شخصیت های کارتونی؛ از پلنگ صورتی تا باب اسفنجی
سعی کرده ایم «موجودات» معروف و خیالی کارتون های گذشته و حال مان را مرور کنیم. اینکه هر کدام چه بودند، چه قابلیت هایی داشتند و چه میل و آرزوی فراموش شده یا دور از دسترس ما را جامه عمل می پوشاندند.
مجله همشهری دانستنیها - سید احسان عمادی: دنیای بی قید و آزاد و رهای انیمیشن ها همیشه به بشر این امکان را داده تا تمام آرزوها و خیال های دست نیافتنی اش را در آن جستجو کند و بی خیال قوانین دست و پاگیر فیزیک و شیمی و زیست شناسی شود.
جهانی طبق قاعده و اصول دلبخواهی خودش خلق کند و هر جایش را که دوست داشت به میل و علاقه خود تغییر دهد. اینجا سعی کرده ایم «موجودات» معروف و خیالی کارتون های گذشته و حال مان را مرور کنیم. اینکه هر کدام چه بودند، چه قابلیت هایی داشتند و چه میل و آرزوی فراموش شده یا دور از دسترس ما را جامه عمل می پوشاندند.
پرنده ای که پرنده نبود
«سریع، خارق العاده، اعجاب انگیز... پرنده ای به نام واتو واتو. دوبله شده در شبکه دو». این آنونس کوتاه که سعی داشت با کلماتی نامانوس و خفن، دایره لغات ما آینده سازان فردا را گسترش دهد، تاکید می کرد که واتو واتو یک پرنده است؛ حال آنکه نامبرده غیر از آنکه می پرید و مجهز به بال بود، شباهت دیگری به پرندگان نداشت.
از جمله اینکه فاقد گردن بود؛ اندامی به عنوان پا در قسمت تحتانی بدنش به چشم نمی خورد و از طریق تخمگذاری تولید مثل نمی کرد. واتو واتو را می توان پدر معنوی NGO های صلح طلب و دوستدار محیط زیست امروز به حساب آورد؛ چرا که مدیرعامل تیم شان به محض دیدن رفتارهای خارج از آداب و شئون شهروندی در میان مردم سرزمینش - که خود به شکل سیب زمینی هایی پادار بودند - به سرعت با سوتی سحرآمیز و مرموز، فریاد آماده باش سر می داد تا بروبچه ها از سیاره دیگر به زمین رهسپار شوند. موزیک حماسی فضا را می انباشت.
ابتدا سه واتوی کوچک را از زاویه نیم رخ در قابی بسته می دیدیم. سپس یکی شان که موقعیت واتوی رییس را تشخیص می داد، تمام رخ به سمت دوربین می چرخید و با انگشت به موضع سانحه دیده اشاره می کرد.
در ادامه هر واتو به روشی پیچیده و غیرقابل توضیح به هزاران واتو تبدیل می شد و طی حمله ای بشردوستانه مسئله را مرتفع می کردند. تحقیقات زیست شناسان برای پیدا کردن این روش برق آسای تکثیر سلولی تاکنون ناکام مانده است اما احتمالا به قول سعدی شخم خوبی خورده بودند. («قضا را از آن سال از آن خوب شخم/ ز هر تخم برخاست هفتاد تخم») واتوها در پایان فرزندان زمین را به پاکیزه و سالم نگه داشتن محیط پیرامون خویش فرا می خواندند و به این ترتیب در فرهنگ سازی کوشا بودند و در پایان با یک موزیک به شدت دپ و غمناک به لاک تنهایی خویش می خزیدند.
نام شخصیت: واتو واتو
کارتون: واتو واتو
رسته احتمالی: پرندگان
روش تولید مثل: CtrlA+CtrlC+CtrlV
توانایی شگفت آور: تکثیر سلولی برق آسا (کلونینگ) و مجهز بودن به سیستم تنفسی ویژه که به او امکان زیستن در سیاره دیگری را هم می داد وگرنه کسی به دقت نفهمید چه قابلیت خاصی دارد.
نقطه ضعف: به دلیل شباهت رنگ پوستش به پنگوئن ها، به دفعات جان و مالش مورد تهدید اسکیموها قرار گرفته بود.
صورتی که پلنگ شد
بعد از بودن یا نبودن، همیشه مسئله این بوده که «بین اونی که خال داره و اونی که راه راهه، کدومش ببره یا پلنگ؟» این وئسط معلوم نیست «صورتی» که نه خالی داشت نه راهی، چطور پلنگ از آب درآمد. حتی تحولات زبان در طول زمان و تغییر و اضافه شدن معانی مختلف به یک واژه واحد نیز هنوز راز این معما را نگشوده است.
پلنگ صورتی تجسد ابزرود بود. از نعل اسبی فرار می کرد که قدم به قدم در تعقیبش بود و از سکه ای تقلبی می گریخت که تقدیرش را از آن گریزی نبود. گاه به دنبال یک تکه استخوان بی قابلیت، در عصر حجر از این دخمه به آن صخره می رفت و گاه با «کو کو»ی ساعتش جدالی پایان ناپذیر داشت.
صورتی راه رفتن روی دو پا را از آدمیان آموخته بود. در اوقات فراغتش ترامپت می زد و به این ترتیب در شهرت بر نمونه آدمی زادی اش - که «پیتر سلرز» نقش آن را بازی می کرد - پیش گرفت. قامتی رشید، اندامی لاغر و پوزه ای شبیه به جعبه نوار کاست های SONY و RAKS در دهه 60 داشت و نماد سرگشتگی انسان معاصر در هیاهوی بوق ها و چراغ ها و چرخ دنده های جهان صنعتی شد. خودش البته مطلقا در بند این قبیل نام ها و زخارف دنیوی نبود.
صورتی تنها جانور تاریخ حیوانیت است که به شعار «دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زیان آور است» بی اعتنا ماند؛ همیشه در تیتراژها سیگاری به لب داشت اما چون از چوب سیگاری مرغوب استفاده می کرد، دچار عمری طولانی و با عزت شد. کارشناسان، رژیم غذایی مناسب، خواب کافی، خونسردی و ... را از دیگر دلایل عمر طویل او می دانند.
نام شخصیت: پلنگ صورتی
کارتون: پلنگ صورتی
رسته احتمالی: پستانداران
روش تولید مثل: توان بچه زایی داشت اما در بند این قبیل زخارف دنیوی نبود و می خواست منقرض شود.
توانایی شگفت آور: تیریپ ابزورد، پوچی و نیهیل، اعتیاد به دخانیات
نقطه ضعف: شوخی می کنید دیگر؟! از یک رویین تن به نیروانا رسیده چگونه انتظار نقطه ضعف دارید؟
دماغ دراز
با آن دماغ بادمجانی، در قصر سیاه و مخوفی چون دل تاریک شیطان می زیست و خنده های ابلیس وارش لرزه بر اندام کودکان می افکند. برونکا یک بَتِ (Bat) بزرگ بود؛ جانوری از راسته خفاشان که با وجود داشتن قابلیت پرواز، بدنش از مو و پشم پوشیده بود و به فرزندان خود شیر می داد.
او به دنبال شورش و برچیدن بساط سلطنت در ستاره درخشان، در پی چوبین به زمین آمده بود تا او را نابود و حکومت را در خاندان خویش موروثی کند. ایده ای که برای ساختن «ترمیناتور 2: روز داوری» نیز دستمایه جیمز کامرون قرار گرفت.
اینکه او چگونه توانسته بود با وجود موج بی کفایتی و حماقت جاری و ساری در خفاش های تک چشم و سگ های مکانیکی اش، حکومت ستاره درخشان را از آن خود کند، به تنهایی نشان می داد اجداد چوبین اینا آنچنان هم قوی نبودند.
برونکا مادر چوبین را که چهره اش را هیچ وقت ندیدیم، در مخفیگاه جنگلی خویش حبس کرده و مورد انواع شکنجه قرار می داد. مخفیگاهی که تنها از پس پرده هایی سیاه و ضخیم دیده می شد و کسی تا پایان سریال از موقعیت مکانی دقیقش خبری نداشت.
از قابلیت های منحصر به فرد برونکا این بود که بدون به هم خوردن لب هایش سخن می گفت. او برای دستگیری چوبین طرح و نقشه خاصی در سر نداشت؛ غیر از فحش و فضیحتی دادن به زیردستان چیز دیگری از مدیریت منابع انسانی نیاموخته بود. با این وجود، این خفاش عظیم الجثه و ترسناک وقتی به مثابه غول مرحله آخ ردر برابر چوبین قرار گرفت، به پفی هم بند نبود و به سادگی آب خوردن و بر اثر تصادف یا با مشیت روزگار، از بین رفت.
با مرگ او، مادر و فرزند دوباره به هم رسیدند هر چند ما از تماشای اشک های شوق جاری شده بر صورت طرفین محروم مانده بودیم.
نام شخصیت: برونکا
کارتون: چوبین
رسته احتمالی: پستانداران (گونه خفاش)
روش تولید مثل: بچه زا بود اما به دلیل گرفتاری های ناشی از کودتا، فرصتی برای ازدواج و تعیین ملکه پیدا نکرده بود.
توانایی شگفت آور: بال هایش همچون درب (!) اتوماتیک پاساژها باز می شد و از طریق ایستادن بر یک موضع ثابت و مشخص، توانسته بود سلسله پادشاهی ستاره درخشان را ساقط کند.
نقطه ضعف: به دلیل فقدان مادربورد و سوختن CPU، از هیچگونه توان پروسس دیتا برخوردار نبود و جز غر زدن کاری از دستش برنمی آمد.
جد بزرگ کارآگاه گجت
با تصویری که اول با «بکن باوئر» و «ماته ئوس» و بعدتر با «کسلر» و «سرگرد هاینس دیتریش راین هارت» از ژرمن ها در ذهن ما شکل گرفته بود نمی خواند اما خب واقعیتش «باربا»ها آلمانی بودند.
خانواده ای متشکل از پدر و مادرت و هفت برادر خواهرِ گلابی شکل تک رنگ که غیر از سر و ظاهر، تفاوت معنادار دیگری نداشتند. لااقل ما که هیچ وقت نفهمیدیم فرق کاراکتر باربا براوو، باربا بیو، باربا زو، باربا بِله، باربا برایت، باربا لالا و باربا لیب با هم چیست. فقط تلفظ پشت سر هم و تند تند اسم هایشان در تیتراژ شروع سریال - که به «باربا باپاااا» ختم می شد را با لذت گوش می دادیم.
باربا پاپا از آن کارتون هایی بود که هیچ کس نفهمید چطور شروع و کی تمام شد، بس که همه چیزش خنثی و سرد به نظر می رسید. هیبت خمیری و بی شکل این موجودات که هیچ حس خاصی را در بیننده برنمی انگیخت، باعث شده بود مسئولان وقت تلویزیون هم خیلی سخت نگیرند و به عینک و گردنبند دختران باربا گیر خاصی ندهند.
با این وجود بارباها، یک طورهایی جد بزرگ «میومیو» و «کارآگاه گجت» به حساب می آمدند. یعنی حسب نیاز «عوض می شدند»، شکل و ماهیت خوش را تغییر می دادند و به صورت لوله، آبکش، تخته، نرده، جرثقیل، جک هیدرولیک، ترمز ABS و دیگر ادوات و ابزارهای کاربردی درمی آمدند و گرفتاری و دردسر را از جهان پیرامون خویش دور می کردند. برای نیل به این مقصود، گاهی به تیم ورک نیز روی می آوردند و هر کدام شان گوشه ای از کار را به عهده می گرفت؛ نمونه ای که سال ها بعد در Incredibles نیز تکرار شد.
بارباهای مهربان و دست به خیر، در خانه سفیدی متشکل از گره های به هم چسبیده (با حفره هایی به عنوان پنجره و استوانه هایی به جای دودکش) می زیستند و شاید مهمترین فایده شان برای ما، نهادینه کردن مفهوم «تساوی نژادی» بود؛ چرا که بارباری پدر با رنگ صورتی (که خودش از دل باغچه بیرون آمده بود)، زنی سیاه چرده را (که او هم فرزند باغچه بود) به همسری گزید.
نام شخصیت: بارباها
کارتون: باربا پاپا
رسته احتمالی: نرم تنان
روش تولید مثل: باغچه زا
توانایی شگفت آور: به خاطر حالت ژلاتینی بدن قابلیت تغییر شکل به صورت های دلخواه را داشتند.
