خانواده متشنج و بچههای ناآرام!
مهمترين کليد برقراري آرامش در خانواده، رابطه صحيح زن و مرد با يکديگر و با فرزندان است.کودکان تنها زماني آرامش را در خانه تجربه ميکنند و آن را محيط امن و قابلاعتمادي خواهند يافت که والدين مهارتهاي زندگي را آموخته و به درستي از آنها استفاده کنند.
اگر ميخواهيم کودکاني سالم داشته باشيم، والدين بايد از همان دوران بارداري سعي کنند محيط آرامي را در خانه بهوجود بياورند چراکه آرامش مادر در اين دوران تاثير بسيار زيادي روي فرزندشان خواهد داشت بههميندليل به زن و شوهرتوصيه ميشود تا زماني که در خانواده به ثبات و آرامش نرسيدهاند هرگز بچهدار نشوند. بعد از تولد نوزاد هم از همان روزهاي نخست آرامش و حمايت خانواده تاثير بسيار زيادي در سلامت روان کودک خواهد داشت.
خانواده متشنج و نوزادهاي ناآرام
شايد برخي از افراد به اشتباه گمان کنند که دعوا و تشنج خانواده روي نوزاد تاثيري نميگذارد و او کوچکتر از آن است که تنشهاي خانواده را متوجه شود، اين در حالي است که نوزاد از همان روزهاي نخستين تولد و حتي قبل از تولد از فضاي آرام يا متشنج خانواده تاثير ميگيرد. نوزادان خانوادههاي ناآرام گاه به صورت گريههاي بيدليل و بيقراري واکنش نشان ميدهند، بيقراريهايي که هيچ دليل فيزيکي خاصي ندارد.
هنگامي که مادر ناراحت و عصباني است. گاه توجه کمتري به فرزندش دارد يا ممکن است بعد از يک دعوا و مشاجره سخت با همسرش آنقدر عصباني و بيحوصله باشد که هنگامي که نوزاد به هر دليلي گريه ميکند به جاي اينکه او را با عشق و محبت در آغوش بگيرد با بيحوصلگي و گاه عصبانيت با او برخورد ميکند و مثلا ممکن است بگويد: «اي بابا تو ديگه چته؟» و كودك عصباني ميشود. به طور حتم نوزاد اين خشم و بيمحبتي را درک ميکند و پيامي که از اين رفتار مادر بهعنوان نخستين و مهمترين حامي زندگياش دريافت ميکند، چيزي نيست جز اين که دنيا محل قابلاعتمادي نيست.
آرامش در آغوش مادر
دوران نوزادي تا يکي دو سالگي زمان طلايي است که دلبستگي ايمن انسانها شکل ميگيرد، دوراني که در آن بيش از هر زمان ديگري کودک به عشق و محبت والدين به ويژه مادرش نياز دارد و يک خانواده ناآرام و متشنج و مادري خسته و عصبي بهطور حتم تهديدي جدي براي عدم شکلگيري مناسب دلبستگي ايمن در اين دوران است. به زبان سادهتر کودک از آغوش گرم و پرمهر مادر اعتماد به دنيا را ميآموزد. مادري که ناآرام عصبي و نامطمئن است و محيط خانوادهاي که پر از دعوا و بگو و مگوست، باعث ميشوند پايههاي نخستين اعتماد به دنيا، در بچهها بهدرستي شکل نگيرد و همين امر در آينده در ارتباطات بين فردي شخص با ديگران تاثير خواهد گذاشت.
افرادي که دلبستگي ايمنشان بهدرستي شکل نگرفته در آينده کمتر به ديگران اعتماد ميکنند و بيشتر نگران هستند که سايرين به آنها دروغ بگويند و آنها را فريب بدهند. همين نگاه منفي رابطه اين افراد را با همکاران، دوستان و حتي همسر آيندهشان تحتتاثير قرار خواهد داد. اين در حالي است که کودکي که در يک خانواده آرام و مطمئن بزرگ ميشود و از آغوش پرمهر مادر و پدر بهرهمند بوده در بزرگسالي نه تنها روابط اجتماعي بهتري خواهد داشت بلکه فردي با عزت نفس بالا خواهد بود چرا که از کودکي همواره اين پيغام را دريافت کرده که بهرغم ضعفهايش، موجودي دوستداشتني است.
جستوجوي آرامش در خارج از خانواده
بهجز استرس و اضطرابي که بچهها در يک خانواده ناآرام و متشنج دريافت ميکنند در کمتر دعوايي است که آتش خشم والدين تا حدودي به بچهها سرايت نکند و يکي از والدين با لحني تند، نگاهي غضبآلود و حرفي تلخ بچهها را آزردهتر نکنند. «برو تو اتاقت درو ببند»، «تو هم بچه همون بابا/ ماماني»، «اگه تو نبودي ...» و ... .
اين در حالي است که کودک در برابر همه اين اضطرابها چارهاي جز به يک گوشه خزيدن و تحملکردن ندارد، اين بچهها در سنين نوجواني، آرامشي را که در خانواده نداشتند در جاي ديگري جستوجو خواهند کرد و در محيط ديگري امنيت و آرامش را خواهند يافت محيطي که در بسياري از موارد ممکن است بسيار دردسرساز باشد. به طور مثال دوستان ناباب، گرايش به مواد مخدر و ... در اينجاست که گاه کنترل اوضاع از دست پدر و مادر خارج ميشود و ميبينيم که گاهي فرزندان در برابر خواسته والدين ايستادگي ميکنند و در جواب اعتراض پدر يا مادر به رفت و آمد با برخي افراد، محکم ميايستند و ميگويند: «او دوست من است!»
استرس بهترين بودن
«تو بايد بهترين نمرهها را بگيري»، «تو بايد دکتر شوي»، «تو بايد ...» امرونهيهاي مداوم و توقعاتي که بيش از توان فرزندانمان است، باعث ميشود آنها دچار ناآرامي، تضاد و ناامني شوند. مثلا کودکي که در علوم تجربي استعداد و علاقهاي ندارد اما به هنر علاقه دارد ممکن است اگر روزي بنا براصرار ما پزشک شود آن رضايت قلبي که اگر هنرمند ميشد را نداشته باشد يا کودکي که در رياضيات استعدادي ندارد و ما از او توقع داريم در اين درس نمره ۲۰ بگيرد و او نميتواند ،تنها باعث استرس و کاهش اعتمادبهنفس و دلزدگي او از درس و مدرسه خواهيم شد. بنابراين بايد در وهله نخست استعدادهاي کودکمان را بشناسيم و سپس با توجه به استعدادهايش او را حمايت و تشويق کنيم. ممکن است دستيابي به يک شغل بسيار معمولي (از نگاه اجتماع) نهايت توانمندي فرزند ما باشد اما مهم اين است که او با توجه به توانمندي يا علاقه خود به خواستهاش رسيده و همين امر باعث آرامش و رضايت خاطر او خواهد بود.
ارسال نظر