قند و عسل
يه خبر مهم
قصه کودکانه
1 - مرغداني تاريك و پر سروصدا بود. خانم مرغه فرياد زد: چقدر قدقد ميكنيد. بسه ديگه بخوابيد، داره نصفه شب ميشه. هنوز هم حرفهاتون تموم نشده؟
بعد هم خودش را كمي جابهجا كرد و روي تخمهايش خوابيد. پر بلندي را كه از ته دمش آويزان شده بود جدا كرد و كف مرغداني انداخت، آقا خروسه نگاهي به پرسفيد كف مرغداني انداخت و گفت: چرا پرت را كندي؟
خانم مرغه چشمكي زد و گفت: دوست دارم پرهايم را بكنم چون اينطوري زيباتر ميشوم. هر 2 با هم خنديدند و چشمهايشان را بستند.
2 - آقا جغده كه بالاي مرغداني نشسته بود حرفهاي خانم مرغه را شنيد. بالهايش را به هم زد و روي شاخه درخت پريد. نگاهش به خفاشي افتاد كه از درخت آويزان شده بود. صدايش را صاف كرد، گفت: خبر داري، 2 تا مرغ تو اين مرغداني فكر ميكنند اگر پرهايشان را بكنند زيباتر ميشوند؟
خفاش گوشه چشمهايش را باز كرد و گفت: واقعا چنين فكري ميكنند؟
آقا جغده گفت: بله اونها ديشب تمام پرهايشان را كندند.
خفاش كه از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود، خندهاي كرد و پرواز كنان به خانه كبوتر رفت و گفت: خانم كبوتره، خبرداري امشب ۳ تا مرغ تو مرغداني تمام پرهايشان را كندهاند تا خودشان را به شكل يك مدل جديد در بياورند؟
۳ - خانم كبوتره آنقدر خنديد كه دلش درد گرفته بود، بالش را روي شكمش گرفت و گفت: عجب ديوانههايي پيدا ميشوند.
آن شب اين خبر در تمام روستا پيچيد. ديگه پرندهاي نبود كه از اين موضوع بيخبر مانده باشد.
صبح زود آقا خروسه بالاي در مرغداني نشست و قوقولي قوقول خواند.
۴ - كلاغ سياهه نفسنفسزنان كنار آقا خروسه نشست و گفت: آقا خروسه خبر جديد را ميداني؟
آقا خروسه گفت: نه، چه خبري؟
كلاغ سياهه گفت: ديشب ۵ تا مرغ تمام پرهايشان را كندند تا ببينند كدام يكي از بقيه لاغرتر است. بعد هم سر اينكه هر كدام ميگفتند من لاغرترم دعوايشان شده، اونها آنقدر نوكهايشان به هم زدند كه تمام بدنشان خوني شده و بالاخره هر پنجتايشان مردند.
۵ - آقا خروسه كه از تعجب نوكش بازمانده بود با عجله خودش را داخل مرغداني رساند و اين خبر را به همه مرغ و خروسها داد.
خانم مرغه كه نميدانست اين خبر همان حرفيه كه خودش ديشب زده زبانش را لاي نوكش گذاشت و فشاري داد و گفت: عجب مرغهايي پيدا ميشوند. چقدر بدم ميآيد از اين جور مرغها، هيچ وقت دوست ندارم يكي از اونها كنار ما تو اين مرغداني باشد.
منبع : مجله شهرزاد
بعد هم خودش را كمي جابهجا كرد و روي تخمهايش خوابيد. پر بلندي را كه از ته دمش آويزان شده بود جدا كرد و كف مرغداني انداخت، آقا خروسه نگاهي به پرسفيد كف مرغداني انداخت و گفت: چرا پرت را كندي؟
خانم مرغه چشمكي زد و گفت: دوست دارم پرهايم را بكنم چون اينطوري زيباتر ميشوم. هر 2 با هم خنديدند و چشمهايشان را بستند.
2 - آقا جغده كه بالاي مرغداني نشسته بود حرفهاي خانم مرغه را شنيد. بالهايش را به هم زد و روي شاخه درخت پريد. نگاهش به خفاشي افتاد كه از درخت آويزان شده بود. صدايش را صاف كرد، گفت: خبر داري، 2 تا مرغ تو اين مرغداني فكر ميكنند اگر پرهايشان را بكنند زيباتر ميشوند؟
خفاش گوشه چشمهايش را باز كرد و گفت: واقعا چنين فكري ميكنند؟
آقا جغده گفت: بله اونها ديشب تمام پرهايشان را كندند.
خفاش كه از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود، خندهاي كرد و پرواز كنان به خانه كبوتر رفت و گفت: خانم كبوتره، خبرداري امشب ۳ تا مرغ تو مرغداني تمام پرهايشان را كندهاند تا خودشان را به شكل يك مدل جديد در بياورند؟
۳ - خانم كبوتره آنقدر خنديد كه دلش درد گرفته بود، بالش را روي شكمش گرفت و گفت: عجب ديوانههايي پيدا ميشوند.
آن شب اين خبر در تمام روستا پيچيد. ديگه پرندهاي نبود كه از اين موضوع بيخبر مانده باشد.
صبح زود آقا خروسه بالاي در مرغداني نشست و قوقولي قوقول خواند.
۴ - كلاغ سياهه نفسنفسزنان كنار آقا خروسه نشست و گفت: آقا خروسه خبر جديد را ميداني؟
آقا خروسه گفت: نه، چه خبري؟
كلاغ سياهه گفت: ديشب ۵ تا مرغ تمام پرهايشان را كندند تا ببينند كدام يكي از بقيه لاغرتر است. بعد هم سر اينكه هر كدام ميگفتند من لاغرترم دعوايشان شده، اونها آنقدر نوكهايشان به هم زدند كه تمام بدنشان خوني شده و بالاخره هر پنجتايشان مردند.
۵ - آقا خروسه كه از تعجب نوكش بازمانده بود با عجله خودش را داخل مرغداني رساند و اين خبر را به همه مرغ و خروسها داد.
خانم مرغه كه نميدانست اين خبر همان حرفيه كه خودش ديشب زده زبانش را لاي نوكش گذاشت و فشاري داد و گفت: عجب مرغهايي پيدا ميشوند. چقدر بدم ميآيد از اين جور مرغها، هيچ وقت دوست ندارم يكي از اونها كنار ما تو اين مرغداني باشد.
منبع : مجله شهرزاد
پ
ارسال نظر