خاطره گردی با وودی آلن و فیلم هایش (۲)
مجله ی توتال فیلم به سراغ وودی آلن، این شمایل سینمایی دوست داشتنی رفته و درباره ی نقاط عطف کارنامه اش با او گپ زده است.
مجله همشهری سینما ۲۴ - ترجمه یحیی نطنزی: جادو در مهتاب چهل و چهارمین فیلم وودی آلن است که اخیرا به نمایش درآمده و با استقبال نسبتا خوبی هم مواجه شده. آلن این بار به سراغ دهه ی ۱۹۲۰ رفته و قصه ای کمدی رمانتیک از دل آن بیرون کشیده که کالین فرث و اما استون نقش های اصلی اش را بازی می کنند.
مجله ی توتال فیلم به بهانه ی اکران این فیلم و همین طور فیلمبرداری فیلم جدید آلن مرد غیرمنطقی، در نیویورک به سراغ این شمایل سینمایی دوست داشتنی رفته و درباره ی نقاط عطف کارنامه اش با او گپ زده است. آلن هم مثل همیشه با همان بیان شیرینش از دلایل ساخت این شاهکارها و حس و حال خودش در زمان کارگردانی شان می گوید و ما را به سفری خاطره انگیز و جذاب دعوت می کند؛ دعوتی که نمی شود از آن استقبال نکرد.
خاطره گردی با وودی آلن و فیلم هایش (1)
رز ارغوانی قاهرهThe Purple Rose of Cairo, 1985
این فیلم همان طوری که می خواستم بر پرده ی سینما به نمایش درآمد. سر و شکل خوبی پیدا کرد، میا (فارو) بازی عالی ای داشت. همه ی بازیگران هم کارشان را عالی انجام دادند. همان کاری را که می خواستم انجام دادم و به خوبی هم اکران شد. راستش با خودم فکر می کردم اگر مردم این فیلم را دوست نداشته باشند، برایم مهم نیست. امیدوار بودم آن را دوست داشته باشند و خوشبختانه فیلم موفقی شد. اما اگر این طور نمی شد هم اذیت نمی شدم. اولین فیلمی که در زندگی ام در آن مشغول شدم، چه خبر پوس کت؟ که فقط نویسنده اش بودم و کارگردانی اش نکردم، کاری بود که حتما باید انجامش می دادم. فکر می کردم کار فاجعه و شرم آوری از آب درآمده باشد.
اما الان کلی پول درآورده- فکر می کنم به لحاظ اقتصادی موفق ترین کمدی دوران خودش باشد- اما من از نوشتنش هیچ لذتی نبردم. یکی از مضامین موجود در رز ارغوانی قاهره جادوی سینماست. وقتی بچه بودم همیشه خودم را در سالن های سینما گم و گور می کردم. در آن زمان پدر و مادرها به بچه ها تشر می زدند که: «توی سالن سینما ننشین. برای چشم هایت ضرر دارد. باید بیرون بیایی و هوای آزاد بخوری». دوستانم به این حرف گوش کردند و به ساحل می رفتند اما من در سالن های سینما ماندم و هر فیلمی را دو یا سه بار تماشا کردم.
عاشق سینما بودم. برایم یک جور راه فرار بود. وقتی زندگی در خانه و مدرسه یکنواخت می شود به یک سالن سینما می روید و با دزدهای دریایی و پنت هاوس ها مواجه می شوید. وقتی بزرگ تر شدم با رفتن پشت دوربین به سینما پناه آوردم. پیش می آید که یک سال روی یک فیلم کار می کنم. با بازیگران زن زیبا و مردهای جذاب کار می کنم و آنها هم دیالوگ ها و جوک های درخشان می گویند و استعدادشان را نشان می دهند. با لباس های فوق العاده و موسیقی زیبا هم دمخور می شوم.
Husbands and wives, ۱۹۹۲
می خواستم فیلمی درباره ی یک مشت آدم روان رنجور بسازم و می خواستم از سبکی استفاده کنم که روان رنجوری آنها را نشان بدهد. به این نتیجه رسیدم که فیلم را بدون رعایت قواعد استاندارد فیلمسازی بسازم: می گذارم بازیگرها به یک سمت نگاه کنند، هرکجا دلم بخواهد کات می دهم، از جامپ کات استفاده می کنم. نمی خواستم به ظرافت های فیلمسازی تن بدهم. با دوربین هیچ تمرینی نکردیم و بازیگرها به هر سمتی می خواستند می رفتند. به متصدی دوربین گفتم: «هرچی می تونی بگیر».