نقطه ضعف: سرعت پایین جابجایی، ناشی از فقدان اندام های حرکتی و توزیع جرمی نامناسب بدن
سنگ صبور دل ها
ترکیبی بود خطی از جملاتی با ضرایب مثبت، از پرندگان، دوزستان، خزندگان، ماهیان، پستانداران و دایناسورها. از این لحاظ که از تخم بیرون آمده بود به پرندگان می رفت اما در عوض هم در آب، هم در خشکی می زیست و می شد آن را در کنار دوزیستان طبقه بندی کرد. حرکتش روی ماسه های کنار آب های «جزیره ناشناخته» به خزیدن شباهت داشت اما پاهایش عین باله بود و آدم را به شک می انداخت نکند ماهی باشد. یال مثلثی روی گردنش علامتی بود از پستاندار بودنش و جثه عظیم و حیرت انگیزش را فقط در فسیل های دایناسوری دیده بودیم.
با وجود این ملغمه عجیب و غریب، دوبله مریم شیرزاد روی او و چشمان معصوم، آبی و مهربانش مطمئن مان می کرد که هر چه باشد و نباشد، بی تردید ماده است. دوستی غریبی با «کُنا» داشت.
ناخدای تک پا و «مدلاک» مرغ وفادارش، در طول سریال به دنبال به دام انداختن او بودند. سرندی پیتی خانمی برازنده، وزین، حجیم و باکمالات بود و بارها به نمایندگی از طرف ساکنان سرزمین ناشناخته، با دلفین پیر و دانایی که مسئولیت امور اداری دفتر «خانم لورا» را داشت، پیرامون مسائل مطروحه برای جزیره - از قبیل طرح زوج و فرد کردن روزهای شکار یا سهمیه بندی میوه ها- به بحث و تبادل نظر می پرداخت.
سرندی پیتی نخبه ای در بطن جامعه بود. همواره سنگ صبور درد دل های موجودات جزیره می شد، «تامالی» را که از آب های خروشان هراس داشت چون مادری مهربان در آغوش گرفت و هرگز بابت این محبت ها سهمی بیشتر از دیگران طلب نکرد. تنها غروب به غروب با «کُنا» لب آب می نشستند و فرو رفتن خورشید را نظاره می کردند.
نام شخصیت: سرندی پیتی
کارتون: جزیره ناشناخته
رسته احتمالی: خزندگان
روش تولید مثل: خودش از تخم بیرون آمده بود اما در طول سریال تخمی نگذاشت
توانایی شگفت آور: جثه عظیم، قدرت انجام کار در شرایط سخت، مهربانی و عطوفت فراوان
نقطه ضعف: به خاطر زیبایی معصومانه اش ممکن بود در معرض خطر قرار بگیرد هر چند اندام شیدش تا حدی او را مصون نگه می داشت.
گربه بود یا سگ؟
یکی از عجیب ترین شخصیت های کارتونی، گربه سگ بودند؛ دو برادر دوقلوی به هم چسبیده که کلیشه ای ترین فرم تعارض را داشتند: یک گربه و یک سگ، با صداهایی مسخره و شخصیت هایی مضحک و فضایی مبلاهت بار در داستان ها.
سیستم گوارشی شان متشکل بود از یک لوله طویل و پیچ در پیچ که از دهان سگ آغاز و به دهان گربه ختم می شد؛ به همین خاطر هم یک بار سونوگرافی مشخص کرد که خراب شدن دندان های گربه به رژیم غذایی نامناسب سگ مربوط بوده است. (بیشتر از این وارد مقولات نشوید؛ اگر هم خواستید بشوید، ما همراهی تان نمی کنیم!)
شاید راز جذابیت گربه سگ در همین اشتراکی بودن همه چیز نهفته بود. اینکه در خانه ای زندگی می کنند که همه چیزش نصف به نصف با هم در تعارض است؛ نصف خانه استخوان است و نصف دیگر ماهی، تفریحات گربه ای در مقابل استراحت های سگی، حرص خوردن های سگی در مقابل خودخواهی های گربه ای، دعواها و کش مکش ها، اختلافات و جر و بحث و کل کل دو برادر که هیچ راه فراری از هم ندارند و در آخر مستاصل و ناامید به خواسته دیگری و به تقدیر بدشان تن می دهند. کلافگی خاصی را در بیننده ایجاد می کرد که بعد از مدتی، دوست داشتنی می شد (بعدها سعید سهیلی خواست نظیر این تجربه را در «چارچنگولی» هم تکرار کند که... بگذریم!)
