بهترین فیلم های اکشن سینما در دهه ۸۰
بهترين دههي سينما را اين ۱۵سال رقم زدهاند، از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۲. دههاي بود پر از رئاليسم خشن، ضدقهرمانها.اين فيلمها ساخته كارگردانان و نويسندگاني بود كه روانپريشي داشتند و سوخت شان كوكايين بود.
با فرا رسيدن دهه ۸۰، خدايان شروع به سقوط كردند و تهيهكنندگاني كه براي بالا رفتن پايكوبي ميكردند كنترل را در دست گرفتند و ديگر كاري به تلخ بودن، سياهي، ژرف نگري و هنري بودن نداشتند. تهيهكنندهها خواستار هنر نبودند. نقد اجتماعي نميخواستند. آنها ماشينهاي پولسازي ميخواستند. آنها كاراكترها و ژانرهاي دههي ۷۰ را نگاه ميكردند، با دقت ايدههاي اصيل آنان را حذف ميكردند تا تمام نشانههاي دوپهلويي، سياستگرايي و افسردگي آن از بين برود. كه اين امر باعث نابودي همهچيز بهغير از فيلمهاي اكشن، زنهاي برهنه و قهرمانهاي مرد شد. بلاك باسترهاي تابستاني متولد شده بود، گونهاي ناميرا كه از زمان آغازش به تمام انواع مواد مصرفگرا شيوع كرده بود. كه براي اين همهي تقصيرها را گردن Jaws و Star Wars بايد انداخت. كاملا هم منصفانه است. بيشتر از هر فيلم ديگري، اين دو راه را به بقيه نشان دادند. The Godfather هم فيلم بزرگ و پرفروشي بود، اما شما چطور يك فيلم هنري با زيبايي صيقل داده شده را كپي ميكني؟ نميكني! شما فضاپيماها، ماشينسواريها و جانوراني شيطاني كه دخترهاي در لباس غواصي را ميخورند را كپي ميكني.
بلاك باسترها در ژانرهاي متفاوتي عرضه شدند، اما اصليترين ژانر دههي ۸۰ اكشن است. اين نام را تقريبا براي هيچ فيلمي كه قبلتر ساخته شده بود، نميتوان بكار برد. اگر چه سينماي اكشن هميشه وجود داشته است، ولي قرار دادن فيلمهاي قديمي در اين زمره كار نادرستي است. اصلا، مگر تمام فيلمها به نوعي اكشن(حركت) حساب نميشوند؟ خود كلمه بهطور ضمني اين را ميرساند؛ تصاوير متحرك. دويدن اسبها، تصادف قطارها، جنگ بين دايناسورها، اكشن.
Wages of Fear يك فيلم اكشن است.نوع فرانسوياش. پر از سكانسهاي كند حرفزدن. اما يك فيلم اكشن محسوب ميشود؟ نه، فقط جالب بهنظر ميآيد كه بهش بگي اكشن چون قديمياست و فرانسوي (و بايد اضافه كرد كه كاملا شاهكار است و توصيه ميكنم ببينيد). The Dirty Dozen فيلمي اكشن است، همچنين The Great Escape. اما آيا اينها جزو سينماي اكشن به حساب ميآيند؟ نه دقيقا، بلكه متعلق به سينماي جنگ هستند. فيلمهاي اكشن حقيقي تا سال ۱۹۸۲ به واقعيت نپيوستند. در اتمسفر سالهاي پيش از خود جريان داشتند، به آرامي در ژانر جديد آميخته شدند و با به اتمام رسيدن دهه ۷۰ قادر به نمايش چهرهي شاد و درخشانشان شدند.
