست خوردی ولی دنیا تموم نشده. با مادرت حرف بزن مشکلاتتو بهش بگو نمی تونی به پدرت بگو نمی تونی به یه دوست یا یه مشاور بگو. تو مسئول زندگی خودت هستی. گوشه ی سومم بزار برای آینده ،امید، خدا، لذت بردن از اونچه که داری.

  • باهمه ولی تنها

    باعرض سلام خدمت همه ی دوستان عزیز میخواستم بگم که به جایی رسیدیم که فقط میتوانیم بگوییم ((ای کاش))

  • باهمه ولی تنها

    باعرض سلام خدمت همه ی دوستان عزیز میخواستم بگم که به جایی رسیدیم که فقط میتوانیم بگوییم ((ای کاش))

  • بدون نام

    باورم نمیشه وااااااااااااااااااا

  • تنها

    معذرت میخوام ولی خیلی مریضید خیلی. پسرای که دوستون دارن ولشون میکنید وپسرای که ولگردن باهاشون تا حد مرگ هم میرید.خدا شفاتون بده دخترااااااااا

  • sara

    ابروی هر چی دختره برده ادم اینقدر خنگ و اسگل میشه اه اه

  • لیلا

    اخه ساراجون چرایه دفعه قضاوت میکنی عزیزم شماخودتوبذارجان اون دختر

  • سحر

    اولا دنی که به اخر نرسیده دوما ادم باید از اشتباهاتش رس بگیره و تو انتخابش دقت کنه

  • ايلار

    خيلي بد

  • سهیل

    سلام میکنم به شما دخترخانم عزیز.داستانتون رو خوندم...باعرض معذرت باید بگم کارتون اصلا عاقلانه و سنجیده نبود...اشتباه بود اشتباه.در ضمن به جای شما مادر محترمون اگه به یه مشاور مراجعه کنن بهتره.
    واقعا در عجبم...

  • نوید

    وقتی کسی اندازت نیست
    دست به اندازه خودت نزن .... دروغه شما چقدر ساده این که باور میکنین........اونم بی اجازه پدر مگه میشه/

  • محمد

    لایک نوید بعدش همه پسرا که مث هم نیستن ما پسرا هم دل داریم

  • نگین

    واقعن که من نمیدونم این دخترا عقل ندارن
    هزارتا از اینجور داستانا میشنون آخر سرم کار خودشونو میکنن و میگن عشقه من با بقیه فرق میکنه و ال و بله بابا بسه اینقدر معصومیت و زیباییتونو بیت المال نکنید

  • محمد

    خدا کریمه بابا ایشالاه جور میشه

  • azadeh

    یادمان باشدکه دل به هربی سروپایی ندهیم

  • یلدا

    ایشاالله همه چی خوب میشه خد ابزرگ سعمی کن به گذشت فک نکن دنیاکه به اخرنرسیده که گلم

  • لوس

    عشق؟محبت؟دوس داشتن؟دلتنگی؟برای کسی که نمیفهمد وباورت ندارد بی معناست.خودت را دوس داشته باش وبه خودت ارزش بده.هیچ دوس داشتنی شیرین نیست چون قلبت را به درد میاورد.

  • امپراطور

    دختره حق داشت چون نیازبه مهرومحبت پدرومادرداشت

  • مهسا

    دردناک بود

  • پانته

    خیلی ناراحت کننده بود

  • بدون نام

    به نظر من که همه ی دلایلش الکی بود .. آخه اینا هم شد دلیل بنظرم اینا همش از خوشیه زیاده..

  • مهرنوش

    به نظر من که همه ی دلایلش الکی بود .. آخه اینا هم شد دلیل بنظرم اینا همش از خوشیه زیاده..

  • یک مادر

    سلام عزیزم...ما انسان ها همیشه تو زندگی اشتباهاتی داریم که گاهی لطمه ی بدی به زندگیمون وارد میکنه مهم اینه که دیگه تکرار نشه و بهتر اینه که از تجربه تلخ دیگرانم پند بگیریم تا همیشه مرتکب اشباه نشیم. به نظر من اینکه اشتباه و گردنت مادر بندازی و هیچوقت اونو نبخشی کمکی بهت نمیکنه بهتر اشتباهت و گردن بگیری و فراموش کنی و اینبارزیرنظرخونوادت همسر ایندتو انتخاب کنی.

