مصاحبه با پیشکسوت سینما به مناسبت تولد ۸۲ سالگيش
محمد علي كشاورز به روايت محمدعلي كشاورز
۲۶ فروردين ماه، محمد علي كشاورز بازيگر پيشكسوت سينماي ايران ۸۲ ساله شد.
خبرگزاری ایسنا: ۲۶ فروردين ماه، محمد علي كشاورز بازيگر پيشكسوت سينماي ايران ۸۲ ساله شد.
اين بازيگر كه اين روزها دوران نقاهت بيماري را در خانهاش مي گذراند، متولد ۲۶ فروردين ۱۳۰۹ در اصفهان است و از سال ۱۳۲۷ با نمايش «هياهوي بسيار براي هيچ» فعاليت بازيگريش را آغاز كرد و در سال ۴۳ با فيلم «شب قوزي» وارد سينما شد.
وي تا به امروز ايفاگر نقشهاي ماندگاري در تاريخ سينما بوده است كه از جمله آنها ميتوان به فيلمهاي «خشت وآينه»، «آقاي هالو»، «رگبار»، «صادق كرده»، «شطرنج باد»، «كمالالملك»، «مردي كه موش شد»، «كفشهاي ميرزا نوروز»، «مادر»، «پول خارجي»، «دلشدگان»، «روز واقعه»، «ناصرالدين شاه اكتورسينما» ، «خسوف»، «زيردرختان زيتون»، «غزال» و مجموعههاي «دايي جان ناپلئون»، «هزاردستان»، «افسانه سلطان وشبان»، «سربداران» ، «گرگها»، «پدرسالار» و «روشنتر از خاموشي» اشاره كرد.
اين بازيگر بعد از سالها كم كاري در فيلم «فرزند صبح» مقابل دوربين رفت و ايفاگر نقش كوتاهي بود كه تا به امروز آخرين فعاليت بازيگرياش محسوب ميشود.
محمدعلي كشاورز در معدود گفتوگوهاي تفصيلي كه داشته است در سال ۸۶ پاسخگوي سوالات شد و دربارهي نزديك به ۶۰ سال حضورش در عرصه تئاتر، سينما و تلويزيون سخن گفت كه در آستانه سالروز تولد اين بازيگر به بازخواني بخشهايي از آن ميپردازيم.
دوران كودكي
من در جلفاي اصفهان كه محلهاي ارمنينشين است به دنيا آمدم، جايي با سابقه طولاني در زمينه موسيقي، نقاشي، منبتكاري، قاليبافي، قلمكاري و قلمزني. مردم آنجا اكثرا با ترانههاي محلي و اجتماعي همچنين اشعار سعدي و حافظ همخو بودند و شبهاي طولاني زمستان مينشستند وشاهنامه ميخواندند و در قهوهخانهها هم هميشه بحث «نقالي» داغ بود.
تئاترهايي هم به زبان ارمني اجرا ميشد كه از همان زمان برايم بسيار اثرگذار بود. حتي براي اولينبار سالن تئاتر به صورت «جعبه ايتاليايي» در جلفاي اصفهان ساخته شد كه هنوز هم وجود دارد.
اديان مختلف بدون آنكه برخورد قومي با هم داشته باشند زندگي ميكردند و تئاتر ميگذاشتند. من به كودكستان مريم ميرفتم و مدير آنجا فردي بود به نام «گراويدار» كه زبان ايتاليايي و فرانسه را خيلي خوب ميدانست و به ادبيات فارسي هم بسيار مسلط بود و راجعبه اشعار سعدي، حافظ، فردوسي، مولوي و شعراي اصفهان بحث ميكرد اين گفتگوها و بحثهاي فرهنگي كه ميشد روي ما بسيار تاثير ميگذاشت به خصوص اينكه در دوران كودكي و نوجواني بوديم و اين مسائل برايمان تازگي داشت.
من بسيار تحت تاثير فضاي بسيار زيبا و قشنگ اصفهان بودم. به خصوص كاشيكاريهاي مساجد كه هنوز هم بعد از گذشت صدها سال پا برجاست و كسي نتوانسته مثل آنها كار كند. آن زمان نه تلويزيون بود و نه راديو و ما به تماشاي نمايشنامههايي كه در قهوهخانهها براي تفريح وسرگرمي مردم اجرا ميشد مينشستيم. حدود ۱۲ سال داشتم كه كمكم سينما هم آمد ،در آن روزگار پديده جديدي محسوب ميشد.
اكثر معلمهاي ما از تهران فارغالتحصيل شده بودند و آنها مسائل جديدي را به ما ميگفتند و يواش يواش ما را به تئاتر و سينما علاقمند كردند. خانوادهام هم هيچ مخالفتي براي وارد شدنم به كارهاي هنري نداشتند. در مدرسه تئاترهايي را كار ميكردم كه بيشتر مسائل وطنپرستي در آنها مطرح ميشد و به موضوعاتي همچون علم بهتر است يا ثروت ميپرداختيم.
ورود به هنرستان هنرپيشگي
بعد از گرفتن ديپلم در دبيرستان «ادب» به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازي چون كار خاصي نداشتم از زور بيكاري بعد از دادن كنكور به هنرستان هنرپيشگي رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره ۲۰ نفر حضور داشتند واسماعيل شنگله و جمشيد لايق از هم دورههايم بودند. اساتيد خوبي مثل استاد نامدار، مهرتاش، دكتر نصر، خان ملك، ساساني، صدري، گرمسيري و جنتي عطايي آنجا بودند و رشتههاي مختلف را به ما درس ميدادند.
همزمان با تحصيل در هنرستان هنرپيشگي نوشين و دار و دستهاش بعد از سال ۳۲ به خاطر مسائل سياسي كنار رفته بودند و تئاترهايي مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت كه ما به تماشاي نمايشهايي كه در آنجاها اجرا ميشد، ميرفتيم و كارهاي كوچكي هم در هنرستان انجام ميداديم و بعد از فارغالتحصيلي جذب كار شديم.
اجراي نمايشهاي تك پردهاي در تلويزيون
از سوي اداره هنرهاي دراماتيك چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختياري آموزش ميدادند كه من به همراه نصريان، شنگله، كرامت، والي و خسروي در اين كلاسها حضور پيدا كرديم. كمكم تلويزيون ايران شكل گرفت و بچههايي كه در عرصه تئاتر كار ميكردند جذب تلويزيون شدند و نمايشهايي را به مدت نيم ساعت اجرا ميكرديم. اين درست در زماني بود كه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد تئاترها به صورت كاباره درآمده بود و مردم به طور كلي از آن زده شده بودند و كمتر به آن توجه ميكردند.
يواش يواش مجذوب نمايشهاي ما ـ كه توسط گروهي از جوانان تحصيل كرده تئاتر كه به صورت تك پردهاي در تلويزيون اجرا ميشد ـ شدند كه اثر مستقيمي در كوتاهترين زمان ميگذاشت، آن زمان سينما هم فعال شده بود و عدهاي هم در آن حوزه مشغول بودند و بيشتر فيلمهاي تجاري و سطح پايين ساخته ميشد اما ما به خاطر اينكه اعتقادي به آنهايي كه سناريو مينوشتند و فيلم ميساختند نداشتيم عليرغم درخواستهايي كه ميشد در فيلمها شركت نميكرديم و رسالتي براي كار تئاترمان داشتيم.
تاسيس تئاتر سنگلج
بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالني بسازد و سالن ۲۵ شهريور كه الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهاي دراماتيك به آنجا رو آورديم و چون ضعف نمايشنامهنويسي داشتيم مسابقاتي گذاشتيم و نمايشنامههايي از بيضايي، رادي، كاردان و صياد كه ايراني مينوشتند دريافت كرديم.
اجراي آنها با استقبال زياد مردم همراه ميشد، به طوريكه بليطها از يك ماه قبل رزرو و از قشرهاي مختلف براي تماشا ميآمدند. از جمله نمايشهايي كه در آنجا اجرا كرديم ميتوان به «پستخانه»، «اشباح»، «افول»، «عروسي باقرخان»، «حكومت زمان خان»، «بختك»، «دشمنان»، «دوزخ»، «سياوش برباد»، «سياه زنگي دايره زنگي و مرد فرنگي»، «چند لحظه تا مرگ»و «مترسك شب»اشاره كرد.
در تئاتر سنگلج فقط بايد نمايشنامههاي ايراني كار ميشد. در آن زمان اداره هنرهاي درماتيك رييسي داشت به نام دكتر فروغ كه آنرا تاسيس كرده بود و بسيار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر كسي كه جزو اداره تئاتر ميشد، حتما بايد از خصوصيات اخلاقي و سواد كافي بهره ميبرد.
تاسيس دانشكده هنرهاي دراماتيك
كمبود تحصيلات عاليه تئاتر احساس ميشد و دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن اين رشته مخالفت كرده بود تا اينكه ما به همراه دكتر فروغ با زحمات زيادي كه كشيديم دانشكدهاي را به نام دانشكده هنرهاي دراماتيك با رياست دكتر فروغ تاسيس كرديم كه رشتههاي كارگرداني و هنرپيشگي تئاتر و رشتههاي ديگري مثل سينما، ادبيات دراماتيك و طراحي صحنه در آن تدريس ميشد و اساتيد فوقالعاده خوبي هم در آنجا جمع شدند ما هم با توجه به اينكه پيش زمينهاي هم از هنرستان هنرپيشگي داشتيم در آنجا مشغول به درس خواندن شديم و در دوره اول اين دانشكده فارغ التحصيل شديم كه تعدادمان ۲۰ نفر بود. در دورههاي بعد هم كساني مثل سمندريان و شنگله كه در اروپا تحصيل كرده بودند در آنجا مشغول به تدريس شدند.
ورود به سينما
از سال ۱۳۴۳ كم كم موج نو سينماي ايران شكل گرفت و افرادي همچون بهرام بيضايي، فرخ غفاري و داريوش مهرجويي به همراه افرادي ديگر شروع به كار كردند. با آمدن اين افراد و كساني كه فارغالتحصيل رشته سينما دانشكده هنرهاي دراماتيك بودند، ممنوعيتي هم كه ما داشتيم براي حضور در سينما براي بعضي از فيلمهاي ارزشمند لغو شد ومن در فيلم «شب قوزي» به كارگرداني فرخ غفاري حضور پيدا كردم.
آن زمان ديگر در تلويزيون و تئاتر بازيگر مطرح و چهره شناخته شدهاي بودم و مردم من را ميشناختند ضمن اينكه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم. بعد از «شب قوزي» در«خشت و آينه»به كارگرداني ابراهيم گلستان بازي كردم كه تعدادي از بچههاي اداره تئاتر و افراد ديگري مثل فنيزاده، مشايخي، فريد و هاشمي با من همبازي بودند. گلستان از آدمهاي باشعور وداستاننويسان و كارگردانان خوبي بود و مستندهاي خيلي خوبي هم ميساخت كه همكاري با او تجربه خيلي خوبي برايام بود.
«آقاي هالو» وهمكاري با مهرجويي
مهرجويي بعد از اينكه به ايران آمد فيلمي را بنام «الماس ۳۳ » ساخت كه فيلم بسيار بدي بود، كاري تجاري كه هيچ موفقيتي را به دست نياورد. بعد به همراه بچههاي اداره تئاتر نظير نصيريان، مشايخي، انتظامي و دكتر ساعدي «گاو» را ساخت كه كار موفقي بود و بعد «آقاي هالو» را كه قبلا نصيريان نمايشنامهاش را كار كرده بود و سناريوي آن را نوشته بود را با هم كار كرديم.
آن زمان بازي در «قيصر» هم به كارگرداني مسعود كيميايي به من پيشنهاد شد كه نقش «فرمان» را ايفا كنم. اما با وسواس خاصي كه داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فيلم باشم و در واقع گروه خونيام به آنها نميخورد و معتقد به آن كارها و آن نوع سينما نبودم و از بچههاي تئاتر تنها مشايخي در آن فيلم بازي كرد. كارگردانهاي فرهيختهاي بودند كه اجازه داشتيم با آنها كار كنيم و حق شركت در كارهاي تجارتي را نداشتيم خود بچهها هم آنقدر شعور و سواد داشتند كه خودشان هم در چنين فيلمهايي بازي نميكردند.
«رگبار» و «صادق كرده» «رگبار»را با بهرام بيضايي كار كردم كه در سال ۵۱ ساخته شد. بيضايي از نمايشنامه نويسان خوب تئاتر بود كه از اين طريق با هم آشنا بوديم. همين الان هم از پژوهشگران خوب سينماو تئاتر است.
در«رگبار»كه اولين فيلم بيضايي بود فني زاده، معصومي، فريد و لايق بازي داشتند. «صادق كرده»هم اولين ساخته تقوايي بود كه در همان سال ساخته شد. بعد ها هم اين همكاري در «دايي جان ناپلئون» تكرار شد و آن زمان دوران اوج شكوفايي تقوايي بود. در «صادق كرده»سعيد راد، خوروش، احمدي، داورفر و انتظامي بازي ميكردند كه تعدادي از بچههاي اداره تئاتر بوديم و بعدها فخري خوروش هم به اداره تئاتر آمد.
«كاروانها» وهمكاري با آنتوني كوئين
در سال ۵۵ كارگردان فيلم «كاروانها» كه محصول مشتركي از ايران و آمريكا آلمان و فرانسه بود كارهاي سينما و تئاتر من را ديده بود و خواست در كارش بازي داشته باشم. اين فيلم به زبان انگليسي در اصفهان فيلمبرداري ميشد و به همراه من، وثوقي، گرامي، كهنمويي و طباطبايي هم حضور داشتند و ساير گروه كاملا خارجي بودند. آنتوني كوئين ومايكل سارازيب از ديگر بازيگراني بودند كه در اين فيلم حضور داشتند. با حضور در اين فيلم تجربههاي بسيار زيادي كسب كردم.
كار من بيشتر با آنتوني كوئين بود او نقاش خيلي خوبي بود و شطرنج را هم فوق العاده بازي ميكرد. موزيك را خيلي خوب ميدانست و بسيار خوب ميخواند و در مجموع آدم باشعور و باسوادي بود گفتگوهايي كه با هم ميكرديم برايم جالب بود كه ميگفت آرزو دارم يك بار روي صحنه تئاتر بروم و وقتي فهميد من هنرپيشه تئاتر هستم گلايه كرد كه چرا زودتر نگفتهام. ما خيلي با هم رفيق شديم و بحث و گفتگوهاي زيادي با هم ميكرديم، حتي يك بار يكي از فيلمهايش در اصفهان اكران ميشد و با هم به تماشاي آن رفتيم و اينكه ميديد صدايش به فارسي دوبله شده است برايش جالب بود و با شوخي ميگفت؛ كي فارس صحبت كردم كه خودم خبر ندارم؟!.
«كاروانها» در ايران اكران نشد اما در آمريكا و ساير كشورها نمايش گستردهاي داشت، من در طول حضورم در اين فيلم ديدم كه چقدر اينها به كارشان مسلط هستند، حتي در صحنهاي كه هلي كوپتر ميآمد جوري صدابرداري ميكردند كه فقط صداي بازيگر گرفته شود.
حتي در صحنهاي مقابل آنتوني كوئين بازي داشتم كه يك مرتبه مدير فيلمبرداري كات داد و وقتي علت را پرسيدم گفت: باد ملايمي آمد كه روي نور اثر ميگذارد و آنرا خراب ميكند. ديدم چقدر در كارشان دقت دارند و آنرا عاشقانه دوست دارند، حتي در سر يكي از صحنهها اختلافي ميان آنتوني كوئين و كارگردان بوجود آمد و مجبور كردند فيلمنامهنويس اصلي از انگلستان بيايد و صحنهها را عوض كند و در واقع همه چيز با دليل و منطق بود و بسيار به كارشان احترام ميگذاشتند، مسائلي كه در سينماي آن زمان ايران اصلا مطرح نبود. «كاروانها» آخرين فيلمي بود كه قبل از انقلاب بازي كردم.
من در فيلم «صحراي تاتارها» هم كه محصول مشتركي با ايران بود نيز بازي كرده بودم. در واقع آقايي فرانسوي مصاحبهاي با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به كارگردان اين فيلم معرفي كرده بود. در «صحراي تاتارها» با ماكس ماكسيدوف كه يكي از بازيگران تواناي جهان بود، هم بازي بودم كه آدم بسيار باشعور و بامعلومات بود و حتي ادبيات ايران را خوانده بود و تاريخ ايران را خيلي خوب ميدانست، بخصوص معماري ايران را، از او هم چيزهاي زيادي ياد گرفتم «صحراي تاتارها»در ايران اكران شد.
فعاليت در بعد از انقلاب اسلامي
در بعد از انقلاب اسلامي از اداره تئاتر بازنشسته شدم و با توجه به اينكه محيط سينما بطور كلي خوب شده بود و كارگردانهاي جوان و خوبي وارد آن شدند، بيشتر در آن به فعاليت پرداختم. با توجه به اينكه مشكلي هم براي ادامه كار نداشتم . «برزخيها» اولين فيلم من در بعد از انقلاب بود، ايرج قادري كارگردان اين فيلم بود و ديدم واقعا شكل سينما را خوب ميداند و بازيهاي خوبي ميگرفت. فردين هم در اين فيلم حضور داشت كه آن هم آدم بسيار شريفي بود و نميدانم چرا نگذاشتند كار كند.
«هزار دستان» و اولين همكاري با علي حاتمي
سال ۵۹ مشغول بازي در سريال «سربداران» بودم كه علي حاتمي «هزار دستان» را شروع كرد و اين اولين كار من با او بود. البته قبلا نمايشنامههايي كه نوشته بود را در تئاتر كار كرده بودم. علي از بچههايي بود كه از اداره هنرهاي دراماتيك بيرون آمد و در رشته ادبيات دراماتيك تحصيل ميكرد و در بعضي كلاسها با هم بوديم. فيلمهاي خوبي هم ساخته بود مثل «سوته دلان»و «ستارخان» و در واقع فيلمنامه نويس ماهري بود و هنوز كسي روي دست او در ديالوگ نويسي بخصوص در زمان قاجار بلند نشده است.
سر «هزار دستان»به من گفت: حالا ديگر بايد با من كار كني. او فيلنامهاش را به كسي نميداد البته اينكه ميگويند چيزي آماده نداشت اشتباه است، علي همه چيزش آماده بود منتهي دست كسي نميداد و فقط به تعداد معدودي كه با آنها آشنا بود ميداد. «هزار دستان» را من، مشايخي و انتظامي خوانديم ولي به خيلي از بازيگران نداد. حتي اينكه ميگويند سركار ميآمد و مينوشت اصلا درست نيست، تمام اين چيزها را علي قبلا نوشته بود منتهي وقتي سر صحنه ميامد آنها را به كساني كه بايد بازي ميكردند ميداد.
وقتي نقش «شعبان بي مخ» را به من پيشنهاد كرد گفتم:اجازه بده روي نقش مطالعه كنم و ببينم دوستش دارم يا نه، ديدم با اين كار ميشود يك تجربه كار هنرپيشگي كرد. با جاهلهاي قديمي و لوطيهاي محلههاي مختلف صحبت كردم تا به نقش نزديك شوم. نزديك به ۵ بار هم گريمم عوض شد كه هر بار ۴ ساعت طول ميكشيد من و انتظامي سنگين ترين گريم را داشتيم. به هر حال شروع به كار كرديم.شعبان بي مخ نقشي بود كه دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود.
علي هم دقت زيادي روي كار داشت و حتي به جزئيات ميرسيد. «هزار دستان»واقعهاي تاريخي به روايت علي حاتمي بود. او به همراه فرخ غفاري از پايه گذاران سينماي ملي بودند علي مطالعه زيادي داشت و مردم را خوب ميشناخت و نقشش را به كسي ميداد كه بتواند آنرا حس كند و حتي وسايلي كه در صحنه انتخاب ميكرد، حتما بايد اصل ميبود و آنها را از موزهها به امانت ميگرفت كه هنرپيشه با ديدن اين اجسام قديمي يك حس جديدي را تجربه كند. بازيگرانش همه برايش مهم بودند چه آنكه نقشي بلند داشت و چه آنكه نقشش كوتاه بود.
در فيلم «كمال الملك» هم همكاريام با علي ادامه پيدا كرد كه نقش «اتابك اعظم» را بازي ميكردم و براي اين فيلم هم تحقيقات و مطالعات زيادي را انجام دادم.
بازي در دو فيلم كمدي «كفشهاي ميرزا نوروز»و «مردي كه موش شد»
در «كفشهاي ميرزا نوروز» با نصريان بودم و در واقع همان گروه قديميمان بود. «مردي كه موش شد» را هم براي احمد بخشي كه دستيار علي حاتمي بود، بازي كردم او آنقدر دوست داشتني است كه گفتم هر كاري باشد برايت بازي ميكنم، او بازوي حاتمي بود و حتي در صحنههايي از «هزار دستان»، علي طاقت ديدن خون را نداشت و دكوپاژ را به «احمد بخشي» ميداد و او صحنهها را ميگرفت، متاسفانه چون اهل زدوبند نيست و كمرو است الان كنار مانده، «مردي كه موش شد» تجربه بازي خيلي خوبي برايم بود.
متاسفانه ما هنوز معني طنز و كمدي را نميدانيم و فيلمهايي كه با اين عنوان ساخته ميشود بيشترلودگي است. فيلم سازان ما بايد ژانرهاي مختلف كمدي را بشناسند و بدانند كه كمدي انواع و اقسام مختلف دارد كه در ايران درست به آن پرداخته نميشود. ما در اين حوزه هنوز بازيگري مثل رضا ارحام صدر نداريم، اين بازيگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعي را في البداهه در اين قالب مطرح ميكرد.
و بسيار هم تاثيرگذار بود كه تاكنون نظيرش بوجود نيامده است. من سر «جعفرخان از فرنگ برگشته» كار نيمه تمام علي حاتمي با اين بازيگر همكاري داشتم كه متاسفانه ۲۰ دقيقه آخر فيلم كارگردان عوض شد و من گفتم كارگردانم علي است و كار نميكنم اما بچههاي ديگر همكاري كردند و در نهايت هم فيلم بدي شد. به نظر من آدم بايد براي حرفه و همكارش ارزش قائل شود و كارگردان يك فيلم فقط با درگذشت طرف عوض شود كه اين يك لوطي گري حرفهاي است.
«مادر» و «دلشدگان»
بعضيها فكر ميكردند اين محمد ابراهيم فيلم «مادر» همان «شعبان بيمخ»است. در صورتي كه «شعبان بي مخ»اصلا مغز نداشت و فقط زور زياد داشت. ولي محمد ابراهيم آدمي بود كه سواد داشت و حتي كمي آلماني ميدانست اين شخصيت يك نوع بدبيني خاصي نسبت به خانوادهاش داشت، اما علاقه خاصي به مادرش داشت و نميتوانست احساسات دروني خودش را نشان دهد و حتي در صحنه آخر وقتي مادر ميميرد، فقط به چادرش نگاه ميكند و تمام غمهاي دنيا در چهرهاش ديده ميشود. اكبر عبدي هم در اين فيلم بازي فوق العادهاي داشت و به نظر من بهترين كار زندگياش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشي را قبول نكن كه متاسفانه گوش نكرد.
سر فيلم «مادر»هم گفتگوهاي زيادي را با علي داشتيم و او تمام لحظات را چك ميكرد، سناريو قوي و زبان شعر گونهاي كه در ديالوگها وجود داشت باعث ماندگاري اين فيلم شد. يكي از بدترين خاطراتم سر اين فيلم فوت «شيرعلي قصاب»هنگام بازي بود كه سنگ كوب كرد و مرد و قسمتهاي ديگري كه بازي داشت عوض شد.
ما در «دائي جان ناپلئون» هم با هم بوديم و حتي اولين باري كه ديدمش بلند شدم و به او سلام كردم حتي در آن كار صحنهاي بود كه بايد براي «دايي جان»چايي ميآورد و مطلبي را ميگفت كه ديالوگش را نميتوانست حفظ كند به او گفتم هر چه ميتواني بگو، دوبلور درست ميكند گفت: فقط فحش ميتوانم بدهم. گفتم: عيبي ندارد بگو. كه آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار كردم و بعد فهميدم غلامحسين نقشينه ناراحت شده است. شيرعلي قصاب هميشه از اينكه قدش بلند بود خجالت ميكشيد.
«دلشدگان»آخرين همكاري من با حاتمي بود كه صحنههايي را هم در مجارستان گرفتيم اين فيلم هم گفتاري بسيار زيبا داشت. به علي گفتم تهيه كننده كار خودت نباش، وقتي تو تهيه كننده باشي فكرت دو جاست ولي گوش نكرد. من در فيلمهاي بعد از انقلاب حاتمي، فقط در «حاجي واشنگتن» نبودم كه نسبت به كارهاي ديگرش فيلم زياد خوبي هم نبود. حتي براي آخرين كارش «جهان پهلوان» قرار داد بستم و قرار بود نقش مربي تختي را بازي كنم و تحقيقات زيادي هم انجام دادم، سر آن كار هم به علي اصرار كردم تختي را نساز تا همان اسطورهاي كه هست بماند، چون همه مسائل تختي را نميتوان مطرح كرد.
همكاري با عباس كيارستمي
من اولين بازيگر حرفهاي هستم كه با كيارستمي كار كردم البته كاري را در قبل از انقلاب با بازيگران حرفهاي داشت، اما بعد از آن ديگر بيشتر با مردم عادي كار كرد. «زير درختان زيتون» تجربه خيلي خوبي برايم بود. كيارستمي را از طريق فيلمهايش ميشناختم كه از من براي بازي در نقش كارگردان در اين فيلم كه نقشش خودش بود دعوت كرد.
من «در زير درختان زيتون»به عنوان يك هنرپيشه حرفهاي كار نكردم، عباس هم از من همين را ميخواست. او از تواناترين كارگردانهاست و دقيقا ميداند كه چه ميخواهد قبل از اينكه كاري را شروع كند لوكيشنها را انتخاب ميكند و براساس آن سناريو مينويسد و دقيقا ميداند كجا فيلمبرداري كند و رهبري فوق العاده خوبي در كار دارد.
«خسوف» و زندهياد رسول ملاقلي پور
براي من باعث تاسف است كه رسول در دوران جواني فوت كرد. ما موقعي كه «خسوف» را با هم كار كرديم هنوز آن رشد كامل را نكرده بود، اما بچه بسيار صادقي بود و ميخواست روز به روز ترقي كند. آمد خانه من و گفت: بايد در فيلمم بازي كني سناريو را خواندم و قبول كردم. كاراكتر خاصي داشت و بعد از آن هم فيلمهاي خوبي ساخت و تكنيك و كارگردانيش بسيار بالا رفت و معتقدم رسول تنها كسي بود كه درباره جنگ فيلمهاي قشنگي ساخت. كارش را بسيار دوست داشت و به آن احترام ميگذاشت من هميشه صداقت را در كارش ميديدم، فكر ميكنم جاي خالي رسول در سينماي ما نمود خواهد داشت.
ساير فيلمها
«روز واقعه» يكي ديگر از فيلمهايي است كه به خاطر بهرام بيضايي فيلمنامهنويس كار بازي كردم. در اين فيلم نقش يك كشيش ارمني را داشتم كه بسيار كوتاه بود و در دو روز فيلمبرداري شد.
«پول خارجي»هم از فيلمهايي بود كه توسط رخشان بني اعتماد ساخته شد. اين فيلم سناريو خوبي داشت و كار خوبي هم شد، اما نميدانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود. با فريال بهزاد هم در فيلم «روزي كه خواستگار»آمد همكاري داشتم كه اين فيلم هم فيلمنامه خوبي داشت كه كوتاه شد و در بعضي صحنهها هم به خاطر حضور شتر نمي شد درست كار كرد. اگر دو سه بازيگر بهتر دركار بودند فيلم بهتري ميشد.
