طنز؛ اعترافات یک دهه شصتیِ عقدهای
بهعنوان یک دهه شصتیِ همیشه ناراضی، باید اعتراف کنم نصف غرهایی که به دهه هفتادیها، هشتادیها، نودیها و دهههای آتی میزنم و خواهم زد، صرفا از روی عقده است.
بهعنوان یک دهه شصتیِ همیشه ناراضی، باید اعتراف کنم نصف غرهایی که به دهه هفتادیها، هشتادیها، نودیها و دهههای آتی میزنم و خواهم زد، صرفا از روی عقده است. مثلا تا ميگم «اصلا اینا از لذت برنامه کودک دیدن، چی میفهمن؟!»، همون لحظه تو ذهنم مرور میشه که چند بار از ترس «سمندون» و «پاتال»، شبها بیخیالِ دستشویی رفتن شدم و صبح بهجاش کتک خوردم. حالا بگذریم که الان با سیواندی سال سن، روی اِلسا و سندی سنجابه (تو باب اسفنجی) کراش دارم.
یا اینکه همیشه افتخار میکنم «زمان ما موبایل نبود که، اون موقعها عشق واقعی بود، باید ساعتها سر کوچه وایمیستادی تا فقط بتونی نگاهش کنی!» اما فیالفور یادم میاد که یهبار دیدم عروس آرزوهام داره با همون مانتوی دلبری همیشگیاش میره، منم رفتم دنبالش و از پشت صداش کردم، اما وقتی برگشت با فرامرز خودنگاه روبهرو شدم و... البته اینایی که تا الان گفتم، صحبت اصلی من نبود. شاید مهمترین عاملی که بخش عمدهای از دهه شصتیها رو مثل من عقدهای کرده، فضای روزهای آخر تابستون باشه. اون زمان از ساعت هشت صبحِ ۲۰شهریور، تمام کانالهای تلویزیونی (همون شبکه یک و دو) کاملا هماهنگ «همشاگردی سلام» و «صبح است اول مهر» رو پخش ميکردن و این حرکت رو تا هفته اول مهر ادامه میدادن تا قشنگ سوهان روحمون باشه. از طرف دیگه، همزمان کلیه وسایل تفریحی اعم از آتاری و اون وسیله بازیه که توش باید گرگه تخم مرغها رو میگرفت که نشکنه، از سطح خونه پاکسازی میشد تا این جنایت، کامل بشه.
به هرحال درسته الان یه چیزی به اسم «چالش نهنگ آبی» مد شده، ولی تو یه دنیای موازی نهنگها یه چالش دارن به اسم «شهابِ قهوهای» که با گذروندن روزهای آخر تابستون به شیوه بچگی من، تا اول مهر خودکشی دسته جمعی میکنن.
ارسال نظر