  • مليكا

    اى بابا خسته شدم اينقد ما گول خورديم پسرا لياقت ندارن خودتونو بدبخت نكنيد

  • بدون نام

    داستان قشنگ وعبرت انگیزیه

  • ندا

    عشقای امړوزه همش کشکه

  • بدون نام

    واقعا. کشکه

  • سمیرا

    سلام دوستان عزیزم.بخدا تو عشق چیزی نیس‌.من خودم عاشق شدم ازدواج هم کردم الان هم ی پسر دارم.چی شد؟برید زندگیتونو بکنید

  • بدون نام

    واقعا درکت میکنم منم مثل تو شدم اره بچه ها شمای و میگین بی اجازه نمیشه خوبم میشه شمادرک ندارین دقیقامنم همیجوربودم

  • بدون نام

    وای اشکم سرازیر شد بابا مقصر خودش بوده دختره عقده ای ایین

  • raha

    عدم مشورت عدم روبط دوستانه بین خانواده ها منجر به حواث غیرمنتظره میشوند ودراین میان فرزندان بیشترین ضربه را متحمل میشوند.

  • هانیه

    لعنت به هرچی پسره نامرده اصلا پسرا هیچکدومشون لیاقته دوس داشتنو ندارن..کلا عشق همش کشکه..اخه اینم شد زندگی گی گی گی

  • هانیه

    لعنت به هرچی پسره نامرده اصلا پسرا هیچکدومشون لیاقته دوس داشتنو ندارن..کلا عشق همش کشکه..اخه اینم شد زندگی گی گی گی

  • Sahar

    واقعاًعاشقي چيز بي ارزشي هستش
    دخترا گول اين پسرارو نخوريد

  • erfan

    تو خانواده که برنامه ریزی و توجه به اعضا نباشه همین میشه همسایه ب همدیگه ارزش میدن اعضای خانواده نمیدن واقعا موضله واسه خودش

  • بدون نام

    واقعا مشکل اصلی از مادر هستش ، ولی پدر هم بی تقصیر نیست ...زیرا باید برای خانواده اش وقت میگزاشت. ...در واقع همه ی خانواده مقصر هستند چون دختر هم نباید به راحتی گول میخورد.

  • بدون نام

    فقط خدا

  • هانیه15

    چقدراین پسرا
    می خوان از احساسات دخترا استفاده کنن ما ک خودمون خسته شدیم فقط خدا عشق است

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ولی همه ی پسرا مثهم نیستن عشقم خیلی فرق داره

  • هانیه15

    چقدراین پسرا
    می خوان از احساسات دخترا استفاده کنن ما ک خودمون خسته شدیم فقط خدا عشق است

  • سامیا

    دختره خیییییلللیی خنگه .......
    اخه کی میره اذواج می کنه باراننده اونم بدون اجازه والدین

  • مژده

    درکت میکنم

  • ........

    منم یه بدبختم مثل این دختر

  • ........

    منم یه بدبختم مثل این دختر

  • شروققق

    داستان چه واقعی هست ک نیست،، ولی بنظرم دختر جون پیمان اگه واقعا دوست داشت مییومد خواستگاریت نع پیشنهاد فرار و بت میداد،، آخه کدوم مردی دوست داره با یه زن فراری زندگی کنه حتی اگه زنش باشه ، میدونی چرا چون معمولا مردا یه زن نجیب و پاکدامن میخان نع یه دوست دختر چون شاید چند وقت زندگیتون خوب باشه ولی بعد ن چون مرد فک میکنه کسی که به خاطر یه پسر قریب خانوادشو تنها گذاشت و فرار کرد میتونه در آینده شوهرشو هم تنها بز اره و بده،

  • setareh

    نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم امید داشته باش ب زندگی و زندگیتا دوباره از نو شروع کن و ب هیچ کس اعتماد نکن

  • بدون نام

    خیلی غمگین بود

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج