من چو چانگ نیستم
من به همراه خانواده ام در کشور چین، شهر پکن زندگی می کنم. یک خواهر دارم و یک برادر که کوچکترین بچه خانواده است. زمانی که قرار شد من برای تحصیل به تهران بیایم مادر و پدرم خیلی دلتنگی کردند اما به خاطر پیشرفت من سعی کردند ناراحتی شان را نشان ندهند.
همشهری سرنخ:
این سکانس ها واقعی بود
من به همراه خانواده ام در کشور چین، شهر پکن زندگی می کنم. یک خواهر دارم که در لندن مدیریت بازیگانی خوانده و به پکن برگشته و یک برادر که کوچکترین بچه خانواده است و در حال حاضر در چین درس می خواند. زمانی که قرار شد من برای تحصیل به تهران بیایم مادر و پدرم خیلی دلتنگی کردند اما به خاطر پیشرفت من سعی کردند ناراحتی شان را نشان ندهند تا این دلتنگی شان جلوی پیشرفتم را نگیرد.
از روزی که به تهران آمدم هر دو روز یک بار با خانواده ام تماس می گیرم و جویای احوالشان می شوم. وقتی با من صحبت می کنند، خیالشان راحت می شود که حالم خوب است و درسم را می خوانم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که در «پایتخت 3» در سکانس هایی که پخش شد، مقابل دوربین به صورت واقعی با خانواده ام حرف می زدم و واقعا پشت خط تلفن، مادر و پدرم بودند.
در پکن در مقابل دوربین رفتم
پیش از اینکه به پروژه «پایتخت 3» دعوت شوم در کارهای تصویری و هنری فعالیت داشتم. در چند برنامه تلویزیونی در شبکه های پربیننده پکن کار کردم. از سن 25 سالگی با دوربین و برنامه های تلویزیونی آشنا شدم اما هرگز فکر نمی کردم روزی در ایران آن هم در شهر تهران مقابل دوربین یکی از کارگردان های مطرح سینما و تلویزیون بروم. این موضوع برایم هیجان انگیز بود.
از سفارت به پروژه پایتخت ۳ معرفی شدم
قضیه از این قرار بود که من از طریق سفارت به این پروژه معرفی شدم و یکی از عوامل تیم با من تماس گرفت و ماجرا را برایم توضیح داد و متوجه شدم که باید در یک سریال مناسبتی که قرار است در ایام عید نوروز پخش شود، بازی کنم.
به دفتر آقای مقدم رفتم و از من تست گرفته شد، متنی دادند تا بخوانم و لهجه ام را در بیان کردن کلمه ها مورد بررسی قرار بدهند. همچنین از من خواستند تا مقابل کارگردان و دستیارهایی که سر صحنه بودند بازی کنم، راستش تست راحتی نبود. از من خواستند تا بخندم، گریه کنم و چند نوع حالت های رفتاری را در چهره ام اجرا کنم. بعد از اینکه بازی مرا دیدند با حضور من در سریال موافقت کردند.
من و زبان فارسی
سر صحنه سریال پایتخت ۳ که حاضر شدم خیلی زود متوجه شدم برای همه عوامل و حتی بازیگران جالب است که بفهمند من چگونه زبان فارسی را یاد گرفته ام و اصلا چطور شد که با تکیه کلام های ایرانی ها آشنا هستم. هر چند من براساس فیلمنامه دیالوگ هایم را حفظ کرده و بازگو می کردم اما گاهی هم بداهه گویی داشتم و بعضی از کلمات فارسی ناخودآگاه به زبانم می آمد و کارگردان هم مخالفتی نمی کرد.
در چین زبان انگلیسی خواندم
در کشورم در رشته آموزش زبان انگلیسی تحصیل کردم اما اینکه چطور به سمت زبان فارسی کشیده شدم قضیه اش این بود که همه چیز برایم از آشنایی با یک دوست ایرانی شروع شد. در پکن که زندگی می کردم به صورت اتفاقی با دوستی ایرانی آشنا شدم.
او به من زبان شیرین فارسی را معرفی کرد و گفت که چقدر زبان فارسی قدمت و اصالت دارد. آنجا بود که من کمی به یادگیری زبان فارسی علاقمند شدم ولی متاسفانه هیچ کدام از کلمات فارسی را نمی توانستم حفظ کنم تا اینکه در سال ۲۰۰۶ یک ماه برای تفریح به ایران آمدم.
به یاد دارم که در آن سال به جز تهران به شهر دیگری نرفتم چون دوستم حقوق می خواند و در دانشگاه تهران تحصیل می کرد و من در آن یک ماه به جاهای دیدنی تهران رفتم و فقط محله ولنجک تهران را می شناختم. در همان سفر اول به ایران، احوالپرسی ایرانی ها را خوب یاد گرفتم، راحت می توانستم بگویم «سلام»، «حالتان خوب است» یا بگویم «خدانگهدار»، در آن زمان دوستان ایرانی زیادی پیدا کردم که آنها هم می گفتند بهتر است زبان ایرانی را یاد بگیرم چون استعدادش را دارم اما آن زمان تنها با چند کلمه فارسی که یاد گرفته بودم به پکن برگشتم.
در پکن هم درس می خواندم و هم آموزش زبان انگلیسی می دادم و درآمد کسب می کردم. بیشتر شاگردانم خارجی های مقیم پکن بودند، کسانی که برای درس خواندن به پکن آمده بودند یا توریست بودند و دوست داشتند چینی یا انگلیسی بیاموزند، تا اینکه سال ۲۰۰۸ در دانشگاه پکن شروع به تحصیل در رشته زبان فارسی کردم و ۳ ترم در آنجا زبان و ادبیات فارسی خواندم.
در آن مدت دو استاد داشتم که خیلی روی علاقه من به این زبان اصیل تاثیرگذار بودند. دکتر وانج که دکترای خود را در همین رشته از دانشگاه تهران آن هم با معدل ۲۰ گرفته بود و ۶ سال در ایران زندگی کرده بود و دکتر شی که او هم چهار سال در ایرن زندگی کرده بود و دکترای ادبیات زبان فارسی داشت. هر دو استادم به من گفتند که بهتر است برای یادگیری بهتر زبان فارسی به تهران سفر کنم و آنجا تحصیلم را ادامه بدهم. من هم تمام سعی ام را کردم تا به ایران بیایم.
به طرف شیرینی بدهکارم؟
بالاخره بورسیه گرفتم و سال ۲۰۰۹ به تهران برگشتم و شروع به درس خواندن کردم. بهار ۲۰۱۰ بود که برای یادگیری بهتر فارسی، به موسسه «دهخدا» رفتم. به جرأت می توانم بگویم بچه های دهخدا خیلی به من در یادگیری زبان فارسی کمک کردند. زمانی که بازی من از تلویزیون ایران پخش شد و آنها سریال را دیدند تک تک شان با من تماس گرفتند و تبریک گفتند. حتی چند نفر از دوستانم گفتند که باور نمی کردند به این خوبی، زبان فارسی را صحبت کنم. راستش را بخواهید من به تمام اساتید و بچه های موسسه دهخدا مدیون هستم اگر درست بگویم شما در ایران در اینگونه موقعیت ها می گویید به طرف شیرینی بدهکارم.
در خوابگاه زندگی می کنم
در ایران چون بورسیه شده بودم، پول زیادی برای درس خواندن نیاز نداشتم اما گاهی اوقات برای نمایشگاه ها یا کمپانی ها به صورت مترجم آن هم به صورت پاره وقت کار می کنم و همین پاره وقت کار کردن به قول شما ایرانی ها «آب باریکه»ای می شود.
در حال حاضر همه فکر و ذکرم تحصیل در این رشته است و دانشجوی ترم دوم مقطع دکترا در این رشته هستم و دو ماه دیگر امتحاناتم شروع می شود. من خیلی زود در دانشگاه دوست پیدا کردم. خیلی راحت با ایرانی ها ارتباط می گیرم، صبح ها دانشگاه هستم و بعدازظهرها به خوابگاه دانشگاه برمی گردم و درس می خوانم، در اتاق های نزدیک به اتاق من، یک دختر فنلاندی، یک همشهری پکنی و یک دختر دانشجوی عراقی زندگی می کنند. با این چند نفر بیشتر از سایر بچه های خوابگاه سلام و احوالپرسی دارم.
فیلم به رنگ خدا را خیلی دوست دارم
من علاقه شدیدی به فیلم های ایرانی دارم. خیلی از فیلم های ایرانی را می بینم و به تکیه کلام هایشان دقت می کنم. در این مدت فیلم «استرداد» را دیدم و خیلی دوستش داشتم. هیچ وقت فیلم «به رنگ خدا» را فراموش نمی کنم. در این فیلم همه چیز جای خودش بود و همه بازیگران خوب بازی می کردند و حرفه ای بودند.
ما سوسک نمی خوریم
سر صحنه با بیشتر بازیگران آشنا شدم و سبک بازیشان را از نزدیک دیدم اما به قول ایرانی ها «دروغ چرا؟»، خیلی از بازی و شخصیت آقای خمسه خوشم آمد. این بازیگر به نظرم خیلی حرفه ای است، مهربان است و به فرهنگ چینی ها هم احترام می گذارد.
سر صحنه، سوال های زیادی از من و فرهنگ چینی ها پرسیده می شد که همه این سوال ها به خاطر سوءتفاهم هایی بود که وجود دارد. برای مثال شاید خیلی از چینی ها فکر کنند که در ایران خانم ها از خانه بیرون نمی آیند و آزاد نیستند اما من که در ایران تحصیل می کنم دارم به چشمم می بینم که خانم ها خیلی فعال هستند، دانشگاه می روند و استاد دانشگاه هستند، دکترا دارند و در بیمارستان ها و کلینیک ها کار می کنند. همچنین برای خانواده و همسرشان هم زنی مهربان هستند و آزادانه برای زندگی شان تصمیم می گیرند. در مقابل خیلی از ایرانی ها از من می پرسند که آیا در چین سوسک می خورید. خب این هم یک سوءتفاهم است، واقعا در خانه های ما سوسک سرو نمی شود. من به همه کسانی که این سوال ها را می پرسند می گویم که سوءتفاهم های من با آمدنم به ایران و زندگی در کنار آنها حل شد. بهتر است آنها هم اگر سوءتفاهمی دارند سری به کشور من بزنند و ببینند که واقعا خیلی حرف ها و حکایت ها شایعه است و حقیقت ندارد.
سخت ترین سکانس
هیچ وقت فکر نمی کردم که بازی در سریال های ایرانی اینقدر سخت باشد. نمی دانستم باید در هر موقعیت آب و هوایی بازی کنم. سخت ترین سکانس من در سریال پایتخت ۳ به سکانسی برمی گشت که باید توی استخر می پریدیم، آن روز هوا خیلی سرد بود و آب استخر هم سردتر از هوا. شخصیت نقی خواب می دید و من باید به همراه دو قلوها به درون استخر می پریدیم. هر چند این سکانس برداشت شد اما واقعا برایم سخت ترین قسمت فیلمبرداری بود.
خوردن دیزی سنگی سخت تر است
در طول بازی ام در سریال پایتخت ۳، اتفاق های خنده دار زیادی رخ داد؛ اتفاق هایی که برای من خاطره خوشی به یادگار گذاشت. یکی از این خاطرات برمی گشت به سکانسی که به همراه بازیگرها به رستوران چینی رفتیم. بازیگران باید به گونه ای وانمود می کردند که نمی توانند با چوب غذا بخورند اما این فقط بازی نبود. در حقیقت آنها واقعا نمی دانستند چگونه با دوتا چوب، غذای چینی بخورند.
