۸۴۰۱۶۷
۸ نظر
۵۰۶۱
۸ نظر
۵۰۶۱
پ

زوجی که به علت مشکلات سیاسی سه دهه از ازدواج منع شده بودند

فرقی نمیکند که اخبار سیاسی را دنبال میکنید یا نه، چرا که ممکن نیست از ملاقات و دیدار‌های هفته‌ی گذشته‌ی رهبران ایالات متحده‌ی آمریکا و کره‌ی شمالی و اهمیت آن آگاه نباشید.

برترین‌ها - ترجمه از سجاد جوهردلوری : فرقی نمیکند که اخبار سیاسی را دنبال میکنید یا نه، چرا که ممکن نیست از ملاقات و دیدار‌های هفته‌ی گذشته‌ی رهبران ایالات متحده‌ی آمریکا و کره‌ی شمالی و اهمیت آن آگاه نباشید.
زوجی که به علت مشکلات سیاسی سه دهه از ازدواج منع شده بودند

هفته‌ی گذشته زوجی در هانووی ویتنام با علاقه‌ای ویژه این مذاکرات را دنبال میکردند. این مرد ویتنامی و همسر اهل کره‌ی شمالی او برای با هم بودن موانع زیادی را پشت سر گذاشته بودند. عشق آن‌ها برای دهه ها‌ی متمادی از طرف مقامات دو طرف ممنوع شده بود عشقی که سرانجامش به کامیابی ختم شده است. ری‌یونگ‌هی هفتاد ساله در مورد شوهر ۶۹ ساله‌ی خود، پام‌گوک‌کان میگوید: مثل عشق در نگاه اول بود، از لحظه‌ای که دیدمش عاشقش شدم.

آن‌ها اکنون در آپارتمانی که به سبک منازل جماهیر شوروی ساخته شده زندگی میکنند. اولین بار در سال ۱۹۷۰ و هنگام کار در کارخانه‌ی تولید کود شیمیایی در کره‌ی شمالی یکدیگر را ملاقات کردند. آقای کان در وصف آن لحظه میگوید: من در خط تولید کار میکردم و همسرم به عنوان اینترن در آزمایشگاه کارخانه فعالیت میکرد و همان لحظه به خودم گفتم میخواهم که او همسرم بشود. از بیگانه‌هراسی کره‌ی شمالی اطلاع داشتم، اما برایم مهم نبود؛ از هیچ چیز نمیترسیدم.

کان بزرگترین پروژه‌ی زندگی‌اش را با زیر نظر گرفتن حرکات ری‌یونگ و کشف برنامه‌ی کاری او آغاز کرد. طرح خود را در ابتدا به گونه‌ای ریخت تا اتفاقی در راهروی کارخانه به هم برخورد کنند. سلام کردند. سلام ری‌یونگ کافی بود تا کان جرات برداشتن قدم بعد را به خود بدهد.
زوجی که به علت مشکلات سیاسی سه دهه از ازدواج منع شده بودند

"شال گردنی که در پکن خریده بودم و عکسی از خودم که همراه با دوستانم انداخته بودم همراه خود نگه میداشتم. در اولین فرصتی که دیدم در آزمایشگاه کسی جز او نیست داخل شدم و پرسیدم که آیا کسی در زندگی‌اش هست یا خیر؟ جواب دلخواهم را شنیدم و شال گردن را به او هدیه دادم و از او خواستم که با هم بیرون برویم و باز هم جواب دلخواهم را شنیدم.
برای رسیدن به منزل او هفت اتوبوس عوض میکردم و پس از آخرین ایستگاه حدود ۳ کیلومتر قدم میزدم.

هردو از خطرات موجود و احتمال دستگیری آگاه بودند. خانم یونگ در این رابطه میگوید: عشق ما ممنوعه بود و ما میدانستیم. اما آنقدر قوی نبودم که در برابر کان مقاومت کنم چرا که میدانستم عاشقش شده‌ام. میدانستم که باید از دوست داشتنش دست بردارم، اما نمیتوانستم.

چند ماه بعد آقای کان مجبور به بازگشت به ویتنام شد و خانم ری از ترس اینکه این آخریم ملاقاتشان باشد از او درخواست میکند تا جانش را بگیرد چرا که نمیتواند بدون او زندگی کند.

