گپی خواندنی با عباس قادری
میگوید بچه خیابان سعادت است. جایی بالاتر از میدان اعدام و پایینتر از مولوی؛ یکی از مرکزیترین نقاط پایتخت. در این کوچهها بزرگ شده و موسیقی را در کوچهپسکوچههای این شهر و تئاترهای لالهزار دنبال کرده. حالا بعد از این همه سال هنوز همانی است که بوده.
برای او موسیقی پیچوتابهای فلسفی ندارد بلکه گریزی برای شادبودن و شادکردن است، حرف دل مردمی که بینشان زندگی میکند؛ حرفهای ساده، آدمهای ساده، همهچیز در طبیعیترین و معمولیترین حالت اتفاق میافتد کلماتی برگرفته از حرفهای عامیانه و روزمره، از دل کوچهوبازار یعنی جایی که زندگی چندنسل در آن معنا پیدا کرده. اینروزها کمتر نامش به گوش میخورد، تحت عنوان «موسیقی سخیف لالهزاری» این جریان حذف شد و حالا بعد از گذشت این همهسال موسیقی پاپ به جایش خوش نشسته. این گفتوگو اگرچه برای سرگذشت این موسیقی کوتاه است اما غنیمت است تا از زبان کسی بشنویم که در سالیان گذشته چه بر او گذشته است:
بعد از انقلاب و با تغییر سیاستهای فرهنگی، موسیقی معروف به کوچهبازاری از فضای رسمی حذف شد. شما از جمله خوانندگان مطرح این سبک بودید که سالهاست فعالیتی رسمی در این زمینه نداشتهاید. طی این سهدهه که این موسیقی مرسوم نبود، مشغول چه کاری بودید؟
من هم مثل خیلی کسان دیگر، در ایران ماندم و دوست داشتم در مملکت خودم زندگی کنم. افتخار میکنم که در این مملکت ماندهام، هرچه باشد اینجا وطن من است. زادگاه من است. ما اینجا به دنیا آمدهایم و همینجا باید دفن شویم. اگر هرکاری هم کردهایم، برای شادی مردم بوده است. نه کار خطایی کردهام، نه کلامی از سیاست گفتهام و نه بلدم و نه این کار را دوست دارم. ما عمرا در راه سیاست نبودیم و نخواهیم بود. بارها از دوستان و مسوولان خواستیم که اجازه دهند در وسع و اندازه خودمان کار کنیم؛ البته کارهایی که موردتایید باشد که مساله خاصی هم به وجود نیاید.
بعد از انقلاب برای شما دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
گفتند کارها را بیاورید تا ما تایید کنیم. من هم به جای یکسری، چندسری از کارهایم را بردم ولی موردقبول قرار نگرفت...
چه سالی کارهایتان را به وزارت ارشاد بردید؟
تا ۱۰سال پیش هم دایم کارها را به ارشاد میبردم. از اول که انقلاب شد ما دوست داشتیم کار کنیم، مثل هنرمندان دیگری که به آنها گفتند چه کاری کنند و چه نکنند، ما هم یکی از آنها بودیم. اما متاسفانه هنوز هم جواب درستی به ما ندادهاند.
یک عده از سبک خودشان فاصله گرفتند حتی عدهای آهنگهایی مثل خلبانان و... را تولید کردند و به مشکلی برنخوردند. فکر میکنم شما چون معروفتر و شناختهشدهتر بودید، مشکلات بیشتری داشتید... .
بههرحال آنها هم دوستان من بودند و مسیر خودشان را قبل انقلاب داشتند و بعد هم کارشان را به شکل دیگری ادامه دادند. من بعد از انقلاب خیلی زحمت کشیدم تا تعادلی بین خواسته مدیران و کار خودم برقرار کنم. یعنی هم مردم این موسیقی را دوست داشته باشند و هم اینکه کلام موسیقی توهینی به ارزشها تلقی نشود اما متاسفانه اجازه انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت به ما ندادند. قبل از انقلاب خوانندههایی که در این ژانر فعالیت میکردیم، ۱۰،۱۵نفری بودیم.
الان دیگر تقریبا کسی نمانده و بیشترشان فوت کردهاند. سن ما بالا رفته و چیزی از عمرمان باقی نمانده. این آخرسری، دوست داریم کارهای قابل انتشار و پخش ما را تصویب کنند و اجازه دهند آنها را برای مردم اجرا کنیم.
گفتید بعد از انقلاب برای دریافت مجوز خیلی به وزارت ارشاد مراجعه کردید. در شعرها چه تغییراتی اعمال کرده بودید که همسو با سیاستهای فرهنگی بعد از انقلاب باشد؟ مثلا برخی از خوانندگان برنامه گلها بعد از انقلاب به سمت ترانههای حماسی روی آوردند ولی به نظر، موسیقی کوچهبازاری این پتانسیل را نداشت و ماهیتش تغییر میکرد؛ یعنی این جنس موسیقی نمیتواند حماسی شود چون برگرفته از فرهنگ زیستی یکدوره از تاریخ معاصر و تهران قدیم بوده... .
اتفاقا میشد. مساله اولیه این است که وقتی شما مرا برای مصاحبه دعوت کردید، حالا یا اینجا مینشینیم یا یک طبقه پایینتر یا بالاتر. ما به دعوت شما آمدهایم برای همین سعی میکنیم کاری را که شما از من میخواهید، انجام دهیم. تغییر میتواند در کلام اتفاق بیفتد و به مسایل روزمره نزدیک شود. قرار نبود ماهیت موسیقی و سبک ما تغییر کند. سبک و نوع این موسیقی پایهای دارد که قابل تغییر نیست وگرنه که کلا موسیقی دیگری میشود.
در این زمینه کاری آماده کرده بودید؟
من دوتا قطعه درباره حضرتعلی(ع) خواندم البته در سبک موسیقی خودم... .
به آنها هم مجوز ندادند؟
نه، گفتند شما خوانندگانی هستید که مردم میشناسند و رویتان حساسیت دارند. این جوابی بود که دادند. ما همین الان هم دوست داریم برای مردم خودمان و در این مملکت فعالیت کنیم؛ چرا نباید بتوانیم؟
هیچوقت رسما ممنوعالصدا نشدید؟
نه، هیچکس چنین چیزی به من نگفت. گفتند شما میتوانید به فعالیتتان ادامه دهید.
خیلی از کارهای قبلی شما را که گوش میکنیم، میبینیم مثلا مجری برنامه میگوید: حالا دعوت میکنیم از «خواننده مردمی...» خودتان از همان زمان روی این کلمه تاکید داشتید؟ آیا با واژه «کوچهبازاری» مشکل دارید... .
نه، من حساسیتی ندارم. خوشحالم تمام مردمی که در کوچهبازار زندگی میکنند، از این موسیقی استفاده میکنند؛ واقعیت را خدمتتان عرض میکنم؛ میتوانید از پدرتان که از همنسلان من هستند، بپرسید. بگذارید مثالی بزنم که فکر کنم جواب سوال شما هم باشد، تئاترهایی در لالهزار بود که الان تکوتوک باقیمانده و سبکوسیاقشان فرق کرده؛ یعنی فقط نمایشنامه کار میکنند. آن زمان بیشتر کنسرت اجرا میکردند و گهگاهی هم نمایشنامه.
کارگران شهرستانی مثلا از ماهشهر، اهواز، دزفول و خرمآباد آنقدر به کار ما علاقه داشتند که به هوای «موسیقی کوچهبازاری» یا «مردمی» چهارشنبهشب که کارشان تمام میشد، بندهخداها میآمدند و میگفتند آقای قادری ترانسپورت شمسالعماره را بلدی؟ ما از آنجا میآییم؛ چهارشنبه بلیت خریدیم و صبح رسیدیم تهران تا کارهای شما را ببینیم. یعنی اینقدر برای مردم این موسیقی ارزشمند بود. منظورم از مردم، همین کارگرها هستند. از بس، کلام و شعر عامیانه بود.
