پاراگراف کتاب (۱۴۰)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
برترین ها: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل میکند، اما به هر حال یک جستجوگر قوی و مهم است و میبایست مرا در یافتن ۲ یا ۳ تعریف در مورد کتاب کمک میکرد؛ اما این که بعد از مدتی جستجو راه به جایی نبردم، به این معنی است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستی چرا؟ چرا در لابه لای حوادث، رخدادها و مناسبتهای ایام مختلف سال، «کتاب و کتاب خوانی» به اندازه یک ستون از کل روزنامههای یک سال ارزش ندارد؟ شاید یکی از دلایلی که آمار کتاب خوانی مردم ما در مقایسه با میانگین جهانی بسیار پایین است، کوتاهی و کم کاری رسانههای ماست. رسانه هایی که در امر آموزش همگانی نقش مهم و مسئولیت بزرگی را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکی برایمان هدیهای دوست داشتنی بود و یادمان داده اند که بهترین دوست است! اما این کلام تنها در حد یک شعار در ذهن هایمان باقی مانده تا اگر روزی کسی از ما درباره کتاب پرسید جملهای هرچند کوتاه برای گفتن داشته باشیم؛ و واقعیت این است که همه ما در حق این «دوست» کوتاهی کرده ایم، و هرچه میگذرد به جای آنکه کوتاهیهای گذشتهی خود را جبران کنیم، بیشتر و بیشتر او را میرنجانیم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتابهای مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتابها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
1_ از بابت پنهان نگاه داشتن عشقی ناممکن در دل،باید طلب بخشش کرد؟ نه؛ قطعا نه.
چون عشق خدا به ما هم غیر ممکن است، عشقی که هرگز در لحظه پاسخ داده نمی شود اما خدا هنوز عاشق ماست. آن قدر عاشق ماست که پیامبرش را برای ما فرستاد تا برایمان توضیح دهد که عشق چگونه نیرویی است که خورشید و ستاره ها را به حرکت در می آورد.
ما اغلب می شنویم که چگونه می توان دنیا را تغییر داد؟ با چه ایده هایی؟ اما اینها فقط کلمات هستند، کلماتی بی روح و بی احساس، تهی از عشق و هر اندازه هم که منطقی و زیرکانه باشند، باز هم نمی توانند بر ما تاثیر بگذارند.
چرا عشق از ایمان مهم تر است؟ چون ایمان، جاده ای است که ما را به سمت عشقی بزرگ تر اهنمایی می کند.
چرا عشق از صدقه و بخشش مهم تر است؟ چون بخشش یکی از جلوه های عشق است و همیشه کل از جز مهم تر است. خیریه و صدقه تنها یکی از راه های فراوانی است که عشق استفاده می کند تا بشر را به مقصد برساند و به همنوعاتش نزدیک تر کند.
درست است که آشنایی با روش علمی و اسلوب ماشین سازی و تکنیک و اساس فلسفه غرب را فقط در کتاب های فرنگی و غربی میتوان جست، اما یک غرب زده که کاری به اساس فلسفه ی غرب ندارد، وقتی هم که بخواهد از حال شرق خبری بگیرد متوسل به مراجع غربی می شود.
به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست...خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت.. حتی لامذهب هم نیست. هرهری مذهب است. گاهی به مسجد هم می رود. همانطور که به کلوپ یا سینما می رود. اما همه جا فقط تماشاچی است.
غرب زدگی | جلال آل احمد
خود خواهی وقاحت وتعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بن مایه های بیشعوری هستند بیشتر از سوی کسانی اعمال میشود که از نظر هوش، معلومات، موقعیت اجتماعی وسیاسی و وضع مالی اگر بهتر از عموم مردم نباشند بدتر نیستند.
بیشعوری | خاویر کرمنت
4_ اما بالاخره من به اين نتيجه رسيدم كه اگه زنی واقعا دوستت داشته باشه٬ نمی تونی از اون توقع داشته باشی كه هميشه راست بگه. خودت كه می دونی زنها در مقايسه با مردها احساسی ترن. خيال می كنن اگه راست بگن، احساسات مرد جريحه دار می شه. اما به اين مفهوم نيست كه آدم رو دوست ندارن.
