کریستف رضاعی، رنگین کمانی از ملودی
کریستف رضاعی، موسیقی دان و آهنگساز مطرح سینما، درباره مراحل شکل گیری موسیقی فیلم «در دنیای تو...» و ویژگی های ماندگارشدن موسیقی فیلم می گوید.
روزنامه هفت صبح - مرجان فاطمی: کریستف رضاعی سالیان سال است که به عنوان آهنگسازی مطرح در سینمای ایران فعالیت می کند و آلبوم های موسیقی زیادی روانه بازار کرده است. این بار اما به واسطه ساخت موسیقی و بازی در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» بیشتر از پیش مورد توجه قرار گرفته. درباره ابعاد مختلف موسیقی این فیلم و به طور کلی دلایل عدم ماندگاری موسیقی های فیلم در دهه های اخیر سینمای ایران، گفت و گویی با این آهنگساز انجام داده ایم.
مدت ها بود که بحث موسیقی فیلم در ایران چندان جدی گرفته نمی شد. درواقع موسیقی های فیلم آنطور که باید ماندگار نمی شدند و سر زبان ها نمی ماندند. موسیقی «در دنیای تو ساعت چند است؟» این روزها مورد توجه قرار گرفته و در شبکه های مجازی مدام دست به دست می شود. فکر اولیه شکل گیری این موسیقی چه بود؟
این سه تا موسیقی که به زبان گیلکی خوانده شدند جزو خاطرات خود آقای یزدانیان از زمان کودکی اش در رشت بودند. یکی از خاطرات مهم او این بود که زمان کودکی اش در رادیو رشت خواننده ای بوده که ترانه های بین المللی را به زبان گیلانی می خوانده. بعد از انقلاب این رادیو تعطیل شده اما یزدانیان همیشه این ذهنیت را داشته که روزی برای یک فیلم از آن آهنگ ها استفاده کند. بنابراین این آهنگ ها از اول جز سناریو بودند. احتمالا آقای یزدانیان فکر می کرده با این سه تا ترانه قدیمی می تواند قسمت موزیکال فیلم را در بیاورد.
پس شما از ابتدا به عنوان آهنگساز حضور نداشتید.
وقتی برای بازی در نقش آنتوان و آقای لوگران دعوت به همکاری شدم. اصلا حرفی از موسیقی فیلم نبود. فقط قرار بود بازی کنم. همانطور که گفتم آقای یزدانیان می خواست از ترانه های گیلانی قدیمی استفاده کند و فکر می کرد برای متن موزیکال، همین ها کافی باشد اما بعد از فیلمبرداری و موقع تدوین متوجه شد که آنها کافی نیست و باید اتفاق های دیگری سر موسیقی بیفتد.
چه اتفاقی افتاد که یزدانیان احساس کرد می تواند از کریستف رضاعی آهنگساز برای بازی دعوت به همکاری کند. قبلا تجربه بازیگری داشتید؟
نه قبلا بازی نکرده بودم.
فقط روی حساب اینکه فرانسوی خوب حرف می زنید انتخاب شدید؟
نمی دانم. شاید آقای یزدانیان تشخیص داده باشد که استعداد بازیگری هم دارم. در سینما اینطوری است که شما با تمرین زیاد بالاخره می توانید یک نقش را در بیاورید. مثلا سکانس داخل قابسازی از ورودی من تا حرف زدن با بچه ها را چندین بار گرفتیم. ساخت و سازهای خیلی غیرعادی برای فیلم انجام می دهند که اتفاق خوبی می افتد. هنر کارگردان است که شما را راحت بگذارد تا طبیعی باشید.
البته موسیو لوگران که اصلا دیالوگ نداشت.
نه نداشت فقط آنتوان بود.
