طنز؛ ماجراي پنچرگيري
درواقع آن اولش ماشين نداشتيم، منتها گفتند قرار است به همه، همهچيز برسد. ما هم در دوران سازندگي يك تهريش غليظي داشتيم و هشت سال توي صف ايستاديم (آن موقع ما واسه هر چيز صف ميايستاديم) آخرش به ما كه رسيد، گفتند ماشين تمام شد. گفتيم پس ما چي؟
ما يك ماشين داريم كه نه بوق دارد و نه صندلي و هميشه پنچر است.
درواقع آن اولش ماشين نداشتيم، منتها گفتند قرار است به همه، همهچيز برسد. ما هم در دوران سازندگي يك تهريش غليظي داشتيم و هشت سال توي صف ايستاديم (آن موقع ما واسه هر چيز صف ميايستاديم) آخرش به ما كه رسيد، گفتند ماشين تمام شد. گفتيم پس ما چي؟
گفتند بيا. بعد يك ترمزدستي دادند دست ما و ما ديديم آنها كه ماشين بهشان رسيده دارند تختهگاز ميروند، ما هم ترمز را كشيديم.
در زمان اصلاحات نوبت به ما كه رسيد يك بوق دادند دست ما و گفتند برو حال كن كه آزادي است، هرچي ميخواهي بوق بزن.
داشتيم بوق ميزديم كه به جرم بوقزدن در منطقه غيرالبوق، ما و ماشين ما را خواباندند.
بعد دوران مهرورزي شد و باز ما رفتيم توي صف. به يكسري، حواله واردات ماشين خارجي دادند، به ما كه رسيد يك قالپاق دادند دست ما.
گفتيم اين چيست؟ گفتند يا بايد قالتاق باشي يا قالپاق.
بعد همان قالپاق را هم شبانه از ما باز كردند و رفتند بغل سلين ديون، همسايه شدند. هفته بعدش هم چهارتا چرخ ما را باز كردند و دادند بابك زنجاني و شركا تبديل به احسنش كنند.
در همين وانفسا روحاني آمد و ما گفتيم حالا كه آمدي يك هل بده ما راه بيفتيم، گفت پنچريد و نميشود.
گفتيم پنچريمان را بگير. گفت اول بايد تكرار كنيد. ما تكرار كرديم. بعد گفتيم چي شد؟ گفت فشار هست، من نميتوانم پنچري بگيرم. گفتيم چيكار كنيم؟ گفت يك تلمبه هست، نوبتي باد بزنيد. تلمبه كه به ما رسيد، ديديم تلمبه را هرچي ميزنيم باد ندارد. گفتيم چيكار كنيم؟ توييت كرد و نوشت فوت كنيد! ما براي اينكه فشار را از دولت كم كنيم، خودمان شروع كرديم فوتكردن و به خودمان از شش جهت فشار آورديم. الان هم كه اين ستون را ميخوانيد ممكن است بگوييد گوشه يادداشتهاي پوريا عالمي باد ميدهد. خب شما جاي ما. اگر شما هم در حمايت از دولت، هي مشغول فوتكردن و بادكردن چرخ پنچر پنچرگيرينشده باشيد، باددادن گوشه مطلبتان، طبيعيترين سايد افكت و به قول علما واكنش شما خواهد بود.
ارسال نظر