احساساتشان ساده و رقیق بود و پیچیدگی افکار روشنفکران را نداشت... .
بله، منظورم همین است.
موسیقی پاپیولار همین معنی موسیقی مردمی را میدهد؛ یعنی موسیقیای که فراگیر است. فکر میکنید موسیقی پاپ واقعی ما، این بوده؟
باور کنید این بوده. کارهای پاپ کلاسیک هم اجرا کردیم مثل «تکهسنگ»، «حرف نگفته» و... مثلا همان کارهای قدیمیتر را کلاسیک نواختند و حالت سولیکرون عربی به آنها ندادیم. ما هم همانجایی برنامه اجرا میکردیم که اکبر گلپایگانی میخواند. هرکسی برای خودش هوادارانی داشت و برنامهها طوری بود که همه با هم بودند.
میدانیم آن زمان موسیقی گلها خیلی مطرح بود. چرا شما این سبک را انتخاب کردید؟ الان حتی برخی موزیسینهای سنتی ما هم بهخاطر شهرت و پول به سمت موسیقی پاپ رفتهاند... .
متاسفانه این بد است. از اول من کار خودم را کردم. هیچوقت سعی نکردم کسی کاری انجام دهد و دنبالهرو او باشم. دنبالهرو من بودهاند ولی من دنبالهرو کسی نبودهام. دوست نداشتم اگر کاری از من پخش میشود و مردم آن را میشنوند، بگویند این کار شبیه کار فلانی است. متاسفانه الان اینطوری نیست و یکعده یک اثری تولید میکنند و برایش زحمت میکشند و عدهای هم همان را اجرا میکنند. البته اگر بهتر اجرا کنند، عیبی ندارد ولی کار قبلی را هم خراب میکنند.
نکته مهم این است که تکیهکلامها و ضربالمثلهایی که در این موسیقی هست، در ترانههای پاپ امروز جایش خالی است... .
ببینید، الان کسانی که ادعایشان میشود حتی در آن طرف آبها، یعنی در موسیقی لسآنجلسی هم از موسیقی ما استفاده میکنند، جاهای قشنگ ترانه را روی ملودی سوار میکنند و اورتور آهنگ را روی چیزی میگذارند که اصلا صحیح نیست، چون آن اورتور برای این ملودی ساخته نشده.
نام اولین ترانه شما، گویای سبک و نگرشتان به موسیقی است: «چیزی که عوض داره گله نداره.» این ترانهها برگرفته از بین ضربالمثلها و تکیهکلامهای مصطلح تهرانیهای قدیم بوده است... .
ما فقط به گفتوشنود مردم در خیابان و محافل توجه داشتیم و سعی میکردیم خواسته آنها را برآورده کنیم. من 830ترانه خواندهام که همه آنها از دل حرفهای روزمره و حرف دل مردم بود. همه سوژههای روز بود و ضربالمثلهای رایج مثل همین «چیزی که عوض داره گله نداره»، «حرفحساب جواب نداره» یا به قول قدیمیها «آب از سر چشمه گله...»، «دورهمبودن خودش یک نعمته» یا «بزنم به تخته» همه سوژههای روزمره بود. چیزی نبود که به جایی بربخورد.
برای همین میگفتند: «موسیقی مردمی» چون از دل گفتوگوهای روزمره درمیآمد... .
من از مردم همیشه سپاسگزار بودم چون محبتشان همیشه شامل حالم بوده. الان خیلی خوشحالم که میبینم حتی نوجوانان هم مرا دوست دارند و در محافل موردمحبت قرار میدهند؛ فکر میکنم به این خاطر است که توانستم با موسیقی دلی را خوش کنم و دردی را از روی دلشان به وسیله شعر و آهنگ بردارم. شعرها هم که مشخص است چگونه بوده.
طی این سالها فعالیتتان ادامه داشته؟
این شغل من است. نمیتوانم این حرفه را رها کنم چون این کار در دل و خونم است. باید عقدهای را که در دلم است بهصورت شعر و آهنگ پیاده کنم. چیز بدی هم نیست من دوست دارم همه آن را دوست داشته باشند. شما به موسیقی این روزها نگاه کنید. شاید الان پیش خودتان بگویید هرکس میگوید کار من خوب است، ولی باور کنید منظورم این نیست. به نظرم کار یک هنرمند را باید بیشتر جامعه دوست داشته باشند، یعنی اگر هفتمیلیون جمعیت داریم، پنجمیلیون آن را دوست داشته باشند. این گفته من است. نمیخواهم کاری کنم که کسی دوستش نداشته باشد بلکه همیشه اکثریت جامعه و مردم را در نظر میگیرم.
چرا بعد از انقلاب از ایران نرفتید؟
پسرم در آمریکا درس میخواند و من به دیدنش میروم ولی دوست ندارم از ایران بروم. من یکوجب از خاک ایران را به کل دنیا نمیدهم. این را به حقیقت میگویم. الان گرینکارت هم دارم و میتوانم بروم ولی دوست ندارم. باور کنید وقتی از ایران خارج میشوم، ناراحتم اما در راه بازگشت خیلی خوشحالم و با خود میگویم دارم به وطن و خانه خودم برمیگردم.
اولین باری که به سمت موسیقی رفتید چه چیزی شما را جذب کرد؟ میخواهم برسیم به جایی که ببینیم چطور این سبک از موسیقی را برای ادامه روند کاریتان انتخاب کردید. اولین آهنگهایی که خواندید در همین سبک کوچهبازاری بود؟
من از 10سالگی در هرمدرسهای که درس میخواندم، در برنامههای موسیقیاش فعالیت داشتم. برنامهای به نام «پیشاهنگی» بود که بچهها را به اردو میبردند و آنجا برنامه و تمرینهای موسیقی داشتیم.
مدرسه شما کجا بود؟
طرفهای پایینشهر مدرسهای بود به نام «فرخی»، یکی هم در خیابان ولیعصر بود، اسمش یادم نیست... دو، سه تا مدرسه عوض کردم...
منزلتان آن زمان کجا بود؟
خانه ما خیابان سعادت بود. از این طرف میشد پایینتر از میدان مولوی و از آن طرف بالاتر از میدان اعدام سابق. بههرحال منطقه جنوب شهر بود و من افتخار میکنم که در آن محیط بزرگ و با خویومنش بچههای آن محل بزرگ شدهام. از طرف مدرسه یک گروه بودیم که برای پیشاهنگی انتخاب شده بودیم. آقای انوشیروان روحانی با یک اکیپ خیلی درجهیک و تمامعیار که هیچ کموکسری نداشت، حدود یکماه طرف محمودآباد بابلسر چادر زده بودند و هرهفته یکی از خوانندههایی که با ایشان کار میکردند، میآمد و یکی، دوروز برنامه اجرا میکرد. همه دور هم بودند و برنامههای مختلف اجرا میکردند. اگر سوالی یا راهنمایی لازم داشتیم، میتوانستیم در یک محیط دوستانه بپرسیم. آقای روحانی امتحان سولفژ از بچهها میگرفت و آنها را راهنمایی میکرد که به موسیقی ادامه بدهند یا نه.
آن زمان انوشیروان روحانی معروف بود؟
بله، شمارهیک بود، الان هم شمارهیک است.
ساززدن را هم از همان سالها شروع کردید؟
من ساز نمیزدم ولی خیلی دوست داشتم نوازنده حرفهای باشم تا ملودیهایی را که در ذهنم بود، اجرا کنم چون به این شکل نمیتوانستم به آهنگسازان ذهنیتم را نشان دهم. دوست داشتم همان لحظهای که یک ملودی به ذهنم میرسد، با ساز بزنم و ضبط کنم که فراموشش نکنم و گم نشود.