از آنجایی که شما در فرانسه به دنیا آمده و سال ها در این کشور زندگی کرده اید طبیعتا درباره فرهنگ، سبک زندگی و سایر المان های فرانسوی آشنایی داشته اید. برای شکل گیری حال و هوای فرانسه در فیلم مشاوره هم می دادی؟
بگذارید یک خاطره جالب برایتان تعریف کنم. در سکانسی که آقای مصفا قرار بود پنیر درست کند یادم می آید سر فیلمبرداری بودند که با من تماس گرفتند و پرسیدند چطوری باید پنیر فرانسوی درست کرد که نسبتا واقعی به نظر برسد. من هم خب چون سال ها در فرانسه زندگی کرده بودم یک مقدار بلد بودم و یادشان دادم. بعد دیدم توی فیلم کاملا دقیق همان چیزی که باید باشد درآمده.
یکی از نکات مهم فیلم این است که بر پایه موسیقی ساخته نشده اما موسیقی کاملا روی آن تاثیر دارد. این ترکیب خیلی عجیب است که یک ترانه ساده گیلکی با چند تا آکورد ساده، چنان تغییر می کند که دیگر حس نمی کنی داری کار فولکلور گیلانی گوش می دهی و انگار داری همان موسیقی بین المللی را می شنوی.
این سه تا ملودی که استفاده شده جزو موسیقی های جهانی است و همه آنها را از قبل می شناسند. جزو ناخودآگاه خیلی از ملیت های مختلف شده. شاید همین که برایمان آشناست باعث شده که بهتر آن را بپذیریم. دو تا از ملودی های این ترانه ها اصل زبانش اسپانیولی است. آهنگساز یکی کوبایی است و آن یکی مکزیکی. چشم سیاه هم که یک فلوک روسی است که آهنگساز مشخصی ندارد اما در ناخودآگاه همه ما هست. از پیر تا جوان؛ ایرانی و غیرایرانی... این آکوردهای ساده هم جزو آهنگ های جهانی است. من بر مبنای چشم سیاه آکوردهای ساده را ساختم. البته تغییر دادم و یک مقدار ملودی های دیگر روی آن گذاشتم تا از آن فاصله بگیرم.
معمولا تنظیم کننده ها وقتی اینطور موقعیت ها برایشان پیش می آید برای اینکه حس و حال عاطفی فیلم بیشتر شود سعی می کنند از سازهای زهی بیشتری استفاده کنند اما شما از اکوردهای ساده استفاده کردید. ایده و جرقه ساخت چنین موسیقی ای برای فیلم از کجا زده شد؟
اول از خود آقای رخشا. قبل از انقلاب خودش با گیتار همراهی می کرد و این ترانه را می خواند و انگار در گروهش نوازنده های دیگر هم بودند. بعد از این همه سال که از آن زمان می گذشت دیگر نه می توانست ساز بزند و نه آواز بخواند. آکوردهایی که برای این ملودی کار برده بود خیلی ساده تر از چیزی بوده که الان می شنوید. یعنی من ظرافت های خاصی در آکوردها انجام دادم که یک مقدار از این سادگی در بیاید. از طرف دیگر باید ملودی ها ساده انتخاب می شد که آقای رخشا بتواند روی آن بخواند. قرار نبود ارکستر سمفونیک پشت سرش باشد. مسئله دیگر این بود که فیلم هم باید موسیقی روانی می داشت. چون دارد راجع به یک عشق بسیار ساده صحبت می کند.
حتی در بازی آقای مصفا هم هیچ پیچیدگی نمی بینیم. درست است که شخصیت پیچیده است اما بازی کاملا روانی دارد. تصویرها، رنگ ها و ریتم کاملا روان است بنابراین موسیقی هم باید روان می بود. ضمن اینکه فیلم یک طنز ظریفی هم دارد. فرهاد به همان اندازه که اسیر عشق شده به همان اندازه هم می خندد. می گوید باید صبر کنم دیگر... این همه صبر کرده و باز هم می خواهد صبر کند. فکر می کنم این گیتار و این ساز ساده آن طنز را هم در جایی می رساند. به این دلیل وارد ارکستر پیچیده نشدم.
یک جایی موقع جشنواره گفته بودید در جاهایی از پیانو استفاده کردید برای اینکه حس رهایی فرهاد را برسانید.