انگار گربه با آن تم همیشه تکراری اش، امیال مازوخیستی ملو و کمرنگ مان را ارضا می کرد، مثل دیدن قسمت های متنوع سریال آقای شهروندی/ آقای شرمنده از «جُنگ هفته»های غروب های جمعه یا شنیدن ماجراهای آقای کارمندیان از «صبح جمعه با شما» که هر بار می دانستیم قرار است به خاطر شرمنده بودنش، یا کارمند بودن و بی پول بودنش، بدبخت شود و مثلا کوپنش را گم کند و در موقعیت زار و نزار بیچاره ای قرار بگیرد و هر بار هم سر آخر تسلیم سرنوشتش شود و ما به نگون بختی اش بخندیم و خدا را شکر کنیم که در آن موقعیت قرار نداریم. حالا گربه سگ هم نه اینقدر، ولی الگوی کلی اش چیزی در همین مایه ها بود!
نام شخصیت: گربه سگ
کارتون: گربه سک
رسته احتمالی: پستانداران
روش تولید مثل: به دلیل دو جنسیتی بودن، فاقد قابلیت تولیدمثل بود.
توانایی شگفت آور: دو دهنه و دو نبش بودن
نقطه ضعف: دو دهنه و دو نبش بودن (در واقع فرصتی بود که گاهی به مثابه تهدید عمل می کرد)
خنگ فضایی
چوبین یکی از ساده ترین، بی استعدادترین و بی خاصیت ترین موجودات فضایی بود که تم ثابت همه انیمیشن های ژاپنی را داشت؛ بی مادری و مبارزه.
چوبین شبیه شاهزاده خانمی از ماه، درون یک حباب از سیاره ای دیگر به عنوان پناهنده به زمین آمد. او با یک جفت سوراخ به جای چشم، یک شکاف به جای دهان و موهایی «افشون افشون» روی پیکری لوبیایی، آخرین امید «ستاره درخشان» بود؛ ستاره ای که در آتش جنگ های داخلی می سوخت.
خرس، روباه، جغد و پروانه دوستان و همنشینان اصلی چوبین را تشکیل می دادند که ساعتی جادویی مزین به سنگ مخصوص ستاره درخشان زینت بخش دستش بود.
نهایت فنون و تکنیک های مبارزاتی چوبین عبارت بود از پرش هایی بلند سامورایی وار و لگدهایی اسلوموشن به سبک فیلم های جان وو که سگ های مکانیکی و خفاش های تک چشم برونکا را هزیمت می کرد.
هیچ وقت نفهمیدیم جذابیت کارتون چوبین با مشکلات تکراری چه بود اما هر چه که بود، باعث می شد تا گاف های عجیب داستان مثل بزرگ و کوچک شدن چوبین بهاندازه پروانه لوس و با عشوه های نمکی، و «رولی» دختربچه میزبان چوبین - که اینقدر ساده لوح بود که آن همه انفجار و جنگ و سروصدای خرد شدن سگ های مکانیکی را حتی یک بار هم نشنید - به روی خودمان نیاوریم. کسی چه می داند، شاید ناخودآگاه مان وجود یک مثلث عشقی را در سطرهای ناگفته قصه می خواند!
نام شخصیت: چوبین
کارتون: چوبین
رسته احتمالی: لوبیاسانان
روش تولید مثل: وقت برای این کارها نداشت، از اول تا آخر در جستجوی مادرش بود.
توانایی شگفت آور: چوبین جز اینکه خیلی مصمم و با اراده بود، قابلیت خاصی نداشت؛ به واسطه همین روحیه جوان اول جنگل شد.
نقطه ضعف: چوبین سرتا پا ضعف و نارسایی عقلی و اختلال حرکتی بود و فقط به مفهوم واقعی کلمه فعل خواستن را صرف کرد.
