ایرج نوذری: من کوه روحیه ام
می گوید مرحوم پدرش کلا بچه دوست داشته اما عاشق پسر بوده، عشق و علاقه به فرزند به تنها پسر خانواده نوذری هم منتقل شده و به همین دلیل است که هر بار از دخترانش که حالا دیگر برای خودشان خانمی شده اند حرف می زند بغض می کند.
او جز بازیگری در چند رشته ورزشی از جمله جودو، کونگ فو، سوارکاری و... نیز فعالیت داشته و می گوید ورزشکار بودن و قدرت بدنی که به دلیل ورزشکار بودن پیدا کرده باعث شده در طول مدت بیماری اش صدمه جدی نبیند. او این روزها کنار همه فعالیت های هنری اش به فکر ساخت مستند یا نوشتن کتابی درباره زندگی خانوادگی شان است، مجموعه ای که نوذری ها نام دارد و در آن به زندگی محمود نوذری (عمویش) منوچهر نوذری (پدرش) و خودش می پردازد و رمز و رازهایی از زندگی شان را می گوید که تا به حال کسی نشنیده. ایرج نوذری از روحیه و انرژی مثبت داشتن در زندگی می گوید که می تواند حال همه ما را بهتر کند.
شنیده ایم اخیرا بیمار شدید. ظاهرا خودتان هم نخواستید کسی متوجه شود، چرا؟
اگر من نخواستم موضوع بیماری بسط پیدا کند و همه باخبر شوند به این دلیل بود که اصولا معتقدم بیماری اتفاق خوبی نیست که بخواهی مدام آن را بگویی و گسترده اش کنی. از طرفی، مادر، خواهر و حتی شوهرخواهرم اینقدر نسبت به این موضوع حساس هستند و نگران من می شوند که دوست نداشتم با انتشار این خبر نگرانی آنها دوچندان شود. اما به به هر حال از آنجایی که به قول جوان ها من دیگر تابلو شده ام، کافی است پایم به درمانگاه برسد، همه همه چیز را می فهمند و خبر دهان به دهان می چرخد. آن وقت اگر کسی از من بپرسد، دیگر نمی توان دروغ بگویم و حاشا کنم.
حالا برایمان بگویید چطور شد این اتفاق برایتان افتاد؟
یک بار سر فیلم سینمایی «لاله» بودم که حالم بد شد و راهی بیمارستان شدم. حدود ۲ سال پیش بود که من سر این فیلم بودم. دخترهای من مدتی است خارج از کشور درس می خوانند و من هم چند وقتی بود آنها را ندیده بودم و دلتنگشان بودم. صحنه ای که در فیلم مشغول فیلمبرداری اش بودیم صحنه عاطفی پدر و دختری بود که من را به شدت تحت تاثیر قرار داد. صحنه ای سخت که باید مونولوگ می گفتم و طبیعی گریه می کردم. همه این عوامل دست به دست هم داد تا من به شدت احساساتی شوم و فقط در یک لحظه دیگر متوجه نشدم چه شد. آن طور که بعدا شنیدم خود کارگردان به من تنفس مصنوعی و شوک داده بود و بعد از سومین شوک برگشته بودم. البته قبل از همه این ماجراها متاسفانه پایم هم آسیب دیده بود و اضافه وزنی که الان پیدا کردم به همین دلیل است.
می دانم که اهل ورزش هم هستید، ورزش و فعالیت فیزیکی چقدر در این مدت کمکتان کرد و باعث شد بدنتان افت پیدا نکند؟
بسیار زیاد، اتفاقا از نکاتی که پزشکان به من می گفتند این بود که همان ورزش تو را نجات داده و اگر ورزشکار نبودی و بدنت ورزیده نبود، معلوم نبود چه بلایی سرت می آمد. اما جالب است نه زمانی که من کاپیتان تیم فوتبال و فوتسال هنرمندان بودم، نه زمانی که رئیس امور بین الملل فدراسیون کنگ فو بودم و نه زمانی که کونگ فو کار می کردم و نه حتی زمانی که در فیلم و سریال ها خودم بدلکاری نقش های اکشنم را انجام می دادم و حرکات عجیب و غریب زیادی داشتم کوچک ترین اتفاقی برایم نیفتاده بود و هیچ وقت هیچ صدمه ای ندیدم. البته خوشبختانه حالا که پایم کمی بهتر شده کم کم ورزش و فعالیت هایم را شروع کرده ام و توانستم در این مدت کمی از وزنم را هم کاهش دهم اما هنوز باید مراعات کنم تا سلامتم را کاملا به دست بیاورم و وزنم هم به شرایط ایده آل قبلی برگردد.