دقیقا تنها قسمتی که پیانو دارد قسمت رویای فرهاد است. بخش آخری که فرهاد می افتد و خواب می بیند و با گلی راجع به بچگی، نوجوانی و تصویرش از فرانسه حرف می زند. یک جورهایی رویایی تر است. ضربی دارد که یک مقدار دورتر از فضای موسیقی قبلی است. ضمن اینکه آکوردهای این قسمت در جاهای دیگر هم استفاده شده اما با سازهای دیگر.
یکی از نکات جالب فیلم، این است که موسیقی در جاهایی با اتفاق هایی در بطن داستان همراه شده. مثلا جایی صدای موسیقی را همراه با ورود مرد آکاردئون زن می شنویم و در جایی دیگر از داخل ضبط صورت قدیمی فرهاد. شما برای جای قرار گرفتن این موسیقی در فیلم هم مشارکت داشتید یا صرفا نظر آقای یزدانیان بود؟
این جزو اتفاق های بامزه فیلم بود. موقعی که یک لحظه گلی بر می گردد به خاطره هایش موسیقی متن زیر این آکاردئون می آید و کم کم آکاردئون محو می شود. از این بازی ها زیاد داشتیم. آن قسمت آکاردئون به لحاظ فنی خیلی اتفاق خوبی بود که دوست داشتیم دربیاید.
اتفاقا به دلیل همین ریزه کاری هاست که به نظر می رسد موسیقی و فیلم یک جورهایی لازم و ملزوم هم شده اند.
خیلی دلم می خواهد بدانم چرا به نظرتان موسیقی آنقدر جالب درآمده. به عنوان یک مخاطب چه چیز موسیقی بیشتر درگیرتان کرده؟
مدت هاست در زمینه موسیقی فیلم در سینما ایران کار قابل توجهی انجام نشده. قبل از انقلاب «سلطان قلب ها» را داشتیم، بعد از آن «هزاردستان»، «از کرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف» و... اما مدت هاست موسیقی فیلم ماندگاری نداریم. تنوع در موسیقی فیلم خیلی کمتر به چشم می خورد. خود شما هم به هر حال موسیقی فیلم زیاد کار کردید با وجود جذابیت «کنعان» یا «ماهی و گربه» اما هیچ کدام به این اندازه ماندگار نشدند. شاید هم به دلیل همخوانی مویقی با فضایی باشد که از فرانسه ترسیم شده.
من فکر می کنم تمام اتفاق هایی که در این فیلم افتاده خیلی درست کنار هم قرار گرفته. یعنی هیچ چیز برجسته تر از آن یکی نیست. هم تصویر روان است هم دیالوگ ها هم بازی ها و حالا موسیقی هم در خدمت فیلم است.
یک خط و ربطی میان تمام اجزای فیلم دیده می شود.
بله خیلی ناخودآگاه این هماهنگی انجام شده. فکر می کنم بخش مهمی از آن به رابطه میان اعضای این گروه بر می گردد. آقای یزدانیان سال هاست با آقای پایور، مصفا، صاحب الزمانی و... کار می کنند. حتی به نظرم نقش هایی که برای آقای مصفا و خانم حاتمی نوشته شده آنقدر نزدیک به شخصیت شان است که انگار با ذهنیت آنها نوشته شده. نه اینکه سناریو را بنویسد و بعد بگوید حالا چه کسی در آن بازی کند.
نوع گویش، نوع دیالوگ و تمام حرکات همانهایی است که از ابتدا براساس آنها نوشته شده. حالا من هم خیلی کمتر از بقیه اما 10 سالی است که آنها را می شناسم؛ بارها نشسته ایم و صحبت کرده ایم. این شناخت ها باعث شده خیلی درست تر انجام شود. برای من مثل همنوازی است. الان گروه نور وقتی با هم روی صحنه می نشینیم می دانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. همدیگر را می شناسیم.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» فیلم موزیکالی نیست اما به شکل عجیبی جذابیت آن به موسیقی وابسته است. یعنی اگر موسیقی را از آن بگیریم شاید چنین تاثیری نگذارد. حتی در فیلم «کنعان» که موسیقی آن بسیار مورد توجه قرار گرفت و از آلبوم آن هم استقبال شد باز هم شاید این رابطه مکملی میان فیلم و موسیقی وجود نداشت.
