طنز؛ دردهای وحشتناکتری هم وجود دارد
نمیدانم چه بر سر پدرم آمد، اما میدانم که زمانی میدانستم. به یک نوع فراموشی نادر و پیچیده دچار شدهام که باعث میشود ندانم چه بر سر پدرم آمد. این را پزشک پیری به من گفت که سالها در مورد فراموشیهای نادر و پیچیده مطالعه کرده بود.
نمیدانم چه بر سر پدرم آمد، اما میدانم که زمانی میدانستم. به یک نوع فراموشی نادر و پیچیده دچار شدهام که باعث میشود ندانم چه بر سر پدرم آمد. این را پزشک پیری به من گفت که سالها در مورد فراموشیهای نادر و پیچیده مطالعه کرده بود. خودش هم به این درد دچار بود و میگفت وحشتناکترین دردش همین است و هیچ دردی در زندگی به وحشتناکی آن نیست. و دلش میخواست حرفهای بیشتری بزند اما توهینهای من او را وادار به سکوت کرد. زشتترین و هوشمندانهترین توهینها را نثارش کردم. آنقدر ادامه دادم که اشکش درآمد. دستش را روی قلبش گذاشت و شدت گریهاش بیشتر شد. من همچنان ادامه میدادم. سعی میکردم در توهین کردن خلاق باشم. هنوز فکر میکنم دردی که توهینهای خلاقانه ایجاد میکند از دیگر توهینها بیشتر و عمیقتر است. مستقیم به صورتش نگاه میکردم و به فحاشی ادامه میدادم. زیر لب خواهش میکرد که بس کنم. التماس میکرد و من ادامه میدادم. به جایی رسید که نفسش به سختی بالا میآمد.
چشمانش کاملا باز و خیس بود. سعی کردم چشمانش را ببندم اما موفق نشدم. شاید اگر بهجای پا از دستانم استفاده میکردم موفق میشدم. یک دقیقه سکوت کردم و به جنازه پیرمرد نگاه کردم. بعد از گفتن جمله «دیدی دردهای وحشتناکتری هم تو زندگی هست؟» ترکش کردم.
چندین سال از مرگ پیرمرد میگذرد و من هنوز نمیدانم که چه بر سر پدرم آمده است. هرچند هنوز میدانم که زمانی میدانستم. هنوز گاهی از اینکه نمیدانم غمگین میشوم و مثل هر انسان دیگری گریه میکنم. اما همچنان امیدوارم که به یاد بیاورم. به هر حال هر انسانی دردی دارد اما مهم این است که بداند «دردهای وحشتناکتری هم وجود دارد».
نظر کاربران
این چی بود نوشتید؟! طنز بود مثلا؟!