شما درگیر ورزش بودید. در حال حاضر برایتان سخت نیست که از ورزش فاصله گرفته اید؟
طبیعتا چون سخت است، سعی کردم آن را کنار نگذارم و در خانه هرچند کوتاه هم که شده نرمش هایم را داشته باشم. البته به نظرم ورزش کردن از آن فعالیت هایی است که همیشه و در هر حال می شود انجام داد، فقط هر کس باید با در نظر گرفتن شرایط فیزیکی و بدنی اش آن را ادامه دهد.
در این مدت سعی کردید چه جایگزینی برای ورزش کردن پیدا کنید که روحیه تان هم بیشتر حفظ شود؟
ورزش جای خودش است چون به نظرم هیچ چیز جایگزین کاری دیگر نمی شود. به نظرم باید هر کار و فعالیتی را تفکیک کرد و آن را به جایش انجام داد، اما می شود در شرایطی جای خالی موردی را با کار و فعالیتی دیگر پر کرد. مثلا من اگر قبلا در طول هفته یک کتاب می خواندم حالا چون ورزش نمی کنم و فرصت بیشتری دارم، کتاب می خوانم، اما من از آنجایی که دچار و درگیر ورزش شده ام و نمی توانم آن را رها کن، حتی در این مدت هم سوارکاری می کردم و آسیب دیدگی دستم هم به همین دلیل است که خدا را شکر رو به بهبود است.
در این مدت اتفاق های زیادی برایتان پیش آمد و درگیر شدید. چقدر سعی کردید مثل قبل همان قدر مثبت فکر کنید؟
من خیلی به وجود انرژی های مثبت و منفی معتقدم. به نظرم حتی گاهی اوقات از یک تعریف ساده که حتی از روی دوست داشتن طرف مقابل است نیز می تواند یک اتفاق بد برای کسی بیفتد. شاید سال ها پیش کسی قضیه چشم زدن و چشم خوردن را خرافی می دانست اما حالا دیگر این قضیه جاافتاده و خیلی ها به آن اعتقاد دارند. انرژی آدم ها هم به نظرم همین شکلی است و کسی حتی بدون اینکه قصد و غرضی داشته باشد ممکن است به تو انرژی منفی بدهد و تو را گرفتار کند. اتفاقی که برای من هم افتاد و من در کمال سلامت و زمانی که نه می دویدم، نه از جایی پریدم و نه هیچ حرکت خطرناکی انجام دادم، پایم دچار مشکل جدی شد و تاندونش پاره شد.
من عادت دیگری هم دارم که شاید خیلی خوب نباشد؛ اینکه من را به زور دکتر می برند. راستش خیلی دوست ندارم خودم را درگیر این مسائل کنم و همیشه می گویم با تلقین مثبت همه چیز درست می شود، اما مشکلی که برایم به وجود آمد جدی بود و امیر باقری عزیز که پسرخوانده و مدیر برنامه های مناست و در این سال ها همیشه و همه جا کنارم بوده به اصرار من را نزد دکتر برد. ماجرا هم همان فشارهای عصبی و دلتنگی های پدرانه بود که من را از پای درآورده بود و به مدت ۲ ساعت که بیهوش شده بودم دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
با این حال در همه این دوران سعی کردم روحیه ام را حفظ کنم و با قدرت ادامه دهم. من فکر می کنم گاهی اوقات اتفاق های این چنینی که ممکن است هر لحظه در زندگی هر کداممان بیفتد، گوشزدهایی است که بیشتر مراقب خودمان باشیم. این مراقبت نه تنها از لحاظ سلامت جسمی و فیزیکی، بلکه از نظر سلامت روان هم اهمیت بسیار زیادی دارد.
پس روحیه تان هنوز هم قوی است و به آینده امیدوارید؟
چیزی به غیر از این نمی تواند باشد. روحیه و امید به آینده تنها چیزی است که در شرایط سخت و بحرانی می تواند بزرگ ترین کمک را به فردی که دچار مشکل شده، بکند. مرحوم پدرم همیشه می گفت در شرایط بحرانی که مشکلی برای آدم پیش می آید باید مثل هشت پا بود که هر دست و پایش را که می زنند، یکی دیگر داشته باشد و تسلیم نشود.
مهم ترین ویژگی ای که در این مدت به من کمک کرد تا هر چه زودتر به شرایط قبلی ام برگردم همین روحیه داشتنم بود. همه افراد که من را از نزدیک می شناسند و با ویژگی ها و خصلت های رفتاری من آشنا هستند، می دانند که من کوه روحیه هستم. بعد از همه این اتفاق ها که برایم افتاد خیلی ها به من گفتند تو واقعا محکم و استواری چون اگر این ماجراها برای شخص دیگری پیش آمده بود حتی دیگر با کسی حرف هم نمی زد. من سعی می کنم در بدترین شرایط هم روحیه و انرژی مثبت ام را حفظ کنم.
