رضا صادقی : مدیون محمدرضا فروتنم
رضا صادقی بالاخره در روز سوم جشنواره فجر با «بی خداحافظی» روی پرده نقره ای رفت تا سکوت همه این روزها و بی خبری چندماهه اش به اتمام برسد.
دیروز، در سومین روز از جشنواره سی ام فیلم فجر راس ساعت 18:15، فیلم «بی خداحافظی» برای اولین بار در برج میلاد برای اصحاب رسانه روی پرده نقره ای رفت تا آقای مشکی پوش پس از ماه ها تلاش و تحمل گریم های مختلف و سنگین، محصول نهایی را شاهد باشد. این اتفاق در حالی رخ داد که صادقی چند ماهی است با هیچ رسانه ای حاضر به گفت و گو نشده و در سکوت کامل خبری به سر می برد. شور و شوق اهالی رسانه هنگام روی پرده رفتن این فیلم قابل توجه بود و همین شور و شوق نشانگر ولع اهالی فیلم و موسیقی برای تماشای «بی خداحافظی» بود. دقایقی پس از اتمام این اکران، رضا صادقی در گفت و گو با تماشا از همه حال و روز این روزهایش گفت و به تمام سوالات ما پاسخ داد. پاسخ هایی که بیشتر از اینکه جنبه موسیقی داشته باشد، به دغدغه های سینمایی این هنرمند گره خورده بود و پشت پرده تلاش های چندماه اخیرش را نشان می داد.
*امروز برای اولین بار فیلمی که تو جزو یکی از نقش های اصلی آن بودی روی پرده رفت و رضا صادقی فصل جدیدی از زندگی اش را تجربه کرد. تیتراژ پایانی ای که پخش می شد لبخند محوی روی صورتت بود. می خواهیم درباره حس آن لحظه بگویی.
حس یک میهمان را داشتم که روی پرده نقره ای آمده و باید احترام میزبان را نگه دارد. من در سینما یک میهمانم. میهمان آدم ها، بازیگرها، کارگردان ها و همه و همه دست اندرکاران. نمی دانم میهمان باادبی بودم یا نه، اما خیلی برایم مهم بوده که بتوانم حرمت میزبان را حفظ کنم. سینما برای من لمس یک تجربه جدید بود. هرگز نمی گویم که به آن فکر نمی کردم اما دوست داشتم که تجربه اش کنم.
*اولین تجربه سینمایی ات را برای اولین بار تماشا کردی، اولین چیزی که به ذهنت رسید چه بود؟
داشتم به این فکر می کردم که این رضا صادقی چه شکلی است. می تواند خودش را حفظ کند و خودش باشد؟ در ضمن برای اولین بارم بود که اجرایی کرده بودم و خودم هم داشتم خودم را می دیدم. چون همیشه من برای دیگران اجرا می کردم ولی این بار من اجرا کردم و خودم هم دیدم.
*خودت اوج فیلم را در کدام سکانس می بینی؟ جایی که خودت واقعا تحت تاثیرش قرار می گیری.
خودم حس می کنم که آنجایی که با دوستان قدیمی در یک خانه قدیمی نشسته ایم. با فرهاد و امیر. حس خوبی دارم چون صمیمیت های قدیمی را نشان می دهد. بخشی دیگر از فیلم هم هست که قهرمان فیلم هرگز به اصطلاح «وا نمی دهد» و کوتاه نمی آید و کم نمی آورد.
*بخش هایی از فیلم هم که به مشکلات خواننده های پاپ برای اخذ مجوز می پردازد.
همیشه وقتی از موسیقی پاپ صحبت می شود بلافاصله حرف مجوز پیش کشیده می شود و این خیلی ناراحت کننده است. ما در این فیلم خواسته ایم که بگوییم به جز دغدغه مجوز، افرادی در این موسیقی هستند، افرادی در کنار خواننده ها هستند که سم بیشتری دارند و با فشارهایشان خیلی بیشتر از استرس مجوز است. آنها منتظر تزریق سمشان هستند و از پا درآوردن آن هنرمند. آنهایی که دور و بر یک خواننده هستند خیلی خطرناک تر از کسانی هستند که مجوز نمی دهند. این به من ثابت شده است.
*کمی هم از تجربه همبازی شدن با محمدرضا فروتن بگو. قطعا این همکاری تجربه جدیدی بود.
محمدرضا فروتن سال هاست که به خاطر شخصیت و هنرش در این سینما مقبولیتی ویژه و قابل توجه دارد. سوای بحث محبوبیت، مقبولیت فراوانی را هم توانسته کسب کند که قطعا قابل توجه است. دوستی کوچکی قبل از این فیلم با او داشتیم و قبل از اینکه این پروژه استارت بخورد، از او برای حضور در این پروژه مشورت خواستم. تشویقم کرد. محمد جزو معدود آدم هایی است که دنیای شهرت و تصویر ذره ای روی شخصیتش اثر نگذاشته.
او در سکانس هایی که با هم بازی داشتیم به وضوح سطح بازی اش را به خاطر من پایین می آورد تا من بتوانم در یک سطح با او جلو بروم تا بتوانم همپای او باشم. او به قدری نقشم را عامیانه و راحت به من توضیح می داد که این حس در من به قطعیت رسیده بود که او از خود من بیشتر غرق و درگیر این نقش شده است. از او بابت همه این بزرگواری ها تشکر می کنم و خود را برای این نقش به شدت مدیون فروتن می دانم.
*اگر زمان به عقب برگردد و از نو تجربه حضور در این فیلم به تو پیشنهاد داده شود، بازهم حاضری این همه وقت برای حضورت، زمان صرفی کنی و وارد این ریسک بزرگ شوی؟
قطعا صبر می کنم تا انسان بزرگی مثل آقای امینی کار را بسازد تا واردش شوم. تا زمانی که این بزرگ به من نگفته بود: «به پدرت اعتماد کن»، نمی توانستم قبول کنم که در فیلم بازی کنم. ایشان وقتی این لفظ را برای من استفاده کرد حس نزدیکی عجیبی نسبت به ایشان پیدا کردم. با آدم های خوب، کارهای خوب انجام دادن، لذت بخش است. اعتراف می کنم که در این فیلم انسان هایی بودند که من اشتباهات و کاستی هایم را پشت آنها قایم می کردم. آقای امینی کسی بود که نابازیگری ام را تحمل کرد تا منی که هیچ وقت نمی توانستیم فکر کنم که ساعت ۷ صبح بیدار شوم، با انرژی بیدار می شدم و سر صحنه می رفتم. همه نابازیگری هایم را با لبخند جواب می دادن و قسم می خورم اگر روز اول به جز لبخند، واکنش دیگری می دیدم دیگر نمی توانستم جلوی دوربین بروم. این بزرگوار باعث شد که بتوانم دوام بیاورم.
ارسال نظر