طنز؛ تابستان!
ضمیمه طنز روزنامه قانون :
سوالت را نميخواهند پاسخ داد،
هوا گرم است و سوزان است.
کسی را نیست پروایی که از مردم سخن گوید
نگاهش میگریزد از میان آفتاب گرم همچون کوره حداد
زند هر موی تن از فرط گرما، نعره و فریاد
به هر جا و به هر کس چشم میدوزی عرقریزان و
بریان است
نفس از تنگنای سینه تا بیرون جهد، چون شعله میگردد
تو گویی رفتهای در حوض آب جوش
تنت خیس و جگر سوزان و لب خاموش
هلا ای مش نقی بقال؟
دمی از ما بپرس احوال
نگه کن این هوای داغ بدتر از جهنم را!
بخوان این شعر محکم را!
ببین جانم،
هوا نامرد نامرد است.
زدست او دل مردم، پر از درد است.
هلا، میوه فروش کوی!
سوالم را تو پاسخگوی
منم، من، مشتری مردي پريشان حال!
خریدار پر و پا قرصت ای آقا رجب، هستم!
ولی امشب به جان تو
پشیزی نيست در دستم!
نه من لولم،
نه شنگولم
به جان تو که من بيپول بيپولم!
طلبکارا،
بیا و چند روزی با من مسکین مدارا کن
بیا با میوههای فصل، از ما رفع گرما کن
برادر، خاطر تو جمع باشد، میدهم قرضی تو را فردا و پس فردا
نخواهم داد لیکن تا گرانی هست پا بر جا!
الا ای آی ی... مشتی جان! نگردد هیچ چیز ارزان
نمیبینی، رسیده از گرانی، جان هر مستضعفی بر لب؟
من اینجا بس سرم منگ است
چنان گیجم که در چشمان من، دنیا چو خرچنگ است.
ز گرما و گرانی، چهره مستضعفان پرچین و آژنگ است.
به دور از هر چه سرسبز است و کوهستان و باغستان گرانی هست و گرما هست و ما هستیم و تابستان!
«مهر مشهدی»
هفتهنامه «گلآقا»
شماره ۱۹
شهريور ۱۳۷۰
سوالت را نميخواهند پاسخ داد،
هوا گرم است و سوزان است.
کسی را نیست پروایی که از مردم سخن گوید
نگاهش میگریزد از میان آفتاب گرم همچون کوره حداد
زند هر موی تن از فرط گرما، نعره و فریاد
به هر جا و به هر کس چشم میدوزی عرقریزان و
بریان است
نفس از تنگنای سینه تا بیرون جهد، چون شعله میگردد
تو گویی رفتهای در حوض آب جوش
تنت خیس و جگر سوزان و لب خاموش
هلا ای مش نقی بقال؟
دمی از ما بپرس احوال
نگه کن این هوای داغ بدتر از جهنم را!
بخوان این شعر محکم را!
ببین جانم،
هوا نامرد نامرد است.
زدست او دل مردم، پر از درد است.
هلا، میوه فروش کوی!
سوالم را تو پاسخگوی
منم، من، مشتری مردي پريشان حال!
خریدار پر و پا قرصت ای آقا رجب، هستم!
ولی امشب به جان تو
پشیزی نيست در دستم!
نه من لولم،
نه شنگولم
به جان تو که من بيپول بيپولم!
طلبکارا،
بیا و چند روزی با من مسکین مدارا کن
بیا با میوههای فصل، از ما رفع گرما کن
برادر، خاطر تو جمع باشد، میدهم قرضی تو را فردا و پس فردا
نخواهم داد لیکن تا گرانی هست پا بر جا!
الا ای آی ی... مشتی جان! نگردد هیچ چیز ارزان
نمیبینی، رسیده از گرانی، جان هر مستضعفی بر لب؟
من اینجا بس سرم منگ است
چنان گیجم که در چشمان من، دنیا چو خرچنگ است.
ز گرما و گرانی، چهره مستضعفان پرچین و آژنگ است.
به دور از هر چه سرسبز است و کوهستان و باغستان گرانی هست و گرما هست و ما هستیم و تابستان!
«مهر مشهدی»
هفتهنامه «گلآقا»
شماره ۱۹
شهريور ۱۳۷۰
پ
ارسال نظر