دوري از سينما
مدت زيادي است كه ديگر فيلمي را بازي نكردم و ديدم ديگر محيط برايم مناسب نيست. من اعتقاداتي براي خودم دارم و به آنها پايبند هستم. به نظر من سينماي ما بعد از رفتن آقاي ضرغامي از معاونت سينمايي افت محسوسي داشت و بيشتر به سمت تجارت رفته است. الان قصههايي كه نوشته ميشود بسيار سطح پايين است و همه به هم شبيه شدهاند و حتي بعضي فيلمهايي كه در سال ۴۵ ساخته شده الان با نام ديگري دوباره ساخته ميشود، پس آن خلاقيتي كه بايد در هنر باشد چه ميشود؟
ما هنوز ريتم را نميشناسيم هر كاركتري براي خودش ريتمي را دارد، من را به عنوان يك حاجي بازاري انتخاب ميكنند در حاليكه ريتم حركتي و بيانياش با من فرق ميكند و بايد آنقدر تلاش و كوشش كنم كه آن نقشش را بشناسم و بازي كنم. راز اينكه كارگردانها و هنرپيشههاي خوب دنيا جاودانه ميمانند همين است. نقشي را به من پيشنهاد ميكنند و توافق نميكنم اما بعد ميبينم يك آدم مثلا، لاغر به جاي من بازي ميكند و نميفهمم اين انتخاب برچه اساس بوده است.
بعد از انقلاب كارگردانهاي بسيار خوبي مثل رخشان بني اعتماد، مجيد مجيدي، ابراهيم حاتمي كيا و كمال تبريزي وارد سينما شدهاند و دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ دوراني موفق را هم سپري كرديم. اما الان روابط جاي همه چيز را گرفته و آن چيزي كه داشتيم از دست داديم. فيلمها به سمت عشقها و خندههاي الكي، مبارزه با اعتياد و اكشن رفته و غباري از تجارت روي همه فيلمهاي ما سايه افكنده است. اميدوارم دوستان جوان به جاي تجارت به فرهنگ و هنر فكر كنند. ما الان از نبود فيلمنامه نويس خوب رنج ميبريم و هنوز تهيهكنندهاي كه از هنر سررشته داشته باشد، نداريم و طرف به صرف اينكه پولدار است تهيه كننده ميشود و پول ميگذارد تا آن را برداشت كند.
فكر ميكنند وقتي فيلمي زياد فروش ميكند حتما فيلم خوبي است در صورتي كه اينگونه نيست و وقتي مردم از سينما بيرون مي آيند اصلا به اتفاقهايي كه در فيلم افتاده فكري نميكنند. الان در باز شده و هنرپيشه را از خيابان انتخاب ميكنند. بالاخره فيلتري بايد باشد و هنرپيشهاي كه ميخواهد وارد سينما شود بايد از فيلتر رد شود و بازيگري كه عضو سنديكا نيست، نبايد اجازه كار داشته باشد كه متاسفانه اينگونه نيست.
كار هنر باند بازي و دسته بندي نيست. ما در حال حاضر هيچ چيزي كه از حقوق هنرپيشه دفاع كند نداريم وقراردادهايي هم كه بسته ميشود، همه يك طرفه به نفع تهيه كننده است. متاسفانه باند تهيهكنندهها روي سينماي ايران سايه انداختهاند و صاحبان سينما هم اعمال نفوذ ميكنند، خانه سينما هم تحت باند آنها قرار گرفته است مديريت هنري ما مشكلات زيادي دارد كه اميدواريم مرتفع شود.
سريالها
من بعد از سال ۷۵ بيشتر در تلويزيون كار كردم. در آنجا باند بازي كمتر بود و آقاي ضرغامي هم كه درصدا و سيما هستند باعث شد بيشتر به بازي در سريالها بپردازم و البته در اين حوزه هم بيشتر با سعيد سلطاني و اكبر خواجويي كار ميكنم. اخلاق براي من اهميت زيادي دارد و محيط كار اين افراد بسيار سالم است. بعضي اوقات هم مجبور شدهام براي گذران زندگيام با افراد ديگري كار كنم كه بيشتر كارمان به درگيري رسيده است.
از جمله سريالهاي موفقي كه داشتم «پدرسالار»است كه بسيار در جامعه نفوذ كرد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از پخشش هنوز هم از آن ياد ميشود و هيچ وقت هم بررسي نشد چه عاملي باعث شد تا اين سريال اينقدر ميان اقشار مختلف مردم نفوذ كند. حتي در تاجيكستان هم طرفداران زيادي پيدا كرده و وقتي براي هفته فرهنگي به آنجا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان ميشناختند.
«خانهاي در تاريكي»، «رسم شيدايي»، «كهنه سوار» و «مزرعه آفتاب گردان»از ديگر كارهايم طي اين سالها بودهاند و آخرين كارم هم سريال «سالهاي برف و بنفشه»به كارگرداني سعيد سلطاني است. از ميان سريالهايي كه بازي كردم به «هزار دستان» چون با علي بودم يك حالت نوستالژي دارم و «پدر سالار»، «سربداران»، «سلطان و شبان» كه يك كار كمدي قشنگ بود را هم دوست دارم . كارهاي سريالم را زياد به خاطر نميآورم.
تئاتر امروز
من در بعد از انقلاب ديگر كار تئاتر نكردم و گفتم جوانها بيايند و شروع به كار كنند. تئاتر در كشور ما افت و خيزهاي زيادي داشت و بهترين دورانش دهه ۵۰ بود كه حركت عظيمي در كل كشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران رياست آقاي منتظري در اداره كل هنري نمايشي اقدامات خيلي خوبي شد و جاني دوباره به تئاتر بخشيد و نگذاشت بميرد.او به شهرستانها ميرفت و بودجه ميگرفت و به همين صورت تئاتر را زنده نگه ميداشت كساني كه بعد از او آمدند زياد اهل تئاتر نبودند و از هم گسيختگي پيدا شد.
متاسفانه در كشور ما كساني كه ميآيند و تجربه پيدا ميكنند يك مرتبه عوض ميشوند . در طول اين سالها دو نمايش را ديدهام كه يكي بسيار بد بود و ديگري كاري از سيما تيرانداز بود كه نسبتا خوب بود اگر تئاتر ما رشد نكند سينما و تلويزيون هم رشد نخواهند كرد. تئاتر بايد موجوديتي هنري داشته باشد و به هيچ جناحي وابسته نباشد شهرداري هم بايد كمك كند تا سالنهاي خوب وجود داشته باشد و اين امكان فراهم شود كه بازيگر كار كند و مردم به تماشا بنشينند.
جوايز
فقط يك بار براي فيلم «مادر»كانديد دريافت سيمرغ بلورين شدم كه آن هم به خسرو شكيبايي براي فيلم «هامون»رسيد. اما بزرگترين جايزهاي كه گرفتم از دست يك پسر جواني بود كه چرخ انگور فروشي داشت و به پيشم آمد و گفت: من هيچ چيزي ندارم به تو بدهم به غير از اينكه حسم را بگويم و خوشهاي انگور به عنوان كادو به من داد كه اين بزرگترين جايزهاي بود كه درزندگيام گرفتم و در واقع بهترين قاضي مردم هستند كه در كوچه و خيابان نقدهاي فوق العاده خوبي ميكنند. يك بار هم به عنوان چهره ماندگار در همايش چهرههاي ماندگار انتخاب شدم.
خانواده و ارتباط با هم دورهها همسرم فوت كرده و تنها دخترم هم بنام نيلي در بوزاي بلژيك زندگي ميكند و استاد دانشگاه است او عاشق كارش است و تمام فكر و ذكرش نقاشي است و نقاشيهاي خوبي ميكشد و خوشبختانه به سرزمين، فرهنگ و ادبيات مملكتش هم پايبند است. الان تنها زندگي ميكنم و از هم دورههايم هم با اسماعيل شنگله، ارتباط دارم كه شخصي بسيار باسواد و انسان پاك و معتقدي است با علي نصريان و عزت الله انتظامي هم رابطه دارم.
جامانده از صحبتهاي محمد علي كشاورز □كنكور پزشكي دادم و قبول شدم ولي در سالن تشريح كه رفتم ديدم به روحيات من نمي خورد و انصراف دادم. □از ميان فيلمهايم كارهايي را كه با علي حاتمي كردهام را خيلي دوست دارم. كاري مستند بنام «نقشه و نقشه خواني»به كارگرداني حميد تمجيدي در ۵ قسمت داشتم كه آنرا بسيار دوست دارم و معتقدم تمجيدي مستندساز و تدوين گر خيلي خوبي است اما دو فيلم «راز گل سرخ»و «چهارشنبه عزيز»كه با او داشتم را دوست ندارم و از كارهاي بدم است.
سناريو هزاردستان را بصورت كامل دارم و ميخواهم اگر خانواده علي حاتمي راضي باشند آنرا چاپ كنم تا مردم ببينند حاتمي در سريال نوشتن چه تكنيكي داشت. □ هيچ گاه جزو هيچ گروه و دسته سياسي و غيرسياسي نبودم و به نظر من هنرمند بايد بيشتر به اصل خود كار فرهنگ و سرزمين خودش فكر كند . □ احمد رسول زاده كه در بسياري از كارهايم به جاي من صحبت كرده صدايش بسيار شبيه من است و موقعي كه با او صحبتم ميكنم انگار با خودم صحبت ميكنم.
من معمولا بازيگر بداخلاقي هستم و سركار بد اخلاقي ميكنم. □ با اكثر كارگردانهاي مطرح كار كردهام و از ميان آنها با علي حاتمي چون هم دانشكده بوديم خيلي راحت بودم اما از همه بهتر فرخ غفاري بود كه رهبري خيلي خوبي داشت ضمن آنكه بازيگر خيلي خوبي هم بود و در كمدي نظير نداشت.
