چگونه به کودک خود امنیت دهیم؟ (۱)
عامل اصلي رشد معنوي امنيت است. در حقيقت جسم براي نمو نياز به مراقبت دارد حالا مي خواهيم وارد فضاي ذهن شويم و ذهن براي رشد معنوي نياز به امنيت دارد.
طبق نظريه ي مزلو اولين نياز هاي انسان نياز هاي زيستي و معيشتي هستند و دومين نياز امنيت است. اگر نيازهاي زيستي تآمين نشوند بر روي احساس امنيت تأثير منفي خواهد گذاشت، اگر نيازهاي زيستي نوزاد به موقع تأمين نشوند او احساس ناامني خواهد كرد و نسبت به دركي كه از كل دارد بي اعتماد خواهد شد.
من عقيده دارم كه مهمترين و اولين نياز انسان امنيت است پس روي اين موضوع وقت زيادي خواهيم گذاشت چون ناامني كودكان معضل جامعه ما است و در اكثر مشاوره هايي كه با والدين داشته ام اين مطلب ثابت شده است.
عدم امنيت بر روابط ما تأثير مي گذارد چه در سطح خانواده و چه در سطح جامعه. چرا جامعه امروزي ما آرامش ندارد؟ چرا اغلب زود از كوره در مي رويم؟ از دوستي كه به تازگي از چين برگشته شنيدم كه بسيار مردمان آرامي دارد كه حتي در يك مركز خريد كه هياهو و سرو صداي بچه ها بيداد مي كرده باز هم هيچ كس ابراز ناراحتي و عصبانيت نكرده و واكنش تند نشان نداده است. اما چرا در جامعه ي ما با يك جيغ بچه همه از كوره در مي روند؟ چون پر از استرس و نگراني و عصبانيت هستيم كه ريشه ي آن در نا امني ما است.
عدم مراقبت، جسم را آزار ميدهد و عدم امنيت، روح را آزار مي دهد. ما در نشست سوم از سه دركي كه انسان از خودش پيدا مي كند صحبت كرديم: درك مقصر - مظلوم - مسئول.
گفتيم اين سه، درك از خود است. و حال اضافه مي كنيم كه امنيت درك از محيط است. انساني كه درك مقصر يا مظلوم از خودش دارد از محيط هم درك نا امني دارد. و در نتيجه رفتاري را مي كنند كه ناشي از كمبود امنيت و مقصر بودن يا مظلوم بودن است.
مرز بسيار باريكي بين درك و احساس وجود دارد. احساس يك سيستمي است كه با انسان خلق مي شود و يك سيستم هشدار دهنده است. احساسات به ما مي گويند كه وضع ما چگونه است. مثل اتاق كابين خلبان كه پر از درجه و عقربه است و هر كدام نشان مي دهند كه كجامشكل وجود دارد. وقتي انگشت شما با چاقو خراش برمي دارد چه كار مي كنيد؟ درد تان مي گيرد.
درد را در كجا احساس مي كنيد؟ مغز پيام را مي گيرد و به سيستم احساسات آدرس انگشت را مي دهد. بعد ما ضد عفوني و پانسمان مي كنيم. مغز همچنان در حال ارسال پيام تا بهبودي است. در سيستم احساس ما درد يك حس است اما در جسم. عين اين قضيه در روح ما هم هست. روح وقتي در عذاب است و آسييب مي بيند در سيستم احساسي كه در مغز ما وجود دارد منعكس مي شود. درك يك وضعيت است و احساس اعلام يك وضعيت.
در مورد جسم ما خيلي ملموس متوجه مي شويم چون عينيت دارد ولي در مورد روح چون شناخت نداريم و علم هم در اين مورد كار نكرده است، آدرس ها را متوجه نمي شويم. در نتيجه مشكل روحي را ما مشكل عاطفي مي بينيم و نياز روحي را نياز عاطفي مي شناسيم. درست مثل اين كه انگشت دست راست مان زخم شده ما مي رويم انگشت پاي چپ مان را پانسمان مي كنيم خوب اصلاً ربطي نداره.