هواپیمای فیلی
گوش های بزرگ نجات بخش دامبو، او را به مهربان ترین فیلی بدل کرد که تا به حال در کارتون ها نشان داده شده است. بچه فیل ناقص الخلقه ای با گوش های بزرگ که باعث شده بود خودش و مادرش از گروه خاله زنک فیل های سیرک طرد شوند اما دوستی دامبو و یک موش - که شبیه ایجنت های شکست خورده هنرپیشه ها بود، چیزی مثل تام کروز در فیلم «جری مک گوآیر» - و رویای شبانه الهام بخش آنها تحت تاثیر مایعی مرموز و کف آلود و دیدن سورئال ترین کارناوال فیل ها در بین ابرهای بنفش و صورتی آسمان (که از خودشان حرکات موزون در می کردند)، دامبو را به نقطه اوج و لحظه شکوفایی رساند. هر چند آن زمان چون نه خبری از تکرار چندباره برنامه های تلویزیون بود، نه کسی قسمت های برگزیده شان را در صفحه شخصی اش Share می کرد، حسرت دوباره دیدنش تا مدت ها با ما ماند.
به این ترتیب، یکی از معروف ترین قهرمان های والت دیسنی، فیلی با گوش های بزرگ و چشم های معصوم مهربان که در پشت ستاره حلبی اش قلبی از طلا داشت، متولد شد. فیلی که قوانین نیوتن و جاذبه کره زمین را به سخره می گرفت و با نیروی Drag و Lift حاصل از سطح مقطع زیاد و ضخامت اندک گوش هایش، سال ها قبل از برادران رایت، قدرت پرواز پیدا کرده بود.
نام شخصیت: دامبو
کارتون: دامبو فیل پرنده
رسته احتمالی: گنده سانان
روش تولید مثل: هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و روش خاصی نداشت
توانایی شگفت آور: پرواز؛ می گویند روش های به کار بسته شده توسط دامبو، اولین جرقه ها را در ذهن داوینچی و برادران رایت به صدا درآورد.
نقطه ضعف: اضافه وزن بیش از حد که با وجود رژیم سخت گیاهی هم درمانپذیر نبود.
تک شاخ مهربان
«یونیکو» یکی از لوس ترین شخصیت های کارتونی بود؛ کره اسبی تک شاخ که از بین آن همه قدرت جادویی، استعداد شااد کردن و توان محبت کردن به دیگران را داشت. یونیکو آخرین بازمانده اسب های تک شاخ بود، هر چند به سختی می شد شباهتی بین ظرافت و ملاحت و ذکاوت او با عظمت و بلاهت و خشانت (!) نمونه واقعی اش یعنی کرگدن تک شاخ پیدا کرد!
انیمیشن «]ماجراجویی های اعجاب انگیز یونیکو» احتمالا معروف ترین حضور این کره اسب در دنیای کارتون ها باشد که بعدها قهرمانس ریالی به نام «یونیکو» شد.
یونیکو حال و هوایی خوف انگیز و ماجراهایی پیچیده و در هم تنیده داشت. پرداخت فضای ترسناک لوکیشن های انیمیشن، شیطانک کوچک و وحشی و خرابکاری به نام «بیزل»، باد غرب مشکی پوش و باد شرق سفیدپوش که در میانه ماجرا می آمدند تا سفر اودیسه وار یونیکو را باعث شوند و گربه سیاه و سفیدی که دوست داشت جادوگر باشد، جادوگری که می خواست گربه را - که حالا تبدیل به دختر جوانی شده بود - اغوا کند و پیرزنی که برخلاف تصور همه جادوگر نبود...
سرگیجه گرفتید؟ یونیکو به همین اندازه سرگیجه آور بود. حالا تصور کنید کوتاه کردن های مختلف این انیمیشن (حالا یا به خاطر آوازهای ژاپنی فراوان داستان، یا به خاطر کنداکتور پخش شبکه دو در ایام نوروز) چه بلایی به سر ما می آورد اما همیشه در نهایت اینجور می شد که گربه با خوردن توت های جنگلی، چشمانش قرمز و شیطانی شده و به قصر جادوگر می رود و یونیکو که قدرت شاخ جادویی اش او را تبدیل به اسب تک شاخ زیبای بزرگیج کرده بود، به همراه بیزل رهسپار سفری خطرناک برای نجات جان دختر می شود.
داستان فیلم واقعا برای ما گیج کننده بود. نسل اول انیمیشن های اساطیری مالیخولیایی ژاپنی که بعدها به کارهای شبح وار هایائو میازاکی ختم شد.
نام شخصیت: یونیکو
کارتون: ماجراهای یونیکو
رسته احتمالی: پستانداران
روش تولید مثل: گرده افشانی به کمک باد
توانایی شگفت آور: شاخ که می توانست حسب مورد به عنوان سیخ کباب، میله کاموا، لوله پاک کن و آنتن گردان مورد استفاده قرار گیرد.
نقطه ضعف: روحی بیش از حد پاک، معصوم و کودکانه که او را بازیچه امیال مادی و معنوی بادهای شرق و غرب قرار می داد.
اسطوره بلاهت
«باب اسفنجیِ شلوار مکعبی» (شلوار مکعبی فامیلش است) یک اسفنج زرد است که اشتباهی طی حادثه ای از روی عرشه لیز خورده و همره با یک آناناس افتاده در قعر دریا و سر از «بیکینی باتم» درآورده.
باب، تجسم افراط و تفریط در احساسات است؛ همانقدر که از بازی با یک جاروبرقی یا داشتن یک اسباب بازی شانسی از خوشی می میرد، از بسته بودن درِ رستوران خرچنگ یا گم شدن کفگیرش آنقدر گریه می کند که سوار سیل اشک هایش بشود.
«بختاپوس» یک بار حساب کرده بود او در هر روز حدود 100 لیتر اشک می ریزد! قوانین فیزیک کلا در بیکینی باتم حضور ندارند. طبیعی هم هست که مکانیک سیالات در جایی که شونصد پا پایین تر از سطح دریاهای آزاد، باز می توان توی لیوان آب ریخت و خورد، به هیچ دردی نخورد.
قوانین زیستی هم که دیگر حرفش را نزن؛ وقتی باب خودش در قید حیات نیست، چه انتظاری از بیولوژی دارید؟ به این ترتیب، او می تواند یک حلزون در خانه داشته باشد به اسم «گری» که میومیو می کند و دوستش هم «سندی» یک سنجاب است که در یک حباب هوا در کف دریا، درخت کاشته و به اختراعات پیچیده اشتغال می ورزد!
«پاتریک»، «آقای خرچنگ» و «بختاپوس» حلقه اصلی دوستان باب اسفنجی را تشکیل می دهند. بختاپوس نزدیکترین همسایه اش در این حد با باب صمیمی است که گیر کردن در بتون خشک شده و افتادن در تونل فاضلاب را به همسایگی با او ترجیح می دهد؛ پاتریک هم چون نه مغز دارد و نه دماغ، بهترین دوست باب اسفنجی است و مهمترین کاری که بلد است، nothing است!
می ماند آقای خرچنگ که حقوق باب اسفنجی را به عنوان بهترین آشپز بیکینی باتم، با دلارهایی می دهد که عکس خودش را رویشان نقاشی کرده.
با همه اینها، باب یکجور بلاهت باری ساده و خوشحال است و همین بلاهتش حال آدم را خوب می کند. به همین دلیل بچه ها و خوشحال هایی که بدشان نمی آید چند ساعتی مغزشان را به مرخصی بفرستند، طرفدارهای اصلی او هستند! شما چطور؟!
نام شخصیت: باب اسفنجی
کارتون: باب اسفنجی
رسته احتمالی: زیردریایی سانان
روش تولید مثل: تکه پاره شدن بر اثر فشارهای محیطی
توانایی شگفت آور: قابلیت جذب بالا، زیستن در اعماق آب های اقیانوسی
نقطه ضعف: آی کیو در حد اسفنج
نظر کاربران
بچه که بودم از دیدن بعضی از این کارتون ها کهیر میزدم و شب کابوس میدیدم مثل چوبین .
بعضی کارتونها خدایی خیلی دلگیر بود آدم افسردگی میگرفت .
عاشق باب اسفنجی و پاتریکم ^_^
آخی یادش بخیر ....
باحال نبود........
متن ها طولانی و خسته کننده هستن.