فکر می کنم آهنگسازی که برای فیلم کار می کند در وهله اول در خدمت فیلم است یعنی برای خودش نمی تواند کاری بکند. باید خواسته های کارگردان را طبق چارچوب فیلم پیش ببرد. حتی اگر کارگردان بدسلیقه باشد و به لحاظ موسیقی صاحب نظر نباشد. به هر حال باید طبق خواسته آنها پیش برویم.
با این حال ما تا اوایل دهه ۸۰ موسیقی فیلم های ماندگار زیادی داشتیم اما از یک جایی به بعد انگار فیلمسازها خودشان را آنطور که باید درگیر ساخت موسیقی جذاب و ماندگار نمی کنند.
یک قسمتی اش دست خود آدم نیست.در خلق یک اثربخشی از خلاقیت دست شماست و بخشی از آن دیگر دست شما نیست.
یعنی منظورتان این است که ماندگار بودن یک موسیقی فیلم کاملا مسئله ای اتفاقی است؟
در ایران بله. ولی مثلا درباره فیلم های مطرح جهان قضیه یک مقدار فرق می کند؛ منظورم موسیقی فیلم های مطرحی مثل تایتانیک یا... است. از قبل آمادگی ذهنی زیادی به مردم می دهند، تبلیغات فراوان می کنند، خواننده معروف را دعوت می کنند و... آمریکایی ها از این لحاظ واقعا موفق اند.ما چنین تکنیکی نداریم.
چند سال اخیر یک جور تفکر خاص میان فیلمسازان وجود دارد که می گویند فیلمی که بخواهد به واسطه موسیقی احساسات را برانگیزد ارزش خاصی ندارد. یعنی فیلم باید به خودی خودش توانایی داشته باشد که احساسات را درگیر کند. خیلی از کارگردان ها رفتند به این سمت که موسیقی نداشته باشند.
بله مثل فیلم های کیارستمی و فرهادی.
این بحث را قبول دارید؟
این بحث که می گویند فیلم سوار موسیقی است پس فیلم ضعیف است را قبول ندارم. به نظرم این مسائل کاملا نسبی است. هرکسی برداشت خودش را دارد. چون وقتی موسیقی برای فیلم ساخته می شود موسیقی متعلق به فیلم است اگر موسیقی برجسته تر باشد باز هم قرار است همراه تصویر باشد بنابراین خیلی سخت است بخواهیم قضاوت کنیم. نمی شود گفت خوب است یا بد است. خیلی نسبی است. به طور کلی خیلی فیلم های هالیوودی و آمریکایی از ابتدا موسیقی همراهشان بوده. الان هر فیلم آمریکایی حتما موسیقی دارد البته غیر از فیلم های خاص و تجربی که خب تعریف خودشان را دارند.
به لحاظ حرفه ای الان چقدر موسیقی فیلم در ایران جدی گرفته می شود؟ یعنی شما به عنوان یک آهنگساز از چه زمانی وارد اثر می شوید؟ از ابتدا برای موسیقی با شما صحبت می شود در جریان کامل فیلمنامه قرار می گیرد یا نهایتا کار که ساخته شد می گویند موسیقی فیلم را بساز؟
بستگی دارد. خب در ایران هنوز خیلی به موسیقی فیلم توجه نمی شود. دم آخر و عجله ای یاد موسیقی می افتند. مثلا می گویند یک هفته دیگر داریم می رویم برای پخش بیا موسیقی را بساز. مثلا شهرام مکری برای ماهی و گربه یا مانی حقیقی برای کنعان یا همین در دنیای تو ساعت چند است از قبل می دانستم خیلی وقت با هم قرار گذاشتیم راجع به موسیقی حرف زدیم. بدترین زمان همان یکی دو ماه قبل از فجر است که چند ماه قبل ساخته شده و لحظه آخر می آیند دنبال موسیقی. این یعنی بی اهمیتی به آهنگسازی و موسیقی. یکسری آهنگسازها برایشان مهم نیست سمبل می کنند. بستگی به کارگردان ها دارد و اهمیتی که به موسیقی و کار آهنگساز می دهند.
ارسال نظر