از ميان فيلمهاي قديمي ام تنها «خشت و آينه» صدا سرصحنه بود و بقيه دوبله ميشدند. □خداوند به يكسري از بندگان خاص خودش استعداد هنري ميدهد و بايد شكرگذار بود و آنرا هميشه شكوفا كرد.
اين بازيگر كه اين روزها دوران نقاهت بيماري را در خانهاش مي گذراند، متولد ۲۶ فروردين ۱۳۰۹ در اصفهان است و از سال ۱۳۲۷ با نمايش «هياهوي بسيار براي هيچ» فعاليت بازيگريش را آغاز كرد و در سال ۴۳ با فيلم «شب قوزي» وارد سينما شد.
وي تا به امروز ايفاگر نقشهاي ماندگاري در تاريخ سينما بوده است كه از جمله آنها ميتوان به فيلمهاي «خشت وآينه»، «آقاي هالو»، «رگبار»، «صادق كرده»، «شطرنج باد»، «كمالالملك»، «مردي كه موش شد»، «كفشهاي ميرزا نوروز»، «مادر»، «پول خارجي»، «دلشدگان»، «روز واقعه»، «ناصرالدين شاه اكتورسينما» ، «خسوف»، «زيردرختان زيتون»، «غزال» و مجموعههاي «دايي جان ناپلئون»، «هزاردستان»، «افسانه سلطان وشبان»، «سربداران» ، «گرگها»، «پدرسالار» و «روشنتر از خاموشي» اشاره كرد.
اين بازيگر بعد از سالها كم كاري در فيلم «فرزند صبح» مقابل دوربين رفت و ايفاگر نقش كوتاهي بود كه تا به امروز آخرين فعاليت بازيگرياش محسوب ميشود.
محمدعلي كشاورز در معدود گفتوگوهاي تفصيلي كه داشته است در سال ۸۶ پاسخگوي سوالات شد و دربارهي نزديك به ۶۰ سال حضورش در عرصه تئاتر، سينما و تلويزيون سخن گفت كه در آستانه سالروز تولد اين بازيگر به بازخواني بخشهايي از آن ميپردازيم.
دوران كودكي
من در جلفاي اصفهان كه محلهاي ارمنينشين است به دنيا آمدم، جايي با سابقه طولاني در زمينه موسيقي، نقاشي، منبتكاري، قاليبافي، قلمكاري و قلمزني. مردم آنجا اكثرا با ترانههاي محلي و اجتماعي همچنين اشعار سعدي و حافظ همخو بودند و شبهاي طولاني زمستان مينشستند وشاهنامه ميخواندند و در قهوهخانهها هم هميشه بحث «نقالي» داغ بود.
تئاترهايي هم به زبان ارمني اجرا ميشد كه از همان زمان برايم بسيار اثرگذار بود. حتي براي اولينبار سالن تئاتر به صورت «جعبه ايتاليايي» در جلفاي اصفهان ساخته شد كه هنوز هم وجود دارد.
اديان مختلف بدون آنكه برخورد قومي با هم داشته باشند زندگي ميكردند و تئاتر ميگذاشتند. من به كودكستان مريم ميرفتم و مدير آنجا فردي بود به نام «گراويدار» كه زبان ايتاليايي و فرانسه را خيلي خوب ميدانست و به ادبيات فارسي هم بسيار مسلط بود و راجعبه اشعار سعدي، حافظ، فردوسي، مولوي و شعراي اصفهان بحث ميكرد اين گفتگوها و بحثهاي فرهنگي كه ميشد روي ما بسيار تاثير ميگذاشت به خصوص اينكه در دوران كودكي و نوجواني بوديم و اين مسائل برايمان تازگي داشت.
من بسيار تحت تاثير فضاي بسيار زيبا و قشنگ اصفهان بودم. به خصوص كاشيكاريهاي مساجد كه هنوز هم بعد از گذشت صدها سال پا برجاست و كسي نتوانسته مثل آنها كار كند. آن زمان نه تلويزيون بود و نه راديو و ما به تماشاي نمايشنامههايي كه در قهوهخانهها براي تفريح وسرگرمي مردم اجرا ميشد مينشستيم. حدود ۱۲ سال داشتم كه كمكم سينما هم آمد ،در آن روزگار پديده جديدي محسوب ميشد.
اكثر معلمهاي ما از تهران فارغالتحصيل شده بودند و آنها مسائل جديدي را به ما ميگفتند و يواش يواش ما را به تئاتر و سينما علاقمند كردند. خانوادهام هم هيچ مخالفتي براي وارد شدنم به كارهاي هنري نداشتند. در مدرسه تئاترهايي را كار ميكردم كه بيشتر مسائل وطنپرستي در آنها مطرح ميشد و به موضوعاتي همچون علم بهتر است يا ثروت ميپرداختيم.
ورود به هنرستان هنرپيشگي
بعد از گرفتن ديپلم در دبيرستان «ادب» به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازي چون كار خاصي نداشتم از زور بيكاري بعد از دادن كنكور به هنرستان هنرپيشگي رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره ۲۰ نفر حضور داشتند واسماعيل شنگله و جمشيد لايق از هم دورههايم بودند. اساتيد خوبي مثل استاد نامدار، مهرتاش، دكتر نصر، خان ملك، ساساني، صدري، گرمسيري و جنتي عطايي آنجا بودند و رشتههاي مختلف را به ما درس ميدادند.
همزمان با تحصيل در هنرستان هنرپيشگي نوشين و دار و دستهاش بعد از سال ۳۲ به خاطر مسائل سياسي كنار رفته بودند و تئاترهايي مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت كه ما به تماشاي نمايشهايي كه در آنجاها اجرا ميشد، ميرفتيم و كارهاي كوچكي هم در هنرستان انجام ميداديم و بعد از فارغالتحصيلي جذب كار شديم.
اجراي نمايشهاي تك پردهاي در تلويزيون
از سوي اداره هنرهاي دراماتيك چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختياري آموزش ميدادند كه من به همراه نصريان، شنگله، كرامت، والي و خسروي در اين كلاسها حضور پيدا كرديم. كمكم تلويزيون ايران شكل گرفت و بچههايي كه در عرصه تئاتر كار ميكردند جذب تلويزيون شدند و نمايشهايي را به مدت نيم ساعت اجرا ميكرديم. اين درست در زماني بود كه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد تئاترها به صورت كاباره درآمده بود و مردم به طور كلي از آن زده شده بودند و كمتر به آن توجه ميكردند.
يواش يواش مجذوب نمايشهاي ما ـ كه توسط گروهي از جوانان تحصيل كرده تئاتر كه به صورت تك پردهاي در تلويزيون اجرا ميشد ـ شدند كه اثر مستقيمي در كوتاهترين زمان ميگذاشت، آن زمان سينما هم فعال شده بود و عدهاي هم در آن حوزه مشغول بودند و بيشتر فيلمهاي تجاري و سطح پايين ساخته ميشد اما ما به خاطر اينكه اعتقادي به آنهايي كه سناريو مينوشتند و فيلم ميساختند نداشتيم عليرغم درخواستهايي كه ميشد در فيلمها شركت نميكرديم و رسالتي براي كار تئاترمان داشتيم.
تاسيس تئاتر سنگلج
بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالني بسازد و سالن ۲۵ شهريور كه الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهاي دراماتيك به آنجا رو آورديم و چون ضعف نمايشنامهنويسي داشتيم مسابقاتي گذاشتيم و نمايشنامههايي از بيضايي، رادي، كاردان و صياد كه ايراني مينوشتند دريافت كرديم.
اجراي آنها با استقبال زياد مردم همراه ميشد، به طوريكه بليطها از يك ماه قبل رزرو و از قشرهاي مختلف براي تماشا ميآمدند. از جمله نمايشهايي كه در آنجا اجرا كرديم ميتوان به «پستخانه»، «اشباح»، «افول»، «عروسي باقرخان»، «حكومت زمان خان»، «بختك»، «دشمنان»، «دوزخ»، «سياوش برباد»، «سياه زنگي دايره زنگي و مرد فرنگي»، «چند لحظه تا مرگ»و «مترسك شب»اشاره كرد.
در تئاتر سنگلج فقط بايد نمايشنامههاي ايراني كار ميشد. در آن زمان اداره هنرهاي درماتيك رييسي داشت به نام دكتر فروغ كه آنرا تاسيس كرده بود و بسيار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر كسي كه جزو اداره تئاتر ميشد، حتما بايد از خصوصيات اخلاقي و سواد كافي بهره ميبرد.
تاسيس دانشكده هنرهاي دراماتيك
كمبود تحصيلات عاليه تئاتر احساس ميشد و دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن اين رشته مخالفت كرده بود تا اينكه ما به همراه دكتر فروغ با زحمات زيادي كه كشيديم دانشكدهاي را به نام دانشكده هنرهاي دراماتيك با رياست دكتر فروغ تاسيس كرديم كه رشتههاي كارگرداني و هنرپيشگي تئاتر و رشتههاي ديگري مثل سينما، ادبيات دراماتيك و طراحي صحنه در آن تدريس ميشد و اساتيد فوقالعاده خوبي هم در آنجا جمع شدند ما هم با توجه به اينكه پيش زمينهاي هم از هنرستان هنرپيشگي داشتيم در آنجا مشغول به درس خواندن شديم و در دوره اول اين دانشكده فارغ التحصيل شديم كه تعدادمان ۲۰ نفر بود. در دورههاي بعد هم كساني مثل سمندريان و شنگله كه در اروپا تحصيل كرده بودند در آنجا مشغول به تدريس شدند.