این موضوع برای من خیلی خاطره بانمکی بود چون این کار برای من عادی بود اما آنها بلد نبودند. خب من هم خیلی چیزها را نمی دانم. شاید شما هم وقتی ببینید یک چینی مات و مبهوت به دیزی سنگی و گوشتکوب نگاه می کند و نمی داند با آن باید چه کند خنده تان بگیرد. فکر می کنم خوردن غذا با دو عدد چوب همانقدر برای یک فرد غیرچینی عجیب است که خوردن غذا در دیزی سنگی همراه با گوشتکوب برای یک فرد غیرایرانی.
احمد مهرانفر رشته چینی خورد
در تمام مدتی که سر صحنه بودم، غذاهای ایرانی در پشت صحنه سریال سرو می شد، من خودم هیچ مشکلی با غذاهای ایرانی ندارم، به نظرم تک تک غذاهای ایرانی خوش طعم و خوش عطر هستند. کباب های ایرانی در هیچ جای جهان رقیب ندارد. سر صحنه، من جوجه کباب، کباب، قیمه و قورمه سبزی خوردم، یک روز هم همراه خودم رشته چینی بردم چون دوست دارم در هفته یک بار هم که شده غذای چینی بخورم. زمانی که آقای احمد مهرانفر دید من رشته چینی برای خودم درست کرده ام از من خواست تا برای او هم درست کنم. از قضا من یک بسته رشته چینی دیگر هم در کیفم داشتم و خیلی زود برای او آماده کردم. آقای مهرانفر پس از اینکه رشته چینی را خورد کلی از غذای ما خوشش آمد اما با خنده و شوخی گفت که خوردن این نوع غذاها خیلی سخت است.
از دوقلوها تکیه کلام یاد می گرفتم
من با بچه ها و عوامل سریال پایتخت ۳ کلی خاطره خوش دارم مخصوصا دو قلوها. با آنها کلی دوست شدم و بازی می کردیم. کلی با هم پشت صحنه حرف می زدیم و تا دلتان بخواهد از آنها تکیه کلام یاد گرفتم، همچنین بازیگرهای زن سریال پایتخت ۳ بسیارت مهربان بودند و کلی در کنار آنها به من خوش می گذشت. اگر باز هم به من پیشنهاد بازی داده شود حتما قبول می کنم چون کار در سینمای ایران را دوست دارم. بیشتر از هر چیز، دوست دارم این هنر، رابطه دو کشور را هر روز بهتر از دیروز کند. زمانی که دوستان، همکاران و اقوامم در پکن متوجه شدند من در ایران بازیگر شدم، کلی خوشحال شدند. باور نمی کردند که توانسته ام مقابل دوربین کارگردان های ایرانی بروم و برایشان جالب بود که بدانند چگونه توانستم با تیم ایرانی همکاری کنم اما باور کنید برای من زیاد سخت هم نبود چون ایرانی ها بسیار انسان های مهربانی هستند و به من کمک کردند تا بیشتر یاد بگیرم و موفق باشم.
اصفهان تا یزد را دیدم
در این مدت که در کشور ایران بودم به بیشتر نقاط ایران سفر کردم. به بیشتر شهرها سر زدم از جمله شهرهای شمالی، زنجان، سمنان، شیراز، اصفهان، مشهد، خوی، بندرعباس، یزد و جزیره قشم. در هر سفرم با مردمان بیشتر و فرهنگ های متعددی آشنا شدم. مردم در خوی به گونه ای زندگی می کردند که در شهرهای شمالی مانند ساری اینگونه زندگی نمی کردند. در یزد شتر دیدم و در جزیره قشم دلفین. برایم خیلی جالب بود. ایران پر از طبیعت های شگفت انگیز است اما در این سفرهایی که داشتم از شهر اصفهان و یزد خیلی خوشم آمد.
به نظرم یزد جزو بهترین مناطق ایران است. من علاقه شدیدی به کویرهای ایران پیدا کردم و فکر می کنم باز هم اگر زمان داشته باشم سری به یزد بزنم.
قلیه ماهی حرف ندارد
به هر شهری که می رفتم غذای اصیل آن شهر را سفارش می دادم و می چشیدم. به یزد رفتم و غذای یزدی خوردم، اصفهان به خاطر بریانی هایش معروف است. برنج های شمالی حرف ندارد اما در میان همه این غذاها، علاقه شدیدی به ماهی های جنوب پیدا کردم. زمانی که به بندرعباس رفتم یک غذای محلی به نام قلیه ماهی خوردم. نمی دانید که چقدر به این غذا علاقمند شدم. می خواهم طرز پختنش را یاد بگیرم و زمانی که به پکن برگشتم برای خانواده ام قلیه ماهی بپزم.
شاید به پکن برگردم
فکر کنم حداقل تا یک سال دیگر در ایران بمانم و پس از آن، به پکن برگردم. در حال حاضر برای بعد از اتمام درسم برنامه ریزی نکرده ام که می خواهم برای همیشه در ایران بمانم یا نه. باید درسم تمام شود و برنامه های کاری ام را بسنجم و ببینم می توانم در ایران بمانم یا باید به کشورم برگردم اما مطمئن هستم زمانی که به کشورم برگردم خیلی دلم برای ایران و ایرانی ها تنگ می شود و می دانم که هرچند وقت یک بار به ایران خواهم آمد و قلیه ماهی خواهم خورد. اگر به پکن برگردم شروع می کنم به تدریس زبان فارسی و به همه می گویم که این زبان جزو شیرین ترین زبان های دنیاست. من ادبیات ایرانی را خیلی دوست دارم.
مسئولان رسیدگی کنند
ترافیک تهران واقعا تهرانی ها را آزار می دهد. هر چند همه جا ترافیک دارد اما به نظر من خیابان های تهران جزو شلوغ ترین خیابان هایی است که تاکنون دیده ام. خب مسئولان رسیدگی کنند (با خنده)، همین جمله را می گویید دیگر مگه نه؟ هوای تهران خیلی آلوده است. ما در پکن با دوچرخه هم تردد می کنیم اما ایرانی ها همیشه با ماشین تک سرنشین این ور و آن ور می روند.
من طرفدار جمعه بازار هستم
بازیگر چینی سریال پایتخت ۳، زمانی که دلش هوای پکن و خانواده و دوستان و آشنایانش را می کند سعی می کند دلتنگی اش را با خرید و تردد در خیابان ها و محله های دیدنی تهران از یاد ببرد. او یکی از طرفداران سرسخت جمعه بازارهاست و قیمت های اجناسی را که می خواهد بخرد را به خوبی می داند و سرش کلاه نمی رود.
در تهران احساس غربت می کنید؟
- بله، خب بارها دلم هوای دیارم را کرده است و دوست دارم به پکن بروم و غذاهای چینی بخورم و کنار خانواده ام باشم اما باید تحمل کنم. فکر می کنم یک ایرانی هم به پکن بیاید زود به زود احساس غربت کند.
برایتان پیش آمده که دلتان بگیرد و بزنید به خیابان های تهران؟
بله، در این گونه موقعیت ها بیشتر اوقات با دوستانم به مغازه ها سر می زنیم و خرید می کنیم تا دلتنگی مان را فراموش کنیم.
برای خرید بیشتر به کدام منطقه سر می زنید؟
محله ای است در نزدیک سفارت آلمان در تهران، من علاقه خاصی به خرید از مغازه های آنجا دارم. راستش را بخواهید سعی می کنم جمعه بازارهای آنجا را از دست ندهم.
زمانی که فروشنده ها متوجه می شوند خارجی هستید گرانفروشی نمی کنند؟
اتفاقا چند بار این موضوع برای من و همکلاسی هایم پیش آمده است اما اینگونه رفتارها همه جای دنیا وجود دارد. شاید اگر شما هم به عنوان خارجی به شهر من بیایید گرانفروشی را به چشم ببینید اما از آنجا که من خیلی وقت است در ایران زندگی می کنم با قیمت ها آشنا هستم و می دانم چه چیزی را از کجا بخرم.
نظر کاربران
این بدبخت اسم ندارد؟ اسمش رو تو مصاحبه می آوردید بهتر نبود؟