"به او گفتم ما عاشق همدیگریم و هیچ دلیلی برای مردن وجود ندارد و قول دادم که از هر فرصتی برای بازگشت به او در سریعترین زمان ممکن استفاده کنم. "

و برگشت؛ کان طی پنج سال بعد چندین بار با بهانه‌های مختلف به دیدار خانم یونگ میرود. برای یکدیگر نامه مینوشتند، و این نامه نگاری‌ها مدت‌ها قبل از روی کار آمدن تلفن‌های هوشمند و پیام‌رسان‌ها بود و مشکلات خاص خود را داشت. کان به خاطر دارد که در اواخر دهه‌ی هفتاد به کره‌ی شمالی میرود و نامه‌ای با مضمون درخواست ملاقات برای او مینویسد، نامه یک هفته دیرتر به دست خانم یونگ میرسد، اما خوشبختانه قبل از این که کان خاک این کشور را ترک کند موفق به دیدن یکدیگر میشوند.
زوجی که به علت مشکلات سیاسی سه دهه از ازدواج منع شده بودند

"از دیدن او خیلی خوشحال بودم، اما باز هم او مجبور به ترک من بود و باز باید جدا میشدیم، وقتی که کان مینوشت عشق هیچ حد و مرزی نمیشناسد غمگین میشدم. همین که میدانستم در پی هر دیدار یک جدایی در کمین است مرا از دیدن دوباره‌ی او میترساند. "

هنگامی که روابط دو کشور بحرانی میشد یا گمان میبردند که سرویس‌های امنیتی به دنبالشان هستند نامه‌نگاری را متوقف میکردند؛ همینطور دیدار‌ها را. از اواخر دهه‌ی هشتاد این زوج به مدت بیش از یک دهه هیچ ارتباط مستقیمی با هم نداشتند. ذهن خانم یونگ نیز در آن سال‌ها مشغول چیز‌های دیگری بود.

"کشورم در آن سال‌ها هر روز درگیر یک تقلای تازه بود، مردم از شروع دهه‌ی ۹۰ به مرز قطحی رسیده بودند. هر روز صبح که چشمانم را باز میکردم به این فکر میکردم که چه خوب که هنوز نمرده‌ام در نتیجه نمیتوانستم آنگونه که باید به کان فکر کنم. "
در این قطحی که خانم یونگ به آن اشاره میکند و سراسر کره‌ی شمالی را در بر گرفته بود صد‌ها هزار نفر و شاید میلیون‌ها نفر، از جمله مادرش، جان خود را از دست دادند.

اما اینطرف قصه در هانووی، کان هنوز در حال طرح شیوه‌هایی برای دیدار با یونگ بود. وی گروهی را تشکیل میدهد و برای نیازمندان کره‌ی شمالی اقلام مورد نیازشان را تهیه میکند که از جمله‌ی آن‌ها میتوان به ارسال هفت تن برنج به کره‌ی شمالی اشاره کرد.

پس از بهبود روابط دو کشور و در سال ۲۰۰۱ و طی حرکتی شجاعانه از طریق وزارت خارجه‌ی ویتنام نامه‌ای به دست رییس جمهور میرساند، رییس جمهوری که در حال ترک کشور برای سفر به کره‌ی شمالی بود. چند هفته بعد یکی از دوستانش در وزارت خارجه خبر میدهد که به مراد دلش خواهد رسید.

در سال ۲۰۰۲ پس از صبر و مشقتی که سی سال به طول انجامید کره‌ی شمالی اجازه‌ی ازدواج یکی از شهروندانش با شهروندی از کشور دیگر را صادر میکند.

جشن کوچکی در پیونگ‌یانگ برگزار شد و سپس کان همسر خود را به هانووی، به خانه‌ی جدیدش برد و جشنی بس بزرگتر به همراه صد‌ها مهمان برگزار کرد.

خانم یونگ با خنده و خوشحالی میگوید: از هیچ چیز پشیمان نیستم، اگر او را ندیده بودم، اگر به اینجا نیامده بودم، سال‌ها پیش مرده بودم، حتی اگر به ظاهر زنده بودم. اقرار میکنم که اندکی به خاطر همسرم غمگینم چرا که به خاطر من سختی‌های زیادی را متحمل شد و نداشتن فرزند یکی از این مشقت‌هاست.

همسرش فقط لبخند میزند و میگوید: حسرتی در کار نیست، هنوز هم همان حسی را به او دارم که سی سال پیش داشتم؛ و با افتخار میگویم که توانستم کشوری با انبوه تسلیحات هسته‌ای را قانع کنم تا نظرش را تغییر دهد.
منبع: npr
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    شدیدا لذت بردم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      وجدانا نشستی خوندی؟ بابا عجب حوصله ای دارین

    • بی نام

      واقعا. منم حوصلم نیومد بخونم.چه طولانی بود

  • بدون نام

    خوب؟ عالی؟ بینظیر واقعا فقط لذت بردم از خوندن داستان . درود بر شرف کان

  • بدون نام

    اقا پسرها و دختر خانمهایی که تا هورموناشون بالا میزنه فکر میکنند عاشق شدند به این میگن عـــــــــــــــــــشــــــــــق

    پاسخ ها

    • klm

      هورمون چی بید ؟! من هورمون میخم!

  • بدون نام

    چه زیبا

  • فرزاد

    یک قصه بیش نیست سر عشق و زین عجب، کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج