نگاهی به آخرین ساخته وودی آلن
لذت نیمه شب در پاریس با وودی!
براي نويسندهاي كه خلق داستان از مسير تخيل ميسر است چه چيزي ارزشمندتر از اين ميتواند باشد كه آرزوي خيالياش را به واقعيترين شكل ممكن بيابد؟ در «نيمه شب در پاريس» "گيل"(اوئن ويلسون) به سادگي و بدون پيچيدگي به پاريس دهه ۲۰ ميلادي پا ميگذارد.
براي نويسندهاي كه خلق داستان از مسير تخيل ميسر است چه چيزي ارزشمندتر از اين ميتواند باشد كه آرزوي خيالياش را به واقعيترين شكل ممكن بيابد؟ چه اينكه شايد هر داستاني برگرفته از واقعيت باشد اما بدون ترديد محصول تخيل نويسندهاش است.
در «نيمه شب در پاريس» "گيل"(اوئن ويلسون) به سادگي و بدون پيچيدگي به پاريس دهه ۲۰ ميلادي پا ميگذارد. فقط كافيست نيمه شب هنگام نواختهشدن زنگ كليسا در خيابان خاصي باشد تا ماشيني از عهد بوق او را سوار كند و ببرد به دههي به گمانِ او جادوييِ پاريس.
اين سادگي در تمام لحظات فيلم جاريست. از همان نماهاي نخستين كه با موسيقي آشناي ملايماش گوشههاي پاريس را نشان ميدهد. "آلن" از پاريسي ميگويد كه زشتياي در آن نيست. قرار هم نيست او از اينها بگويد. همان پاريس رويايي. همان پاريسي كه ميشود هر وقت در هر گوشهاش قدم زد و لذت برد.
شايد شما به اين موضوع برخورده باشيد كه در حين خواندن كتاب يا مطلبي درباره هنرمنداني شاخص، به اين پي ببريد كه برخي از آنها بخشي از زندگيشان را در پاريس گذراندهاند و گذران اوقات در اين شهر را مايهي الهام بسياري از كارهايشان دانستهاند.
پس عجيب نيست حالا كه "وودي آلن" در نيويورك فيلم نميسازد و در پايتختهاي اروپايي دنياي فيلمهايش را بنا مينهد، وقتي به سمت پاريس ميرود سراغ همين هنرمندان و اديبان برود و قصهي فيلمش را با استفاده از آويزهي «پاريس؛ شهر مورد علاقه هنرمندان» روايت كند.
"گيل" به آساني به دوران گذشته پا ميگذارد و به هر طرف كه رو ميكند يكي از چهرههاي شاخص هنري و ادبي آن روزگار را ميبيند. ميزان شگفتي و چشمان گردشدهاش از اين وضعيت به همان سرعتي رخ ميدهد كه پذيرش اين موضوع از سوي او.
او با آنها مينشيند و بحث ميكند، ميرقصد و مينوشد و شايد هرگز به ذهنمان هم خطور نكند كه چطور ممكن است؟ و اين همان نكتهي اساسياي است كه فيلمساز كهنهكاري چون "آلن" با آن همه اندوختهي طلايي از پس آن بر ميآيد.
او لحن فيلمش را به خوبي ميشناسد و براي شكلگيري آن به در و ديوار نميزند. آن را به زور به خورد تماشاگرش نميدهد و آرام و باوقار هر آنچه را كه هست و بايد باشد نمايش ميدهد. زماني كه "گيل" شب اول پس از ملاقات با "همينگوي" از كافه خارج ميشود و در بازگشت، آن كافه و در واقع آن دوران را نمييابد بلافاصله به صبح روز بعد ميرويم.
و "گيل" با تحيري نهچندان زياد سعي ميكند ماجرا را براي نامزدش "اينز"(ريچل مكآدامز) توضيح دهد و نيز پس از خارج شدن "گيل"، "اينز" و مادرش از يك فروشگاه عتيقهفروشي به آنجا ميرسيم كه "گيل"، "اينز" را نيمهشب به آن خيابان آورده تا داستان سفر در زمانش را ثابت كند. در همين شب دوم، فيلم از مهماني شام "گيل" و "اينز" با پدر و مادر "اينز" و بگومگوهاي احتمالي "گيل" و پدر "اينز" صرفنظر ميكند.
اين دو مثال به اين معناست كه فيلم براي باورپذيري و اثرگذاري هرچه بيشتر ماجراي سراسر خيالياش سراغ پراكندهگويي نميرود و بر پايهي همان لحن موفقش يكراست ميرود سر اصل موضوع و زماني كه شاكلهي آن شكل گرفت نوبت افزودن مايههاي دراماتيكي چون يك رابطه عاطفي با زني از آن دوران و شناخت تازه ميرسد.
"گيل" در گشتوگذار جادويي شبانهاش دلدادهي زيبارويي ميشود كه خود به پاريس قرن هجدهم علاقه دارد و اين بستريست تا "آلن" مايههاي آشناي خرده خيانتهاي زنوشوهري را در داستان فيلمش بگنجاند.
"گيل" و "اينز" در معرض هواي تازهاي قرار ميگيرند كه آنها را از پيوند عاطفيشان دور ميكند. "اينز" واقعاً چه چيزي كم دارد؟ زيبايي و طروات از او ميبارد. اما در مواجهه با دوستش "پل"(مايكل شين) كاملاً شيفته تظاهر متفرعنانه و آداب همهچيزداني او ميشود.
"پل" درباره هر چيزي نظر ميدهد و همسر "پل" و "اينز" با علاقه و اطاعت تمام به او گوش ميدهند و اين "گيل" است كه اينطور نيست. آن جمله احمقانه "پل" را به ياد بياوريد كه به "اينز" ميگويد: "ميخواي كتاب "گيل" رو بخونم و براش نقدش كنم؟" اما "اينز" نه تنها تعجب نميكند كه از اين پيشنهاد استقبال هم ميكند.
در جايي از فيلم زماني كه اين چهار نفر در يك گالري مشغول تماشاي تابلوي نقاشياي از "پيكاسو" هستند طبق معمول "پل" شروع به نظر دادن ميكند اما "گيل" كه به لطف سفرهاي شبانهي در زمانش به حقيقت آن تابلو آگاه است از در مخالفت ميآيد و توضيحهاي درستتر را ميدهد. نگاههاي عاقل اندر سفيه "اينز"، "پل" و همسرش به "گيل" است اما آن چه كه در اينجا برجسته ميشود ميزان حماقت اين سه نفر از ديد ماست. يعني "آلن" به سادگي و ظرافت به مفهوم مورد نظرش ميرسد.
«نيمه شب در پاريس» شما را ميخنداند اما نه از آن خندههاي قاهقاه بلند كه خندههايي ظريف بر سر شوخيهايي دلنشين كه در لحظات كاملاً مناسبي جاگذراي شدهاند. "گيل" را وسط يك بحث جدي با سورئاليستهايي چون "سالوادور دالي" و "لوئيس بونوئل" به ياد بياوريد و علاقه مفرط "دالي" به كرگدن!
يا ماجراي كارآگاه خصوصياي كه پدر "اينز" براي تعقيب "گيل" استخدام كرده بود درست زماني كه حضور كوتاه او از يادمان رفته بود با سر در آوردنش از بارگاهي باستاني به پايان ميرسد. نميدانم "ارنست همينگوي" نويسنده محبوب "وودي آلن" هست يا نه.
اما ميان چهرههاي شاخص ادبي و هنرياي كه "آلن" آنها را در پاريس دهه ۲۰ ميلادي گنجانده حضور او سنگينتر است و خصوصاً موضعگيريها و واكنشهاي او كه بر نوعي رفتار و گفتار صادقانه و شهامت تأكيد دارد در مواجهه با پرسوناژهايي كه معمولاً در فيلمهاي "آلن" آنها را به شخصيتِ خود او نسبت ميدهند جالب است.(راستي اگر "اينگمار برگمانِ" جوان مدتي را در پاريس گذرانده بود "آلن" چگونه او را تصوير ميكرد؟)
واقعاً پس از تماشاي «نيمه شب در پاريس» سئوالاتي از قبيل اينكه آيا آن همه چهرهي متنوع فرهنگي در آن واحد در آن زمان در پاريس بودهاند يا آيا "گيل" باز هم اين سفر را تجربه خواهد كرد يا نه اهميتي ندارند و اين از همان لحن تاثيرگذار فيلم برميآيد.
"گيل" كه داستانش را درباره يك فروشگاه نوستالژيا يا عتيقهفروشي نوشته و پس از تجربهي پرسهزني در گذشته حالا نگاه تازهاي پيدا كرده و نه تنها از دلدار زيبارويش كه از شگفتانگيزترين پاريس همه دوران هم ميگذرد.
نيمهشب زير باران كنار رودخانه همراه يار تازهاش كه سر در محصولات گذشته دارد قدم ميزند و همان موسيقي ابتدايي فيلم دوباره شنيده ميشود. "وودي آلن" پرانتز را ميبندد و خدا ميداند كه ميان اين دو پرانتز چهها كه نميشود گفت.
منبع: سینما نگار
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
ارسال نظر