۵۹۲۴۱۵
۱ نظر
۵۰۰۶
۱ نظر
۵۰۰۶
پ

طنز؛ آش، ماش، نخودی کنار باش

همسرم به‌طور شگفت‌انگیزی در یک سوپرگروه عضو شده بود که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آنجا داد و ستد می‌شد. البته آن‌طور که به من نشان داد هدف آن گروه تبلیغ یک مراسم خیریه بود ولی اعضای گروه ترجیح می‌دادند خودشان همانجا امر خیرشان را راه بیندازند و....

علیرضا کاردار در روزنامه ایران نوشت:

همسرم به‌طور شگفت‌انگیزی در یک سوپرگروه عضو شده بود که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آنجا داد و ستد می‌شد. البته آن‌طور که به من نشان داد هدف آن گروه تبلیغ یک مراسم خیریه بود ولی اعضای گروه ترجیح می‌دادند خودشان همانجا امر خیرشان را راه بیندازند و نگذارند کار به مراسم مذکور برسد. کاش وزیر جدید ارتباطات زودتر حرفش را عملی کند و پیام‌رسان‌های بومی را راه بیندازد تا از دست این اطلاع رسانی‌ها و کلاً هر نوع اخبار و اطلاعاتی خلاص شویم. با آن‌همه تبلیغ کنجکاو شدیم به آنجا برویم و ببینیم چه خبر است.

خانه‌ای قدیمی که تبدیل شده بود به یک فروشگاه بزرگ و شلوغ و پرهیاهو. حیاط و سالنش را غرفه‌بندی کرده بودند و فروشندگان هرچیزی به دستشان رسیده بود را برای فروش گذاشته بودند. از ترشی لبو و عسل موم‌دار و‌ آش کشک خاله گرفته تا انواع اسپینر و لاک حرارتی و کوزه مسی و دستبند چرم بز اصل. بازار شامی بود که صدا به صدا نمی‌رسید ولی آدم به آدم می‌رسید، خیلی هم زیاد. در تبلیغاتش نوشته بود نصف سود حاصل از فروش به چند خیریه می‌رسد. هرچه به انتهای نمایشگاه نزدیکتر می‌شدیم، ریتم موسیقی و نوع اجناس داخل غرفه‌ها هم تغییر می‌کرد. غرفه‌های جلویی کیف و کفش و کاسه و کتلت بدون کلام می‌فروختند. غرفه‌های میانی زیورآلات و تنقلات و پلاستیک‌جات را با صدای پالت ارائه می‌کردند. غرفه‌های آخری هم خرت و پرت‌هایشان را با ریتم شش و هشت و تکنو درون کیسه خریدار می‌کردند.

همسرم عصبانی گفت: «این آت و آشغالا چیه؟ کی با این قیمت‌ها اینا رو می‌خره؟» گفتم: «هیس! تو چیکار به جنسشون داری، به قصد کمک به اون مؤسسه‌ها بخر.» گفت: «مگه شهر هرته که هر خرت و پرتی رو به اسم نیکوکاری بندازن تو گردن مشتری؟ من برم با مدیرش صحبت کنم...» دستش را گرفتم و گفتم: «ولش کن. نمی‌خوای بخری، نخر. چرا شر به پا می‌کنی؟ بیا بریم غذا بخوریم و برگردیم خونه.» گفت: «مطمئنم ته این نمایشگاه به جای خیریه‌ها، به یک آقازاده میرسه که تو روز روشن با این تبلیغات همچین سرگردنه‌ای رو با خیال راحت راه انداخته.» در حالی که به سمت در می‌کشیدمش با خودش گفت: «آره دیگه، الان دور دور ایناست. به هرحال پدر و مادراشون زمانی وکیل و وزیر و سفیر ما بودن، به گردن ما حق دارن. بریم‌ آش کشکمون رو بخوریم!» اینم از این.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • reza

    بی استعدادترین نویسنده طنزی که تاحالا دیدم!

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج