آپاچی، عامل وحشت و سوژهی تقلید و نماد مد
در سالهای اول قرن بیستم و اوج بل اپوک پاریسی، دورانی که پایتخت فرانسه هنوز مرکز فرهنگی دنیا بود و بورژواها ۱۰۸ سال پس از حکومت وحشت به چرخهی قدرت بازگشته بودند، مردم و خیابانهای پایتخت فرانسه از گروهی شگفتآور و خلافکار به نام آپاچی به ستوه آمده بودند.
روز بعد آرتور دوپین، روزنامهنگار روزنامهی ژورنال، دربارهی حادثه نوشت: «اینها سنتهای آپاچیهایی هستند متعلق به غرب دور و لایق تمدن ما نیستند.»
نام آپاچی، ذهنیت فرانسهی آن زمان از بومیان آمریکایی و غرب وحشی بود. این اسم پس از مصاحبهی یک بازرس پلیس با روزنامهنگاری در سال ۱۹۰۰ و قیاس وحشیانهبودن خشونتهای گنگستری با خشونت زندگی قبایل آمریکایی بر سر زبانها افتاد.
پس از رسیدن داستان این نبرد به رسانهها آپاچیها به شور پاریس تبدیل شدند. بر عکس کارگران کارخانهها، دستفروشان، لباسشویان و رفتگران که طبقهی محترم کارگر شمال شرقی پاریس را تشکیل میدادند، آپاچیها برندی خاص از دزدی را شکل داده بودند، ضرباتی ناگهانی به سر قربانیان وارد میکردند تا گیج شوند و نتوانند از خود دفاع کنند، قربانیان را با روسریهایشان خفه میکردند، تفنگی با عنوان هفتتیر آپاچی همراه خود داشتند که ماشهی آن از فلز برنج ساخته شده بود و در انتهای آن یک چاقوی ضامندار تعبیه شده بود. در حالی که دزدان همواره یکی از خطرات و افراد منفور پاریس به شمار میرفتند، این گروه از مردان و زنان جوان پانزده الی بیست و یکساله، از فرهنگ و ظاهر شیک خود و گویش غیر ادبی و عامیانهی خود دفاع کردند، گویشی که به لا لانگ وِرته مشهور بود.
آپاچیها اجازه نمیدادند که فقرشان بیشتر از مد و ظاهرشان به چشم بیاید و این مسئله را بسیار جدی تلقی میکردند. کلاهی تخت و چشمنواز با نام دِفه روی موهایی که از پشت سر تراشیده شده و چرب شده بود میگذاشتند و چندین لایه جلیقه روی پیراهنهای ملوانی چروکیده سرهم میکردند. زیر چشم چپ تمامی اعضا یک نقطهی آبی رنگ تتو شده بود. شلوارهای گشادشان به زانو که میرسید تنگ میشد و دوباره تا پایین باز و گشاد میشد. کفشهایشان نیز بسیار خاص بود که همیشه براق و تازه و بینقص بودند. اگر کفشهای محبوبشان کوچکترین خراشی بر میداشتند به سرعت دور انداخته میشدند. آپاچیهای مونث نیز کلاه به سر نمیکردند و روبان سیاه دور گلو میبستند.
دیری نپایید که آپاچی بودن به نوعی فرهنگ تبدیل شد. ردههای بالای اجتماعی خیلی زود شروع به تقلید از آنها کردند حتی تا آنجایی پیش رفتند که برای یادگیری زبان عامیانهشان به کلاس میرفتند. رقصی به نام رقص آپاچی نیز فراگیر شده بود و در دههی سوم قرن بیستم محبوبیت بسیاری یافته بود. شیوهی اجرای آن نیز میتوانست آنقدر خشن بشود که رقاصان اجراکننده صدمه ببینند.
رقص آپاچی هنرمندانه و زیرکانه شخصیت آنها را به نمایش میگذارد، از هوش و فراستشان قصه میسازد و همزمان خطری بسیار بسیار واقعی ارائه میکند. آپاچیها مشهور به کشتن افسران پلیس نیز بودهاند. گزارش شده است که گردشگران خارجی از دیدار پاریس واهمه داشتهاند با این باور که شهر تحت تسلط گنگسترهاست. برخی نیز به خاطر حضور در تورهایی که آپاچیها در آنها توصیف میشدند شیفتهی دیدارشان بودند، تورهایی که در آنها به توریستهای کنجکاو خانههایی نشان داده میشد و در آن خانهها بازیگرانی در لباس گنگسترها ساکن بودند. محققان، اما معتقد بودند که ترس از آپاچیها یک ترس اجتماعی بوده است. دومینیک کالیفا، محقق تاریخچهی آپاچیها و نویسندهی کتابی در دست انتشار با عنوان "جرم، فساد و فقر: ذهنیت غربی چگونه مبدع دنیای زیرزمینی شد" میگوید: دوران آپاچی در پاریس به واقع تنها در سالهای ۱۹۰۰ الی ۱۹۱۴ وجود داشته است. " ما فقط و فقط از آپاچیها سخن میرانیم "، این سخنیست که یک گزارشگر در سال ۱۹۰۷ به زبان آورده که البته صحیح نیز هست در حالی که امروزه تشخیص اینکه آیا آپاچیها واقعا ترسی واقعی در جامعه پدید آورده بودند یا اینکه این فقط یک ترس از روی دیوانگی بوده و پاریسیها عادت داشتهاند از طریق ترس خود را سرگرم کنند کار سادهای نیست. در همان سال ۱۹۰۷ پلیس پاریس تخمین زده بود که حدود ۷۰۰۰۰ نفر عضو این گروههای خلافکار در پاریس بودهاند.
با پایان جنگ جهانی اول اگرچه تهدید آپاچیها محو شده بود، اما میراث فرهنگی آنها طی دههها از طریق کتاب، نمایشنامه، ترانه و حتی فیلم زنده ماند. فیلمی از زندگی آنها نیز در سال ۱۹۵۲ روی پردهی سینماها به نمایش درآمد. در گذشته وحشتآفرین بوده و اکنون تقدیس شده و همچنان معمایی تاریخی و سرگردان میان واقعیت و تخیلند.
نظر کاربران
مطلب جالب بود اما واقعا ترجمه و ويرايش ضعيفي داشت.