برترینها- ترجمه از الهام مظفری : امروز بیشتر خبرها درباره جرم و جنایت و فساد است. این داستانهای آزاردهنده به علت پوشش دائمی شبکههای اجتماعی و چرخههای خبری شبانه روزی رسانهها بیشتر هم احساس میشوند. باوجود حجم زیاد خبرهای منفی در جهان، به راحتی میتوان از زندگی ناامید و خسته شد. اگرچه ابرقهرمانان واقعا وجود ندارند، اما ماجراهایی که در این مطلب میخوانید نشان میدهند که مهربانی و بخشندگی زیاد یک فرد چقدر میتواند روی اطرافیانش تاثیر مثبت بگذارد.
بنی
ساکنان شهر سالم در اورگان سالها اسکناسهای ۱۰۰ دلاری پیدا میکردند که همه جا پنهان شده بود. هر اسکناس امضایی با نام «بنی» داشت، اما این نام واقعی شخص نیکوکار و بشردوست اسرارآمیز نبود.
ساکنان شهر اسکناسهای بنی را هر جایی میتوانستند پیدا کنند، از کالسکه بچه تا پشت پنجره ماشین یا حتی کیسه خواب افراد بی خانمان. بنی حدود ۵۰۰۰۰ دلار به مردم کمک کرد. در بسیاری موارد این اسکناسهای ۱۰۰ دلاری زمانی ظاهر میشدند که افراد ناامیدانه به پول نیاز داشتند.
سخاوتمندی بنی الهام بخش کل شهر شد و برخی افراد هم کار او را دنبال کردند. بسیاری از اشخاص خوش شانسی که اسکناسهای بنی را پیدا میکردند ولی واقعا به آن نیاز نداشتند، اسکناسها را به خیریه میدادند یا در جیب افراد دیگر میگذاشتند. هرچند اهداکننده واقعی یک راز است، اما کارش به سرعت به سنت شهر تبدیل شد و مدت زیادی ادامه یافت.
جالاندار نایاک
در یک روستای دورافتاده در هند، دانش آموزان باید ۱۰ کیلومتر پیاده بروند که با عبور از میان بوتههای انبوها و بالا و پایین رفتن از تپهها و موانع سه ساعت طول میکشد تا به مدرسه برسند. قابل درک است که چرا بسیاری از این کودکان ترک تحصیل میکردند.
اما پدری به نام جالاندار نایاک مصمم بود که پسرانش به تحصیل خود ادامه دهند، بنابراین دست به کار شد. نایاک تنها با بیل و کلنگ یک جاده به روستا درست کرد. او موانع را از سر راه برداشت و زمین را کند تا یک سطح صاف ایجاد کند. او از طلوع تا غروب آفتاب، هشت ساعت در روز و به مدت دو سال کار کرد تا بتواند این جاده را بسازد.
خبرگزاری محلی داستان نایاک را پخش کرد و مسئولین موافقت کردند که روستا نیاز به یک جاده داشته است؛ بنابراین بابت این مدت به او حقوقی پرداخت کردند. جالاندار وقتی توجه رسانهها را جلب کرد، درخواست آب آشامیدنی و برق هم برای روستا کرد. بعد از نسلها دورافتادگی این روستا از تمدن، اقدامات یک مرد به کل ساکنان آن کمک کرد.
محمد بزیک
محمد بزیک با همسرش از لیبی به کالیفرنیا مهاجرت کرد. آنها رویاهای بزرگی داشتند و هرگز فکر نمیکردند تنها پسرشان با بیماری شکنندگی استخوان و کوتولگی به دنیا بیاید. همسرش چند بچه در خانه شان بزرگ کرد، اما متاسفانه مرد و محمد را با مراقب از پسر معلولشان تنها گذاشت.
محمد میدانست که والدین دیگری هم با فرزندان معلول وجود دارند که سرپرستی آنها را بر عهده نمیگیرند. در هر لحظه ۶۰۰ بچه یتیم با بیماری لاعلاج در لس آنجلس وجود دارند. بیشتر اوقات آنها تنها در بیمارستان میمیرند حتی با اینکه والدینشان زنده هستند.
محمد تصمیم گرفت هر تعداد بچه با بیماری لاعلاج که میتواند را خودش بزرگ کند و خودش را وقف آنها کند. او میخواست به آنها عشق و زندگی در یک خانه واقعی بدهد. محمد در شصت سالگی متوجه شد که سرطان دارد و باید برای عمل جراحی به بیمارستان برود. او هیچ همسر یا خانوادهای نداشت که کنارش باشد و دوران نقاهت را به تنهایی در بیمارستان گذراند، در حالی که یک پرستار خانگی از بچهها مراقبت میکرد. بعد از اینکه ماجرای او در اخبار پخش شد، صفحهای برای کمک به محمد و این کودکان باز شد. او بیش از ۵۰۰ هزار دلار کمک مالی دریافت کرد.
جیم گلاب و دیلن پارکر
وقتی جیم گلاب و دیلن پارکر به آپارتمان جدیدشان در منهتن نقل مکان کردند، هرگز فکرنمی کردند صدها نامه که به آدرس بابانوئل ارسال شده دریافت کنند. آنها ابتدا فکر میکردند این یک شوخی یا کلاهبرداری باشد. اما هرچه زمان میگذشت تعداد نامهها بیشتر میشد.
آنها آدرس جدیدشان را در گوگل جستجو کردند، اما چیزی نیافتند. به هر دلیلی این بچهها فکر میکردند که بابانوئل در نیویورک سیتی زندگی میکند. همه آنها میدانستند که به آدرس جیم و دیلن نامه خود را بفرستند. بسیاری از بچهها در نامه هایشان گفته بودند که پدر و مادرشان پول کافی برای خرید هدیه برای آنها را ندارند. نامهها غم انگیز بودند ولی برای جیم و دیلن غیر ممکن بود که آرزوی همه بچهها را برآورده کنند.
آنها یک گروه فیسبوک راه اندازی کردند و نامههای بچهها را با دوستان، خانواده و داوطلبانی که مایل بودند آرزوی کریسمس بچهها را محقق کنند به اشتراک گذاشتند. یکی از دوستان جیم و دیلن مشکوک به نوعی کلاهبرداری شد، بنابراین بعد از فرستان یک بسته هدیه کریسمس به یکی از این آدرسها رفت و بیرون از خانه منتظر ماند تا ماشین پست برسد. بچهها از خانه بیرون دویدند و فریاد زدند بابانوئل آمده است. در حالی که مادرشان از خوشحالی گریه میکرد. همه چیز واقعی بود. امروزه جیم و دیلن از این پدیده استقبال کرده و بنیادی به نام معجزه خیابان بیست و دوم راه اندازی کردند که هرکسی میتواند داوطلب پاسخ دادن به نامههای بچهها به بابانوئل باشد.
شیام لال
پسر ۱۵ سالهای به نام شیام لال در روستایی در هند زندگی میکرد. روستاییان دائما از خشکسالی رنج میبردند و از سوی دولت حمایت نمیشدند. هیچ جادهای برای ارتباط روستا با دنیای بیرون وجود نداشت، بنابراین تنها راه دسترسی مردم به آب چاههایی بود که به سرعت خشک میشدند. دامها میمردند، مردم بیماری میشدند و غذا کمیاب میشد.
همان طور که مردم و حیوانات میمردند، شیام تصمیم گرفت در این باره کاری کند. او بیلی برداشت و شروع به حفر گودال کرد. روستاییان به او میخندیدند. اما او گوش نداد و هر روز به مدت ۲۷ سال به حفاری خود ادامه داد. امروزه این گودال به برکهای تبدیل شده که چهار هزار متر مربع مساحت و ۵ متر عمق دارد و همه مردم روستا، دامها و محصولاتشان از آن استفاده میکنند.
عمو ویگلی وینگز
درست بعد از جنگ جهانی دوم آلمان تقسیم شد. آلمان شرقی تحت کنترل جماهیر شوروی و شهروندان آلمان غربی از گرسنگی در حال مرگ بودند. نیروی هوایی آمریکا تلاش میکرد برای برلین غربی غذا و لوازم صروری ببرد.
در سال ۱۹۴۸ خلبانی به نام گیل هالورسن هواپیمایی را هدایت میکرد که مسئول رساندن لوازم ضروری مثل غذا و زغال بود. او متوجه گروهی از کودکان آلمانی شد که از حصارهای انتهای فرودگاه او را نگاه میکنند و به آنها سلام کرد. او بستههای آب نبات را با چترهای کوچک برای آنها میفرستاد. وقتی پرواز میکرد، هواپیما را به جلو و عقب تکان میداد تا به بچهها بگوید که آب نباتها پایین میآیند. قرار نبود شکلات مشکلات این کشور را حل کند، اما شاهدان میگویند که امید زیادی به بچهها میداد که بدانند دنیا آنها را فراموش نکرده است.
آجای مونت
آجای مونت تاجر ثروتمند هندی بود که ۹۳ هزار پوند برای عروسی دخترش کنار گذاشته بود. شاید برای بیشتر شما مسخره و احمقانه به نظر برسد، اما هند ثروتمندانی دارد که ۵۹ میلیون پوند صرف مراسم عروسی میکنند. در کشوری که فقر زیادی وجود دارد، بسیاری افراد از این عروسیهای کلان و تجملی انتقاد میکنند.
اما مونت فکر کرد بهتر است پول عروسی دخترش صرف کمک به افراد نیازمند کند. او یک هکتار زمین خرید و ۹۰ خانه کوچک با آب و برق در آن ساخت. سپس افراد بی خانمانی را پیدا کرد که به جای ماندن نیاز داشتند. تنها شرط او این بود که آنها نباید معتاد باشند. دختر مونت از ایده پدرش استقبال کرد و آن را بهترین هدیه عروسی که میتوانست بگیرد توصیف کرد. این خانواده هنوز میتوانستند با درصد کمی از آن پول یک عروسی زیبا بگیرند. وقتی خبر نیکوکاری او در اخبار منتشر شد، سایر پدران تشویق شدند به جای هدیه ازدواج پولشان را صرف خیریه کنند.
شانگ شویهوا
شانگ شویهوا در ۵۴ سالگی بیشتراز آنچه تصورش را میکرد پول داشت. او در روستایی در چین بزرگ شد که همه در کلبههای کوچک و با سختی فراوان زندگی میکردند. مردم روستا به او کمک کرده بودند و او میخواست محبت آنها را جبران کند. او وقتی در صنعت فولاد به موفقیت رسید، هرچیزی که میخواست به دست آورد؛ بنابراین تصمیم گرفت از پولش برای کارهای خیر استفاده کند.
او ۴ میلیون پوند صرف خراب کردن کلبهها و ساخت آپارتمانهای شیک و جاده به جای آنها کرد. ۱۸ خانواده در دوران سخت کودکیش بیشترین کمک را به خانواده او کرده بودند. به همین دلیل به جای آپارتمان برای آنها ویلاهای لوکس ساخت؛ و به همه افراد مسن روزی سه وعده غذای رایگان میداد تا مطمئن باشد دیگر هرگز گرسنه نمیمانند.
سر نیکولاس وینتون
آقای وینتون در سال ۱۹۳۸ اواخر دهه بیست زندگی خود را به عنوان یک سهامدار انگلیسی در پراگ تحت اشغال نازیها میگذراند. او در پراگ متوجه کودکان یتیم یهودی شد که والدینشان کشته شده بودند. به همین دلیل به دنبال خانوادههایی که گشت که حاضر باشند سرپرستی آنها را به عهده بگیرند و هزینه سفر کودکان از پراگ به لندن را هم اغز جیب خودش پرداخت میکرد. او توانست برای ۶۶۹ کودک خانه پیدا کند.
در سال ۱۹۸۸ مصاحبهای تلویزیونی با نیکولاس درباره تجربیاتش انجام شد. او آنقدر فروتن بود که سالها بعد کارهایی که انجام داده بود شناخته شد. در این برنامه او را غافلگیر کردند. مجری برنامه از حضار پرسید: «آیا کسی هست که زندگی خود را مدیون نیکولاس وینتون باشد؟ اگر هست لطفا بایستد.»
چندین ردیف از افرادی که اطراف نیکولاس بودند ایستادند. تمام سالن با افرادی پر شده بود که نیکولاس آنها را نجات داده بود. در سال ۲۰۰۳ ملکه انگلستان به او مقام شوالیه داد. او در سال ۲۰۱۵ و درسن ۱۰۶ سالگی درگذشت.
نظر کاربران
همه اينها جاشون تو بهشته حتي اگر هيچ ديني نداشته باشند...
پاسخ ها
خیلی هم مطمئن نباش.
بهشت چیزی نیست بجز نتیجه انسان دوستی.
چقدر قشنگ واقعا باعث امیده
اگر همه ما هم به جای غر زدن یه گوشه از مشکلات اجتماعی رو که همه ما رو احاطه کرده بگیریم خیلی از معضلات حل میشن. از خودمون شروع کنیم و نسبت به مشکلات جامعه بی تفاوت نباشیم. مثلا اون چند روزی که برف اومده بود ما آشغال در خونه هامون رو هم جمع نکردیم وهمش به عملکرد شهرداری غر زدیم....
یا خدا
وهمچنان بعضیها درایران فقط اختلاس میکنند و اختلاس .خــلـــاص