روح ما يك جايي عذاب مي بيند و اذيت مي شود و درد را منعكس مي كند ولي ما نمي دانيم بعد ادعا مي كنيم كه خلأ عاطفي داريم و نيازهاي عاطفي مان را دريافت نكرده ايم. من درك ناامني از خودم دارم بعد آدرس اشتباه مي دهم و ميگم" همسرم به من محبت نمي كند، مرا درك نمي كند" خوب چه ربطي داره انگشت دستت زخم شده چرا انگشت پايت را آدرس مي دي.
احساس منعكس كننده حالت هاي روحي است. امنيت را اگر نشناسيم آدرس اشتباه خواهيم داد.اگر ما احساس ناخوشايند داريم يعني يك جايي از روحمان در حال اذيت شدن است. به قول مولوي يك روز پرنده اي در آسمان پرواز مي كرد شكارچي به سايه اش تيراندازي مي كرد و دنبال سايه ي پرنده مي دويد.
درست كاري كه ما با روح مان مي كنيم. روح مان توي آسمان پرواز مي كند سايه اش روي احساس مان افتاده بعد ما به دنبال سايه مي دويم و مي خواهيم سايه را درست كنيم. شاد نيستيم بعد يك آهنگ شاد مي گذاريم و شروع مي كنيم به رقصيدن. وقتي از مادرها مي پرسم شادهستيد يا نه اذعان مي كنند كه خيلي؛ در روز ساعت ها آهنگ مي ذارم و مي رقصم. چه ربطي دارد؟ مرغ توي هوا مي پرد ما دنبال سايه اش مي دويم.
پس امنيت يك درك است. درك در ناخودآگاه ما است. احساس در ذهن آگاه ما است و رفتار هم بر پايه ي ذهن آگاه است. در حقيقت درك نا امني و مقصر و مظلوم از ناخودآگاه ما كه در كودكي شكل گرفته است، مي آيد. يعني از زماني كه ذهن و ناخودآگاه شكل مي گيرد ما ناامن مي شويم بعد در بزرگسالي و در رفتار و بخش آگاه دنبال دليل ناامني مي گرديم و اشاعه اش مي دهيم به جامعه ومعيشت و .....كه اين كار در بخش آگاه ذهن صورت مي گيردو ما اول مظلوم مي شويم و درك مظلوم از خودمان پيدا مي كنيم بعد دنبال ظالم مي گرديم. اولين ظالم هم كيست؟ آقايان و شوهران.
به همين دليل است كه در جامعه ما اكثريت خانم ها مظلوم هستند.امروز دختران ما درك مظلوميت از خود را دارند تا وقتي ازدواج نكرده اند ظالم پدر و مادر هستند زماني كه ازدواج كردند ظالم ميشه همسر.
در مورد ناامني هم همين طور است من در ناخودآگاهم ناامني دارم، در آگاهم دنبال دليلش مي گردم. ان سه درك از ناخودآگاه ما مي آيند و ذهني هستند اما قرينه ي آن ها را در عينيت هم داريم. يعني ما مقصر و مظلوم و ناامني واقعي هم در بيرون داريم.
در فرهنگ لغت ريشه كلمه امن و هر كلمه اي كه ريشه آن امن باشد مثل مؤمن، ايمان و امنيت همه يك معناي واحد دارند و آن " نداشتن ترس " است. چون حاصل ناامني ترس است.
درك ناامني-------- احساس ترس درك امنيت ------------ احساس آرامش
هرجا كه كلمه ي امنيت هست آرامش و نبود ترس است. احساس ناشي از حضور امنيت، آرامش است و احساس ناشي از ناامني، ترس است. نتيجه ي امن بودن اعتماد است و نتيجه ي ناامن بودن عدم اعتماد است.
امنيت
--------------------------------------
امن ناامن
آرامش ترس
اعتماد عدم اعتماد
اگر درك عيني باشد، ترس مي آيد و من ناامن مي شوم. تا حالا براي شما پيش آمده كه در تاريكي درحال گذر از خيابان باشيد ناگهان يك سگ وحشي جلوي شما ظاهر شود. شما ناامن مي شويد و مي ترسيد كه كاملاً طبيعي است و درست است. اين حالت عيني و واقعي است. بعد صاحب سگ از راه مي رسد و شما يك نفس راحت مي كشيد و دوباره احساس امنيت مي كنيد.
عامل ناامني كه از بين مي رود، ترس هم از بين مي رود و آرامش مي آيد. و حتي اگر قلاده سگ را به جاي يك بزرگسال يك كودك در دست مي گرفت باز هم چون به كودك اعتماد نداريم باز هم ترس و ناامني خواهيم داشت. اين يك ترس عيني است كه نه خوب است و نه بد، حتي لازم است. اين ناامني ما را به فكر مي اندازد چون عيني است مثل خيلي از اتفاق هاي ديگري كه در زندگي پيش مي آيد و ما احساس ناامني مي كنيم و اين احساس به ما كمك مي كند كه ترس بيايد و ما راه چاره پيدا مي كنيم و به كمك عقل و شناخت مسير را اصلاح مي كنيم و از خطر فاصله مي گيريم.
اما يك موقع است كه ترس ذهني است و وقتي ترس ذهني باشد ديگر ترس نيست بلكه اضطراب است. در روانشناسي اضطراب يعني ترس از موهومات يعني منشأ آن مشخص نيست و اين ناامني يك تصور ذهني است و اصلاً در بيرون وجود ندارد ولي من ناامن هستم. اين ناامني ها از كودكي و گذشته مي آيند.
من ذهناً ناامن هستم و دليلي عيني براي آن وجود ندارد. در شصت و هفتاد سال پيش جامعه ي ما بسيار فقيرتر از امروز بود و اصلاً قابل مقايسه با زندگي امروزي نيست. زندگي آباء و اجداد ما از نظر مالي و مادي اصلاً با زندگي امروز ما قابل مقايسه نيست. امروزه ما بسيار مرفه ولي ناامن هستيم. امنيت نداريم چون امنيت ذهني ربطي به قضاياي بيرون ندارد.
قضاياي بيرون فقط مي توانند يك محرك باشند. اجداد ما امن بودند و ايمان داشتند و با درآمد يك روزه اي كه در جيب داشتند شكر مي كردند و بدون دغدغه به خانه مي رفتند اما ما امروز توي حسابمان پر از پول است و مي دانيم كه تا دو سال آينده هم داريم كه بخوريم اما باز هم نگران هستيم.
ما براي اين كه روزي احتمالاً اتفاقي خواهد افتاد از ذخيره امروزمان استفاده نمي كنيم و لذت نمي بريم؛ اين يعني ناامني ذهني كه امكان ندارد از بين برود. مگر اين كه ذهن و درك خود را تغيير دهيم تا اين ناامني از بين برود. اگر درك خود را از امنيت عوض كنيم اين ناامني هاي امروزي از بين مي رود.
ادعا مي كنيم كه شاد نيستيم تصميم مي گيريم كه سفر برويم تا بلكه شاد شويم مي رويم و برمي گرديم اما باز هم راضي نيستيم وشاد نمي شويم. چون درك ناامني داريم و هيچ چيز نمي تواند آن را از بين ببرد مگر اين كه درك را عوض كنيم و عوض كردن درك در حوزه كار ما و اين دوره نيست كار ما و اين دوره اين است كه پيدا كنيم چه كار كنيم تا بچه هاي ما اين درك ناامني را پيدا نكنند و حوزه ي درس ما امنيت كودك است.