از سر و شکل نهایی فیلم خیلی راضی بودم. شیوه ی سریع تری هم برای فیلمسازی انتخاب کرده بودم. با بودجه ی پایینی آن را ساختم. هم ارزان تر بود و هم سریع تر. روابط موجود در این فیلم شلخته تر از روابط آدم ها در فیلم های دیگرم است. اما نباید فراموش کرد که حتما نباید بخت سیاهی داشته باشید تا درباره ی بدبختی ها بنویسد. مردم در این مورد زیاد از من سوال می کنند. هیچ ارتباط متقابلی بین کارم و جسم وجود ندارد. ممکن است اوضاعم آشفته باشد اما مشغول ساخت یک کمدی بشوم و یا این که همه چیز بر وفق مراد باشد و ایده ی یک فیلم تراژیک تر به ذهنم برسد. همه چیز کاملا تصادفی است.
Midnight in Paris, ۲۰۱۱
وقتی این فیلم به پرفروش ترین فیلم کارنامه ام تبدیل شد کاملا غافلگیر شدم. وقتی آن را می ساختم هیچ کدام از ما- وقتی می گویم ما، منظورم تهیه کنندگان و همه ی دوستانم است- فکر نمی کردیم که این قدر محبوب بشود. فکر می کردیم یک داستان بامزه می شود و سینماروهای معمولی اسم هیچ کدام از شخصیت هایش را نشنیده اند و نمی دانند الدا فیتز جرالد یا بونوئل کیست. شاید عده ای پیکاسو یا ارنست همینگوی را بشناسند اما قطعا خیلی با آثارشان دمخور نبوده اند.
وقتی آدم های جوان- روی آدم های پیر حساب کرده بودیم!- جلوی سینماها صف کشیدند غافلگیر شدیم و برایمان جالب بود. این فیلم شخصیت های اوون ویلسون و ماریون کوتیار را به نمایش می گذارد که عاشق هم می شوند. اما آیا آنها در دو سال آینده هم همین قدر خوشحال هستند؟ ماه عسل در زندگی واقعی، معمولا تا یک دوران معینی طول می کشد. کمی بعد جذابیت های فیزیکی کمرنگ می شوند و زندگی چهره ی واقعی اش را نشان می دهد و در آینده به روان رنجوری آدم ها و فاصله گرفتنشان از همدیگر منجر می شود. وقتی بحث به روابط انسانی بکشد من اصلا آدم خوش بینی نیستم.
Blue Jasmin, ۲۰۱۳
قصه ای این فیلم را براساس قصه ای نوشتم که همسرم درباره ی یک نفر برایم تعریف کرده بود. طوری آن را نوشتم که انگار برایم تعریف شده است. به ش پروبال دادم تا بخش هایی از آن را جذاب و دراماتیک کنم. با این حال چیزی که شنیده بودم هم آن قدر دراماتیک بود که کارم را با آن شروع کنم. دوست دارم درباره ی آدم های طبقه ی مرفه بنویسم. دلیلش را نمی دانم؛ شاید چون خودم به طبقه ی پایین تعلق دارم. هم پدرم و هم مادرم مجبور بودند برای خرج زندگی کار کنند.
پدرم یک میلیون شغل پاره وقت عوض کرد- رانندگی تاکسی، نویسندگی و...- و مادرم هم همیشه مجبور بود برای گرسنه نماندن کار کند. وقتی بزرگ می شدم از این اتفاقات لذت می بردم، اما به دلایلی وقتی مشغول فیلمسازی شدم، سوژه هایی نظرم را به خود جلب کردند که به طبقه ی مرفه و آدم های روان رنجور تعلق داشتند. فکر می کنم در جاسمین غمگین تصویر درستی از این آدم ها نشان داده ام.
در نیویورک و میان آدم های طبقه ی مرفه زندگی می کنم و آنها را از نزدیک می بینم. البته نه از روی قصد و غرض، بلکه به عادت ها و سبک زندگی شان دقت می کنم و به همین دلیل نوشتن درباره شان برایم راحت است. با آدم های طبقه ی پایین مثل باب کاناویل در این فیلم هم بزرگ شده ام و هنگام نوشتن درباره ی آنها هم کاملا احساس راحتی می کنم. وقتی شما چیزی را می نویسید روی کاغذ می میرد.
تا این که یک بازیگر مرد یا زن فوق العاده دوباره به آن جان می دهد. وقتی می شنوید که کیت لانشت یا اسکارلت (جوهانسون) یا دایان کیتون یکی از این نقش ها را بازی می کند همه چیز از زاویه ی شخصیت آنها برایتان تعریف می شود. در مورد این فیلم هم لذت بردم وقتی کیت برنده ی اسکار شد. خیلی دلش اسکار می خواست و خیلی روی فیلمنامه کار کرد. و وقتی فیلم به پایان رسید... راستش جایزه ی اسکار خیلی سیاسی است و شما واقع باید برایش بجنگید. باید به مهمانی های ناهار بروید. باید در تلویزیون ظاهر شوید. کیت اسکار را می خواست و برایش جنگید. به همین دلیل وقتی برنده شده خیلی برایش خوشحال شدم.
Magic in the Moonlight, ۲۰۱۴
در سال های جوانی یک شعبده باز آماتور بودم و چیزهای زیادی درباره ی شعبده بازی خواندم. در دهه ی ۱۹۲۰ و همین طور دهه ی ۱۹۳۰ احضار دروغین ارواح به شکلی فراگیر و بین المللی طرفدار پیداکرده بود. جیب مردم به خاطر جلسات دروغین احضار ارواح و پیش بینی دروغین آینده و ذهن خوانی و عکاسی از ارواح خالی می شد. آدم هایی که در این کارها دست داشتند به راحتی سر عوام کلاه می گذاشتند و حتی سر دانشمندان را هم کلاه می گذاشتند.
اما هیچ وقت نمی توانستند سر خود شعبده بازها کلاه بگذارند. با همین فرض سراغ این قصه رفتم و چون با موضوعی بین المللی سروکار داشتم می خواستم آن را در اروپا بسازم. به نظرم رسید جنوب فرانسه جای زیبا و خوش رنگ و لعابی برای فیلمبرداری این فیلم است. آدم های پولدار آنجا جمع می شدند و موقعیت خوبی بود که هنرمندان دغل کار هم به آنجا بروند.
شخصیت کالین فرث در این فیلم می خواهد دست اما استون را در غیب گویی رو کند اما ته دلش دوست دارد او واقعا راست بگوید. اولش اصلا اما استون را نمی شناختم چون بیشتر نقش هایش را در این فیلم های محبوب جوان ها و کمدی های سودآور بازی کرده بود که نمی روم ببینمشان. تا این که یک روز روی تردمیل داشتم شبکه ها را مرور می کردم و او را در یکی از آن فیلم های نوجوانانه ی کم ارزش و سطحی دیدم. با خودم فکر کردم خدای من، ظاهر جذابی دارد و بازیگر خیلی خوب هم هست. خیلی سرگرم کننده و فریبنده.
به همین دلیل وقتی داشتم مقدمات این فیلم را جور می کردم اسمش به ذهنم رسید. در آن زمان در نیویورک بود؛ اگر اشتباه نکنم برای بازی در همین چیزی که اسمش مرد عنکبوتی است. خلاصه این که به جایی که کار می کردم آمد و چند دقیقه ای با هم گپ زدیم و وقتی رفت مطمئن شدم برای نقش دلال آمریکایی که کالین فرث عاشقش می شود مناسب است. موقع کار کردن با او اوقات خوشی داشتم. به نظرم بازیگر فوق العاده ای است؛ باوقار، وقت شناس و قابل احترام. چهره ی خوبی دارد اما این همه ی ویژگی اش نیست.
از ظاهری خاص برخوردار است که شاید از شخصیتش ریشه می گیرد و وقتی از نزدیک ببینیدش کاملا تاثیرگذار است. این روزها بازیگران زیبای زیادی پیدا می شوند. هم جوان و هم پیر که فقط تعدادی از آنها «آن» بازیگری را دراند. وقتی با اما استون یا اسکارلت جوهانسون یا جنیفر لارنس کار می کنید، به راحتی جلوه ای خاص به پرده ی سینما می دهند. وقتی با نسل جدید بازیگران زن کار می کنم آنها را با بازیگرانی که قبلا با آنها کار کرده ام مقایسه نمی کنم. فقط گاهی اوقات به خودم می گویم چه آدم بدشانسی ام که این بازیگران جوان تازه پیدا شده اند و من دیگر برای بازی در مقابل آنها خیلی پیر شده ام.
ارسال نظر