داریوش کاردان: ۱۵ سال دیگر برمی گردم
داریوش کاردان که امسال با اجرای برنامه «شهر باران» در ماه رمضان پس از سالها به تلویزیون برگشته بود از ویژگیهای رقابت در اجرا میگوید و وعده پرداخت دستمزدهایی که هر روز به تعویق میافتد و اینکه شاید اینبار که برود ۱۵ سال دیگر برگردد.
* حالا که که پخش «شهر باران» تمام شده است شاید بهتر بتوان آن را مورد نقد و بررسی قرار داد. مثلا احساس میکنم برخی مهمانهایتان از شغلهایی بودهاند که شاید شما نمیتوانستید در مقابل آنها داریوش کاردان همیشگی باشید و سوالهای خاصتان را بپرسید. مثلا وقتی میزبان یک دریادار بودید که ورود به مسائل خانوادگی سختش بود، انگار فضای برنامه کمی خشک میشد.
- من تلاشم را کردم که برنامه خشک نباشد اما این را هم باید بدانید که من به این سمت نمیروم که به هر قیمتی شده جواب سوالم را بگیرم. هرکس در زندگیاش چیزهایی دارد که دوست ندارد دیگران بدانند. مهمانان مجبور نیستند به سوالات پاسخ بدهند. شاید کسی آمده که اصلا متارکه کرده و نمیخواهد حرف بزند، من نمیتوانم به اجبار از او پاسخ بگیرم.
*درست است اما مهمانها را که خودتان انتخاب کردید.
- ما چیزی بیشتر از ۱۰۰ اسم به عنوان مهمان به شبکه دادیم تا طبق نظر شبکه و بر اساس برخی مسائل که به من مربوط نمیشود به تعداد قسمتهای برنامه، از بین آنها افرادی انتخاب شوند. اینکه چه کسی تأیید شود و چه کسی نه به من ربطی ندارد و اگر بخواهم دنبال این چیزها باشم باید اجرا را رها کنم و بروم سراغ تأیید مهمان.
*این قبول! اما به هر حال برای شما به عنوان ویترین برنامه مهم است چه کسی مقابلتان مینشیند و آیا میتوانید با او چالش کنید یا خیر؟
- صد در صد مهم است. کسی که چیزی نگوید یا هرچه میپرسیم مصلحتاندیشانه جواب بدهد، مثلا بنده هیچ گناهی نکردهام، هیچ کسی را اذیت نکردهام، در کودکیام زنگ هیچ خانهای را نزدم و فرار کنم، هیچ کوزهای را نشکستهام... خب پسر پیغمبر است دیگر! در مقابل این افراد من هم چیزی نمیگویم و میگذارم مردم قضاوت کنند و آنها پیامک میدهند و به نکاتی اشاره میکنند. تشخیص به عهده مردم است و من اینجا در مقام قضاوت نیستم، ضمن اینکه هدف «شهر باران» این نبود که کسی را بیاورد و به چالش بکشد یا خرابش کند یا او را بزرگ کند.
*منظورم از چالش این نیست. این را در نظر دارم که برنامه میتوانست فضای شاد و جذابتری داشته باشد.
- برای جذب بیننده بله اما نهایت برنامه این است که از زبان من یا مهمان چیزی گفته شود که به درد مردم بخورد. ما سخنان حاج آقا کافی را هم در برنامه پخش کردیم، ترانه داشتیم، ولههای زیبایی روی آنتن بردیم. همه و همه در خدمت این بود که مردم یک وعده افطار را با کسانی که دوست دارند، بگذرانند و لذت ببرند. از این رهگذر و لذت بردن از برنامه چند کلام هم از امیرالمومنین (ع) یاد بگیرند و...
نمیگویم ما با ایمانتریم بلکه ما از قول بزرگان نقل میکنیم. ما که کسی نیستیم. شاید من بتوانم مثلا کلام امام علی (ع) را تفسیر یا آن را به روز کنم. یا نوع برخوردم اینگونه باشد، پشت کسی حرف نزنم اگر حرفی هست همان جلوی دوربین با مردم در میان بگذارم. به هر حال ما میخواهیم کار عملی هم انجام دهیم قرار نیست که فقط شعار بدهیم. سالها است همگی شعار میدهیم و آنقدر هم شعاردهنده داریم که به ما نوبت نمیرسد! شعار بدهم که چه بشود، که نانی به خانهام ببرم. نانهایی که طلب دارم به من بدهند کافی است. مثلا حقوق بازیگریام را.