پس ما از يك ناامني ذهني رنج مي بريم نه از يك ناامني عيني. يكي از دلايلي كه ناامني ذهني شكل مي گيرد تجربه دوران كودكي است. و يكي ديگر از دلايل آن بستر تاريخي كشور ما است. تاريخ ما بسيار تاريخ ناامني است كه در قالب خصوصيات به ما و فرزندان ما منتقل شده است.
در بحث رشد گفتيم: استعداد، خصوصيات (اقتضاعات) و محيط، از عوامل رشد هستند. خصوصيات با ما در طول تاريخ همراه است. ما تنها كشوري در دنيا هستيم كه ۱۲۰۰ جنگ را پشت سر گذاشته ايم كه اگر تاريخ مان را ۶۰۰۰ سال بگيريم يعني هر ۵ سال يك جنگ و خونريزي، قتل و غارت كه آخريش هم جنگ تحميلي عراق عليه ايران است.
ما در حال حاضر تاوان ناامني هاي جنگ را مي دهيم. و در اين حالت هيچ چيز شما اصلاً مقصر نيستيد. هر جامعه اي كه اين مراحل را مي گذراند، جامعه شناسان و متفكرينش بايد در مورد مسائل و تبعات آن كار كنند كه متأسفانه ما اصلاً به جامعه شناسي نمي پردازيم و همه مسائل را از روان شناسي مي خواهيم.
نمي دانيم كه در مسئله امنيت روانشناسي حرفي براي گفتن ندارد. مي تواند اثرات ناامني را در ذهن بررسي كند و آسيب هاي ذهني ناشي از آن را درمان كند ولي در ايجاد امنيت و سلب امنيت هيچ نقشي ندارد. امنيت در حوزه روانشناسي نيست. اما ما براي هر اتفاقي مي رويم سراغ روانشناسي.
امنيت و ناامني حوزه ي اجتماعي دارد و در حيطه جامعه شناسي است. جامعه شناسي به ما ميگه كه چرا ما ناامن هستيم و چگونه بايد امن شويم. روانشناسي در حوزه روان انسان است و روان انسان در همه ي جهان يكي است و يك نوع است ولي شرايط زيست در نقاط مختلف دنيا متفاوت است، دلايل ايجاد ناامني هم متفاوت است.
عامل ديگر در ايجاد ناامني بلاياي طبيعي هستند كه ما جزو ۱۰ كشور اول بلاخيز در دنيا هستيم. هر چند سال يكبار يك زلزله يا سيل يا خشكسالي فاجعه آميز داريم. كشور ما در طول تاريخ گرسنه بوده است و هميشه ناامني غذا داشته ايم. ما كمتر از ۵۰ سال است كه در مقياس ملي سير شده ايم.
هنوز ۱۰۰ سال از سال دم پختكي نگذشته است. اواخر دوره ي قاجار كمتر از ۴ نسل پيش در ايران قحطي آمد. قحطي آن قدر شديد بود كه در تهران يعني پايتخت مردم از گرسنگي تلف شدند . دولت آن زمان در هر گذر ديگ بزرگ بلغور و برنج بار گذاشت تا مردم از گرسنگي نميرند و از ان به بعد آن سال به نام سال دم پختكي معروف شد.
همچنين ما سال هاي قحطي و بيماري هاي واگيردار كشنده و خشكسالي بسياري در تاريخمان داشتيم كه همه اين ها بستر ناامني ساخته كه ذهن هاي ما ناامن شكل بگيرد.
وعامل بعدي شكل گيري ناامني، رفتار والدين با كودك است. اولين پديده اي كه در كودك آسيب مي بيند امنيت او است. در نتيجه همه ي آباء و اجداد ما بدون اين كه مقصر باشند قرباني هستند. قرباني ناامني تاريخي كه همراه ما آمده است. و حالا امروز ما مي خواهيم به بچه هاي مان امنيت بدهيم.
ارسال نظر