ورود به سينما
از سال ۱۳۴۳ كم كم موج نو سينماي ايران شكل گرفت و افرادي همچون بهرام بيضايي، فرخ غفاري و داريوش مهرجويي به همراه افرادي ديگر شروع به كار كردند. با آمدن اين افراد و كساني كه فارغالتحصيل رشته سينما دانشكده هنرهاي دراماتيك بودند، ممنوعيتي هم كه ما داشتيم براي حضور در سينما براي بعضي از فيلمهاي ارزشمند لغو شد ومن در فيلم «شب قوزي» به كارگرداني فرخ غفاري حضور پيدا كردم.
آن زمان ديگر در تلويزيون و تئاتر بازيگر مطرح و چهره شناخته شدهاي بودم و مردم من را ميشناختند ضمن اينكه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم. بعد از «شب قوزي» در«خشت و آينه»به كارگرداني ابراهيم گلستان بازي كردم كه تعدادي از بچههاي اداره تئاتر و افراد ديگري مثل فنيزاده، مشايخي، فريد و هاشمي با من همبازي بودند. گلستان از آدمهاي باشعور وداستاننويسان و كارگردانان خوبي بود و مستندهاي خيلي خوبي هم ميساخت كه همكاري با او تجربه خيلي خوبي برايام بود.
«آقاي هالو» وهمكاري با مهرجويي
مهرجويي بعد از اينكه به ايران آمد فيلمي را بنام «الماس ۳۳ » ساخت كه فيلم بسيار بدي بود، كاري تجاري كه هيچ موفقيتي را به دست نياورد. بعد به همراه بچههاي اداره تئاتر نظير نصيريان، مشايخي، انتظامي و دكتر ساعدي «گاو» را ساخت كه كار موفقي بود و بعد «آقاي هالو» را كه قبلا نصيريان نمايشنامهاش را كار كرده بود و سناريوي آن را نوشته بود را با هم كار كرديم.
آن زمان بازي در «قيصر» هم به كارگرداني مسعود كيميايي به من پيشنهاد شد كه نقش «فرمان» را ايفا كنم. اما با وسواس خاصي كه داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فيلم باشم و در واقع گروه خونيام به آنها نميخورد و معتقد به آن كارها و آن نوع سينما نبودم و از بچههاي تئاتر تنها مشايخي در آن فيلم بازي كرد. كارگردانهاي فرهيختهاي بودند كه اجازه داشتيم با آنها كار كنيم و حق شركت در كارهاي تجارتي را نداشتيم خود بچهها هم آنقدر شعور و سواد داشتند كه خودشان هم در چنين فيلمهايي بازي نميكردند.
«رگبار» و «صادق كرده» «رگبار»را با بهرام بيضايي كار كردم كه در سال ۵۱ ساخته شد. بيضايي از نمايشنامه نويسان خوب تئاتر بود كه از اين طريق با هم آشنا بوديم. همين الان هم از پژوهشگران خوب سينماو تئاتر است.
در«رگبار»كه اولين فيلم بيضايي بود فني زاده، معصومي، فريد و لايق بازي داشتند. «صادق كرده»هم اولين ساخته تقوايي بود كه در همان سال ساخته شد. بعد ها هم اين همكاري در «دايي جان ناپلئون» تكرار شد و آن زمان دوران اوج شكوفايي تقوايي بود. در «صادق كرده»سعيد راد، خوروش، احمدي، داورفر و انتظامي بازي ميكردند كه تعدادي از بچههاي اداره تئاتر بوديم و بعدها فخري خوروش هم به اداره تئاتر آمد.
«كاروانها» وهمكاري با آنتوني كوئين
در سال ۵۵ كارگردان فيلم «كاروانها» كه محصول مشتركي از ايران و آمريكا آلمان و فرانسه بود كارهاي سينما و تئاتر من را ديده بود و خواست در كارش بازي داشته باشم. اين فيلم به زبان انگليسي در اصفهان فيلمبرداري ميشد و به همراه من، وثوقي، گرامي، كهنمويي و طباطبايي هم حضور داشتند و ساير گروه كاملا خارجي بودند. آنتوني كوئين ومايكل سارازيب از ديگر بازيگراني بودند كه در اين فيلم حضور داشتند. با حضور در اين فيلم تجربههاي بسيار زيادي كسب كردم.
كار من بيشتر با آنتوني كوئين بود او نقاش خيلي خوبي بود و شطرنج را هم فوق العاده بازي ميكرد. موزيك را خيلي خوب ميدانست و بسيار خوب ميخواند و در مجموع آدم باشعور و باسوادي بود گفتگوهايي كه با هم ميكرديم برايم جالب بود كه ميگفت آرزو دارم يك بار روي صحنه تئاتر بروم و وقتي فهميد من هنرپيشه تئاتر هستم گلايه كرد كه چرا زودتر نگفتهام. ما خيلي با هم رفيق شديم و بحث و گفتگوهاي زيادي با هم ميكرديم، حتي يك بار يكي از فيلمهايش در اصفهان اكران ميشد و با هم به تماشاي آن رفتيم و اينكه ميديد صدايش به فارسي دوبله شده است برايش جالب بود و با شوخي ميگفت؛ كي فارس صحبت كردم كه خودم خبر ندارم؟!.
«كاروانها» در ايران اكران نشد اما در آمريكا و ساير كشورها نمايش گستردهاي داشت، من در طول حضورم در اين فيلم ديدم كه چقدر اينها به كارشان مسلط هستند، حتي در صحنهاي كه هلي كوپتر ميآمد جوري صدابرداري ميكردند كه فقط صداي بازيگر گرفته شود.
حتي در صحنهاي مقابل آنتوني كوئين بازي داشتم كه يك مرتبه مدير فيلمبرداري كات داد و وقتي علت را پرسيدم گفت: باد ملايمي آمد كه روي نور اثر ميگذارد و آنرا خراب ميكند. ديدم چقدر در كارشان دقت دارند و آنرا عاشقانه دوست دارند، حتي در سر يكي از صحنهها اختلافي ميان آنتوني كوئين و كارگردان بوجود آمد و مجبور كردند فيلمنامهنويس اصلي از انگلستان بيايد و صحنهها را عوض كند و در واقع همه چيز با دليل و منطق بود و بسيار به كارشان احترام ميگذاشتند، مسائلي كه در سينماي آن زمان ايران اصلا مطرح نبود. «كاروانها» آخرين فيلمي بود كه قبل از انقلاب بازي كردم.
من در فيلم «صحراي تاتارها» هم كه محصول مشتركي با ايران بود نيز بازي كرده بودم. در واقع آقايي فرانسوي مصاحبهاي با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به كارگردان اين فيلم معرفي كرده بود. در «صحراي تاتارها» با ماكس ماكسيدوف كه يكي از بازيگران تواناي جهان بود، هم بازي بودم كه آدم بسيار باشعور و بامعلومات بود و حتي ادبيات ايران را خوانده بود و تاريخ ايران را خيلي خوب ميدانست، بخصوص معماري ايران را، از او هم چيزهاي زيادي ياد گرفتم «صحراي تاتارها»در ايران اكران شد.
فعاليت در بعد از انقلاب اسلامي
در بعد از انقلاب اسلامي از اداره تئاتر بازنشسته شدم و با توجه به اينكه محيط سينما بطور كلي خوب شده بود و كارگردانهاي جوان و خوبي وارد آن شدند، بيشتر در آن به فعاليت پرداختم. با توجه به اينكه مشكلي هم براي ادامه كار نداشتم . «برزخيها» اولين فيلم من در بعد از انقلاب بود، ايرج قادري كارگردان اين فيلم بود و ديدم واقعا شكل سينما را خوب ميداند و بازيهاي خوبي ميگرفت. فردين هم در اين فيلم حضور داشت كه آن هم آدم بسيار شريفي بود و نميدانم چرا نگذاشتند كار كند.
«هزار دستان» و اولين همكاري با علي حاتمي
سال ۵۹ مشغول بازي در سريال «سربداران» بودم كه علي حاتمي «هزار دستان» را شروع كرد و اين اولين كار من با او بود. البته قبلا نمايشنامههايي كه نوشته بود را در تئاتر كار كرده بودم. علي از بچههايي بود كه از اداره هنرهاي دراماتيك بيرون آمد و در رشته ادبيات دراماتيك تحصيل ميكرد و در بعضي كلاسها با هم بوديم. فيلمهاي خوبي هم ساخته بود مثل «سوته دلان»و «ستارخان» و در واقع فيلمنامه نويس ماهري بود و هنوز كسي روي دست او در ديالوگ نويسي بخصوص در زمان قاجار بلند نشده است.
سر «هزار دستان»به من گفت: حالا ديگر بايد با من كار كني. او فيلنامهاش را به كسي نميداد البته اينكه ميگويند چيزي آماده نداشت اشتباه است، علي همه چيزش آماده بود منتهي دست كسي نميداد و فقط به تعداد معدودي كه با آنها آشنا بود ميداد. «هزار دستان» را من، مشايخي و انتظامي خوانديم ولي به خيلي از بازيگران نداد. حتي اينكه ميگويند سركار ميآمد و مينوشت اصلا درست نيست، تمام اين چيزها را علي قبلا نوشته بود منتهي وقتي سر صحنه ميامد آنها را به كساني كه بايد بازي ميكردند ميداد.
وقتي نقش «شعبان بي مخ» را به من پيشنهاد كرد گفتم:اجازه بده روي نقش مطالعه كنم و ببينم دوستش دارم يا نه، ديدم با اين كار ميشود يك تجربه كار هنرپيشگي كرد. با جاهلهاي قديمي و لوطيهاي محلههاي مختلف صحبت كردم تا به نقش نزديك شوم. نزديك به ۵ بار هم گريمم عوض شد كه هر بار ۴ ساعت طول ميكشيد من و انتظامي سنگين ترين گريم را داشتيم. به هر حال شروع به كار كرديم.شعبان بي مخ نقشي بود كه دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود.
