آبروی از دست رفته نقد فیلم
وقتی جان فورد، یه حبه قند میسازد!
عدهای از منتقدان فیلم را، این بار نه تنها در حد بهترینهای سینمای ایران که در حد آثار ولز و آنتونیونی بالا بردند. باز هم مثل مرهم، این بار سینماگران نیز در کنار فیلم ایستادند و ستایشهای حیرتانگیزی را نثار فیلم کردند.
به هر حال جدایی نادر از سیمین از لحاظ اجرا و فیلمنامه یک سر و گردن از خیلی از فیلمهای سالهای اخیر ایران بالاتر بود. اما به طرز عجیبی این تعریف و تحسینها در طول این چند ماه در مورد فیلمهای دیگری هم به کار رفته است. اولین مورد زمان اکران فیلم مرهم اتفاق افتاد. فیلمی که در مقایسه با دو سه اثر اخیر علیرضا داوودنژاد، قطعاً گامی رو به جلو محسوب میشد و همین امر نیازمند تحسین بود.
مرهم میتواند یکی از فیلمهای خوب اکران نود هم لقب گیرد. اما جدا از این که عدهای از منتقدان فیلم را در حد یکی از بهترینهای دهه (و حتی برتر از آن) مورد توجه قرار دادند، حمایت عده زیادی از سینماگران از این فیلم هم در نوع خود عجیب بود. تحسینهایی که در برخی از موارد به نظر میرسید دلیلی به جز خوب بودن خود فیلم داشتند. (االبته این بحث تمام نقدهای نوشته شده در فیلم را در برنمیگیرد. و طبیعی بود که تعدادی این فیلم را از صمیم قلب دوست داشته باشند، اما...)
حالا همین اتفاق در مورد فیلم یه حبه قند رخ داده است. باز هم عدهای از منتقدان فیلم را، این بار نه تنها در حد بهترینهای سینمای ایران که در حد آثار ولز و آنتونیونی بالا بردند. باز هم مثل مرهم، این بار سینماگران نیز در کنار فیلم ایستادند و ستایشهای حیرتانگیزی را نثار فیلم کردند.
بهرام توکلی اعلام کرد افتخار میکند در کشوری در حال زندگی است که کارگردان یه حبه قند هم در آن زندگی میکند. اما حیرتانگیزترین تعبیر را بهروز افخمی به کار برد. او با بیان این که یه حبه قند تنها فیلم ایرانی بعد از انقلاب است که او حاضر شده بیش از یک بار به دیدنش برود، اعلام کرد سایه جان فورد بر یه حبه قند افتاده است! همه اظهارنظرهای قبلی به کنار. اما این اظهار نظر را نمیتوانم درک کنم. یه حبه قند هم البته فیلمی است با نکات مثبت و منفی خودش و میتوان از جنبههای مختلفی آن را تحلیل و از برخی جنبهها حتی فیلم را تحسین کرد.
این که مثلاً میرکریمی چقدر خوب توانسته میزانسنهای شلوغ را با دقت در جزئیترین کنش و واکنشهای بازیگران به خوبی از کار در بیاورد. این که یکی دو تا از بازیها چقدر روان و دلچسبند. این که فیلمبرداری خضوعی ابیانه درخشان است. این که نیمه اول فیلم چقدر خوب حال و هوای سرخوشانه یک خانواده را منتقل میکند و... میتوان از نظر مضمونی فیلم را با برخی از آثار مهم تاریخ سینما ایران و جهان قیاس کرد. اما این که کیفیت فیلم را برآمده از حلول استاد جان فورد در فیلم بدانیم، کمی که نه، خیلی عجیب است. مهمترین مشکل اینجاست که شخصیتهای اصلی فیلم یه حبه قند در نهایت تماماً نشانه و نماد از آب درمیآیند.
در حالی است که جان فورد در تمام آثار بزرگش (از دلیجان و کلمنتاین عزیز من گرفته تا جویندگان و مردی که لیبرتی والانس را کشت) موفق میشود «انسان» بسازد. وقتی ایتان ادواردز در نهایت وارد خانه نمیشود و در آن میزانسن شگفتانگیز به دل صحرا برمیگردد (جویندگان) بیش از هر چیز یک شخصیت است و بعد یک نشانه. (تازه نشانهای که از ناخودآگاه کارگردان سرچشمه گرفته و این خیلی باارزشتر از نمادی است که حسابشده به تصویر کشیده شود).
همینطور زمانی که تام دانیفان داستان شلیکش به لیبرتی والانس را فاش میکند (مردی که لیبرتی والانس را کشت) یا مثلاً آنجایی که وایات ارپ ناچار میشود از عشقش بگذرد (کلمنتاین عزیز من). همه اینها در ابتدا انسانهایی پیچیده با ابعاد قابل بحث هستند. در حالی که در انتهای یه حبه قند صرفاً با یک سری نماد و نشانه در قالب شخصیت روبهرو هستیم.
ناخودآاه هنرمندی که در قالب سرگرمی خودش را نشان میدهد کجا و فیلمسازی در سطح نماد و اشاره کجا؟ هر وقت در ایران توانستیم فیلمی بسازیم که در آن خبری از نشانههای ساده و سطحی نباشد، و شخصیتهای پیچیدهای نخست برای ارتباط با تماشاگر پا پیش گذاشته باشند، آن وقت میتوانیم به خود اجازه دهیم که نام جان فورد را بر زبان بیاوریم. آن هم البته نه خداینکرده به قصد مقایسه!
منبع: کافه سینما
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
ارسال نظر