جین، جینِ من، راستش را بخواهی دلم برایت تنگ نشده. نه که تنگ نشده، یک چیز دیگر شده. دلم برایت لنگ شده. دلم لنگ نبودنت شده. لنگ رفتنت. جدیها. از وقتی رفتی و به من گفتی «نیا فرودگاه، بابا مامانم هستند و تو را میبینند و زود است که تو....
جین، جینِ من، راستش را بخواهی دلم برایت تنگ نشده. نه که تنگ نشده، یک چیز دیگر شده. دلم برایت لنگ شده. دلم لنگ نبودنت شده. لنگ رفتنت. جدیها. از وقتی رفتی و به من گفتی «نیا فرودگاه، بابا مامانم هستند و تو را میبینند و زود است که تو را ببینند هنوز» احساس میکنم لنگلنگان راه میروم. پای راستم. احمقها فکر میکنند پایم به خاطر ضربهای که شب رفتنت در فوتبال به ساق پایم زدند، اینجوری شده. عشق چه میدانند چیست اینها. همهاش مسخره میکنند. حالا بگذریم. دیروز رفته بودم... چیز... جایش را نمیگویم. الان یک عده دارند این نامه را میخوانند و اصلا تابلوست که منظورم از تو که جین خطابت کردم کیست. خودت گفتی فعلا زود است کسی بداند. باشد. خلاصه رفته بودم آنجا که تو دوست داشتی و من متنفر بودم. همانجا که خرید میکردی و من دنبالت میآمدم. همانجا که برای خریدهایت از من نظر میخواستی اما کار خودت را میکردی.
همانجا که یکبار بعد از خرید، یک مرغ کامل گرفتیم پنج هزار تومان به همراه تهچین و تو تا لحظه آخر که من داشتم گردنش را به نیش میکشيدم، میگفتی «چرا اینقدر ارزون شد؟ نکنه مریض بود مرغه؟» بله همان روز رفتم سیتیسنتر. همانجا که آخر برای جذاب شدن نامهام لو دادم. رفتم و تمام چیزهایی که وقتی برای خرید میرفتیم، میخواستم برایت بخرم ولی از ته چهرهات میخواندم که دوستش نداری اما همان لحظه یا تلفت زنگ میزد یا میگفتی «دیر شد بریم دیگه» یا میگفتی «شبیه همینه که تنمه»، خریدم. میدانی؟ به نظرم هرچیزی بالاخره زمانی به آدم میآید.
گذاشتم وقتی برگشتی و بهت آمد، کادو کنم بگذارم صندوق عقب ماشین. بعد بگویم «جین جان کیف من رو از صندوق عقب بده عزیزم» بعد بروی سراغ صندوق عقب و سوپرایز شوی. میدانی، خودم زیاد از این حرکت خوشم نیامد اما مجبورم برای اینکه نامهام جذاب شود از این عناصر دراماتیک زورچپان و وصلهای استفاده کنم. نه! ماشین هم نخریدم هنوز. انتظار داری برای عنصر دراماتیکم کادو را بگذارم لای گونی برنج؟ خب یک صندوق عقبی باید باشد دیگر. حالا ولش کن اصلا. مخلص یادآوری روزهای خوب بود و اینکه حالا جدی دلم برایت تنگ شده بدجور. نمیدانستم چه کنم. گفتم نامهای برایت بنویسم. بعضی چیزها را نمیتوان گفت. حتی نمیتوان اساماس یا ایمیل کرد. بعضی چیزها را فقط باید نوشت و فرستاد.
قربانت، به امید دیدار.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر