داستانهاي واقعي
رنجنامه يك مرد وسواسي
هميشه وسواس را بيماري زنانه ميدانستيم، ولي اينبار يك مرد اسير آن شده است. او خود را بيمار ميداند اما ديگران...
مرد بيصدا و آرام به ديوار تكيه داده است ولي ميتواني ناراحتي و معذببودن را از چشمانش ببيني و بخواني، اما خانم عصبي و كلافه است مدام ساعت را ميبيند و به داخل اتاق سرك ميكشد تا زودتر نوبتشان شود. براي آخرين مرحله از طلاق توافقيشان عجله دارند.
جلوتر ميروم تا با هر دوي آنها صحبت كنم، اين بار طرف صحبتم آقاست.
ميپرسم: «شما هم براي طلاق، همين محضر نزديك دادگاه را انتخاب كردهايد؟»
نگاهي ميكند و ميگويد: «نه! همانجا كه ازدواج ثبت شده بايد به همان محضر برويم.»
ادامه ميدهم:«بله، اصلا يادم نبود، ميتوانم بپرسم به چه دليل جدا ميشويد؟»
ادامه ميدهد: «من كه نميخواهم زندگيام از هم بپاشد ولي اصرار خانم من را مجاب كرد تا به اين كار راضي شوم.»
مثل اينكه اينبار خواهان، خانم است نه آقا!
خانم ايشان حاضر نبودند حرف بزنند ولي آقا كه خيلي مغموم و ناراحت بود، داستان زندگي و طلاقشان را شرح ميدهد:«نزديك 11 سال است كه زندگي مشترك داريم، من ميگويم داريم چون هنوز راضي به جدايي نيستم، فرهنگي هستم، اين حساسيتهاي من از همان جا شروع شد؛ زماني كه تدريس ميكردم، دائم پاي تخته ايستاده بودم، بهدليل حساسيت به گچ، مدام دستهايم را پاك ميكردم و ميشستم تا مبادا گرده گچ روي دستم باشد و به دهان، گوش و صورتم منتقل شود. اين حساسيت باعث شده بود چند باري كارم به دكتر و بيمارستان كشيده شود، به همين دليل دقت در شستوشوي دستم بيشتر شد.
هر وقت به بيماري جديدي مبتلا ميشدم، علت را همين حساسيت به گچ اعلام ميكردند. هزينههاي سرسامآور بيمارستان و آزمايشهاي آلرژي و حساسيت، با درآمد من جور در نميآمد، بنابراين تصميم گرفتم پيشگيري كنم تا درمان پيش نيايد، بنابراين شستوشو را بيشتر انجام ميدادم، ديگر اين كار بعد از كلاس و تدريس نبود، قبل از كلاس، بعد از كلاس، قبل از غذا، بعد از غذا، قبل از خواب و... اين تكرارها هر روز بيشتر و بيشتر ميشد.
ديگر از شستن دستها به شستن خودكار، مداد، كيف، ساعت و... كشيده شد. بعد از كلاس درس به خانه، اتاق نشيمن و آشپزخانه رسيد.
ديگر كار به جايي رسيد كه تلفن موبايلم را ميشستم و كنار ميگذاشتم يا استفاده نميكردم و همه اينها را براي پيشگيري از بيماري و آلرژي انجام ميداد، ولي خودم هم ميدانستم كه به بيماري جديدي مبتلا شدهام به اسم وسواس.
راههاي زيادي را براي درمان انتخاب كرد، ولي جواب نگرفتم. در اين ميان همسر و فرزندم خيلي صدمه ديدند، خيلي اذيت شدند و... حتي كارم را از دست دادم چون نميتوانستم تدريس كنم، بدون آن كه صندلي و تخته و حتي در كلاس را نشويم. خانمم ديگر نميتواند تحمل كند، ديگر توان مقابله يا همراهي با من را ندارد، براي همين آمديم اينجا تا از هم جدا شويم، شايد آنها آرامش پيدا كنند.
همسرم دچار ضعف اعصاب شده براي اينكه نميخواهد با من درگير شود، دعوا راه بيندازد يا قهر و دعوا كند. همه اينها به همسرم فشار ميآورد و او هم دچار بيماري شده است، نميخواهم بيش از اين مخل آسايش و آرامش آنها باشم.
اينبار خواهان جدايي، همسر من است، تا شايد از اين آتشي كه به زندگيمان افتاده رها شود، ولي باور كنيد من خودخواسته اين كارها را انجام نميدهم، دست خودم نيست، فكر ميكنم آب از دست من فراري است!
آب مظهر سلامت، آرامش و رسيدن به آرزو و مراد دل همه آدمهاست، ولي خانم من از صداي آب فراري و بيزار است. من حتي خواب هم كه هستم، ناخودآگاه بيدار ميشوم و دست و صورتم را ميشويم...
خودم هم خسته شدهام ولي راه فراري ندارم...»
نظر مشاور :
رنجنامه يك مرد وسواسي
اكثر بيماران وسواسي خصوصيات بارز شخصيتي دارند. اين افراد معمولا خسيس، منظم، مبادي آداب و پاكيزه و كمال طلب هستند. توجه افراطي آنها به جزئيات و وسواس نشان دادن در هر امري ديگران را ناراحت ميكند.
دائم در كنترل اضطراب خود با افكار تكراري روبهرو هستند كه موجب ميشود نتوانند با ديگران ارتباط عاطفي عادي داشته باشند. تحقيقات نشان ميدهد اينگونه افراد وسواسي متعلق به خانوادههايي هستند كه پدر و مادرهايي سختگير، تميز، كمال طلب و منظم دارند.
وسواس جزو اختلالات شخصيتي است كه قابل درمان است. بهتر است اين زوج قبل از جدايي با پيگيري درمان و صبوري و همراهي به حل مشكل خود با مراجعه به يك روانپزشك بپردازند.
موفق باشيد
نظر کاربران
بیماری،طنین کلام خدا در بدن
مبارزۀ فیزیكی بر علیه بیماری احمقانه ترین مبارزۀ بشر است .
ھر درد ی ، سخن خداوند با صاحب درد می باشد از درب وجود و ھیكل بیمار .
و این نزدیك ترین و بیواسطه ترین رابطۀ خدا با بشر است . لذا نبرد برعلیه ھر
دردی نبرد بر علیه خدا در خویشتن است .
بلكه بایستی به درد گوش داد و ھوش داد و آنرا شنید و فھمید و پاسخ گفت .
یعنی ھر دردی ھمانا وحی تن است : طنین كلام خدا در بدن است .
از کتاب " درد خدا " استاد علی اکبر خانجانی
-------------------------------------------------------------------
علل بیماریها
آنچه كه در قلمرو دانش پزشكی بیماری نامیده می شود عموماً یا علائم بیماری است و .
یا میوه ھای دردناك آن و نه خود بیماری . و كل دانش و فن پزشكی فقط تلاش می كند كه
این علائم را محو و منھدم سازد و عوارض آزار دھنده اش را فقط تسكین دھد
كه این تسكین در موفق ترین حالتش نیز موقتی است . در جریان این تلاش تنھا چیزی
كه عملاً رخ می دھد پیچیده تر شدن و مزمن تر شدن بیماری است و از دست رفتن
سرنخ ھای اولیه اش . و آنچه كه به لحاظ روانی برای بیمار در جریان این
نوع معالجات رخ می دھد فرار از علل بیماری و تأمل و اندیشه نكردن دربارۀ ماھیت
و معنا و عملكرد بیماری در خویشتن است .
از کتاب " درد خدا " استاد علی اکبر خانجانی
------------------------------------------------------------
علت بیماریها
بیماریھای بشر محصول ناكامیھای وی در امیال و آرزوھای آگا ه و ناآگاه وی است .
این یك تعریف بشر ی از علّت امراض است چه جسما نی ، روانی ، عاطفی و
چه متافیزیكی .
و كلاً امراض و ناھنجاریھا و رنجهای بشر ی را می توان به ھمین چھار دسته
تقسیم بندی نمود : سر درد ، پریشانی فكر ، نفرت و ترس،
چھار نمونه از این چھار دسته بیماری ھستند . در واقع این چھار دستۀ كلّی از رنج و
بیمار ی را می توان به این گونه ھم بترتیب عنوان كرد: امراض جسمی ،
امراض ذھنی ، امراض قلبی و امراض وجودی .
از کتاب " درد خدا " استاد علی اکبر خانجانی
----------------------------
فلسفه طب - ریشه بیماریها
ترس از فقر، ترس از تنھائي، ترس از بي آبروئي، ترس از سرزنش و... جملگي
معلول ترس از نابود شدن و احساس نابودي است كه بشر را به ھراس و جدال و
حرص و اعمال تبھكارانه ميكشد و رنجور و دیوانه ميكند. و لذا حكیم مؤمني كه اصولاً
اسوة فقر با فخر و عزّت و تنھائي با ھویت و شرافت است و آبرو و حیثیت او در گرو
اتھامات مردمان جاھل نیست منشأ صدور سلامتي در مردم است.
درقرآن كریم نیز آمده است كه ترفند شیطان اینست كه انسان را از فقر و تنھائي و مرگ
مي ھراساند و سپس بسوي گناھان وسوسه ميكند و به دوزخ مي كشاند.
از کتاب " فلسفه طب " استاد خانجانی
-------------------------------------------------------
تظاهر ، ریشه بیماری ها
" تظاهر " ریشه ھمه امراض و رنجھاي ناخواسته بشر است : تظاھر به بدبخت و ناتوان
و مظلوم بودن، تظاھر به عاشق و مسئول و خردمند ومتدین بودن، تظاھر به قدرتمند و
توانا بودن و.... و این به معناي دروغ ھمان ام الفساد تن و روان و دل بشر است. بیماريھا
فسادھاي وجود بشرند و معلول ریاكاریھاي وي. تظاھر به چیزي كه نیستي ھمانا تظاھر به
نیستي است. و این ابتلاء به نیستي است و علت العلل تباھيھا و بیماريھا و زجرھا كه فرد را
نھایتا ًمشتاق بمرگ و نیستي ميكند و این حق نادانسته و جبري ھرتظاھر و تمارضي است
كه انسان بطرزي جادوئي به آن مبتلا ميشود.
براستي كه امراض و رنجھاي بشري جادوئي ترین وقایع در زندگي بشر ھستند كه بر حكمت
و علمي فوق منطقي استوارند.
قسمتی از کتاب " درد خدا" استاد علی اکبر خانجانی
از درد وسواسی خسته شدم زندگیم نابود کرده
سلام من 17 سالمه و وسواس فكرى دارم خيلى خسته شدم / هيچ كسى از درد من خبر نداره به جز مادرم چند روز ديگه امتحانات شروع ميشه و من خيلى نگرانم من هوش خوبى دارم ولى ارامش ندارم مي خوام روانشناسى بخونم وشايد روزى برسه كه به اميد خدا بتونمگامى بزرگ براى درمان اين بيمارى بردارم
با سلام من نمیدونم کسی نظر منو میخونه یا نه من وسواس فکری و عملی داشتم و فکر میکردم که اگر کار های خاصی رو انجام بدم یکی از اعضای خانوادم میمیرن الان یه سالی هست که وسواسم به طور کامل خوب شده و نه پیش روانپزشک نه روانشناس نه چیزی رفتم فقط از خود خدا خواستم تا خوب بشم و الان وقتی به افکار گذشتم فکر میکنم واقعا خندم میگیره که چرا عمرمو به خاطر چیزای الکی تلف کردم یک روز زدم به سیم اخر وگفتم که برای من مهم نیس که چی میشه هرکاری که فکر میکردم با انجام دادن اون ممکنه به یکی از اعضای خانوادم اسیبی برسه رو انجام میدادم درسته که اولاش خیلی استرس داشتم وخیلی میترسیدم اما کم کم که جلو میرفتم ترسم ریخت والان دارم از زندگیم لذت میبرم میدونید چون شما فکر میکنید که میتونید با انجام کارایی زندگی اطرافیانتون رو نجات بدین در واقع خودتونو دارید جای خدا میذارید واین شرک به خداست واز گناهان کبیره است هدف من از گفتن اینا این بود که کسایی که این مشکل رودارن کمک کنم جان مادرتون به وسواساتون سعی کنید عمل نکنید تا راحت شید من چون دردورنجی که یک وسواسی میکشه رو میدونم تمام سعیم رو میکنم تا بتونم حتی فقط به یک نفر کمکم کنم با تشکر
با تمام احترام نظر این مشاور به فقط درد خودش میخوره و نشون میده که این مشاور اصلا در زمینه وسواس اطلاعاتی نداره.ادم های وسواسی معمولا انسانهایی باهوش و بسیار مسئولیت پذیر و در عین حال حساس هستن که این حساس بودن و مسئولیت پذیر بودن از عوامل پیش زمینه ای است که اون ها رو به سمت بیماری وسواس پیش مبره.البته نقش خانواده و گذشته فرد هم در این موضوع دخیل هست.اعصاب انسان طوری طراحی شده که میتونه مثل یک فنر در مقابل فشارهای روانی مقاومت کنه اما اگر این فشار از یک حدی بیشتر بشه و همچین فرد فاکتورهای لازم دیگری رو داشته باشه اعصاب برای رها شدن از این فشار خودش رو به شکل وسواس ازاد میکنه.تجربه نزدیک به یک دهه من و برخوردم با افراد وسواسی اینو میگه که ورزش تا حد زیادی میتونه در بسیاری از انواع وسواس مفید باشه و بهتر از هر دارویی در این زمینه عمل کنه.
من مدت نوزده ساله دچار وسواس عملی شدم خیلی عذاب می کشم از زندگی هیچ لذتی نمیبرم هر کجا می روم راحت نیستم نه مهمانی ونه مهمان آمدنی فکر میکنم غذاهای بیرون نجس است حتی همه جا همه کس نجس است واقعا بریدم