عود مینواختید؟
نمیشود گفت نوازنده هستم ولی میتوانم گامها را پیدا کنم.
آن زمان اوج کاری «منصور صارمی» و «عبدالوهاب شهیدی» بود؛ از طرفی هم کسانی مثل «عبدالحلیم حافظ» هم روی موسیقی ما تاثیر داشتند... .
بله، واقعیتی است. اتفاقا عود یک ساز ایرانی است. من که ۴۰سال است موسیقی کار میکنم ولی عود از صدسال پیش در موسیقی ما بود و از ایران به کشورهای عربی رفت.
اولین اثرتان یعنی قطعه «چیزی که عوض داره گله نداره» چگونه شکل گرفت؟
ملودیای در ذهنم بود و دوستی داشتم به نام ناصر تبریزی که متاسفانه فوت کردند. من ترانه را همینطوری میخواندم و اورتور و پیش درآمد و جواب نداشت. نظراتی در ذهنم بود که به ناصر تبریزی گفتم و او هم ویولنش را برداشت و گوشهای رفت و کمی این قطعه را زد و گفت هماهنگ و قشنگ است و همین را اجرا میکنیم.
با هم دوست بودید ولی هنوز هیچ فعالیتی نداشتید؟
نه، با هم دوست بودیم. من از مدرسه که میآمدم، به تئاترهای لالهزار میرفتم. پنجتئاتر بود که از سه بعدازظهر تا یازدهونیم شب برنامه داشتند. آنجا با ناصر تبریزی آشنا شدم و او خیلی به من کمک کرد. چندقطعه با هم منتشر کردیم که خیلی سروصدا کرد. یکی همین آهنگ گله نداره بود و... .
داوود مقامی قبل از شما فعال بود؟
خدا رحمتشکند. من آن زمان، خیلی مشهور نبودم ولی کارهایم در بازار موجود بود که ایشان کارشان را شروع کردند. فقط آهنگ میخواند و جایی برای اجرای برنامه و کنسرت نمیرفت. فقط صفحه منتشر میکرد.
قاسم جبلی چطور؟ از او متاثر بودید؟ یعنی کارهایشان را گوش میدادید؟
او که خیلی سال قبل از ما فعالیت میکرد و پیشکسوت همه ما بود. بله کارهایشان را دوست داشتم ولی دونفر به نامهای هوشنگ شوکتی و بهرام سیر بودند که کارشان را دوست داشتم چون تم عربی داشت. جبلی هم این سبک را وسیعتر ادامه داد.
همانطور که اشاره کردید کسان دیگری هم در این سبک موسیقی فعالیت داشتند مثل قاسم جبلی که قبل از شما بودند. وجه تمایز کار شما با دیگران بهنظر خودتان چه بود؟ چه تغییری به موسیقی خودتان دادید، حالا در تنظیم یا نوع خوانش و اشعار... .
من بیشتر روی کلام تکیه داشتم. کلام، روی شنوندهها خیلی تاثیر دارد. خیلی چیزها را الان میشنویم که معنی و مفهومی ندارند. دیدهاید که چه کارهایی در حال حاضر منتشر میشود؟ ولی ما سعی میکردیم کلامی که میخواهد روی ملودی سوار شود، به دل مردم بنشیند و به زبان روزمره و مردم نزدیک باشد. مثل شعر: «گفتن یک دوست دارم دیدی چه به روز من آورد / تورو که مهربون بودی به عالم دیگهای برد / لال بشه این زبان من راز دلمرو گفت به تو.» مثلا این یکی از ترانههاست. همه کارهایم از همین سوژههای مرسوم و واقعی گرفته شده بود. الان که بینیازم و شهرام پسرم همه کارهایم را انجام میدهد.
سبک آوازخواندن خودتان را چگونه پیدا کرده بودید؟
کارم کمی تم عربی داشت یعنی «سولیکرون» بود و دستگاهها کمی خرد میشد؛ بر فرض یکنت را ۱۰تکه میکردند و به آن حالت عربی میدادند و کار قشنگتر میشد. در گوشههای دستگاه تغییراتی میدادند که آهنگسازان بهتر میدانند و من نمیتوانم بهطور واضح بازگو کنم.
