طنز؛ چه ژنی... چه سری... چه خرگوشی!
عارفی سفرهی بزرگی دید، سهم خود برگرفت و زود پرید، بر درختی نشست در راهی، که از آن می گذشت روباهی...
عارفی سفرهی بزرگی دید
سهم خود برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می گذشت روباهی
روبه بی رگ و مصیبت ساز
ژن خود کرد پنهان و داد آواز
گفت به به، چقدر باهوشی
چه ژنی، چه سری، چه خرگوشی
ژن تو نه سبز، نه شیری رنگ
ماه، مثل حوریان فرنگ
دشمنی با تو عین نادانی است
هوش تو از ژن نریمانی است
MTN را تو کشف فرمودی
سکه ها را تو ضرب فرمودی
ژن خوبت به حق که غوغا کرد
ژن تو مرا چه شیدا کرد
می شود مرا دهی پندی؟
ژن خود را به من دهی چندی؟
***
عارف که نخواست جارجار کند
بیش از این، ژن آشکار کند
سهم خود را گرفت در دستش
داد به روباه اولین درسش
گفت خوانده ام قصه های روبه را
قصه آن زاغِ خنگِ ابله را
من ژن سکوت هم بر تن دارم
پسر آن وکیل دورانم
سهم از سفره را به تو بدهم؟
کد ملی ات چیست هم وطنم؟
تو که روباهی و دغل بازی
با دُمِ شیر هی نکن بازی
ارسال نظر