در سال ۱۹۷۹ Mad Max نمايش داده شد. من اسمش را اكشن اوليه ميگذارم. The Warriors و Escape From Alcatraz نيز نمايش داده شدند، كه تقريبا فيلمهايي اكشن بودند، اما نه كاملا. خيلي زود Superman II هم آمد، كه اكشن بيشتري از نسخه اول داشت، اما هنوز هم كاملا يك فيلم متعلق به ژانر نبود. در دههي قبل فيلمهاي اكشن-كمدياي همچونCannonball Run, Smokey And The Bandit II, Any Which Way You Can و The Blues Brothers را داشتيم كه هيچكدامشان اكشن محسوب نميشوند. در سال ۱۹۸۱ Raiders Of The Lost Ark نمايش داده شد كه بازهم نميتوان آن را اكشن در نظر گرفت. Raiders Of The Lost Ark فيلمي ماجراجويي است كه به نوعي سريالي است، مربوط به گذشته دور. درست است كه سكانسهاي اكشن دارد اما بخشي از آن نيست.
ارائه يك تعريف دقيق از ژانر اكشن آسان نيست، حتي هنگامي كه در دههي درستش باشيم. آيا فيلمهاي با زمينه تاريخي و قديم هم حساب ميشوند؟ آيا The Untouchables يك اكشن محسوب ميشود؟ يا جناييست؟ كه همين امر باعث پديد آمدن مفهوم سخت ديگري ميشود: چند ژانري. Raiders Of The Lost Ark از گونهي اكشن- ماجراجوييست با تاكيد بر قسمت ماجراجويي. اكشن-كمدي چطور؟ Beverly Hills Cop؟ آن هم به همين شكل روي خط قرار دارد. Midnight Run؟ حس يك اكشن را ميدهد ولي يك جاي كار ايراد دارد. بيش از اندازه كمدي است. The Karate Kid به ژانر هنرهاي رزمي و فيلمهاي ورزشي تعلق دارد، و Gymkata، خب، هرچه كمتر درباره آن حرف بزنيم به صرفهتر است. اكشن-علمي تخيلي نيز همينقدر مشكل است. آيا Predator هست؟ فكر كنم بشود گفت. و همينطور The Terminator. اما Aliens؟ بيشتر علمي تخيليست. The Empire Strikes Back و Return of The Jedi؟ به هيچ وجه. اينها علميتخيلي و تا حدودي فانتزي هستند. Howard The Duck؟ نه ديگه! بس كن!
ايدهاي كه به نظرم رسيد، ارائه ليستي از ۵ فيلم برتر اكشن دهه ۸۰ بود. نميدانستم انقدر وقت سر معرفيايش ميگذارم، كه نشان ميدهد دستهبندي فيلمها بر اساس ژانر چه عمل ابزوردي (يا اصلا هيچي) است. ابزورد هم هست. چه چيزي را به ما ميفهماند؟ نميدانم. اين را ميدانم كه دستهبندي نكردن براي انسان غيرممكن است. تا آنجا كه ميشود همهچيز را بايد در گروه خاص خودش گذاشت. مغزمان از هيچي بيشتر از اين لذت نميبرد. مانند اين است كه يك دنياي ديوانه را سامان دهيم. يا چيزي مانند اين.
خب،پس بياييد شروع كنيم. ۱۹۸۲: سالي كه دهه هشتاد ژانر اكشن را به دنيا آورد. ۵فيلم برتر دهه. راستي، سه فيلم ديگر هم در ليست هست كه نياز است دربارهشان حرف بزنيم. اگرچه، جدا از اين ۵فيلم، اين سه فيلم هم خودشان به تنهايي ميتوانند از اين ژانر دفاع كنند.
۸. ۴۸ ساعت
كه در آن، گونهي پليس-رفيقي اختراع شد. The Heat of The Night به نوعي پيشگام اين نوع است، كه دو پليس سفيدپوست و سياهپوست را دركنار هم ميگذارد، كه البته بستر اصلي آن، نگاهي تازه به نژادپرستي است. پرونده قتل حل ميشود، درست، ولي كسي جوك نميگويد و شوخي نميكند. Freebie And The Bean با بازيِ الن آركين و جيمز كان به عنوان دو پليسِ رفيق، به درستي از شوخيها و بامزه بازيهايش بهره ميبرد، اما بازهم يك فيلم اكشن پليس-رفيقي بحساب نميآيد. زيادي دهه هفتاديست. پيشنهاد ميكنم ببينيدش. فيلم عجيبيست. كوبريك عاشقش بود.
۴۸ ساعت اولين كار ادي مورفي بود. نقش دزدي را ايفا ميكند كه توسط پليسي (نيك نولتي) از زندان بيرون آورده شده تا دنبال عدهاي قاتل از زندان گريخته بگردند كه مورفي در گذشته با آنها روابطي داشته است. از يك طرف، هنوز لحن جديِ تلخ برجامانده از دههي هفتاد را با خود دارد، همانطور كه خيل آثار ديگر ساخته شده در اين سالها همراه خود داشتند، اما با وجود مورفي، پر از تيكهپراني و بامزهبازي است كه شايد تا الان هم تازه باشد. سالهاست كه خودم فيلم را نديدهام، اما در بچگي شايد ۹۳هزار بار آن را ديده باشم. آن زمان واقعا لذتبخش بود. والتر هيل فيلم را كارگرداني كرده و در نوشتن فيلمنامه هم نقشي داشته، در كنار ۵ نويسندهي اصلي، از جمله استيون دوسوزا و جب استوارت، كه بهتر از هرچيزي براي Die Hard شناخته شدهاند، نقشي داشته است. و البته از جاناتان بنكس هم رونمايي ميكند، كه حضور فوقالعادهاي در بركينگ بد (مايك) داشت.
۴۸ ساعت باعث ساخته شدن موجي از فيلمهاي پليس-رفيقي شد (و دنبالههاي بيپايانشان، كه ميتوان به Beverly Hills Cop, Running Scared, Lethal Weapon, Midnight Run, Tango & Cash, Bad Boys, و Rush Hour, اشاره كرد).
First Blood .۷ - رمبو
First Blood ساختهي تد كوچف با بازيِ سيلوستر استالون در نقش سرباز كاركشتهي ويتنامي كه پليسها با اذيت و آزار رساندنش مرتكب اشتباهي بزرگ ميشوند؛ باعث بوجود آمدن چيزي شد كه بعدها آن را نظامياي تنها دربرابر دنيا خطاب كردند.البته شايد بد نباشد يادي هم از جان كارپنتر كنيم كه به نوعي با ساخت Escape From New York باعث شروع اين شاخهي فرعي شد. گرچه بازهم، در رمبو و امثال آن، قهرمان، با اينكه در پايان تنها مانده است اما تمام خطرات را براي نجات دنيا بهجان ميخرد و در حالي كه اسنيك پليسكان ميگويد به درك، اجازه ميدهد جنگ جهانيِ سوم اتفاق بيافتد. كارپنتر پوچگراتر از آن است كه به راحتي بتوان او را در اين سبك قرار داد.
بههرحال، First Blood را مردم دوست داشتند، فروش خوبي داشت، با اينكه هيچگاه خيلي دوستش نداشتم، اما چيزي داشت كه باعث ميشد آن را ببيني. استالون كارتونمانند است و عليرغم اينكه نسبت به دنبالههاي سردرگمش بسيار جديتر است، اما با اينحال پر است از ديالوگهاي احمقانه و شخصيتهاي قهرمان ابزورد؛ كه بههمين دليل هم از آن ياد ميكنم. باعث شد تا فيلمهاي افراطي اين را الگوي خود قرار دهند.
Commando .۶ - آرنولد شوارتزنگر
بيش از هر فيلم ديگري، اين Commando بود كه به صورت افراطي از رمبو تقليد كرد. رونمايي يا شايد ابداع تمام كليشههاي فيلمهاي اكشن كه تابحال ديدهايد را انجام ميدهد. وقتي ميفهميد كه اوقات خوشي در انتظار شماست. آرنولد شوارتزنگر را كه نقش كاراكتري به نام ماتريكس را بازي ميكند، در حال حمل يك درخت بر روي شانههايش ميبينيد و در ادامه با دختر دوست داشتنياش بستني مي خورد؛ دختري كه بعد توسط آدمهاي شرور دزديده ميشود.
به خاطر دارم وقتي در دانشگاه درحال تماشايش بودم سعي بر اين داشتم كه تمام آدمهايي كه ماتريكس براي رسيدن به دخترش ميكشد را بشمارم. چيزي شد در حدود ۱۳۰، اگرچه با ساختمانهاي زيادي كه منفجر كرد، نميتوان كاملا مطمئن بود. البته ممكن است در آن زمان مست بوده باشم.
در اينجا بود كه سنت مرد پرعضله كه ديالوگهاي بانمكي پيش از اينكه آدم بده را بكشد پرتاب ميكند، بهوجود آمد. البته، شايد بهتر باشد از سري فيلمهاي هري كثيف ياد كنيم كه باعث به حركت درآمدن اين جريان شد. اما اين شوارتزنگر بود كه اين را به يك فرم هنري بدل كرد. فرم هنري بهطرز درخشاني احمقانه. و البته وجود استيون دوسوزا در مقام فيلمنامهنويس. درست است، دو سوزا كماندو را هم نوشته است. Commando از آن دسته از فيلمهايي است كه اگر درحال عوض كردن كانالها باشيد و بهش برخوريد تا پايان آن را تماشا ميكنيد. چرا؟ چون مفيد و آموزشدهنده است. ميخواهيد در مورد ژانر اكشن بدانيد، Commando را نگاه كنيد.
حالا كه ديگر ژانر درست و حسابي خود را نشان داده است، ۵فيلم برتر اكشن دههي هشتاد را به شما معرفي ميكنم. و منظور از برتر بهطور صحيحش فيلمهاي محشر است. نه فيلمهايي كه آنقدر بد هستند كه خوبند، نه آثاري كه تعريفكنندهي ژانر هستند اما بسيار احمقانه هستند، نه فيلمهايي كه براي ژانر اكشن فيلم خوبيه و نه دهه هشتاديِ درخشان بلكه به طور كلي فيلمهاي عالي.
۵. RoboCop - روبوكاپ
شاهكار كوچك و ديوانهوار كارگردان هلندي پل ورهوفن. در كنار Showgirls سرگرم كنندهترين فيلماش، هرچقدر كه اين سرگرمي عمدي نباشد. ديگران شايد دو فيلم بيشتر علميتخيلي او را به اين ترجيح دهند، Total Recall و Starship Troopers. اين دو فيلم لحظات Commandoوار خود را دارند و همين اتفاق كانال عوض كردن براي اين دو هم صدق ميكند، اما هيچكدام به RoboCop نميرسند.
RoboCop مسرتبخش، خشن، مخرب، مضحك و البته باهوش است. پر است از نظريههاي نقد جامعه، كه كمي موشكافانه هستند. ورهوفن به فرامتني علاقه دارد كه باعث شود دستهايتان كنده شوند و به شما سيلي بزنند! فيلم ورهورفني اينجوريست.
پيتر ولر نقش روباتي كه به مرور زمان گذشتهي انساني خود را به ياد ميآورد، به خوبي ايفا ميكند. راني كاكس و كرتوود اسميت دوتا از بهترين شرورهاي كثيف در تاريخ ژانر اكشن هستند و راب بوتين، كه براي طراحي جلوههاي تصويري The Thing شهرتي به هم زده بود. ولي بالاتر از تمام آن افكتهاي چسبناك كشدار ترسناك، انسان پوشيده شده با پسماندهاي راديواكتيوي است.
RoboCop پلات پيچيدهاي ندارد. تقريبا خلاصهاش ميشود اين: آدم خوبي ميميرد، مانند مسيح احيا ميشود و قاتلان خود را ميكشد. شاه فيلمهاي انتقامي. ميتوان آن را يك فيلم مذهبي ناميد. دوباره نگاهش كنيد و احيا شويد.
RoboCop يكي از سه اكشن-علميتخيلي ۱۹۸۷ بود كه سزاوار يادآورياند. نمونهي بزرگ ديگر Predator است. فيلم لذتبخشي است، دركنار پايان غافلگيركنندهاش كه همراه با پوچي است، اما در آثار شوارتزنگر، به The Terminator نميرسد. فيلم خلاف انتظار سال، The Hidden بود، كه تنها به دليل وجود RoboCop در اين ليست نتوانست قرار بگيرد.
۴. Runaway Train - قطار افسارگسيخته
يكي از مهجورترين فيلمهاي دهه ۸۰. براساس طرحي از آكيرا كوروساوا، كه هيچگاه قادر به ساختش نشد، و كارگرداني شده توسط آندري كونچالوسكي، كه هيچگاه فيلمي بهتر از اين نساخت. با بازي جان وويت (در يكي از بهترين نقشهايش)، اريك رابرتز و ربكا دومورني، كه اگر در زمان نمايش آن شما ۱۴سال داشتيد و پسر بوديد به دليل بازياش در Risky Business عاشقاش شده بوديد.
وويت نقش زندانياي كه در اوج سرماي زمستان از زنداني در آلاسكا فرار ميكند را بازي ميكند. رابرتز، در شمايل يك جوان معتاد، همراهش ميشود. در مسير خود به قطاري برميخورند، كه مسئول موتورخانهاش بر اثر حملهاي قلبي مرده است. آي مردم، اين يك قطار از كنترل خارج شده است! كنار برويد، به خاطر خدا هم كه شده؛ هرچيزي كه روي ريل قرار دارد را برداريد!
قبول دارم كه سكانسهاي داخل اتاق پيامرسان قطار، در حالي كه در تلاشند تا قطار را متوقف كنند، داراي تناوبي ميان كليشهاي و تكراري بودن و خوب بودن است. مهم نيست. شما كه Runaway Train را به خاطر اين سكانسها نميبينيد. شما به خاطر جان وويت ميبينيد. آيا او عقلاش را از دست داده؟ يا باهوشترين فرد داستان است؟ در هر صورت، هر لحظهاي كه روي پرده است همهچيز را از آن خود ميكند، كه تقريبا تمام مدت فيلم است.
از آن طرف گروهبان زندان در تلاش براي دستگيريشان است. روياروييشان در پايان نتيجهي غيرقابل باوري دارد. كليشهاي از فيلمهاي اكشن اينجا نيست. درباره نجات دنيا يا نابوديش نيست. دربارهي يك مرد است كه به جنگ با خود ميرود.
۳. Die Hard - جان سخت
چطور بايد Die Hard را توضيح داد؟ Die Hard در يك ساختمان اداري؟ Die Hard گونهي مستقل خود را دارد، فيلمي اكشن واقع در يك لوكيشن.همانند ۴۸ ساعت و Commando، استيون دوسوزا در نوشتن آن همكاري كرده است، مردي كه تا اينجا معلوم شد خيلي از اينها تقصير اوست، لعنتي. نگاه كنيد با فيلم چه كرده! هنوزاز اثراتش رنج ميبريم!
ضمنا، Die Hard محشر است. هيچكس فكرش را هم نميكرد محشر باشد، با بازيِ ستارهي دلقك برنامه مزخرف تلويزيوني آن زمان (Moonlighting) بروس ويليس. در فيلمي اكشن چه غلطي ميكرد؟ معلوم شد كه كار فوقالعادهاي انجام داده است.
Die Hard تمام كليشههاي فيلمهاي اكشن دهه را در خود دارد. جنايتكاران شرور اروپايي، آدمي كه ميداني قرار است بميرد، تك جملههاي بامزه وقتي كه آدم بده ميميرد، اشارههاي كوچكي به فيلمهاي پليسي-رفاقتي و در مركز همهي اينها، قهرمان تنهايي كه عليه شرايط غيرممكن به پا ميخيزد. اما از اكثر فيلمهاي همانندش باهوشتر است. زيركانهترين كارشان اين بود كه نشان دهند قهرمانشان بهصورت واقعي درد ميكشد. برخلاف استالون يا شوارتزنگر، ويليس فقط يك آدم عاديست. بدون داشتن كفشي روي خرده شيشهها ميدود، عين چي كتك ميخورد و كم و بيش مانند يك انسان واقعياست. خواهي نخواهي.
حركت زيركانه ديگر انتخاب درست فرد خبيث فيلم است، در اينجا يعني آلن ريكمن در نقش هانس گروبر. فيلمهاي اكشن فقط زماني خوب هستند كه خبيثهاي خوبي داشته باشند. هرچه خبيث بهتر باشد، قهرمان داستان در نمايش نابود كردن او بهتر نشان داده ميشود. ريكمن با يك ريخشند بينقص به معناي برترياش، نقش گروبر را ايفا ميكند.
Die Hard به نوعي برآيندي است براي سينماي اكشن دهه. چيزهايي كه قبلتر در ژانر بوده است را با هوش تمام به كار ميگيرد،در حالي كه به طور خالص محصول خودش است. معناي عميقتري در فيلم وجود ندارد، پايان مبهمي ندارد، خبري از دهه ۷۰نيست. اين كاملا كاملا يك اكشن دهه ۸۰است.
در همين سال شاهد اكران Rambo III, Red Heat و Missing In Action ۳ بوديم. سينماي اكشن تا همينجا هم در حال فرسودهشدن بود، بيات و مانده شده بود و افراطي. (اما نگران نباشيد. چون هيچوقت قرار نيست كه بميرد)
۲. The Terminator - ترميناتور
هنگامي كه The Terminator نمايش داده شد، من ۱۳سال داشتم، براي رفتن به آن فيلمهاي خفن بد R داده شده زيادي جوان بودم. من در خانهي مادربزرگم در پالم اسپرينگ بودم و او مرا با خودش برد. عاشق سينما بود. تمام كاري كه بايد ميكردم اين بود كه اسم فيلمي كه ميخواستم را ميگفتم و او مرا با خودش ميبرد.
متاسفانه، به اندازهي من The Terminator را دوست نداشت. براي سليقهي او زيادي خشن بود. نميتواني همه را راضي نگه داري. اين بهترين اثر جيمز كامرون است. بهترين فيلم شوارتزنگر. خشن و پرتنش و ترسناك است و سواي اينكه داستان از دو اپيزود سريال The Outer Limits (حالا عمدي يا غيرعمدياش را كسي نميتواند بگويد) كش رفته كه فيلمنامهي آن را هارلان اليسون (كه نامش بعد از يك پرونده قضايي كه اجرا شد به تيتراژ فيلم اضافه شد) نوشته است، هنگامي كه در سال ۱۹۸۴ اكران شد كاملا حس ارژينال بودن داشت. كمي از باقيماندهي سياهيِ دهه ۷۰ در اينجا رانده شده است، حتي اگر پر از زرق و برقهاي هشتادي باشد، احساس يك اثر نو و تازه را داشت.
اكشنهاي كمي نيروي ثابت و بيوقفهاي چون The Terminator دارند. ريتم فيلم كاملا با پلات هماهنگ است، دربارهي يك سايبرگ ناميرا كه از آينده آمده تا مادر فرزند در آينده ياغي را، از بين ببرد. بيرحم است. كاملا هراسانگيز است. بزرگترين ضعف Terminator ۲: Judgment Day اين جاي خالي حس گريزناپذير از مرگ است. ظاهر T-۱۰۰۰ زيادي آيندهگونه است تا بخواهد حس ترسي منتقل كند، او نوع تقلبي تخيلي است، حالا هرچقدر هم خفن باشد.
شوارتزنگر The Terminator دهشتناك است و واقعي به نظر ميرسد.خرج فيلم زياد نشده بود. و اين كم خرجي به واقعيبودنش بيشتر كمك كرد. هيچچيزي براق و تقلبي نيست، غير از مدل بنجل سفينهي فضايي كه از آينده آمده است، كه مهم نيست. فيلم خود را در زمان حال متمركز كرده، كه قرار است در آن بميري. باحاله، نه؟ زندهباد سينماي اكشن!
۱. The Road Warrior - مكس ديوانه
درست است كه اشاره كردم ژانر اكشن به صورت رسمي از ۱۹۸۲ شروع شد. The Road Warrior در آخرين هفتهي دسامبر ۱۹۸۱در استراليا و در ساير نقاط در اوايل ۱۹۸۱ نمايش داده شد، پس حساب ميشود!
اكشني بهتر از اين وجود ندارد. The Road Warrior نمونهي نبوغآميز يك سينماي بينقص است.از آن نوع از فيلمهايي كه يك فريماش هم اضافي نيست.هر فريم، داستان را رو به جلو ميبرد. ديالوگ كم رنگ ميشود. درست همانند يك كاميك بوك پيش ميرود، و نه فقط به خاطر شخصيتهاي خبيث فيلم، هامونگوس و دستهي موتورسوار پرسه زن با مدل موهاي موهاك رنگي . شيوهي فيلمبرداري و نمابندي آن مانند يك كاميك بوك است. The Road Warrior بهترين كاميك بوكي است كه تا به حال فيلم شده است.
مدمكس اولي فيلمي كوچك با ريتم تند و خشن است. براي دنباله، جرج ميلر نويسنده و كارگردان، فيلمي كاملا متفاوت در ذهن براي ساخت داشت، داستاني ساده بر اساس افسانهها و قصههايي كه مردان نفرين شده دوباره انسانيت خود را بازمييابند و تحت تاثير استايل Yojimbo كوروساوا براي شمايل سازي يك ناجي در خرابآباد خشك و خالي. مل گيبسون نقش را از آن خود ميكند. در اوايل حرفهاش، بازيگر محشري بود.
The Road Warrior با يك فيلم خبري كوتاه آغاز ميشود و گفتار متن كه دنياي پساآخرالزماني و كاراكتر مكس را نشانمان ميدهد. لازم نيست نسخهي اول را ديده باشيد تا داستان را بفهميد. The Road Warrior مستقل از سلف پيشين خود عمل ميكند. از همانجا ما به صحراي خالي پرت ميشويم، بهدنبال مكس و سگش جاده را طي ميكنيم. فيلم پر است از شخصيتهاي عالي، از جمله شخصيت محبوب من، اميل مينتي در نقش بچه وحشي. او حرف نميزند. فقط خرخر ميكند. با مكس دوست ميشود، نخستين و تنها ارتباطش با بشر. و البته يك بومرنگ معركه هم با خود دارد. مراقب انگشتان خود باشيد.
صحنههاي تعقيب در اين فيلم جزو بهترينهايي است كه تا كنون ديدهايم. مخصوصا تعقيب پاياني با آن كاميون. ساختن صحنههاي اكشن اين چنيني بدون پنچري لاستيك و تبديل نشدن اين لحظات، به يك سكانس اكشن كسلكننده آسان نيست. ميلر تكنيك خاص خود را دارد. او با قرار دادن دوربين جلوي ماشين و گرفتن نماهاي POV حس نزديك شدن مرگ را به شما ميدهد. The Road Warrior، همانند ديگر آثار اين ژانر، سرشار از خشونت است، اما نه بيجهت.در اكثر سكانسها تنها لحظهي كوتاهي نمايش داده ميشود.
ارسال نظر