علي هم دقت زيادي روي كار داشت و حتي به جزئيات ميرسيد. «هزار دستان»واقعهاي تاريخي به روايت علي حاتمي بود. او به همراه فرخ غفاري از پايه گذاران سينماي ملي بودند علي مطالعه زيادي داشت و مردم را خوب ميشناخت و نقشش را به كسي ميداد كه بتواند آنرا حس كند و حتي وسايلي كه در صحنه انتخاب ميكرد، حتما بايد اصل ميبود و آنها را از موزهها به امانت ميگرفت كه هنرپيشه با ديدن اين اجسام قديمي يك حس جديدي را تجربه كند. بازيگرانش همه برايش مهم بودند چه آنكه نقشي بلند داشت و چه آنكه نقشش كوتاه بود.
در فيلم «كمال الملك» هم همكاريام با علي ادامه پيدا كرد كه نقش «اتابك اعظم» را بازي ميكردم و براي اين فيلم هم تحقيقات و مطالعات زيادي را انجام دادم.
بازي در دو فيلم كمدي «كفشهاي ميرزا نوروز»و «مردي كه موش شد»
در «كفشهاي ميرزا نوروز» با نصريان بودم و در واقع همان گروه قديميمان بود. «مردي كه موش شد» را هم براي احمد بخشي كه دستيار علي حاتمي بود، بازي كردم او آنقدر دوست داشتني است كه گفتم هر كاري باشد برايت بازي ميكنم، او بازوي حاتمي بود و حتي در صحنههايي از «هزار دستان»، علي طاقت ديدن خون را نداشت و دكوپاژ را به «احمد بخشي» ميداد و او صحنهها را ميگرفت، متاسفانه چون اهل زدوبند نيست و كمرو است الان كنار مانده، «مردي كه موش شد» تجربه بازي خيلي خوبي برايم بود.
متاسفانه ما هنوز معني طنز و كمدي را نميدانيم و فيلمهايي كه با اين عنوان ساخته ميشود بيشترلودگي است. فيلم سازان ما بايد ژانرهاي مختلف كمدي را بشناسند و بدانند كه كمدي انواع و اقسام مختلف دارد كه در ايران درست به آن پرداخته نميشود. ما در اين حوزه هنوز بازيگري مثل رضا ارحام صدر نداريم، اين بازيگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعي را في البداهه در اين قالب مطرح ميكرد.
و بسيار هم تاثيرگذار بود كه تاكنون نظيرش بوجود نيامده است. من سر «جعفرخان از فرنگ برگشته» كار نيمه تمام علي حاتمي با اين بازيگر همكاري داشتم كه متاسفانه ۲۰ دقيقه آخر فيلم كارگردان عوض شد و من گفتم كارگردانم علي است و كار نميكنم اما بچههاي ديگر همكاري كردند و در نهايت هم فيلم بدي شد. به نظر من آدم بايد براي حرفه و همكارش ارزش قائل شود و كارگردان يك فيلم فقط با درگذشت طرف عوض شود كه اين يك لوطي گري حرفهاي است.
«مادر» و «دلشدگان»
بعضيها فكر ميكردند اين محمد ابراهيم فيلم «مادر» همان «شعبان بيمخ»است. در صورتي كه «شعبان بي مخ»اصلا مغز نداشت و فقط زور زياد داشت. ولي محمد ابراهيم آدمي بود كه سواد داشت و حتي كمي آلماني ميدانست اين شخصيت يك نوع بدبيني خاصي نسبت به خانوادهاش داشت، اما علاقه خاصي به مادرش داشت و نميتوانست احساسات دروني خودش را نشان دهد و حتي در صحنه آخر وقتي مادر ميميرد، فقط به چادرش نگاه ميكند و تمام غمهاي دنيا در چهرهاش ديده ميشود. اكبر عبدي هم در اين فيلم بازي فوق العادهاي داشت و به نظر من بهترين كار زندگياش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشي را قبول نكن كه متاسفانه گوش نكرد.
سر فيلم «مادر»هم گفتگوهاي زيادي را با علي داشتيم و او تمام لحظات را چك ميكرد، سناريو قوي و زبان شعر گونهاي كه در ديالوگها وجود داشت باعث ماندگاري اين فيلم شد. يكي از بدترين خاطراتم سر اين فيلم فوت «شيرعلي قصاب»هنگام بازي بود كه سنگ كوب كرد و مرد و قسمتهاي ديگري كه بازي داشت عوض شد.
ما در «دائي جان ناپلئون» هم با هم بوديم و حتي اولين باري كه ديدمش بلند شدم و به او سلام كردم حتي در آن كار صحنهاي بود كه بايد براي «دايي جان»چايي ميآورد و مطلبي را ميگفت كه ديالوگش را نميتوانست حفظ كند به او گفتم هر چه ميتواني بگو، دوبلور درست ميكند گفت: فقط فحش ميتوانم بدهم. گفتم: عيبي ندارد بگو. كه آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار كردم و بعد فهميدم غلامحسين نقشينه ناراحت شده است. شيرعلي قصاب هميشه از اينكه قدش بلند بود خجالت ميكشيد.
«دلشدگان»آخرين همكاري من با حاتمي بود كه صحنههايي را هم در مجارستان گرفتيم اين فيلم هم گفتاري بسيار زيبا داشت. به علي گفتم تهيه كننده كار خودت نباش، وقتي تو تهيه كننده باشي فكرت دو جاست ولي گوش نكرد. من در فيلمهاي بعد از انقلاب حاتمي، فقط در «حاجي واشنگتن» نبودم كه نسبت به كارهاي ديگرش فيلم زياد خوبي هم نبود. حتي براي آخرين كارش «جهان پهلوان» قرار داد بستم و قرار بود نقش مربي تختي را بازي كنم و تحقيقات زيادي هم انجام دادم، سر آن كار هم به علي اصرار كردم تختي را نساز تا همان اسطورهاي كه هست بماند، چون همه مسائل تختي را نميتوان مطرح كرد.
همكاري با عباس كيارستمي
من اولين بازيگر حرفهاي هستم كه با كيارستمي كار كردم البته كاري را در قبل از انقلاب با بازيگران حرفهاي داشت، اما بعد از آن ديگر بيشتر با مردم عادي كار كرد. «زير درختان زيتون» تجربه خيلي خوبي برايم بود. كيارستمي را از طريق فيلمهايش ميشناختم كه از من براي بازي در نقش كارگردان در اين فيلم كه نقشش خودش بود دعوت كرد.
من «در زير درختان زيتون»به عنوان يك هنرپيشه حرفهاي كار نكردم، عباس هم از من همين را ميخواست. او از تواناترين كارگردانهاست و دقيقا ميداند كه چه ميخواهد قبل از اينكه كاري را شروع كند لوكيشنها را انتخاب ميكند و براساس آن سناريو مينويسد و دقيقا ميداند كجا فيلمبرداري كند و رهبري فوق العاده خوبي در كار دارد.
«خسوف» و زندهياد رسول ملاقلي پور
براي من باعث تاسف است كه رسول در دوران جواني فوت كرد. ما موقعي كه «خسوف» را با هم كار كرديم هنوز آن رشد كامل را نكرده بود، اما بچه بسيار صادقي بود و ميخواست روز به روز ترقي كند. آمد خانه من و گفت: بايد در فيلمم بازي كني سناريو را خواندم و قبول كردم. كاراكتر خاصي داشت و بعد از آن هم فيلمهاي خوبي ساخت و تكنيك و كارگردانيش بسيار بالا رفت و معتقدم رسول تنها كسي بود كه درباره جنگ فيلمهاي قشنگي ساخت. كارش را بسيار دوست داشت و به آن احترام ميگذاشت من هميشه صداقت را در كارش ميديدم، فكر ميكنم جاي خالي رسول در سينماي ما نمود خواهد داشت.
ساير فيلمها
«روز واقعه» يكي ديگر از فيلمهايي است كه به خاطر بهرام بيضايي فيلمنامهنويس كار بازي كردم. در اين فيلم نقش يك كشيش ارمني را داشتم كه بسيار كوتاه بود و در دو روز فيلمبرداري شد.
«پول خارجي»هم از فيلمهايي بود كه توسط رخشان بني اعتماد ساخته شد. اين فيلم سناريو خوبي داشت و كار خوبي هم شد، اما نميدانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود. با فريال بهزاد هم در فيلم «روزي كه خواستگار»آمد همكاري داشتم كه اين فيلم هم فيلمنامه خوبي داشت كه كوتاه شد و در بعضي صحنهها هم به خاطر حضور شتر نمي شد درست كار كرد. اگر دو سه بازيگر بهتر دركار بودند فيلم بهتري ميشد.