من مردها رو می شناسم. بذار يه چيزی از اون ها هم بهت بگم. اونا ممكنه بابت كار يا زندگی نگران٬ آشفته و عصبانی باشن٬ اما سرانجام٬ اگه زن قلق مردش رو بدونه٬ خیلی سریع غائله ختمه.
يكی از چيزهايی كه مردها رو روی روال خوب و منظم ميندازه اينه كه اونا نياز مبرمی به قدردانی و تحسين دارن.
اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به "کلمات" بود.
خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.
کلماتی مانند آزادی ، آگاهی ، پیشرفت ، عدالت!
+يعنى به خودم دروغ بگويم؟
- چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت دارى به خودت دروغ ميگويى، پس چه بهتر كه دروغِ باارزشى باشد
+ اين كار چه سودى دارد؟
- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار ميكنى سوق ميدهد.
وقتی که زندگانی ِشایسته، دست ِرد به سینهی مرد گذاشت، پس خوشا مرگ من و تو زندگانی را شیرین و شایسته دوست داشتهایم، پس مرگ را هم شایسته میخواهیم.
مرگ ِپلشت، سزاوار ِزندگانی ِپلشت است، چون که نکبت ِزندگانی ِپلشت را خون هم نمیتواند بشوید.
(اگر) به سربلندی و بزرگی زندگانی کردهایم و روا نیست که خود را با پلشتی آلوده کنیم.
کلیدر | محمود دولت آبادی
او می توانست نوار قرمز فرش فرسوده ی زیر پایش را ببیند، بوی خاک ادوکلن و نفتالین را بشنود، اما وجود مسیح را احساس نمی کرد، یعنی همان چیزی که به خاطرش به اینجا آمده بود. حال عجیبی داشت، گویی قدرت فکر کردنش را از دست داده بود. نوعی بهت زدگی مرگ آور روی ذهنش سایه افکنده بود. اینگونه به نظر می رسید که دیگر قادر به دعا کردن نیست. تقلا کرد، افکارش را جمع و متمرکز ساخت و به شکل خودکار عبارات آغازین یک دعا را تکرار کرد، اما آنها به معنی و بی فایده بودند، چیزی جز پوسته مرده کلمات نبودند.
جای یه قدیس، یه روسپی، یه گربه..
میگفت اگه مدتی این کار رو انجام بدید حس میکنید انگار دنیا داره توی روحتون نفس میکشه...
ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺨﺎﻟﻔﯿﻢ، ﺧﺐ،ﺑﺎﺷﯿﻢ.
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺤﺚ ﻭ ﮔﻔﺘﻮﮔﻮ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ، ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﮕﻮﯾﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ!
در عوض، فقدان کامل بار موجب میشود انسان از هوا هم سبک تر شود، به پرواز در آید، از زمین و انسان زمینی دور گردد و به صورت یک یک موجود نیمه واقعی در آید و حرکاتش، هم آزاد و هم بی معنا شود... جهان به عوامل متضادی تاریکی و روشنایی، کلفتی و نازکی، سرما و گرما، هستی و نیستی و ... تقسیم شده است. تقسیم بندی عالی به قطب های مثبت (روشنی، گرمی، نازکی، هستی) و منفی، می تواند از فرط سادگی، کودکانه به نظر بیاید، اما این پرسش به هیچ وجه کودکانه نیست:سبکی یا سنگینی، کدام مثبت است؟
تنها یک چیز مسلم است ... تضاد سنگین و سبک اسرار آمیز ترین و مبهم ترین تضاد هاست.
اوشیما سر جنباند. حتما٬ می شود. ما تجربه ای میکنیم، مثل واکنش شیمیایی که چیزی را در درون ما از حالی به حالی دیگر در می آورد. بعدها که خودمان را محک می زنیم٬ پی می بریم که همه ی معیارهایی که با آنها زندگی کرده ایم درجه ی دیگری پیدا کرده اند و در جهان دیگری با راههای نامنتظر به روی ما گشوده شده است. بله٬ من چنین تجربه ای کرده ام. نه همیشه٬ اما به هر حال شده. درست مثل عاشق شدن.
من فکر می کنم مانند کمد هستند یا کشوهای یک کمد.
بعضی اوقات، هنگام بیرون کشیدن، گیر می کنند.
گاهی، درونشان خالی ست و برخی مواقع، چیز اشتباهی درونشان است.
بعضی وقتها هم، به هیچ نحوی گشوده نمی شوند.
نظر کاربران
خوب بود
عالی