تکه کلام های مهران مدیری از دیروز تا امروز
مربا بده بابا!
تکه کلام خوب است یا بد؟ باب کردن یک تکه کلام چطور؟ اصلا آیا آقای مدیری حق دارد از رسانه ای که برای ۷۰ میلیون نفر برنامه پخش می کند، برای بیان تکه کلام های موردعلاقه اش استفاده کند؟ ما چطور؟ آیا درست است که از فردای آن روز، تکه کلام های او را اینجا و آنجا به کار ببریم؟
هرکسی برای این سوال ها جوابی دارد، من، شما و خیلی های دیگر با استدلال خودمان از زیر بار این تکه کلام ها بیرون آمده ایم یا پذیرفته ایم. اما واقعیت این است که این تکه کلام ها در همه تولیدات مدیری یک ویژگی مشترک و مهم دارند و آن پیشینه داربودنشان است؛ آنها از تاریخ عاریت گرفته شده اند تا نشانمان دهند که چه در چنته داریم و چه نداریم.
ببخشید؟
فرض کنید حالا در موقعیت «مععع» قرار گرفته ا ید. اما برای حرف طرف تان جواب دارید. از کوره در رفته اید و اگر پایش بیافتد شما هم می توانید ادامه دهنده یک کل کل سرسام آور باشید.
نشانه کلامی اش همین است: «ببخشید؟» با استرس (فشار) گذاشتن روی خ و کشیدن حرف ی، کاربرد این تکه کلام برای کاراکتر رایج مدیری در زندگی زناشویی ست. وقتی مریم / مهتاب / ... خواسته پرتی دارد، یا به کنایه توهین می کند به همسر و خانواده همسرش، مدیری اینجا دیگر آن معصوم زمینی نیست که موقع گفتن «مععع» بود. نگاهش عاقل اندر سفیه است، خودش خورده شیشه دارد و می خواهد استارت یک نبرد خونین کلامی را بزند.
ما هم وقتی طرف حرف پرتی می زند و داریم از بالا نگاهش می کنیم. ابروهایمان را لنگه به لنگه می کنیم و می گوییم: ببخشید؟
مععع...
از جنگ 77 شروع شد و کمابیش تا همین اواخر در مقام معرف شخصیت مدیری ادامه داشت. موقع گفتن این جور «مععع»ها باید دهان کش بیاید و حتما به دوربین نگاه کرد. باید شاهد طلبید.
اولین بار رامین (مهران مدیری) موقع شنیدن توقعات عجیب و غریب مریم (لاله صبوری) در جنگ 77 این تکه کلام را اختراع کرده و بعدا صوت مناسبی شد هنگام قرارگرفتن در موقعیت شگفت انگیز، غیرقابل باور یا ناعادلانه. وقت هایی که دیگر کلام کافی نیست، بحث کردن جواب نمی دهد، طرف مان آن قدر حرف پرتی زده که فقط باید ملتمسانه دنبال نفر سوم گشت تا بر این موقعیت جفاکارانه صحه بگذارد.
در موقعیت های خفیف تر، تنها نگاه کردن با دهان بسته به دوربین هم کفایت می کند. نمونه تاریخی - سینمایی این جور نگاه را بارها در لورل و هاردی دیده ایم، وقتی لورل دوباره دست گل به آب داده و هاردی (درحالی که مثلا سرش از زیر تلی از آجر بیرون آمده و آجر آخری هم هنوز سقوط نکرده!) با آمیزه ای از خشم و بیچارگی به دوربین نگاه می کند و با انگشت ضرب می گیرد. ما بعد از این تکه کلام بارها در موقعیت هایی دنبال دوربین نامرئی گشتیم تا صاف درش زل بزنیم و دهانمان را باز کنیم و به سبک می بگوییم: مععع...
ای که وگویی ینی چه؟
گرچه کاراکتر رایج مدیری، خودالگویی از مرد طبقه متوسط ایرانی ست، اما رگه هایی از یک نوع نگاه «ضد کلاس» در همه کارهایش دیده می شود. از نگاه اهل برره، کیانوش آدمی مدرن، شهری، افاده ای، ضعیف و نازک نارنجی است و خودش را پشت کلمات قلنبه پنهان می کند.
مدیری حق را به برره ای ها نمی دهد اما یادآوری می کند که وجود دارند؛ هم در سرزمین مان و هم درونمان. گذشته از این مسئله. همه ما این دست آدم ها را اطراف مان دیده ایم. آنها چیزهایی می گویند که معنی اش را نمی فهمیم. (خودشان هم گاهی نمی فهمند) اما پیش از شب های برره خجالت می کشیدیم، اعتراف کنیم معنی چیزی را نمی دانیم. می ترسیدیم لباس تازه پادشاه را نبینیم و این را بگذارند پای بی اطلاعی مان. هیچ راه کلامی هم برای این که بدون احمق جلوه دادن، از طرف بخواهیم معنای جملاتش را توضیح دهد وجود نداشت.
اما «ای که وگویی ینی چه؟» مثل معجزه از آسمان رسید. دیگر لازم نیست تظاهر کنیم به فهمیدن چیزی که نفهمیدیم یا از خودمان نادان بیچاره ای بسازیم موقع پرسیدن. با گفتن این تکه کلام با رندی و شیطنت به مقصود می رسیم.
من...من...من توضیح می دم
داوود برره / بامشاد/... برای مبرا کردن خودش، رازی را افشا کرده که مدیری را توی هچل خواهد انداخت. این راز معمولا به خرده جنایت های زناشویی ربط دارد. مردان شیطنت کرده اند و رفته اند «زووو». یادتان هست، مردها می رفتند ماهیگیری؟ اینجاست که مدیری با لکنت می گوید: من...من... من... توضیح می دم.
فکر نمی کنم بشود به مردی پیشنهاد کرد موقع دردسر - مثلا کشف عطر غریبه روی یقه کتش - شیرین زبانی کند و این یکی را بگوید. به هر حال اگر یادتان باشد، نمای بعد این من من من ها یک ساک ورزشی بود که روی کله اش فرود می آمد و شب بود که تشک انداخته اند توی حیاط!
اینه
کاراکتر مرد متوسط شهری مدیری در جنگ 77، پاورچین و نقطه چین، از برتری های رایج مردانه و نگاه مردسالارانه به دور است. شجاع نیست، قوی هیکل نیست، در مقابل زنش مقتدر نیست، کارمند میانه حالی ست با زندگی قسطی و زنی که احتمالا از خودش سرتر است.
بااین حال چه کسی می تواند این تمنای بازگشت به اقتدار مردان قدیمی را انکار کند؟ در همان لحظات خیلی خیلی کوتاهی که بخت یارش بوده و توانسته تحسین و تایید اطرافیان و به خصوص همسرش را بخرد، دستش را شبیه پیاله می کند و بالا و پایین می برد و با خنده غرورآمیزی می گوید: «اینه...» این «اینه» را ما هم خیلی وقت ها دوست داریم استفاده کنیم. فرصت ها چندان زیاد نیست و کیست که نخواهد پز این لحظات را بدهد؟
مربا بده بابا
مدتهاست که جامعه شناسان ایرانی درباره خودکامگی درون مان آگاهی داده اند. هرکدام مان می توانیم به خودخواه های بی مثالی تبدیل شویم، احساس شازدگی، طلبکاری از دنیا و انتظار از سایرین برای سرویس دادن به ما، درون همه مان جا خوش کرده. با این حال صحبت کردن درباره این روحیه نامطبوع - که عادت به انکارش داریم - اصلا کار راحتی نیست.
خصوصا اگر در مقام کسی باشیم که از این روحیات دیگری رنجیده. به ندرت می شود بدون بحثی آزاردهنده از زیر خرده فرمایش ها فرار کرد و طرف را به این حال و هوای سلطان منشانه اش آگاه کرد. ولی باغ مظفر کار ما را راحت تر کرد. همه بی آنکه دردمان بیاید پذیرفتیم که خیلی وقت ها در واقع با همان نخوت و خودبزرگ بینی داریم می گوییم: «مربا بده بابا»، هم در مواجهه با چنین خرده فرمایشاتی با یادآوری شوخ طبعانه این دیالوگ می توانیم از این موقعیت غیرمنصفانه بگریزیم.
خیلی هم خوب خیلی هم عالی
مسعود شصت چی، کارمند ساده ثبت احوال شیراز یک مشکل اساسی دارد: بلد نیست «نه» بگوید. کل داستان سریال بر پایه همین ویژگی می گذرد. او خجالت می کشد اعتراف کند که اشتباه گرفته شده. اعتماد به نفس ندارد. مرعوب دیگران است. ناچار است سر تکان بدهد و تایید کند. ناچار است بی خاصیت و خنثی باشد. بابت همین ضعف ها، متظاهر است، دروغگوست و همان سمتی می رود که باد می وزد. مسعود شصت چی هم روی دیگری از خود ماست.
مونولوگ معروف «من اشتباهی بودم» در پایان سریال برای همین به دل همه نشست. حرف دل خیلی های ماست که قرار نبود آدم های بدی باشیم اما متظاهر و ریاکار شدیم، توسری خور شدیم. آب زیرکاه شدیم. قربان صدمه هم می رویم و بعد از جداشدن، دمار از روزگار هم درمی آوریم. این تکه کلام «خیلی هم خوب، خیلی هم عالی» کنایه تلخ معرکه ای است برای موقعیتی که اصلا خوب و عالی نیست اما جرات اعتراف به بد بودنش را نداریم.
در یکی از این فایل های بلوتوثی که به اسم پشت صحنه گزارش های تلویزیون دست به دست می شود، پیرمردی را نشان می دهد که ایستاده جلوی مخروبه ای و تلی از زباله. گویا محله شان است. گزارشگر می پرسد پدرجان اوضاعتون چطوره؛ پیرمرد که به نظر نمی رسد قصد تقلید از مدیری را داشته باشد. دستش را به شکرانه بالا می برد و با لهجه شیرین آذری می گوید: «خیلی هم خوب، خیلی هم عالی!» بله. بعد مسعود شصت چی دستمان باز است که اگر کسی حال و روزمان را پرسید این جمله را در پاسخ بگوییم و انتظار داشته باشیم شنونده عاقل خود، حال ما را پیدا ببیند از زانوی ما.
نظر کاربران
ممنون قشنگ بود