۵ شخصیت برگزیده آثار مرضیه برومند
مرضيه برومند از انسانهاي مهمِ اين مرز و بوم است. توجه به اينكه چند نسلِ متولدِ قبل از انقلاب به نوعي زير دست او و آدمهاي دستپرورده و همكارش، نگاه كردن به دنيا را ياد گرفتهاند، اهميت مسئله را بيشتر نمايان ميكند.
مخمل: راستش حالا كه به آن دوران نگاه ميكنم حضور شخصيتي مثل مخمل كه خاكستري باشد (البته جدا از شخصيت حاشيهاي و محبوبِ من يعني هاپوكومار كه در مرتبهاي پايينتر قرار داشت) آن هم در سريالي عروسكي براي خودش غنيمتي بود. درست است كه تيم سازندهي خونهي مادربزرگه همه از گردنكلفتهاي تلويزيون بوده و هستند اما خب... دههي شصت بود و دور دورِ خطابههاي به اصطلاح معناگرا. مخمل خيلي جاها به وضوح منبع شر بود و در مقابلِ خانوادهي آقا حنايي و گلباقالي خانوم درميآمد؛ براي مادربزرگه حكمِ نوكرِ خانهزادي را داشت كه چشم ديدنِ ساكنينِ جديد را نداشت اما گاهگاهي ميشد آن كشمكش بين سويههاي خير و شرش را ديد و كيف كرد، به خصوص بعد از ورودِ نبات، جوجهي خانوادهي مرغي. گربهي خانهزاد با آن جليقه و سبيل نازكش و صداي خاطرهانگيزِ جنابِ بهرام شاهمحمدلوي هميشه دوستداشتني كه براي نسلِ من مساوي است با آقاي حكايتي، براي خيليها انگيزهي اصلي تماشاي سريال بود و من را كه حالا به يادِ غلامِ ميانسالِ سريالِ پس از باران مياندازد!
زيزيگولو: نمونهاي از رسوخِ - هرچند نه چندان شديد - شخصيتهاي عروسكي در فرهنگِ عامهي ايرانيها. زيزيگولو سر و كلهاش از سيارهي ديگري پيدا شده بود و با آن طرز حرف زدنِ مؤدبانهاش كه مادرش را مادرخانوني و پدرش را آقاي پدر خطاب ميكرد و ورد معروفش يعني زيزيگولو آسي پاسي دراكوتا تا به تا، دست به كارهاي محيرالعقولي ميزد. عروسكش در اسباببازي فروشيها خوب فروش ميرفت و سرمداديهايش محبوبِ بچهمدرسهايها شده بود. زيزيگولو يكجورهايي روياي برومند بود، رويايي كه دوست داشت وجود داشته باشد و خيلي متمدنانه آيينهاي براي اصلاحِ ناهنجاريهاي رفتاري آن روزِ مردمِ ما باشد، كه مثلن آشغالها را در خيابان نريزيم! همانطور كه سالها بعد اين رويا را با آبپريا ادامه داد و البته به محبوبيت و همهگيريِ عروسكِ صورتيِ تابهتا نزديك هم نشد. صداي آزاده پورمختار هنوز هم به گوش آشناست وقني كه پسر همسايه را صدا ميزد: امير آقاي جمالي!
