گفتوگو با محمدحسین دانایی خواهر زاده آل احمد
جلال آل احمد کالای تبلیغاتی و سیاسی نیست!
خواهر زاده جلال آل احمد میگوید که فاز اول پاکسازی و ابهام زدایی از چهره جلال را با انتشار خاطراتش در قالب کتاب «دو برادر» اجرا کردهاست.
سالها بود چيز دندانگيري درباره جلال نميخواندم و هميشه ناراحت بودم که چرا تصوير امروزي آلاحمد در سياست خلاصهشده؟ آلاحمد از يک طرف، تبديل شده به چماقي که با آن بر سر روشنفکران ميزنند؛ از طرف ديگر، طوري درباره او حرف زده ميشود که انگار همه مصائبي که مردم ما دچارش شدهاند، تقصير اوست.
تعبير شاملو درباره جلال درست است: «مردي که خلاصه خود بود.» اما «خود» آلاحمد کسي نيست که در قالب تَنگي مثل سياست خلاصه شود. اين کار ظلم به فرهنگ، هنر، ادبيات و انديشه است. ناراحت بودم از اينکه اثري درست و حسابي درباره جلال درنميآيد تا اينکه کتاب «دو برادر» را خواندم. شما واقعاً حق مطلب را ادا کردهايد. از طرفي، خيلي خوب و درست از شمس عزيز گفتهايد که قلندرانه خودش را وقف برادرش کرد، هرچند خيليها اين را نفهميدند و کارش را به حساب چيزهاي ديگر گذاشتند.
شمس مردي بود که هيچوقت از راه برادرش نان نخورد، ولي به خاطر دفاع از جلال فحش زياد شنيد. از طرف ديگر، حرفهايي که درباره جلال گفتهايد، بسيار تازگي داشت و ما را از فضاي رخوتزده و تکراري در مورد او بيرون آورد. درباره شکلگيري کتاب کمي توضيح بدهيد تا وارد بحث خود جلال شويم.
تعبيري وجود دارد که مطلع خوبي است براي جواب دادن به سوال شما در باره نحوه شکل گيري کتاب خاطراتم. اين تعبير ميگويد: «واي به حال حقيقتي که مخالف ميل من باشد!» به نظر ميرسد که حرف دل اکثر ما ايرانيها هم هست و آن را با فصيحترين بيان که عملمان باشد، ابراز کردهايم و مي کنيم. دقيقاً همين اتفاق براي حقيقتي در حوزه ادبيات معاصر به اسم جلال آلاحمد افتاده. ما به راحتي حقيقت جلال را کنار گذاشتهايم و به جاي شناخت و کشف او، رفتهايم دنبال جعل او. اين اتفاق البته منحصر به يک جريان خاص نيست و از هر دوطرف صورت گرفته است. ما اين پرنده چندرنگ و چندلحن را در يک سطل رنگ سبز فرو کردهايم و يک طوطي تک رنگ ساختهايم.
بعد هرچه دلمان خواسته، در دهان اين طوطي گذاشتهايم و گفتهايم: اين طوطي واقعي است و اينها هم حرفهايش! اين کار واقعاً ظلم است. قتل فقط کشتار فيزيکي نيست، اين هم يک نوع قتل است، قتل شخصيت و هويت فرهنگي کسي که از دنيا رفته و قدرت دفاع از خودش را ندارد. اول مطابق ميل و منافع خودمان، حقيقتي را دستکاري و تحريف ميکنيم و حقيقت دستکاري شده و جعلي را به جاي حقيقت اصلي مي نشانيم. بعد هم چنان آثار اوليه را محو ميکنيم که هيچ ردپايي از آن حقيقت ذبح شده باقي نماند و در نتيجه، بتوانيم حقيقت مجعول خودمان را به اسم حقيقت اصيل به خورد آيندگان بدهيم.
راستش، اين قضيه، يکي از دغدغههاي اين روزهاي من است و تصميم گرفتهام تا حد امکان در اين زمينه تحقيق کنم. يکي از کارهايي هم که الآن دارم در اين رابطه انجام ميدهم، بررسي مقدار سانسورهاي رسمي يا دخل و تصرفهاي غيررسمي و بعضاً از سرِ خيرخواهي! است که در آثار جلال اعمال شده است. بنابراين، متن چاپشده هريک از آثار جلال را با دستنوشتههايي که از خود جلال باقي مانده، مقايسه ميکنم تا بتوانم مقدار دخل و تصرف در آنها را محاسبه کنم.
اين تحقيق هنوز کامل نشده، ولي تا اينجاي کار با نمونههاي فراواني از اين نوع تعدي و تجاوزها به حريم معنوي و فرهنگي جلال مواجه شدهام. در برخي از آثار او نرخ اين دخل و تصرف به حدود ۱۵ درصد ميرسد، يعني ۱۵ درصدآثار جلال را بي باکانه و اگر اجازه بدهيد، بگويم بي ادبانه حذف يا جعل کردهايم. معني اين کارها چيست؟ آيا ما اشرف و اعلم بر جلال هستيم. جالب اين که نام اين تجاوزها را هم گذاشته ايم:رعايت موازين اخلاقي و شئون اجتماعي!يعني خود او اين موازين را نمي شناخت و ما از او مسئوليتشناستر و اخلاق مدارتريم؟
اين حادثه ناگواري است که در طول اين ۴۰ سال بعد از فوت مرحوم آل احمد روي داده و مرا دچار يک رنج طولاني و مزمن کرده است،اما حضور زنده ياد خانم سيمين دانشور و مرحوم شمس آل احمد مانع واکنش و مداخله جدي من نسبت به اين تحريفها ميشد، ولي وقتي که اين دو عزيز بزرگوار از دنيا رفتند، حس کردم که وقت آن رسيده است که وارد کار شوم و وظيفه خودم را انجام بدهم و اين بود که دست به کار کتاب خاطراتم شدم.
اين دو نفر مانع شما ميشدند يا نه، شما ادب ميکرديد و در حضور آنها چيزي نميگفتيد؟
همينطور است. اگر من درباره تصويرهاي جعلي ساخته و پرداخته شده از جلال عزيز حرف ميزدم و وارد اين بحث انتقادي ميشدم، قطعاًاين عزيزان به عنوان کساني که مسووليت چاپ آثار جلال را برعهده داشتند، مورد سوال قرار مي گرفتند. به عبارت ديگر، اين دو نفر براي من بسيار عزيز و محترم بودند و احساس ميکردم که اگر تعرضي به ساحت جلال شده، آنها در موضعگيري بر من اوليترند. وقتي هم که آنها سکوت ميکردند، اين سکوت را حمل بر رضايتشان ميکردم و حتي گاهي فکرم به اين راه مي رفت که شايد آگاهانه در برابر اين رفتارهاي گستاخانه موضع نميگيرند!
به هر حال، بعد از فوت آنها، اينگونه موانع اخلاقي يا ملاحظات عرفي بازدارنده از بين رفتند و من در راستاي همان فکر اوليه، فاز اول پاکسازي و ابهام زدايي از چهره جلال را با انتشار خاطرات خودم در قالب کتاب «دو برادر» اجرا کردم.
لابد اطلاع داريد که چند ماه پيش هم بهطور اتفاقي مقداري از دستنوشتههاي مرحوم جلال آل احمد پيدا شد، دستنوشتههايي که سالها گم شده بود و پيداشدنشان برايم باورنکردني بود.
چه لذتي بردهايد از پيدا کردن آنها...
بله، واقعاً کيف کردم و هميشه خودم را موظف ميدانم که از خانم ويکتوريا دانشور و همسر ايشان، يعني آقاي پرويز فرجام که مانع نابودي اين آثار ارزنده شده اند، به نيکي ياد کنم.
حجم اين دستنوشتهها چقدر است و محتوايشان چيست؟
عمدهترين چيزي که در اين دستنوشتهها هست، خاطرات روزانه جلال است. اين خاطرات در چهار دفترچه گرد آمدهاند و رويدادهاي سالهاي ۱۳۳۴ تا ۱۳۴۶ را در بر مي گيرند. متن دستنوشته چهارجلد خاطرات، ۲۱۵۰ صفحه است و اگر چاپ شود، به ۳۰۰۰ صفحه ميرسد.
آماده سازي اين دستنوشتهها را شروع کردهايد؟
بله،به سرعت مشغوليم. اگر بتوانم موانع و ملاحظات زيادي را که بر سر راه نشر اين خاطرات وجود دارد، از سر راه بردارم و اين خاطرات منتشر شوند، آن وقت، جلال آل احمدي به جامعه معرفي خواهد شد که با جلال آل احمد فعلي خيلي فرق دارد.
با فرض اينکه اين اثر بدون مميزي چاپ شود و به بازار فرهنگ عرضه شود، فکر ميکنيد جامعه ما براساس اين کتاب، درباره جلال قضاوت خواهد کرد؟ اصلاًمگر مردم ما کتاب ميخوانند که بخواهند از اين طريق جلال واقعي را بشناسند؟ هر يک از آثار جلال را که ميخوانيم- چه «سنگي بر گوري»، چه «سه مقاله»، چه «يک چاه و دو چاله» و چه «خسي در ميقات»- با آدمي مواجه ميشويم که انسان به معناي حقيقي کلمه است.
دروغي در کارش نيست، صادقانه حرف ميزند. انساني است که هم زيارت ميکند، هم عاشق ميشود، هم شک ميکند، هم کافر است، هم مومن است. عين خود ماست، با اين تفاوت که ما دروغ ميگوييم، ولي او نه. جلال خودش بود. فکر ميکنم قضاوت عمومي مردم جامعه ما درباره جلال، از سر فکر و تأمل و مطالعه نيست، تحت تأثير تريبونهاي مشهوري است که با يک تيتر تکليف همه چيز را روشن ميکنند؛ از تريبونهايي که ميگويند جلال ضدغرب بود تا تريبونهايي که جار ميزنند جلال يک متحجر واپسگرا بود. اينها عقايدشان را تيتر ميکنند، در نشريات زرد چاپ ميکنند و به خورد جامعه ميدهند. شما چقدر اميدواريد که با چاپ اين اثر بتوانيد بر ذهنيت مردم تأثير بگذاريد؟
ببينيد آقاي موسوي، اگر در امور اجتماعي مطلق گرا باشيم و بخواهيم به شيوه مانوي به قضايا نگاه کنيم، مسلماً در شرايط سرکوب همه ما فلج خواهيم شد. ما نبايد دنبال «آره» يا «نه» مطلق و «همه» يا «هيچ» مطلق باشيم. واقعگرايي و اعتدال بهترين موضعي است که ميتوانيم داشته باشيم. همه چيز نسبي است. قطعاً با انتشار يک کتاب، يکدفعه همه چيز تغيير نميکند، ولي يک چيزهايي تغيير خواهد کرد. ما دنبال همان يک چيزها هستيم.
اگر الآن شاهد يک انحراف ۱۸۰ درجهاي در برخي از امور و جريانات واقعي تاريخ هستيم، بايد بدانيم که اين انحرافات ناگهاني روي نداده اند، بلکه کمکم و ذرهذره شروع شده اند تا رسيده اند به اينجا. ما هم براي ايجاد تغيير در يک ساختار عظيم از وارونهسازي هاي تاريخي راجع به جلال، بايد از يک نقطه کوچک شروع کنيم. قطعاً انتشار اين کتاب معجزهاي پيامبرگونه نخواهد بود، ولي نقطه شروع خوبي براي تغيير است.
و اما در باره جامعه. اگر منظورتان از جامعه، ۷۰ ميليون نفر ايراني است، بايد بگويم: نه، اينها دغدغه جلال ندارند، حتي دغدغه بزرگتر از جلال را هم ندارند. اساساً مسأله اينها معيشت است نه فرهنگ. اما در عين حال،اقليتي هم وجود دارند که هنوز به مسايل فرهنگي اهميت ميدهند. ما با اينها کار داريم، جامعه مخاطب ما همين گروه محدود است، ولي جهت صحيح دادن به اين مخاطب اندک هم کار باارزش و تأثيرگذاري است.
از طرف ديگر، بي اعتنايي جامعه نسبت به مسائل فرهنگي يا نسبت به شخصيتهايي مثل جلال آلاحمد، برميگردد به همان رفتارها، يعني همان برخوردهاي افراطي و تفريطي و تحريف هايي که شده و هنوز هم مي شود. به عنوان يک نمونه زنده از اينگونه رفتارها که باعث دلزدگي و بي اعتنايي مردم شد، اشاره مي کنم به موضوع خانه جلال و سيمين در شميران که الآن ما با شهرداري بر سر آن درگيريم. اين خانه به شهرداري منطقه يک فروخته شده و قرار است که آن را به «خانه-موزه جلال و سيمين» تبديل کنند.
مسئوليت اين کار را هم شرکتي به نام «شرکت توسعه فضاهاي فرهنگي» که از زيرمجموعههاي شهرداري تهران است، برعهده گرفته. اما مشکل اينجا است که نگاه آنها به اين پروژه که عليالاصول يک پروژه فرهنگي به حساب مي آيد، يک نگاه اداري است، يعني نگاه علمي و فرهنگي نيست. آنها در اين موارد کارهايي کردهاند و ميخواهند بکنند که آدم را متعجب ميکند، مثلاً وقتي ميخواستند خانهاستاد عزتالله انتظامي را به «خانه-موزه» تبديل کنند، تصميم گرفتند که کاربريهاي جديدي را هم براي اين خانه تعريف کنند.
بنابراين، شروع کردند به تغيير دادن خانه انتظامي و از جمله اين تغييرات اين بود که حياط خانه را حدود هشت متر خاکبرداري کردند و يک سالن سينما زير آن ساختند! وقتي هم ميپرسيم: چرا اين کار را کردهايد؟ ميگويند: براي اينکه اهل سينما به ديدن اين خانه ميآيند و شايد دلشان بخواهد که فيلم هم ببينند! آنها با وجود حسن نيت، غافلند از اين نکته که بازديدکنندگان به آنجا ميآيند تا «خانه» انتظامي را ببيند، نه اينکه فيلم ببينند. در مورد خانه سيمين و جلال هم همين بحثها مطرح شد، مثلاً ميخواستند فضايي براي نمايشگاه و کارگاه و سالن کنفرانس در اين خانه درست کنند و چون فضا کافي نبود، مي خواستند خانه را به هم بريزند و چيزهاي ديگري به آن اضافه کنند.
ما وقتي که از ماجرا مطلع شديم، به شدت مخالفت کرديم و از آنها خواستيم که بروند «خانه- موزه»هاي مشهور دنيا را ببينند و از آنها الگو بگيرند و متوجه بشوند که چطور بايد اينگونه اماکن را به «خانه-موزه» تبديل کرد، بدون اينکه خراب شوند يا هويتشان را از دست بدهند. به عنوان مثال، من از اينجا تا تبريز ميروم براي اينکه «خانه شهريار» را ببينم. بنابراين، بايد آن خانه به همان ترتيب اصيل اوليه حفظ شود، با همان کرسي و رختخواب و بساط چايياش.
به هرحال، تا اينجا توانستهايم ديدگاهمان را درمورد خانه جلال و سيمين به حضرات ارائه کنيم و به نظر ميرسد که خوشبختانه با مداخله مثبت و به موقع مسئولان سازمان حفظ ميراث فرهنگي، خطر کنترل شده و قرار است فقط تعميرات ضروري را در خانه جلال و سيمين انجام بدهند و به عناصر اصلي خانه به عنوان محل سکونت اين دو عزيز دست نزنند.
نمونه ديگري از اين قبيل دخل و تصرفهاي دلسردکننده هم خانه شهيد رجايي و شهيد بهشتي است. اينکه ما بياييم و خانه يا آثار باقيمانده از افراد و شخصيتهاي محبوب جامعه را تبديل کنيم به وسيله و ابزار تبليغاتي براي کارهاي سياسي و جناحي خودمان، اصلاً براي مردم جذاب نيست. مردم اينگونه تبليغات يا تحليلهاي سياسي را از کانالهاي ديگر دريافت ميکنند. مردم ميخواهند ببينند که آدم بزرگي مثل مرحوم دکتر بهشتي يا شهيد رجايي چطور مثل يک آدم معمولي با خانوادهشان بر سر سفره مينشستند و آبگوشت ميخوردند.
در حالي که دست اندرکاران همه اين خواستهها را نديده ميگيرند و کنار ميگذارند و فقط بُعد سياسي آن حضرات را بُلد ميکنند، يا بُعد عبادي آنها را، آن هم به نحوي که مطابق خواستههاي خودشان باشد. اين دقيقاً مصداق مطلبي است که در اول مصاحبه عرض کردم: واي به حال حقيقتي که مخالف ميل من باشد! خوب، نتيجه هم همين است که به قول خودشان، در طول يک هفته، حتي هفت نفر هم به ديدن اين «خانه-موزه»ها نميروند.
حالا برميگرديم به سوال شما که: چرا مردم و اکثريت جامعه، جلال آلاحمدها را نميخوانند و نميشناسند؟ علتش اين است که همين بلا که بر سر «خانه- موزه»ها آمده، بر سر خود جلال و افکار و انديشههايش هم آمده است. اگر ميگذاشتند جلال واقعي در ويترين اين بازار گذاشته شود، قطعاً مشتريان خاص خودش را داشت.
باور کنيد من سرِ قضيه فروش خانه جلال، واکنشهاي عاطفي و هيجاني بسيار شگفتانگيزي را ديدم، واکنشهاي مالامال از احساس و عاطفه که اصلاً باورکردني نبودند. آنجا بود که فهميدم جلال يک شخصيت ملي است و اصلاً ربطي به من و اقوام ديگرش ندارد. اين شخصيت اصلاً به دوستان و همکارانش مثلاً روزنامهنگاران و نويسندگان هم محدود نميشود. محدودکردن و منحصرکردن امثال جلال آلاحمدها به يک گروه و طبقه و قبيله خاص، قطعاً خيانت به آن شخصيتها و تجاوز به مواريث فرهنگي ملت است. جلال به همه مردم تعلق دارد.
مثلاً دختر خبرنگار ۲۵ سالهاي با گريه ميپرسيد: چطور راضي شديد خانه جلال و سيمين را بفروشيد؟ و در ازاي آن چه چيزي به دست آورديد که ارزشش بيش از خودش باشد؟ اين دختر ۲۵ ساله، اصلاً زمان آلاحمد و دانشور را درک نکرده و زانو به زانوي آنها ننشسته و صداي آنها را نشنيده، اما اينطور متأثر ميشود. اين بانگ جرس در اين شب تاريک از آن دورها به گوش قلبها و روحهاي حساس ميرسد و آنها متوجه ميشوند که يک صداي آشنا، يک نواي انساني، نشانهاي از خلوص در اينجا وجود دارد و همين است که به هيجان ميآيند.
ميگويند وقتي که ميکلآنژ مجسمه موسي را ساخت، همه انگشت به دهان بودند و با تعجب و تحسين از او ميپرسيدند: چطور اين شاهکار را ساختي؟ چطور توانستي مجسمهاي با اين جذابيت و عظمت بسازي؟ او جواب داد: من مجسمه را نساختم. مجسمه خودش داخل اين قطعه سنگ بود و من فقط سنگهاي اضافي اطرافش را زدم تا خود مجسمه آشکار شد. ما هم براي نشان دادن جلالآل احمدها لازم نيست آنها را خلق کنيم، فقط کافي است حشو و زوايدي را که مانع ديدن حقيقت آنهاست، کنار بزنيم و بگذاريم اين ستارهها به طور طبيعي نورافشاني کنند.
از کتاب «دو برادر» به عنوان فاز اول معرفي درست جلال راضي هستيد؟
بله.
يک جاهايي به نظر ميرسد که توضيحات بيشتر ميخواهد، ولي بحث يکدفعه قطع ميشود. اين قطع شدن از طرف شما بوده يا از طرف آقاي کاييني؟ مثلاً شما درباره فضاي بعد از دوم خرداد توضيح دادهايد، راجع به قتلهاي زنجيرهاي حرف زدهايد، ولي اينها به اجمال برگزار شده و سريع وارد موضوع ديگري شدهايد. ميخواهم بدانم اينجور جاها خود موضوع ايجاب ميکرده که به آن نپردازيد، يا آقاي کاييني مايل نبودهاند بحث از اين بيشتر باز شود؟
نه، آقاي کاييني انصافاً اين کار را با کمترين تصرفات انجام دادهاند. هر بحث تا جايي که اقتضا ميکرد، بهطور طبيعي ادامه مييافت. اگر در جايي احساس ميشود که بحث قطع شده يا ناتمام مانده، تقصير من است و ناشي از اين بوده که اطلاعات کافي يا اطمينانبخش نداشتهام و در بعضي از موارد هم احتياط ميکردم که مبادا خبر يا تحليل غلطي بدهم و باعث زحمت شوم. يک نمونه ساده از اين قبيل موارد، موضوع نحوه تأمين پول براي خريد منزل مرحوم شمس آلاحمد است. من در کتاب در اين باره گفته بودم که پاکتي را امام خميني (ره) به جلال داده بودند و جلال هم آن را به شمس داده و گفته بود: چون تو خانه نداري، لذا اين پول را بردار.
شمس هم آن پول را که گويا ۳۰ هزار تومان بود، مايه اوليه کارش کرد براي خريد خانه و چون کافي نبود، همان مقدار هم از اسلام کاظميه گرفت. ولي بعدها يکي از پسرهاي آقاي شمس به من گفت که دايي او هم يک مقداري کمک کرده بوده. چون من از اين موضوع اخير خبر نداشتم، لذا چيزي درباره آن نگفته بودم.
بنابراين، علت بريده شدن بعضي از مطالب، نداشتن اطلاعات کافي بود يا احتياط ميکردم که مبادا براساس اطلاعات غيرموثق حرفهايي غيرقابل دفاع بزنم. جايي هم که اطلاعات کافي داشتم، اصلاً خودم را سانسور نکردم.
آقاي کاييني يک سري اسم را گفته و از شما خواسته درباره آنها حرف بزنيد، مثلاً درباره شاملو و ساعدي. چقدر اظهار نظر شما درباره آقاي ساعدي خوب بود، خيلي صادقانه حرف زده بوديد. اصلاًدر قضاوتتان درباره ساعدي به فضاي سياسي فکر نکرده بوديد. البته من بعضي از تعابير شما را درباره ساعدي نپسنديدم، اما صداقت شما را در آن اظهار نظرها باور کردم.
ساعدي آدمي صاف و صادق و دوستداشتني بود، آدمي پرمايه و قوي.
چون آقاي کاييني کار مطبوعاتي ميکند و درباره تاريخ معاصر کار ميکند، شايد از منظر او اين اسمها مهم بودهاند و خواسته نظر شما را بداند. بعد که کار تمام شد،آيا به نظرتان نرسيد که بايد يک سري اسمهاي ديگر هم بيايد؟
بعد از اينکه نوارها پياده شد، کل فايلها را از ايشان گرفتم. حدود شش ماه مصاحبهها وقت گرفت، يک سال هم ويرايش کتاب طول کشيد. دو- سه بار از اول تا آخر اين مصاحبهها را خواندم و هر بار که مطلب تازهاي به نظرم آمد، به کل کار اضافه کردم. در مورد اسامي هم همين کار را کردم، يعني کساني را که در مصاحبه نامشان از قلم افتاده بود، بعداً و در موقع ويرايش اضافه کردم، مثلاً دو- سه نفري که در فرانسه با جلال ارتباط داشتند،مثل آرامش دوستدار که هگلشناس برجستهاي است، يا برادرش سهراب دوستدار، يا کسي مثل امير پيشداد.
اينها اعضاي جامعه سوسياليستها بودند که با جلال ارتباط داشتند و در واقع، شاخه خارجي شبکه جلال و همفکرانش را تشکيل مي دادند. حتماً مي دانيد که در فرانسه يک اتحاديه جهاني سوسياليستها درست شده بود که افرادي مثل سارتر، اِمِه سِزِر و کامو از بنيانگذارانش بودند. در تمام کشورهايي هم که از لحاظ فرهنگي تمايلاتي به فرانسه داشتند و اصطلاحاً فرانکوفيل گفته ميشدند، شاخهاي از اين اتحاديه جهاني تشکيل شده بود. نگاه اين گروه از فعالان سياسي و روشنفکران، تا حدودي شبيه نگاه نيروي سوم خودمان بود. اکثر روشنفکران و فعالان سياسي ايراني هم که در فرانسه تحصيل ميکردند، عضو جامعهي سوسياليستها بودند و چون در ايران اجازهفعاليت رسمي نداشتند، لذا در پاريس کار ميکردند و کارهايشان به طور مخفيانه به ايران مي آمد.
يکي از ظلمهايي که در اين سالها به جلال شد، اين بود که به نيتهاي سياسي و ايدئولوژيک خيلي از او ياد کردند. واقعاً نيازي نيست که يک نظام سياسي آنقدر اسم يک نويسنده را بياورد. بزرگراه به اسماش بزند، به نام او گرانترين جايزه ادبي را با ۱۱۰ سکه بدهد و اين جايزه را ايدئولوژيک بکند. آمدهاند جايزه جلال را به رماني دادهاند که هنوز کامل نشده. روي چه حسابي به آن جايزه دادهاند، نميدانم.
از کجا ميدانند که بقيه رمان هم خوب خواهد بود؟ اين کار غير فرهنگي و غيرحرفهاي را به نام جلال انجام دادهاند. همين رفتارها کمکم ذهنيتها را تخريب ميکند. مردم فکر ميکنند که هرجا پول، قدرت و منافع عده خاصي هست، جلال هم هست. اگر جايزه جلال خصوصي بود، با آن موافق بودم، ولي اينکه اين جايزه دولتي است و حکومت بايد بر آن نظارت داشته باشد، باعث شده که جلال در معرض اتهام قرار بگيرد، آن هم بيخود و بيجهت. قطعاً اگر جلال زنده بود، نميگذاشت اين جايزه اينطور ايدئولوژيک و سياسي به افراد داده شود.
بله، حرف شما کاملاً درست است. به نظر من هم بزرگترين مانع شناخت صحيح جلال همين مصادره به مطلوب کردن ها و تبديل کردن او به کالاي تبليغاتي و سياسي است. من تنها راه حل اين معضل را غبارروبي از چهرهي جلال ميدانم. بايد کمکم بخشهاي پنهان مانده از شخصيت او را روشن کنيم. بگذاريد خاطره اي را هم برايتان تعريف کنم که تا حدودي به همين موضوع مربوط مي شود. بعد از چاپ «سفر روس» آقاشمس از من خواست تا سريعاً نسخهي دستنويس کتاب را با نسخه تازه چاپ شدهاش تطبيق بدهم.
من هم طي يکي- دو شب اين کار را کردم و حدود ۴۰، ۵۰ مورد تغيير و حذف درآوردم و به ايشان نشان دادم. ايشان هم بلافاصله با خط خودش تحت عنوان غلطنامه اين موارد را پشت و روي يک ورق کاغذ A۴ نوشت و از آن کپي تهيه کرديم و لاي کتاب ها گذاشتيم و پخش کرديم. اين يک نمونه از غبارزدايي و شفاف سازي چهره واقعي جلال است. نمونه ديگرش هم مي تواند انتشار خاطرات جلال باشد.
اگر جلال زنده بود، به نظر شما، ميگذاشت «سنگي بر گوري» چاپ شود؟ شايد اگر زنده بود، خودش بخشهايي از کتاب را حذف ميکرد؟
جواب علمي دادن به اين سوال، محتاج تحقيق علمي است. احتمالاً اطلاع داريد که همزمان با راهاندازي «خانه-موزهي جلال و سيمين»قصد داريم که «انجمن دوستداران سيمين و جلال»را هم راه بيندازيم. يکي از کارهاي اين انجمن، تحقيق روي آثار جلال است. يکي از پروژههاي کارگاهي ما هم در اين رابطه اين خواهد بود که محققان بنشينند و آثار چاپ شده از جلال در دوره هاي تاريخي مختلف را هم با آخرين نسخه اثر و هم با نسخ قبلي بازنويسي شده توسط خودش مقايسه کنند. مي دانيد که جلال معمولاً کارهايش را چندينبار بازنويسي ميکرد و در جريان اين بازنويسي ها هم نظريات دوستان مطلع از موضوع و همينطور دريافت هاي تازه خودش را اِعمال مي کرد، حتي اسم و عنوان بعضي از آثارش را چندين بار تغيير داده است.
بنابراين، اگر نسخ متعدد موجود از يک اثر با هم تطبيق داده شوند، آنوقت معلوم مي شود که اولاً، خود جلال در ويرايش ها و بازنويسي هاي مختلف يک کتاب، چه تغييراتي را اِعمال کرده، علت و جهت و مقدارش چه بوده؛ ثانياً، معلوم مي شود که ما- چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب- چه بلايي بر سر آثار او آوردهايم!«سنگي برگوري» هم مشمول همين قاعده بودوچندين بار بازنويسي شد. بنابراين، تنها با انجام چنان تحقيقاتي است که مي توانيم نوع برخورد جلال با کتابي مثل «سنگي بر گوري» را حدس بزنيم، يا حتي پيش بيني کنيم که اگر خودش زنده بود، چه تصميمي در باره چاپ خاطرات خود مي گرفت. اما آنچه فعلاً مي توانم براساس اطلاعات و شواهد موجود به عرضتان برسانم، اين است که جلال قطعاً اين خاطرات را براي چاپ شدن نوشته است، نه براي ترشي انداختن.
با اين بينش، آيا قصد نداريد آثار جلال را دوباره زير نظر خودتان چاپ کنيد؟
در اينباره بايد همهي وراث تصميم بگيرند.
مگر ۳۰ سال از انتشار اين کتابها نگذشته؟
قانون مربوطه در سال ۱۳۸۹ تغيير کرد و اين مدت به ۵۰ سال افزايش يافت. بنابراين، هنوز پنج سالي باقي مانده. بعضي از ورثه معتقدند که بايد در همين مدت باقي مانده هم جلوي انتشار خودسرانهي آثار جلال توسط ناشران مختلف گرفته شود،اما بعضي ديگر از وراث قائل به اين قضيه نيستند و معتقدند که نگاه بازاري و کاسبکارانه به آثار جلال نداشته باشيم و اجازه بدهيم که جلال به صورت يک کالاي فرهنگي عمومي مورد استفاده همه قرار بگيرد و مانعي بر سر راه چاپ آثارش ايجاد نکنيم.
با وجود اين مشکلات چه بايد کرد؟ قبول دارم که جلال متعلق به همه است. از شما هم به عنوان يکي از اقوام و وارثان جلال نميخواهم که اين کار را بکنيد، بلکه به عنوان کسي که جلال را ديده، آثارش را خوانده و بر آنها اشراف دارد، ميخواهم که آثارش را دوباره چاپ کنيد. شما ميگوييد ۱۵ درصد اين آثار دستکاري شده و قرار است جلال واقعي را طي پروژههايي که برشمرديد، به مردم معرفي کنيد.
بله، اين ايده هم ميتواند يک فاز از فازهاي چندگانهي ابهامزدايي از چهره واقعي جلال باشد. فاز اولش انتشار کتاب «دو برادر» بود، فاز دوم انتشار خاطرات جلال است و به عنوان فاز سوم هم مي توانيم به سراغ چاپ مجدد آثار جلال برويم. البته در صورتي ميتوانيم وارد فاز سوم بشويم که از تواناييهاي علمي و اجرايي بالاتر از ناشران معمولي و از امتيازات خاص برخوردار باشيم تا بتوانيم هم هزينه هاي تحقيقات راجع به آثار را بپردازيم و هم از تنگناهاي قانوني مميزي سالم تر عبور کنيم و هم وارد بحث سرمايه گذاري بشويم.
دوستان جلال، به ويژه روشنفکران همدورهاش، تحت تأثير فضاي سياسي و ايدئولوژيکي که بوجود آمد، يا مثل شاملو حرفشان را پس گرفتند و وارونه سخن گفتند، يا اصلاً ترجيح دادند که در اين فضا حرفي نزنند. گويا ديگر کسي باقي نمانده که صادقانه و شرافتمندانه درباره آل احمد حرف بزند و تنها کسي که هنوز هم صادقانه دربارهي او حرف ميزند، رضا براهني است. او هنوز که هنوز است، از جلال با احترام ياد ميکند و هنوز بر عقايدش دربارهي او پايبند است. آيا کس ديگري غير از براهني را سراغ داريد که مثل او از جلال ياد کند؟
بله،چه در بين دوستان داخلي و چه در بين دوستاني که خارج از کشورند، هستند کساني که مواضع خودشان را نسبت به جلال تغيير ندادهاند و به راحتي دربارهي جلال نظرشان را ميگويند، مثلاًهمين آقاي دوستدار، اگر موقعيتي پيش بيايد و از او دربارهي جلال سوال کنيد، بدون ترس و واهمه ويژگيهاي حقيقي جلال را برخواهد شمرد.
البته بايد اين واقعيت راهم در نظربگيريم که در داخل، شرايط فرق مي کند، يعني در فاصله اين همه سال از فوت جلال، آنهم بعد از انقلاب، خيلي چيزها عوض شده، هم تصوير تازه اي از جلال و افکارش ارايه شده، هم آدم ها تغيير کرده اند، هم مفاهيم رنگ باخته اند و معاني ديگري بر آنها بار شده و هم مصاديق الي ماشاءالله! جابجاشده اند و رنگ عوض کرده اند. بنابراين، نمي توانيم انتظار داشته باشيم که در اين فضاي متغير و پرابهام و لغزنده، هرکسي، آنهم کساني که حق دارند کمي محافظه کار باشند، به راحتي و بهتر است بگويم با آزادي و بدون احساس خطر، پرده از روي افکار و عقايدشان بردارند وصندوقچه دلشان را باز کنند. خيليها جلال واقعي را ميشناسند، ولي نميتوانند در اين فضاي پر از سوء تفاهم نظرشان را درباره او علني کنند. تغيير اين فضا هم کاري دفعي و آني نيست.
اين کار بايد به تدريج صورت گيرد. پروژهي تحريف جلال و چهرهسازي بازارپسند براي او، پروژهاي زمانبر و تدريجي بوده، اصلاح آن هم زمانبر است. نميتوانيم يکدفعه و با يک حرکت معجزهآسا، تمام باورهاي غلطي را که طي اين ۴۰ سال در ذهن مردم ايجاد شده، پاک کنيم. بايد واقعبينانه جلو برويم و بهتدريج اين باورها را اصلاح کنيم تا کمکم زهر ذهني ناشي از تحريف جلال در ذهن دوستدارانش از بين برود و دوباره حاضر شوند جلال را آنطور که بود، ببينند و مطرح کنند. اين کار از طرفي ديگر موجب ميشود که نگاه منفي روشنفکران نسل جوان هم نسبت به جلال اصلاح شود.
خيليها دوست داشتند شبيه جلال شوند و ادايش را دربياورند.شبيهترين آنها به جلال کي بود؟
خيليها بودند که تلاش کردند، ولي موفقيتي به دست نياوردند، مثلاً کسي مثل محمود گلابدرهاي با وجود اينکه پسر صاف و صادقي بود و به جلال هم ارادت قلبي داشت، ولي واقعيت اين است که اصلاً ظرفيتهاي روشنفکري، مثل آزادانديشي و مطالعات مفصل و اطلاعات عميق و نظر نقادانه و عالمانهجلال را نداشت، ولي در عين حال، سعي ميکرد که برخي از ويژگي هاي جلال را داشته باشد، مثلاً صراحت و بي باکي. البته جلال در عين صراحت، ظرافت هم داشت و نکتهسنجي، ولي کسي مثل گلابدرهاي زمخت بود و از ظرافت و نکته سنجي بهره اي نداشت.
اين نکته را هم بدنيست از جلال يادآوري کنم که براي جوان ها نسخه خيلي مفيدي است. يکي از توصيههاي مؤکد جلال به ماها اين بود که ادا در نياوريم. ميگفت: هرچه هستي، همان باش، نقش خودت را بازي کن، با لحن خودت حرف بزن، با جيب خودت خرج کن و ...
نکتهاي ديگر درباره جلال باقي مانده که دلتان بخواهد عنوان کنيد؟
راجع به وجوه اجتماعي و حرفه اي جلال صحبت شد، اما اجازه بدهيد اضافه کنم که جلال از لحاظ شخصيتي هم واقعاً انسان شايسته اي بود. نگاه و رفتارش مردمي، دلسوزانه و صادقانه بود. جلال به هيچ چيز تظاهر نميکرد. شجاعتش مثالزدني بود. جستوجوگر و ناآرام بود. يک دنيا سوال و مسأله در ذهنش بود. چشم تيزبين و حساسي داشت.
تفکرش نظاممند بود. به هيچوجه به قضايا سطحي نگاه نميکرد. جامعنگر و چند بعدي بود. مفت خوري نمي کرد. پرکار بود. روزي ۱۰ تا ۱۲ ساعت کار واقعي و جدي ميکرد. گاهي آنقدر مينوشت تا جوهر خودکارش تمام ميشد و دستش از کار مي افتاد. خيلي وقت ها مي ديدم که انگشتانش از فرط نوشتن پينه ميبست. به نظرم، بزرگترين مخاطب نوشتههايش خودش بود. او با نوشتن، سعي داشت زواياي مختلف روحي خودش را بشناسد.
سعي داشت نقاط ضعف و قوت خودش را بشناسد. درواقع، خودش را در معرض رويدادهاي مختلف ميگذاشت و ميخواست خودش را بسنجد، ميخواست ببيند چندمَرده حلاج است، چقدر ميتواند در يک موضوع جلو برود و يک قضيه را بشکافد. هر جا هم کم ميآورد، خودش بلافاصله ميگفت: زِه زدم... نتوانستم. نوشتههايش را پاره ميکرد و از اول سعي ميکرد شيرجهاي عميقتر بزند. جلال بسيار آزادانديش و آزادگو و آزاد زيست بود. هرگز در بند هيچ يقين و باوري گرفتار نشد. همهي قالبها و باورها را خرد ميکرد و به سرعت وارد دنياي شک و ترديد ميشد، دنيايي که گويي منزلگاه طبيعي اش است.
به خودش همواره فرصت ميداد تا کشف تازهاي بکند. در عين حال، نسبت به ما کوچکترها بسيار باگذشت و مهربان و حمايتگر بود. به هيچوجه اجازه نميداد ظلمهاي رايج زمانه در خانواده، در مدرسه، در محله و در جامعه متوجه ما اطرافيانش شود.روي هم رفته، پديدهي جالب توجهي بود. سال هاست که جايش خالي است.
ارسال نظر