با فیروز برنجیان یا همان آقای بابک رادمنش غیر از آهنگ تکهسنگ چه قطعاتی را کار کردید؟
برنجیان آن زمان آهنگساز بنامی نبود، کارش قشنگ بود، خیلی هم قشنگ بود ولی هنوز خیلی معروف نبود و خودش هم آن زمان میخواند. او بعد از انقلاب به لندن رفت. پسر هنرمندی هم به نام «سامی یوسف» دارند که کارش خیلی خوب است و فکر میکنم با کمک پدرش توانسته به اینجا برسد. اگر به یکسری از آهنگهایشان که خیلی هم با استقبال روبهرو شد توجه کنید، تم عربی دارد: «بیا بریم دریاکنار» تمش عربی است ولی کلامش ایرانی است و همین کارهای عربی باعث شد بیشتر شناخته شوند. البته الان به نام بابک رادمنش معروف هستند. من حدودا ۳۶ کار از ۸۳۰کاری که اجرا کردم با همکاری ایشان بوده؛ مثل «تکهسنگ»، «قهر طبیعت» و... .
آهنگسازانی که با آنها کار کردید خودشان را با سبک خوانش شما هماهنگ میکردند؟
صددرصد. بعد هم مثلا ممکن بود کاری را دوست نداشته باشم، ولی آهنگساز میگفت فقط تو میتوانی این کار را بخوانی، یعنی بعضی اوقات کارهایی از روی اجبار میخواندم.
چطور شد که به جامعه باربد رفتید؟
استاد «اسماعیل مهرتاش» از هنرمندان بنام قدیمی بود که آن زمان با خانم «ملوک ضرابی» و خیلی کسان دیگر کار میکردند. تمام شاگردانشان هرکدام بعدها در سبکی به استادی رسیدند. کلاسهایی داشتند که هفتهای دوجلسه بود. تمام خوانندگان معروف میآمدند و آموزش میدیدند.
به سفارش «انوشیروان روحانی» به جامعه باربد رفتید؟
نه، آقای روحانی را در همان دورههای پیشاهنگی دیدم و آشنا شدم و مشوق کارم در اصل ایشان بود. از من پرسید کجا میخوانی؟ گفتم: جایی نمیخوانم ولی یکی، دوجا دعوتم کردهاند. جایی بود به نام «تالی هو» در خیابان کریمخان، بعد از آشنایی دعوتشان کردم. وقتی من خواندم، نمیدانید چقدر مرا تشویق کرد. ایشان آن زمان خیلی بروبیا داشتند و بهقولمعروف روی دستشان کسی نبود. بهترین سوژههای شعر و آهنگ را مثل سوژه فیلمهای سینمایی برای خوانندهاش میساخت.
شاعرانی که با شما کار میکردند، به سبک و سیاق کار شما برایتان ترانه میسرودند یا خودتان انتخاب میکردید؟
خودم سوژهها را به شاعر میدادم که مثلا در مورد چه چیزی باشد. در ابتدا که آقای «معینیکرمانشاهی» در رادیو بودند، با ایشان کار کردم، مثلا شعر «نامهرسان» را که آقای شجاعی خوانده بود، خواندیم. گروهی از خوانندگان و شاعران بودیم که روزهای دوشنبه یا سهشنبه در رادیو که آن زمان در میدان ارگ بود، دور هم جمع میشدیم و کارها را برای روز جمعه ضبط میکردیم. نام برنامه هم «جمعهبازار» بود، مثلا آقای معینیکرمانشاهی و شاعران دیگر یک ترانه جدید میخواندند و بعد ما بین خودمان انتخاب میکردیم که چه شعری را چه کسی بخواند. با هم به توافق میرسیدیم چون ممکن بود از یک شعر، چندخواننده خوششان بیاید ولی بر اساس سبک کاریمان و کارهای گذشته که شعر به سبک چه کسی بیشتر میخورد، بین خودمان به صورت دوستانه تصمیم میگرفتیم چه کسی چه شعری را بخواند. آن زمان همه با هم رفتار دوستانهتری داشتند ولی الان همه کارهای یکدیگر را کپی میکنند. الان خیلیها کارهای ۴۰ یا ۵۰سال پیش مرا در آن طرف آب خواندند.
مثل چه آهنگهایی؟
مثلا آهنگ «از اون بالای شمرون / تا این پایین تهرون» را «احمد آزاد» خواند یا آهنگ «عزیزترین» را «حبیب محبیان» خواند با این مضمون: «تو به پاکی مثل آبی...» یا آهنگ «نازینازی». اکثر کارهای مرا دوباره خواندند. من نمیگویم نخوانند ولی حداقل از آهنگساز و خواننده تشکر کنند.
هیچوقت در زمینه آموزش فعالیت داشتید؟
آن زمانها چرا، ولی الان نه. برای اینکه باید مجوز میگرفتم ولی منی که میخواهم چهارتا کلام به شما یاد بدهم، اول باید کار خودم مجوز داشته باشد تا به شما یاد بدهم. وقتی خودم مجوز ندارم، چرا این موسیقی را آموزش بدهم؟
کسانی بودند که کارشان را دوست داشته باشید؟
غیر از بچههای خودمان مثل آقای رادمنش و... کسان دیگر را در حدی نمیبینم که وقت بگذارم تا کارشان را بشنوم. شعرها آنقدر پوچ است که چیزی ندارد تا وقت بگذاریم و گوش دهیم.
یعنی کل موسیقی پاپ؟
شجریان و اصفهانی و پسر آقای ایرج کارهایشان خوب است و محتوا دارد ولی خیلیهای دیگر که روزی هزاربار هم کارشان از کانالهای مختلف داخلی و خارجی پخش میشود، هیچ محتوایی ندارد.
اینروزها برخورد مردم با شما در خیابان چطور است؟
خیلی خوب است. قسم میخورم که من پنجدقیقه نمیتوانم بیرون باشم؛ از محبت مردم که من شرمنده میشوم. جوانهای ۲۰ساله علاقه عجیبی نشان میدهند و من از خدا متشکرم و با خودم میگویم اینقدر به من لطف داشته که حتی جوانهایی به این سنوسال از من حمایت میکنند. به این شکل از خدای خودم ممنونم چون کاری که کردم را اکثریت مردم دوست دارند.
الان به موسیقی شما چندنگاه وجود دارد. یک عده برخورد نوستالوژیک دارند چون نسلی را یاد طهران قدیم میاندازد. عدهای هم میگویند جامعه تغییر کرده و این موسیقی کوچهبازاری که در حافظه شنیداری ماست، الان دیگر مخاطبی ندارد. نظر شما چیست؟
الان نسل عوض شده و همه فرق کردهاند. ۴۰سال گذشته و دیگر آن زمان تکرار نمیشود. آدمها و جاها و شرایط تغییر کرده. الان شخص من نمیتوانم و نخواهم توانست مثل قبل باشم چون در این محیط و زمان زندگی میکنم و نمیتوانم آثاری شبیه گذشته خلق کنم. بالطبع همهچیز تغییر کرده. مساله این است آن زمانی که باید از این موسیقی حمایت نشد و الان هم هیچ اقدامی برای حفظ و نگهداریاش انجام نمیدهند.
این موسیقی بخشی از فرهنگ ایران است نه اینکه چون خودم خواننده این موسیقی بودم این را بگویم، ولی این موسیقی اصالت داشت و حرف دل مردم بود و برگرفته از موسیقی غربی نبود. چه موسیقیای را با این المانهای ایرانی که بازگوکننده وضعیت زندگی مردم و نوع حرفزدنشان در تهران قدیم و در دورهای از تاریخ باشد، سراغ دارید؟
بعد از انقلاب درآمدتان از کجا تامین شد؟
الحمدالله یک لقمه نان و پنیری از قبل داشتیم. در عین حال کار کردیم و دوستان خوبی هم داشتیم که شرکتهای مختلفی در زمینه تولید آلات موسیقی داشتند. سفارش کارهایی را به ما میدادند که در حیطه موسیقی بود، مثلا ساخت خرک سنتور و... فعالیتم در زمینه موسیقی بود ولی نه به صورت انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت. وقتی آدم نمیتواند چلوومرغ بخورد، باید سعی کند از یک لقمه نان و پنیر لذت ببرد.
شغل ثابتی نداشتید؟
چرا، زمانی در شرکت «روغننباتی قو» کار میکردم و سرپرست یک قسمتی بودم. بعد دوباره وقتی به آنجا برای کار رفتم، دیدم همهچیز تغییر کرده و همهدستگاهها اتوماتیک شده و نتوانستم کارم را ادامه دهم. خلاصه سالهای سال را به همین منوال گذراندیم.
الان دوست دارید چه اتفاقی در موسیقی بیفتد؟ مخصوصا در زمینه موسیقی پاپ که بهنوعی جایگزین موسیقی کوچهبازاری شده است؟
در حال حاضر، هر مملکتی برای هنرمندانش ارزش قایل است و خوانندهای که تازه بالا آمده و گل کرده جایگاهی دارد. هنرمندی که ۴۰سال پیش کارش را شروع کرده هم جایگاه خودش را دارد. ما از وزارت ارشاد این درخواست را داشتیم. شغل ما این است، کارمان این است و به جز این، کار دیگری نمیتوانیم انجام دهیم، باید بتوانیم در چارچوب مشخصشده به کارمان ادامه دهیم. کاری را که شما بگویید، سعی میکنیم به نحواحسن انجام دهیم؛ نه کلامی بالاتر و نه پایینتر. من دوست دارم در مملکت خودم باشم و برای مردم خودم بخوانم.
آخرین کارتان آلبوم «نازگلکم» بود. آیا مشغول کار جدیدی هستید؟
فعلا نه چون بازگشت مادی برایم ندارد.
هزینه آلبومهایتان از کجا تامین شد؟
چند آلبومی که بعد از انقلاب منتشر شده، هزینههایش از جیب بوده و برگشتی نداشته. هموطنانم میتوانند آنها را از اینترنت دانلود کنند.
یعنی همه به صورت رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفته است؟
بله، ولی از الان به بعد، دیگر این کار را نمیکنم.
اگر قرار باشد منتخبی از کارهای گذشته را انتخاب کنید که مشکل مجوز ندارند کدامها را انتخاب میکنید؟
تا آنجایی که میدانم، به غیر از یک ترانه، من کار بدی نخواندهام. بازهم شما به شعرهای من گوش کنید ، یک کلام ندارد که به کسی بربخورد یا سیاسی و مبتذل باشد. ما اصلا در این خطها نبودیم؛ سبکی داشتیم، ادامه دادیم تا به حال و الان دیگر از این کار سیر شدهایم. الان هم بهنظرم کار از درخواست گذشته؛ چون وقتی سن آدم بالا میرود، باید جایگاهی داشته باشد که متاسفانه ما نداریم. تنها جایی که دارم، دل مردم است.
نظر کاربران
با این جمله اش حال کردم=
شجریان و اصفهانی و پسر آقای ایرج کارهایشان خوب است و محتوا دارد ولی خیلیهای دیگر که روزی هزاربار هم کارشان از کانالهای مختلف داخلی و خارجی پخش میشود، هیچ محتوایی ندارد.
از سال 50 تاحالا به آهنگات گوش داده ام واقعا قشنگه هنوزم گوش میکنم وحال میکنم هیچ کدام از ترانه های پاپ را هم دوست ندارم ویکی از خوانندگان مورد علاقه من عباس قادری بوده وواقعا دوستش دارم.
ازاینکه با اقای قادری مصاحبه کردید تشکرمیشود