آرايشگاه زيبا: اين يكي از آن خوبهاست! نقطهي آغازِ پرداختن به درام در سايهي يك حرفه كه سالها بعد با مهدي مظلومي در مجموعههاي بدونِ شرح، كمربندها را ببينديم و بانكيها جديتر پيگيري شد، شايد همين آرايشگاه زيباي اسدخمارلو (رضا بابك) بود. مكاني كه به علتِ ماهيتش، هر مشتريِ معمولي هم زمانِ قابل توجهي را در آن ميگذراند و همانطور كه شايد همه تجربهاش را داشته باشيم كار ميرسيد به گپ و گفتي با آرايشگرِ قصه كه يك مرد ميانسالِ عزبِ مرتب و شيك پوش بود و هر روز با ظرفِ غذاي دستپختِ مادرش، سر كار ميآمد. علاوه بر اين گپ و گفتهاي گذري، آرايشگاه مشتريان ثابتي هم داشت كه از كسبه و ساكنين محل بودند، براي خودشان تيپ و مرام خاصي داشتند و هركدام به بهانهاي، يكي براي مرتب كردن سبيلهايش و آن يكي براي استفاده از تلفن آرايشگاه، پاي ثابتِ آنجا بودند. از مرتضي احمديِ فرش فروش و حسن پورشيرازيِ دلال گرفته تا محمود بصيري، مردِ قزوينيِ عيالواري كه دكهاي كوچك داشت و دم دربِ آرايشگاه سيگار و خوراكي ميفروخت. اين بود كه آرايشگاه خيلي وقتها تبديل ميشد به پاتوقي براي گعده شخصيتهاي فرعي سريال كه در سايهي صداي قيچي زدنهاي آرايشگرِ ماجرا، عصري را در كنار هم، روي آن كاناپه و دورِ آن چراغ علاءالدين و در يك كلام فضاي خالص دهه شصتي بگذرانند، هرچند كه سريال در اوايل هفتاد پخش شده باشد.
كارآگاه شمسي و مادام: انگار قرار بوده نمونهي بومي شده و يكجورهايي هجوِ مخلوقِ پيرِ آگاتا كريستي يعني خانم مارپل باشد با اين تفاوتهاي اساسي كه اينجا انگار رگههايي از پوآرو و شرلوك هلمز را هم داريم و لوريك ميناسيان نمايندهي اين رگههاست كه انگار بدلِ هيستينگ و واتسون است و قرار است با هوشِ متوسطش و نزديك كردنِ مخاطب به قصه، برتري و تمايزِ كارآگاه قهرمان را با تأكيد بيشتري نشانِ ما دهد. از همين كه نقشهاي شمسي و مادام به ترتيب به پري اميرحمزه و لوريك ميناسيان سپرده شدهاند پيداست داستان كارآگاهي، چندان هم كارآگاهي نيست و به سياقِ كارهاي مرضيه برومند قرار است اينجا هم به اين بهانه به مخاطب خوش بگذرد. اين سريال اما يك اميرحسين صديق هم داشت كه خواهرزادهي شمسي بود و جوركشِ كنجكاويها و سرك كشيدنهاي گاه و بيگاه خاله شمسي و متعاقبِ آن صاحبخانهاش مادام.
قاسم (اپيزودِ نامزدي در سريال خودرو تهران ۱۱): خودرو تهران ۱۱ يك پرايدِ هاچ بك با رنگِ سبزِ تيره بود كه براي خودش نمادي از تكان خوردن و شكل گرفتنِ طبقهي متوسط جامعهي ايراني و به خصوص تهراني در دههي هفتاد بود كه به حد كافي از جنگ فاصله گرفته بود و با پشت پا زدن به پيكانِ مسلطِ دهههاي قبل كاري ميكرد كه نتوان قضاوتِ چنداني از وضع اقتصادي و جايگاه اجتماعياش كرد - كاري كه بعدها به گردنِ پژو ۲۰۶ افتاد. اين شد كه برومند در هر قسمت از سريالِ محبوبش سراغ آدمهاي مختلف رفت و سوار پرايدشان كرد. يكي از قسمتهاي محبوب تهران ۱۱، قسمتِ نامزدي بود كه قاسم، جوانِ شهرستاني با بازي اميرحسين صديق دوست داشتني، پرايد را براي گردش با نامزدش محبوبه خانم قرض گرفته بود. اين قسمت علاوه بر تمام آن گير و دار هاي گذارِ جامعهي شهرنشينِ دهه هفتاد، شوخيِ هنوز محبوبِ آن روزهاي سينما و تلويزيون يعني غيرتِ برادرانه و دامادهاي مظلوم را هم در مركز خود داشت، قاسمي را تصور كنيد كه با هزار ذوق و شوق يك پرايد جور كرده تا با نامزدش به گردش برود و برادرِ دختر، مثل ميرغضب همهجا همراهشان است، بگذريم از بچههاي قد و نيم قدي هم كه از سر و كولشان بالا ميروند.
نظر کاربران
یادش به خیر
مخمل و مادربزرگ
اسيپوليكا يادش بخير