*اگر منظورتان «معمای شاه» است که این سریال هم مثل دیگر آثار صداوسیما با اینکه معاون سیما اعلام کرده بود ردیف بودجه جدا برایش در نظر میگیرند، دچار همان بیپولی و معضل کمبود بودجه است.
- کار من در این سریال تمام شده است. نقش امیرعباس هویدا را بازی میکردم و آخرین سکانس کارم در زندان بود که بیش از دو ماه از آن میگذرد. اگر ندارند همه را جمع کنند و توضیح بدهند یا یک چک بدهند و بگویند مثلا این ۶ ماه دیگر پاس میشود. ما همه روی هواییم. چرا وقتی ندارند دروغ میگویند؟ مشکل من این دروغ است، من مشکل پول ندارم، نه اینکه بینیاز باشم، کار از اینها گذشته است. از گدا چه یک نان بگیری چه به او یک نان بدهی، فرقی نمیکند.
من میلیاردر نیستم. با این پولها هم اگر بدهند کاری نمیکنم، نمیخواهم که کارخانهدار شوم میخواهم زندگی عادیام را بگذرانم. من باز میتوانم از برادری، دوستی پولی قرض بگیرم اما برای مثال کارگران صحنه که تمام زندگیشان با همین حقوق میچرخد و باید اجاره خانه هم بدهند و بچه هم دارند، چرا پنج ماه پنج ماه پولشان را نمیگیرند؟ مشکل اینجا است. چرا دروغ میگویند در حالی که میتوانند معذرت خواهی کنند و توضیح بدهند. مثل ماجرای سبد کالا که مشکلاتی پیش آمد اما وزیر عذرخواهی کرد و بعد هم سراغ محل توزیع کالا رفت و مشکل حل شد. اما دستمزد سریالها داده نمیشود. هر روز هم به من میگویند میریزیم به حسابت و این مدام تکرار میشود.
راستش را بخواهید دلیل بازگشتم به تلویزیون و تمام هدف از اجرای «شهر باران» این بود که با حامد عقیلی تهیهکننده برنامه همدل هستم. میدانم او به برنامه نگاه درآمدی ندارد. سازمان و مدیران هم این را درباره ما میدانند و شاید با خودشان میگویند اگر دستمزدشان را هم ندادیم ندادیم. میروند پول را به کسی میدهند که اگر امروز دستمزش را نگیرد فردا نمیآید. اما میدانند ما اهل ناز نیستیم و کارمان را انجام میدهیم. اسپانسر که نداریم، بودجه ما هم اندک در حد یک برنامه معارفی است. فیلم و سریال و گروه اجتماعی نیست، بلکه معارف است؛ یعنی چند ریال! عقیلی با چند ریال این برنامه را میسازد. او برای گزارشها و تصاویری که در برنامه دیدید زحمت کشیده و سناریو نوشته است. خیلی از آنها هم به خاطر مهمان برنامه یا کمی وقت پخش نشد.
چند شب پیش بخشی درباره ناشنوایان پخش شد که عالی بود؛ طرف مدام بوق و داد میزد و به ماشین جلویی ناسزا میگفت که چرا نمیروی؟ بعد آمد پایین و دید راننده ناشنوا است. این کارگردانی زحمت دارد، مگر بابتش چقدر پول میگیرد؟ انتظاری نداریم، فقط بودجهای در اختیار باشد تا کیفیت برنامه ها پایین نیاید و مجبور نشویم به آن آب ببندیم. حیف است. فرصتی برای من در ماه رمضان پیش آمد که آن را به فال نیک میگیرم و خوشحالم که پس از پنج سال در این ماه به اجرای تلویزیونی برگشتم. اگر از زبان من یا گفتار کارشناسانی که حرف میزنند یا مهمانان برنامه کسی نکتهای بشنود و از فردا یک کار نیک انجام بدهد، برای ما کافی است.
*آقای کاردان نبود ایده و خلاقیت در برنامهسازی ما گرفته تا سریالسازیمان بیداد میکند و حتی اخبار تقلیدهای ما به مجله تایم هم میرسد! ما چطور میتوانیم فضاهای جدیدی را تجربه کنیم و از کلیشه و تکرار و تقلب دوری کنیم. حضور افراد متخصصی مثل شما میتواند اوضاع را بهتر کند؟
- فقط حضور ما که کافی نیست. بودجه را به کسی میدهند که کپی کامل میکند و من حتی در اینترنت دیدم که پلانها را هم عوض نکرده است. بعد میگوید کارش پنج نویسنده هم داشته است. آخر چه چیزی را نوشتهاند؟! فقط برخی موارد را تغییر دادهاند! خب این چه بودجهای میخواهد؟ همان را دوبله و پخش کنید. این کارها فقط ضایع کردن بودجه است. نمیدانم به چه دلیلی، اینکه صرفا کسی درآمد کسب کند؟ برنامهسازی معمولا به دو دلیل است یا خدمت به تعالی فرهنگ و هنر یا پر کردن جیب! غیر از این که نیست.
داریوش ارجمند که مهمان ما بود به دکور برنامهای اشاره کرد که همه میگویند رقیب ما است. من اصلا در جایی نیستم که بخواهم خودم را رقیب بدانم؛ چه خیلی ریز باشم چه خیلی درشت. دکور ما را دیدید، ما فقط دو تا مبل گذاشته بودیم. چایی با نبات یا خرما میخوردیم. همه مردم همین هستند، همین مبل را هم خیلیها ندارند. همین دکور حداقلی برای ما کافی است. شاید بگویند واپسگرا شدهایم، اشکالی ندارد بگویند من که ترجیح میدادم، چای در استکان کمر باریک و زیراستکانی بیضی بریزیم و دو تا قند هم پهلویش بگذاریم تا بشود چای قندپهلو. بعد بنشینیم حرفمان را بزنیم، سماوری اینجا باشد و من برای مهمان چای بریزیم.
زرق و برق در دکور چه معنایی دارد؟ بعضیها با این دکورها چه میخواهند بگویند؟ ما که کاری نداریم اما لطفا مقایسه نکنند. ما یک راه را میرویم و آنها راه دیگری را. شما یک بازار را فرض کنید. فکر کنید یک دفعه کرکرهها بالا میرود و همه مغازهها باز میکنند؛ شبکه یک، دو، سه! یکی هندوانه میفروشد، یکی جواهر و... هرکس هر چیزی بخواهد وارد مغازه مورد نظر میشود دیگر رقابت هندوانه فروش و جواهر فروش که مطرح نیست! مردم خودشان مغازه را انتخاب میکنند.
*این حرفها را بیشتر به این خاطر میزنند که یک قاب تلویزیون است و مخاطب باید بین این همه شبکه یکی را انتخاب کند.
- من پیشنهاد کردم و گفتم اگر کسی میخواهد شاهد رقابت باشد، بودجه مساوی به برنامهها بدهند، وقت تعیین کنند و همه با هم کارشان را آغاز کنند. اینطور میشود مسابقه گذاشت. این چطور سنجشی است؟ هیچ چیز برابری بین ما نیست، ضمن اینکه اهدافمان هم یکی نیست. من میگویم مردم را نباید گریه انداخت. اولین شرطم با حامد عقیلی این بود که من ماه رمضان را جشن میدانم، بیاییم چیزی بگوییم مردم بخندند.
قرار نیست مردم را گریه بیندازیم، آنها به اندازه کافی موضوع دارند تا گریه کنند. رمضان فضای همدلی است و رقابتی در میان نیست. من هیچوقت در این رقابت شرکت نمیکنم. مانند زمانی که میخواستند مجریان طنز را انتخاب کنند و نمره بدهند و من هم در جریان نبودم. من اصلا مجری طنز نبودم، برنامه طنز میساختم. حتی در بحثهای داغ «صندلی داغ» هم گاهی چند شوخی میکردم.
*شما بیشتر طنازید.
- شاید. اما رقابتی نبود. عدهای نشستند و رأیگرفتند و گفتند ما سوم شدیم. خدارا شکر. انتهای ماه رمضان امسال هم ممکن است رأیگیری کنند و بین سه شبکه ما پنجم شویم. باز هم مبارک است. من نه خودم را اول میدانم نه آخر. کارم را انجام میدهم و میروم. یک بار رفتم، پنج سال بعد آمدم، این بار بروم شاید ۱۵ سال دیگر بیایم! شاید هم اصلا اجل مهلت برگشتن ندهد. نمیدانم افراد چرا کار را رها کردهاند و فقط فکر مقایسهاند.
*و حرفی که میخواستید بزنید اما من سوالی دربارهاش نپرسیدم؟
- لطفا بنویسید گل همان به که به هر نغمه نیندازد گوش، ورنه درد دل مرغان چمن بسیار است! گمان میکنم زحمتم را کشیدهام و در هر عرصهای که فرصتی داده شده کار خوبی انجام دادهام حالا دیگر زمان رقابت و چالش و تنش نیست. بیاییم هر کداممان بخشی از کار را به نحو احسن انجام دهیم و دست از سر یکدیگر برداریم. موفق باشید.
نظر کاربران
داریوش کاردان حرف نداره