شاید جالب باشد برایتان بگویم من در شرایطی که شاید خودم اوضاع مساعدی ندارم، سعی می کنم به اطرافیانم روحیه بدهم و حس خوبی به آنها منتقل کنم چون معتقدم انرژی خوب به خودم بر می گردد همان طور که انرژی بد و منفی هم با بازگشت اش در نهایت به خودم است. اگر همه ما سعی کنیم حس خوب به هم منتقل کنیم طبیعتا حال خودمان بهتر می شود و روحیه مضاعفی می گیریم.
این ویژگی اخلاقی شما چقدر ارثی و ژنتیکی است؟ مرحوم پدرتان با آن روحیه طنازانه چقدر این طور بودند؟
به شدت، برایتان یک مثالی می زنم. فکر کنید ما به سفر رفته ایم و خدای ناکرده ماشین جلویمان آتش می گرفت. پدر بدون هیچ ترس و آشفتگی ای قضیه را مدیریت می کرد و می گفت هیچ اتفاقی نیفتاده، پدرم هیچ وقت روحیه اش را نمی باخت و واقعا مثل کوه استوار و محکم بود. پدر زمان بیماری هم تا واپسین دم روحیه داشت. شادی روحیه اش مثل ۶ ماه قبل نبود و این را من که پسرش هستم، می فهمیدم اما باز هم ناراحتی اش را به کسی منتقل نمی کرد و اگر ذره ای نگرانی در وجودش بود، آن را آشکار نمی کرد و خودش را نمی باخت.
دوست دارم نکته ای را برایتان از پدر بگویم که خیلی جالب و در عین حال تامل برانگیز است؛ پدر من قبل از مرگش صحنه تشییع جنازه اش را دیده بود. یک روز که در بیمارستان بستری بود و مادر و عمه من کنارشان بودند می گوید چه جمعیتی اینجا آمده و چقدر شلوغ شده است. مادر و عمه به پدر می گویند اینجا که کسی نیست و پدر در جواب آنها می گوید، وقتی اتفاق افتاد، می بینید و واقعا وقتی اتفاق افتاد همه ما حیران شدیم.
از دخترهایتان برایمان بیشتر بگویید
همیشه از قدیم می گویند پسر نعمت است و دختر هم نعمت است و هم رحمت. من در زندگی ام بعد از به دنیا آمدن ۲ دخترم به این واقعیت رسیدم. دختر وقتی به دنیا می آید روزی اش را با خودش می آورد. این حرفی که می زنم، خرافه نیست و من به چشم خودم دیده ام و هر ۲ دختر من وقتی به دنیا آمدند، اتفاق های خوبی در زندگی ام افتاد که به یمن قدم آنها بود.
هر ۲ مشغول تحصیل هستند؟
بله، دخترهایم حالا دیگر بزرگ شده اند و مشغول تحصیل هستند. دختر بزرگم دلناز در مالزی بین تمام همکلاسی هایش شاگرد اول شد و می خواهد تغذیه بخواند و دکترا بگیرد و دختر کوچکم دلربا هم به موسیقی علاقه مند است و دوست دارد دکترای موسیقی بگیرد. راستش من هر روز که موی سپیدم را در آینه می بینم پیش خودم می گویم با وجود داشتن این ۲ دختر موی سپید داشتن چقدر خوب است. گرچه معتقدم باید دلت جوان باشد که خوشحالم این طور هستم.
راستی! دخترهایتان هیچ وقت به حرفه شما و عالم هنر علاقه مند نشدند؟
من هیچ وقت دوست نداشتم به بچه هایم زور بگویم چون به نظرم خودشان باید انتخاب کنند و برای زندگی شان تصمیم بگیرند، اما اگر می خواهید حس من را بدانید باید بگویم من دوست ندارم در کشور خودمان وارد این حرفه شوند چون اینجا هنوز هم که هنوز است آن طور که باید و شاید به هنر پرداخته نمی شود و آن ارزشی که باید برای هنر و هنرمند قائل باشند را قائل نیستند، اما من باز همه همه چیز را بر عهده خودشان گذاشته ام و دوست دارم مسیری که برای زندگی و آینده شان انتخاب می کنند با اراده و تصمیم خودشان باشد البته که من هم همیشه کنارشان هستم و راهنمایی ها و پشتیبانی هایم را از آنها دریغ نخواهم کرد.
نظر کاربران
چه اسم های زیبایی، دلناز ودلربا.
به امید بهبودی و سلامتی ایشان.
ایشون علاوه بر کوه روحیه - کوه غرور هم هستند
پاسخ ها
و خود نمایی بیش از حد !!!
برای قضاوت ناعادلانه شما متاسفم
ای کاش ایشون رو از نزدیک میشناختید ...
حتما شما خودتون هم از بیماری قضاوت نادیده درباره دیگران رنج میبریند که اینطور راحت صحبت کردید !
سلام دوست داریم عزیزم همیشه موفق باشید
خوش به حال دخترای شما
زنده باشید