چرا تماشای «مردی که اسب شد» لذت بخش است؟
در میان انبوه فیلمهایی که در قاب تلویزیونی ساخته می شوند و با دیالوگ گویی و میزانسن هایی ساده، سکانس های دورهمی را تشکیل می دهند، که هیچ ربطی به سینما ندارند، (مردی که اسب شد) کاملا سینمایی است.
برترین ها - ایمان عبدلی: در میان انبوه فیلمهایی که در قاب تلویزیونی ساخته می شوند و با دیالوگ گویی و میزانسن هایی ساده، سکانس های دورهمی را تشکیل می دهند، که هیچ ربطی به سینما ندارند، (مردی که اسب شد) کاملا سینمایی است، یعنی عوامل سازنده به خود زحمت داده اند و با بهره گیری از لوکیشن های متفاوت و بازسازی فضای مورد نظر ،اتمسفری را در فیلم خلق کرده اند که کاملا در خدمت داستان قرار گرفته است.
گیلان ،مازندران و گلستان هر کدام بنا به طبیعت و خود در خدمت فیلم قرار گرفته اند ،از ریل راه آهن که استعاره ای از "زندگی" است و راهی و جبری که باید طی شود، تا کلبه ای که بدون حضور زن در انتهای فیلم آتش می گیرد و یا حضور زنان ترکمن در خواب پدر که آمده اند، انتقام راحله را بگیرند.
یک بار دیگر فوکوس دوربین را در دو پلان سکانسی که پدر وارد تونل شود مرور کنیم : مرد کارگر با حالی شوریده و نزار وارد تونل تاریکی می شود و از روشنی به تاریکی و دوباره روشنی میرسد، اما در پس زمینه ی حضور او روشنای انتهای تونل به مرور کم و کمتر می شود، از یک دایره به نیم دایره و در انتها به یک نقطه میرسد که در تاریکی محو می شود، این نوع فیلمبرداری غنی و بازیگوش و البته تجربه گرا را که انگار می خواهد سینمای تارکوفسکی و بلاتار را نمایندگی کند در سینمای ایران نداشته ایم یا کمتر داشته ایم.
ثفقی فیلمی: تصویری، کم حرف و پر ازنشانه را پیش رویمان گذاشته واین مطابق میل مخاطب راحت طلب نخواهد بود، زیرا باید با انرژی زیاد و با حوصله همراه با فیلم دست به جست و جو و کندو کاو بزند و به نوعی در فیلم مشارکت داشته باشد، البته داشتن پس زمینه ی سینمایی مناسب بیشتر می تواند مخاطب را در درک فیلم کمک کند ، حضور لوون هفتوان در کل فیلم به شکلی است که توسط پرسوناژهای دیگر دیده نمی شود و در تمام مدت حضوری مالیخولیایی دارد و اگر توجه کنید در تمام دفعات حضور او بخار یا مه و یا چیزی شبیه به این در قاب دوربین قرار می گیرد.
به نوعی با القای حس ماورایی طرف هستیم، تنها نشانه ای که در می یابیم که او همان صدای درون پدر راحله هست: سکانسی است که او قاب عکس مادر راحله را به دیوار متروک آویزان می کند و خب با توجه به سیل فیلم های آسان گیر سالهای اخیر درک این موضوع توسط مخاطب کمی دشوار است ،فیلم "ثفقی" در طراحی صحنه و فیلمبرداری جزو بهترین های چند سال اخیر است، طراحی فضایی که در آن هیچ نشانه ای از دنیای مدرن و ابزار تکنولوژیک نباشد و چیدمان و طراحی صحنه به شکلی انجام شود که کاملا بدوی بودن فضا را القا کند کار سختی است که سازندگان (مردی که اسب شد) موفق به اجرای آن شده اند.
در ضمن فیلم پر از قاب بندی های چشم نواز است رنگ آمیزی تصویر و نماهای لانگ شات و اکستریم لانگ شاتی که در فیلم کم هم نیستند دیدن فیلم را تجربه ی جالبی کرده است، فقط در نماهایی که دوربین با کاراکترها همراه میشود با نمای متوسط مخاطب را در کنار کاراکتر قرار می دهد.
چرا تماشای (مردی که اسب شد ) تجربه ی کسل کننده ای است ؟
داستان فیلم داستان دلبستگی عاطفی شدید یک پدر به دخترش است تا حدی که پس از ازدواج هم نمی خواهد دخترش را از دست بدهد و البته فیلم تلاش دارد در کنار آن به جبر یک زندگی کارگری بپردازد، اما ۱۱۰ دقیقه زمان فیلم به هیچ وجه تناسبی با داستان فقیرش ندارد از این رو با فیلمی کشدار و حوصله سر بر مواجه ایم که اگر به مسایل تکنیکی توجه نداشته باشیم، تحمل آن چیزی شبیه شکنجه می شود.
فیلم به درستی در گروه هنر و تجربه گنجانده شده است زیرا برای مخاطب عادی تر سینما هیچ جذابیتی ندارد، اگر چه شجاعت و جسارت سازنده ی فیلم قابل ستایش است اما در لحظاتی فیلم آنقدر شخصی میشود که دریافت دنیای آن غیرممکن می شود. سکانس راه رفتن کارگران روی ریل راه آهن و پرداخت کشدار و فاقد جذابیت آن در کنار پلان سکانس هایی که هفتوان مونولوگی را چندین بار یک نفس تکرار می کند در اثر جا نیفتاده است و تنها سبب دلزدگی بیننده می شود.
گویش پرسوناژها و غالبی که برای دیالوگ ها انتخاب شده است بیشتر مناسب تئاتر وسن نمایش است تا یک فیلم سینمایی ،گریم های اغراق آمیز معلوم نیست در راستای چه هدفی اجرا شده، اگر قرار بر تشدید مالیخولیایی شدن فضا بوده است این گریم ها تکنیک کارایی نبوده و تنها تاثیری که دارند دور شدن مخاطب از کاراکترهاست و فیلم اینگونه خالی از همذات پنداری شده است و بیننده هیچ کششی برای پیگیری سرنوشت آدم های داستان ندارد.
چرایی خیلی از مسایل تا پایان فیلم روشن نمی شود به عنوان مثال تاکیدی که بر باران وجود دارد، مشخص نیست در راستای چه هدفی بوده است ،داستان فیلم که برگرفته از فضای داستان های آنتوان چخوف است در تبدیل به یک فیلم به نظر دچار حفره هایی در متن و فیلمنامه است ،داستانی که از سکون و تکرار و جبر می گوید، اگر در بازه ی زمانی کوتاهتری روایت شود کشش بیشتری خواهد داشت.
روند فیلم به گونه ای است که اگر بیست دقیقه از فیلم را هم حذف کنیم اتفاق خاصی نمی افتد منکر ظرافت ها و زیبایی های فیلم نمی شوم، اما داستان آنگونه که باید و شاید همپای پرداخت جسورانه ی ثفقی حرکت نمی کند، از این رو با فیلمی با تکنیک بالا و متفاوت اما داستانی فقیر و فاقد جذابیت طرف هستیم.نکته ی آخر اینکه سکانسی که پدر راحله خودش را دفن می کند چکیده ی دنیای فیلم است، مفهوم "جبر" به زیبایی در این سکانس به نمایش گذاشته می شود در ضمن جالب است بدانید که در این فیلم با کلی برداشت های طولانی مواجه ایم، فیلم در مجموع از ۵۰ پلان سکانس تشکیل شده است.
ارسال نظر