دوري از سينما
مدت زيادي است كه ديگر فيلمي را بازي نكردم و ديدم ديگر محيط برايم مناسب نيست. من اعتقاداتي براي خودم دارم و به آنها پايبند هستم. به نظر من سينماي ما بعد از رفتن آقاي ضرغامي از معاونت سينمايي افت محسوسي داشت و بيشتر به سمت تجارت رفته است. الان قصههايي كه نوشته ميشود بسيار سطح پايين است و همه به هم شبيه شدهاند و حتي بعضي فيلمهايي كه در سال ۴۵ ساخته شده الان با نام ديگري دوباره ساخته ميشود، پس آن خلاقيتي كه بايد در هنر باشد چه ميشود؟
ما هنوز ريتم را نميشناسيم هر كاركتري براي خودش ريتمي را دارد، من را به عنوان يك حاجي بازاري انتخاب ميكنند در حاليكه ريتم حركتي و بيانياش با من فرق ميكند و بايد آنقدر تلاش و كوشش كنم كه آن نقشش را بشناسم و بازي كنم. راز اينكه كارگردانها و هنرپيشههاي خوب دنيا جاودانه ميمانند همين است. نقشي را به من پيشنهاد ميكنند و توافق نميكنم اما بعد ميبينم يك آدم مثلا، لاغر به جاي من بازي ميكند و نميفهمم اين انتخاب برچه اساس بوده است.
بعد از انقلاب كارگردانهاي بسيار خوبي مثل رخشان بني اعتماد، مجيد مجيدي، ابراهيم حاتمي كيا و كمال تبريزي وارد سينما شدهاند و دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ دوراني موفق را هم سپري كرديم. اما الان روابط جاي همه چيز را گرفته و آن چيزي كه داشتيم از دست داديم. فيلمها به سمت عشقها و خندههاي الكي، مبارزه با اعتياد و اكشن رفته و غباري از تجارت روي همه فيلمهاي ما سايه افكنده است. اميدوارم دوستان جوان به جاي تجارت به فرهنگ و هنر فكر كنند. ما الان از نبود فيلمنامه نويس خوب رنج ميبريم و هنوز تهيهكنندهاي كه از هنر سررشته داشته باشد، نداريم و طرف به صرف اينكه پولدار است تهيه كننده ميشود و پول ميگذارد تا آن را برداشت كند.
فكر ميكنند وقتي فيلمي زياد فروش ميكند حتما فيلم خوبي است در صورتي كه اينگونه نيست و وقتي مردم از سينما بيرون مي آيند اصلا به اتفاقهايي كه در فيلم افتاده فكري نميكنند. الان در باز شده و هنرپيشه را از خيابان انتخاب ميكنند. بالاخره فيلتري بايد باشد و هنرپيشهاي كه ميخواهد وارد سينما شود بايد از فيلتر رد شود و بازيگري كه عضو سنديكا نيست، نبايد اجازه كار داشته باشد كه متاسفانه اينگونه نيست.
كار هنر باند بازي و دسته بندي نيست. ما در حال حاضر هيچ چيزي كه از حقوق هنرپيشه دفاع كند نداريم وقراردادهايي هم كه بسته ميشود، همه يك طرفه به نفع تهيه كننده است. متاسفانه باند تهيهكنندهها روي سينماي ايران سايه انداختهاند و صاحبان سينما هم اعمال نفوذ ميكنند، خانه سينما هم تحت باند آنها قرار گرفته است مديريت هنري ما مشكلات زيادي دارد كه اميدواريم مرتفع شود.
سريالها
من بعد از سال ۷۵ بيشتر در تلويزيون كار كردم. در آنجا باند بازي كمتر بود و آقاي ضرغامي هم كه درصدا و سيما هستند باعث شد بيشتر به بازي در سريالها بپردازم و البته در اين حوزه هم بيشتر با سعيد سلطاني و اكبر خواجويي كار ميكنم. اخلاق براي من اهميت زيادي دارد و محيط كار اين افراد بسيار سالم است. بعضي اوقات هم مجبور شدهام براي گذران زندگيام با افراد ديگري كار كنم كه بيشتر كارمان به درگيري رسيده است.
از جمله سريالهاي موفقي كه داشتم «پدرسالار»است كه بسيار در جامعه نفوذ كرد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از پخشش هنوز هم از آن ياد ميشود و هيچ وقت هم بررسي نشد چه عاملي باعث شد تا اين سريال اينقدر ميان اقشار مختلف مردم نفوذ كند. حتي در تاجيكستان هم طرفداران زيادي پيدا كرده و وقتي براي هفته فرهنگي به آنجا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان ميشناختند.
«خانهاي در تاريكي»، «رسم شيدايي»، «كهنه سوار» و «مزرعه آفتاب گردان»از ديگر كارهايم طي اين سالها بودهاند و آخرين كارم هم سريال «سالهاي برف و بنفشه»به كارگرداني سعيد سلطاني است. از ميان سريالهايي كه بازي كردم به «هزار دستان» چون با علي بودم يك حالت نوستالژي دارم و «پدر سالار»، «سربداران»، «سلطان و شبان» كه يك كار كمدي قشنگ بود را هم دوست دارم . كارهاي سريالم را زياد به خاطر نميآورم.
تئاتر امروز
من در بعد از انقلاب ديگر كار تئاتر نكردم و گفتم جوانها بيايند و شروع به كار كنند. تئاتر در كشور ما افت و خيزهاي زيادي داشت و بهترين دورانش دهه ۵۰ بود كه حركت عظيمي در كل كشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران رياست آقاي منتظري در اداره كل هنري نمايشي اقدامات خيلي خوبي شد و جاني دوباره به تئاتر بخشيد و نگذاشت بميرد.او به شهرستانها ميرفت و بودجه ميگرفت و به همين صورت تئاتر را زنده نگه ميداشت كساني كه بعد از او آمدند زياد اهل تئاتر نبودند و از هم گسيختگي پيدا شد.
متاسفانه در كشور ما كساني كه ميآيند و تجربه پيدا ميكنند يك مرتبه عوض ميشوند . در طول اين سالها دو نمايش را ديدهام كه يكي بسيار بد بود و ديگري كاري از سيما تيرانداز بود كه نسبتا خوب بود اگر تئاتر ما رشد نكند سينما و تلويزيون هم رشد نخواهند كرد. تئاتر بايد موجوديتي هنري داشته باشد و به هيچ جناحي وابسته نباشد شهرداري هم بايد كمك كند تا سالنهاي خوب وجود داشته باشد و اين امكان فراهم شود كه بازيگر كار كند و مردم به تماشا بنشينند.
جوايز
فقط يك بار براي فيلم «مادر»كانديد دريافت سيمرغ بلورين شدم كه آن هم به خسرو شكيبايي براي فيلم «هامون»رسيد. اما بزرگترين جايزهاي كه گرفتم از دست يك پسر جواني بود كه چرخ انگور فروشي داشت و به پيشم آمد و گفت: من هيچ چيزي ندارم به تو بدهم به غير از اينكه حسم را بگويم و خوشهاي انگور به عنوان كادو به من داد كه اين بزرگترين جايزهاي بود كه درزندگيام گرفتم و در واقع بهترين قاضي مردم هستند كه در كوچه و خيابان نقدهاي فوق العاده خوبي ميكنند. يك بار هم به عنوان چهره ماندگار در همايش چهرههاي ماندگار انتخاب شدم.
خانواده و ارتباط با هم دورهها همسرم فوت كرده و تنها دخترم هم بنام نيلي در بوزاي بلژيك زندگي ميكند و استاد دانشگاه است او عاشق كارش است و تمام فكر و ذكرش نقاشي است و نقاشيهاي خوبي ميكشد و خوشبختانه به سرزمين، فرهنگ و ادبيات مملكتش هم پايبند است. الان تنها زندگي ميكنم و از هم دورههايم هم با اسماعيل شنگله، ارتباط دارم كه شخصي بسيار باسواد و انسان پاك و معتقدي است با علي نصريان و عزت الله انتظامي هم رابطه دارم.
جامانده از صحبتهاي محمد علي كشاورز □كنكور پزشكي دادم و قبول شدم ولي در سالن تشريح كه رفتم ديدم به روحيات من نمي خورد و انصراف دادم. □از ميان فيلمهايم كارهايي را كه با علي حاتمي كردهام را خيلي دوست دارم. كاري مستند بنام «نقشه و نقشه خواني»به كارگرداني حميد تمجيدي در ۵ قسمت داشتم كه آنرا بسيار دوست دارم و معتقدم تمجيدي مستندساز و تدوين گر خيلي خوبي است اما دو فيلم «راز گل سرخ»و «چهارشنبه عزيز»كه با او داشتم را دوست ندارم و از كارهاي بدم است.
سناريو هزاردستان را بصورت كامل دارم و ميخواهم اگر خانواده علي حاتمي راضي باشند آنرا چاپ كنم تا مردم ببينند حاتمي در سريال نوشتن چه تكنيكي داشت. □ هيچ گاه جزو هيچ گروه و دسته سياسي و غيرسياسي نبودم و به نظر من هنرمند بايد بيشتر به اصل خود كار فرهنگ و سرزمين خودش فكر كند . □ احمد رسول زاده كه در بسياري از كارهايم به جاي من صحبت كرده صدايش بسيار شبيه من است و موقعي كه با او صحبتم ميكنم انگار با خودم صحبت ميكنم.
من معمولا بازيگر بداخلاقي هستم و سركار بد اخلاقي ميكنم. □ با اكثر كارگردانهاي مطرح كار كردهام و از ميان آنها با علي حاتمي چون هم دانشكده بوديم خيلي راحت بودم اما از همه بهتر فرخ غفاري بود كه رهبري خيلي خوبي داشت ضمن آنكه بازيگر خيلي خوبي هم بود و در كمدي نظير نداشت.
از ميان فيلمهاي قديمي ام تنها «خشت و آينه» صدا سرصحنه بود و بقيه دوبله ميشدند. □خداوند به يكسري از بندگان خاص خودش استعداد هنري ميدهد و بايد شكرگذار بود و آنرا هميشه شكوفا كرد.
پ
نظر کاربران
من تو را دوست دارم..............